نوشته اصلی توسط
mahtabb
با سلام
این روزهام روزهای تنهاییه روزهایی که بدجور دلم عشق میخواد. اما دور و برم پر شده از آدمهای بلاتکلیف. آدمهایی که نمیدونن از رابطه هاشون و حتی از ازدواج چی میخوان.
آدمهایی که از همون اول تکلیفشون روشن نیست که شریک جنسی میخوان یا شریک زندگی. چه قبل از ازدواج و چه بعد تو ازدواجشون.
6 سال از حساس ترین سالهای زندگیم رو عاشق کسی بودم که ازم دور بود. و تو اون سالها چشمام رو روی آدمهای دیگه و اتفاقات بسته بودم. و این مسئله باعث شد که تو اون شرایط حساس من احساساتی و چشم و گوش بسته احساسات و کل زندگیم رو نبازم.
و بعد از 6 سال که پیداش کردم دلش جای دیگه بود.
بعد از اون آروم آروم دور و برم رو دیدم. و اینبار اگه کسی میخواست با من باشه باید اول ثابت میکرد که موندنیه. نه اینکه من ثابت کنم که دوستش دارم و بعد هم هر چی اون خواست و تا پای زخت خواب رفتن.
ثابت کردن اونها هم برام این بود که آشنایی طولانی نداشته باشن. اگه خواستم باهام مشاوره بیان و خانواده هاشون رو هم در جریان بذارن. و بعد از اینکه همه چی فراهم شد و من بهم ثابت شد خودم رو تو زندگی با تمام احساس و وجود و منطقم ثابت کنم.
بعد از اون 6 سال با دو نفر آشنا شدم که میگفتن موندن ان اما تکلیفشون با خودشون روشن نبود.
کسی که تکلیفش یا خودش معلوم باشه همون اول با خودش و طرف مقابل طی میکنه که این رابطه فقط جنسی یا فقط احساسی یا فقط خوش گذرونی و یا اینکه برای همراهی و عشق و ازدواجه. نه اینکه اول احساسی شروع کنه و بعد بگه میمونم و بعد بخواد که طرف مقابل با رابطه جنسی خودش رو به اون ثابت کنه.
بدون عشق زندگی سخته اما با خیانت و زندگی غریزی (حیوانی) زندگی امکان نداره و مرگ صد برابر بهتر از زندگی خیانت وار و صرفا جنسیه.