نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: با رفتارهای آزاردهنده خانواه ام چه کنم؟

1282
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38452
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    با رفتارهای آزاردهنده خانواه ام چه کنم؟

    من 29ساله و شاغل هستم. دانشجوی ارشد هم هستم. به خاطر مشغله کاری و تحصیلی زیادم فرصت نمیکنم که به مادرم در کارهای خانه کمک کنم. مثلا امروز فراموش کردم که سیب زمینی ها رو بذارم رو شعله گاز تا آب پز شن. به مادرم هر چی میگفتم فراموش کردم مدام فحشم میده و داد میزنه سرم.
    پدرمم نفرینم میکنه و به من برچسب نجس، هرزگی، بی عرضگی و خیلی نفرینای دیگه میکنه. هر چند من دو تا شغل دارم. تازه پدر من نه فقط با من اینجوریه با برادرمم همینجوری رفتار میکنه پدری که دلم نمیخواد صداش کنم بابا و هر چند ازش متنفر نیستم اما خوشم نمیاد ازش بخاطر رفتاراش و زیاده روی هاش. بازنشسته دولته و خیلی قدیمی فکر میکنه. مثلا رقص رو عیب میدونه. من و خواهرم چند سال پیش خیلی باهاش صحبت کردیم که مغازه بزنه اما به خاطر نداشتن حوصله و اعتماد به نفس پایین که من نمیتونم و کار من نیس و به من مجوز نمیدن و از این حرفا. الان یکی از عموهای منم همینجوره بازنشسته شده و هیچ شغل آزادی نداره. فقط بخور و بخواب و یه حقوق بازنشستگی. وضع مالی شونم مثه پدر من خوبه. مادرمم یه سری چیزا رو عیب میدونه ولی نه به اندازه پدرم. عقاید من با خانواده ام خیلی متفاوته. خانواده ام مرد سالارن. حتی همین مادرمن هر خیلی هوای برادرمو داره و به حرفای اون گوش میده و شوهرش. با وجود اینکه اصلا برام مهم نیس که مادرم ازم دفاع نمیکنه یا حرفمو گوش نکنه،چرا که من اعتقاد دارم که من هیچ وقت نمیتونم دیگران را تغییر بدم یا وادارشون کنم به حرفام گوش بدن. الانم مادر من صدام کرده که بیا کمکم منم رفتم پیشش و پدر من جلوی در ورودی بود و بهش گفتم میری کنار، هلم داد و صندلی رو پرت کرد رو زمین. گفتم بابا چته چرا اینجوری میکنی ؟ خلاصه بگم من فقط میتونم خودم باشم و اصلا نمیتونم تظاهر کنم و از رفتارهای خانواده ام خیلی خیلی خسته شده ام و با وجود اینکه خواستگاران زیادی داشتم که مورد تائید من نبودند اما نمیتوانم بخاطر نجات یا فرار از این وضعیت با آدم اشتباهی ازدواج کنم. دوست دارم فقط خودمو مستقل ترو از الانم کنم مثلا یه خونه جدا بگیرم. حالا به نظر شما خوبه جدا زندگی کنم یا بمونم کنار خونواده ام؟
    شما چه پیشنهادی دارید؟
    لطفا پاسخ می دهید؟
    با تشکر فراوان
    ویرایش توسط Artemis 2018 : 07-14-2018 در ساعت 02:33 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30750
    نوشته ها
    338
    تشکـر
    1,307
    تشکر شده 391 بار در 213 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : شما اگه از جانب خانواده تان مدام تهدید و نفرین می شدید، چکار میکردید؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Artemis 2018 نمایش پست ها
    من 29ساله و شاغل هستم. دانشجوی ارشد هم هستم. به خاطر مشغله کاری و تحصیلی زیادم فرصت نمیکنم که به مادرم در کارهای خانه کمک کنم. مثلا امروز فراموش کردم که سیب زمینی ها رو بذارم رو شعله گاز تا آب پز شن. به مادرم هر چی میگفتم فراموش کردم مدام فحشم میده و داد میزنه سرم.
    پدرمم نفرینم میکنه و به من برچسب نجس، هرزگی، بی عرضگی و خیلی نفرینای دیگه میکنه. هر چند من دو تا شغل دارم. تازه پدر من نه فقط با من اینجوریه با برادرمم همینجوری رفتار میکنه پدری که دلم نمیخواد صداش کنم بابا و هر چند ازش متنفر نیستم اما خوشم نمیاد ازش بخاطر رفتاراش و زیاده روی هاش. بازنشسته دولته و خیلی قدیمی فکر میکنه. مثلا رقص رو عیب میدونه. من و خواهرم چند سال پیش خیلی باهاش صحبت کردیم که مغازه بزنه اما به خاطر نداشتن حوصله و اعتماد به نفس پایین که من نمیتونم و کار من نیس و به من مجوز نمیدن و از این حرفا. الان یکی از عموهای منم همینجوره بازنشسته شده و هیچ شغل آزادی نداره. فقط بخور و بخواب و یه حقوق بازنشستگی. وضع مالی شونم مثه پدر من خوبه. مادرمم یه سری چیزا رو عیب میدونه ولی نه به اندازه پدرم. عقاید من با خانواده ام خیلی متفاوته. خانواده ام مرد سالارن. حتی همین مادرمن هر خیلی هوای برادرمو داره و به حرفای اون گوش میده و شوهرش. با وجود اینکه اصلا برام مهم نیس که مادرم ازم دفاع نمیکنه یا حرفمو گوش نکنه،چرا که من اعتقاد دارم که من هیچ وقت نمیتونم دیگران را تغییر بدم یا وادارشون کنم به حرفام گوش بدن. الانم مادر من صدام کرده که بیا کمکم منم رفتم پیشش و پدر من جلوی در ورودی بود و بهش گفتم میری کنار، هلم داد و صندلی رو پرت کرد رو زمین. گفتم بابا چته چرا اینجوری میکنی ؟ خلاصه بگم من فقط میتونم خودم باشم و اصلا نمیتونم تظاهر کنم و از رفتارهای خانواده ام خیلی خیلی خسته شده ام و با وجود اینکه خواستگاران زیادی داشتم که مورد تائید من نبودند اما نمیتوانم بخاطر نجات یا فرار از این وضعیت با آدم اشتباهی ازدواج کنم. دوست دارم فقط خودمو مستقل ترو از الانم کنم مثلا یه خونه جدا بگیرم. حالا به نظر شما خوبه جدا زندگی کنم یا بمونم کنار خونواده ام؟
    شما چه پیشنهادی دارید؟
    لطفا پاسخ می دهید؟
    با تشکر فراوان
    سلام متاسفم از این شرایط ... میدونم که خیلی سخته اما بازم صبوری کن سعی کن جوابشونو ندی و خونسردی خودتو تو رفتاراشون حفظ کنی اصلا هر اتفاقی که می افته همون لحظه فکرت رو تغییرت بده و فراموش کن و خودتو آزار نده و از اون خونه نرو / البته من مشاور نیستم فقط نظر شخصیمو گفتم
    امضای ایشان
    حال که انسان اشرف مخلوقات است
    باید در هر گام به یاد داشته باشد که خلیفه خدا بر زمین است
    و طوری رفتار کند که شایسته ی این مقام باشد.
    انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود،
    باز هم باید مانند خلیفه ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمین رفتار کند.


