سلام
حالم بده خیلی...
دانشجوی ارشدم. بیکار....
خسته شدم از رفتار افراد نزدیک خانوادم
از کتک های برادرم
جیغ های خواهرم
نفرین های مادرم
من نه دوست پسر دارم و نه دوست صمیمی که باهاش برم بیرون و خوش بگدرونم
اجازه از خونه بیرون رفتن و ندارم چون خانوادم میگن نباید تنهایی بری بیرون
وقتی فامیل مهمانی میگیره پدرم دنبال بهانه است که نریم...چون از شادی فراریه!1
مادربزرگم میگه مفت خور!!!!!!!!!!!!! به پدرم گفتم من مفت خور نیستم ی کار درست و حسابی پیدا نکردم یه داد بلند سر من زد و میخواست منو بزنه!!!با نارحتی میگه کی خواست تو کار کنی!
ولی با دفتارش ب من میگه مفت خور. مثل مادرش!
خانوادم زیاد مذهبی نیستن ولی خیلی قدیمی فکر میکنن. خسته شدم دیگه....کسی مثل من هست اینقدر تحمل کنه اینقدر سکوت کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پدرم وقتی میاد خونه میگه شماها اصال کار میکنید تو خونه!؟ اما اون موقع ها که مثل کلفت کار میکنیم نمیبینه
خسته شدم دوستان
تو برقراری ارتباط با همکلاسی هام مشکل دارم
دلم یه معجزه میخواد ولی خدا باهام قهر کرده..................
همش ریختم تو خودم همش حرص خوردم از بچگی
همش سکوت کردم حاصلش شده یه دل پر عقده
یه اعصاب خراب که با همه دعوا میکنم تو خیابان تو اتوبوس
یه معده خراب و همه مشکلات عصبیییییییییی
چرا خدا منو فراموش کرده؟
چرا نباید اروم زندگی کنم؟
این همه ادم با ارامش زندگی میکنن چرا من نباید
اگه دلتون برام سوخت لطفا بهم کمک کنید حالم خیلی خرابه دست چپم درد میکنه
خواهش میکنم جواب بدید