    ملت عشق، الیف




  3. کاربران زیر از Aza بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38467
    نوشته ها
    498
    تشکـر
    370
    تشکر شده 387 بار در 249 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : شما اگه از جانب خانواده تان مدام تهدید و نفرین می شدید، چکار میکردید؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Artemis 2018 نمایش پست ها
    من 29ساله و شاغل هستم. دانشجوی ارشد هم هستم. به خاطر مشغله کاری و تحصیلی زیادم فرصت نمیکنم که به مادرم در کارهای خانه کمک کنم. مثلا امروز فراموش کردم که سیب زمینی ها رو بذارم رو شعله گاز تا آب پز شن. به مادرم هر چی میگفتم فراموش کردم مدام فحشم میده و داد میزنه سرم.
    پدرمم نفرینم میکنه و به من برچسب نجس، هرزگی، بی عرضگی و خیلی نفرینای دیگه میکنه. هر چند من دو تا شغل دارم. تازه پدر من نه فقط با من اینجوریه با برادرمم همینجوری رفتار میکنه پدری که دلم نمیخواد صداش کنم بابا و هر چند ازش متنفر نیستم اما خوشم نمیاد ازش بخاطر رفتاراش و زیاده روی هاش. بازنشسته دولته و خیلی قدیمی فکر میکنه. مثلا رقص رو عیب میدونه. من و خواهرم چند سال پیش خیلی باهاش صحبت کردیم که مغازه بزنه اما به خاطر نداشتن حوصله و اعتماد به نفس پایین که من نمیتونم و کار من نیس و به من مجوز نمیدن و از این حرفا. الان یکی از عموهای منم همینجوره بازنشسته شده و هیچ شغل آزادی نداره. فقط بخور و بخواب و یه حقوق بازنشستگی. وضع مالی شونم مثه پدر من خوبه. مادرمم یه سری چیزا رو عیب میدونه ولی نه به اندازه پدرم. عقاید من با خانواده ام خیلی متفاوته. خانواده ام مرد سالارن. حتی همین مادرمن هر خیلی هوای برادرمو داره و به حرفای اون گوش میده و شوهرش. با وجود اینکه اصلا برام مهم نیس که مادرم ازم دفاع نمیکنه یا حرفمو گوش نکنه،چرا که من اعتقاد دارم که من هیچ وقت نمیتونم دیگران را تغییر بدم یا وادارشون کنم به حرفام گوش بدن. الانم مادر من صدام کرده که بیا کمکم منم رفتم پیشش و پدر من جلوی در ورودی بود و بهش گفتم میری کنار، هلم داد و صندلی رو پرت کرد رو زمین. گفتم بابا چته چرا اینجوری میکنی ؟ خلاصه بگم من فقط میتونم خودم باشم و اصلا نمیتونم تظاهر کنم و از رفتارهای خانواده ام خیلی خیلی خسته شده ام و با وجود اینکه خواستگاران زیادی داشتم که مورد تائید من نبودند اما نمیتوانم بخاطر نجات یا فرار از این وضعیت با آدم اشتباهی ازدواج کنم. دوست دارم فقط خودمو مستقل ترو از الانم کنم مثلا یه خونه جدا بگیرم. حالا به نظر شما خوبه جدا زندگی کنم یا بمونم کنار خونواده ام؟
    شما چه پیشنهادی دارید؟
    لطفا پاسخ می دهید؟
    با تشکر فراوان
    درود
    اگه مطرح کردن مستقل شدن خودش به یه دردسر جدید تبدیل نمیشه و شرایط مالی فراهمه، چراکه نه. در واقع باید ببینید خونواده تون کشش اش رو داره یا نه.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد