نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: چارچوبهای سفت و سخت

865
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20687
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Question چارچوبهای سفت و سخت

    سلام. من مشکلم حساسیت زیاد وجدانه ینی اگه با کسی چت میکنم یا حرف میزنم یا یه روزو با دوستام میگذرونم که بهشون گفتم بریم بیرون میترسم از وقت اونا بگیرم واس پیشرفتشون و تقصیر من باشه یا الان که برم دسشویی بیام یه برق روشن بمونه یه جا دیگه خاموشی شه تقصیر منه ینی در کل هر چی اتفاق میفته فک میکنم تقصیر منه واس اینم الان به دوستم نمیگم بریم بیرون چون ممکنه بخاطر من درسشو ول کنه بیاد با من بعد از درسش جا بمونه تقصیر من میشه و اینجور چیزا دیگه با این فکرا هی دارم تنها تر میشم نمیدونم چیکنم کمکککککککککککککککککککک ...البته شاید بم خندیده باشید عب نداره )))

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : حساسیت وجدان

    خوب شما پیشنهاد بیرون رفتن بده به اونا ، اونا خودشون دیگه تصمیم میگیرن ، میبینن وقت دارن یا نه بعد با شما میان ، اینجا اگه هم از درسو کارو زندگیشون عقب بمونن تقصیر شما نیست ، چون اونا خودشون انتخاب کردن و شما که مجبورشون نکرده بودی !!!!!!!!

    درمورد برق هم ، قرار نیست که توی کور سو زندگی کنی ، شما فقط اصراف نکن ، در حد نیازت استفاده کن ، برق برای استفاده کردنه دیگه ، شما فقط اصراف نکن .

    خیلی سخت نگیر .

  3. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20687
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حساسیت وجدان

    من سر این موضوع با دوس دخترمم به هم زدم چون وجود من باعث میشد سرگرم من بشه و یه زندگیش نرسه اینم ناشی از این حساسیتمه یا کار درستی کردم؟!
    یا اگه من کاری کنم فک میکنم اونم به من نگاه کرده که یه کاری کرده یا همین چت کردن تو یه گروه که باعث شم اونام واسن بام حرف بزنم و اینا
    ویرایش توسط omid123 : 08-17-2015 در ساعت 01:21 AM

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : حساسیت وجدان

    نقل قول نوشته اصلی توسط omid123 نمایش پست ها
    من سر این موضوع با دوس دخترمم به هم زدم چون وجود من باعث میشد سرگرم من بشه و یه زندگیش نرسه اینم ناشی از این حساسیتمه یا کار درستی کردم؟!

    خوب شما خیلی سخت میگیرید ، شما که مسئول دیگران نیستید!!!!

    اونا اگه وقت نداشته باشن به شما میگن ، شما نیازی نیست انقدر به اینکه به اینو اون ضربه میزنی برای تایمشون فکر کنی .

    حساسیتتون خیلی زیاده ، اینطوری بخواید هرکاری کنید ، همش به ضررو زیاناش فکر میکنید ، با هرکی بخواید ارتباط برقرار کنید. همش میگی نکنه الان من دارم وقتشو میگیرم !!!!!!!!

    اینطوری خودتون اذیت میشید ، رو خودتون کار کنید که از حساسیتتون کم کنید .

    دوستان نظری داشتن حتما بهتون میگن .

  6. 3 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : حساسیت وجدان

    نقل قول نوشته اصلی توسط omid123 نمایش پست ها
    سلام. من مشکلم حساسیت زیاد وجدانه ینی اگه با کسی چت میکنم یا حرف میزنم یا یه روزو با دوستام میگذرونم که بهشون گفتم بریم بیرون میترسم از وقت اونا بگیرم واس پیشرفتشون و تقصیر من باشه یا الان که برم دسشویی بیام یه برق روشن بمونه یه جا دیگه خاموشی شه تقصیر منه ینی در کل هر چی اتفاق میفته فک میکنم تقصیر منه واس اینم الان به دوستم نمیگم بریم بیرون چون ممکنه بخاطر من درسشو ول کنه بیاد با من بعد از درسش جا بمونه تقصیر من میشه و اینجور چیزا دیگه با این فکرا هی دارم تنها تر میشم نمیدونم چیکنم کمکککککککککککککککککککک ...البته شاید بم خندیده باشید عب نداره )))

    بهتره با ورود افکار منفی خودتون مبارزه کنید

    من بارها شده که با یک اتفاق کوچک آنقدر به آن فکر کردم که به قول معروف از کاه کوه ساختنم، بگذارید مثالی بزنم: یک ماشین به صورت نابجا برای ما بوق می زند. برای لحظه ای عصبانی می شویم و با خود می گوییم عجب آدم مزخرفی است. تحت تاثیر عصابانیتمان واکنشی نشان می دهیم و در جواب واکنش ما او عکس العملی نشان می دهد. او رد می شود و می رود ولی ما هنوز به افکار منفی خود غوطه وریم. در ذهن خود با او گلاویز می شویم، با مشت به سر او می زنیم، به زمین می افتد و بیهوش می شود. فکر اینکه نکند او را به قتل رسانیده باشیم تنمان را می لرزاند و یک مرتبه به خود می آییم و می بینیم اینها فقط افکار منفی ما بودند و البته فرد مزاحم الان رفته است. به عبارتی دیگر یک عمل کلید ماشه یک سلسه از افکار اتوماتیک منفی را می کشد.

    البته چنین وقتی یک مسئله ریاضی را که در آستانه امتحان دادن آن هستیم بلد نیستیم پیش خود می گوییم کارم تمام است این درس را افتضاح کردم و بعد هم سلسه افکار اتوماتیک بعدی: آبروم جلو همه میره!، همه به چشم یک خنگ نگاهم می کنم، هیچی دیگه بدبخت می شم… و بعد ناگهان احساس می کنید عرق کرده اید. احساس اضطراب می کنید و از اینکه به لحظه امتحان نزدیک شوید احساس بدی پیدا می کنید. در حالی که شما فقط و فقط یک مسئله را بلد نبودید و آنچه شما را نگران کرده خیلی بیشتر از آن چیزی است که واقعا وجود دارد. و من فکر می کنم آنقدر همه ما این گفتگوهای درونی را بارها و بارها تجربه کرده ایم که نیاز به مثال های بیشتری نیست.
    ولی حالا ببینیم چه راه حل هایی برای این مشکل وجود دارد:



    ۱- خودآگاهی: دستتان به فنجان می خود. چای روی زمین می ریزد و شما احساس شرمندگی و خشم می کنید. واقعا آن لحظه در ذهن شما چه گذشت؟ شاید همین که چای ریخت پیش خودتان گفتید: اه، باز این چای رو نباید اینجا می گذاشت و بعد هم سلسله افکارتان ادامه پیدا می کند: آخه من بهش چی بگم؟ از دستش خسته شدم. همش بی دقتی، این هم شد شانس؟ واقعا که بدبختم. و حالا به شدت از دست او که شاید هم اصلا خطایی نکرده است عصبانی می شوید. خب حالا اگر خودآگاهی داشته باشید و بدانید که این فرآیند سلسله وار است که بهمن وار هرچه ادامه می یابد سنگین تر و حتی غیر منتطقی تر می شود باعث می شود طبیعتا جلو اثرات زیاد آن گرفته شده و فقط شما در حد همان ریختن و کثیف شدن فرش از این اتفاق ناراحت می شوید که البته آنقدر زیاد نخواهد بود. پس همین که بدانیم در ذهن ما چه می گذرد خود به خود حتی اگر کار زیادی هم برای توقف آن نکنیم به کاهش اثرات آن منجر می شود پیش همین دانستن خودش قدم بزرگی است.



    ۲- زنجیره افکار اتوماتیک را در اولین فرصت پاره کنید: کمک بزرگی است که در اولین لحظه حضور ذهنمان در این فرآیند سلسله وار گفتمان درونی آن را قطع کنیم. دوست صمیمی مان سرزنش می کند که چرا به او سر جلسه امتحان تقلب نرسانده ایم و ما هم تحت تاثیر انتقاد او ناراحت شده و پیش خود می گوییم عجب آدم بی ملاحظه ای! می خواهد آبروی مرا ببره. همش توقعات زیادی دارد. آخه خودش مگر واسه من چی کار کرد؟ واقعا که! ما هم عجب دوستانی داریم و… بسته به اینکه این سلسه افکار را با چه شدتی و تا کجا ادامه دهید ممکن است آنقدر عصبانی و آزرده خاطر شوید که تصمیم بگیرید برای همیشه (البته در آن لحظه) با او قطع ارتباط کنید. در حالی که در همان لحظه اول یعنی بعد از انتقاد او این مکالمه درونی را قطع می کردید یا اصلا عصبانی نمی شدید و یا شدت آن بسیار کم بود.



    ۳- افکار اتوماتیک منفی خود که در طول روز تولید شده است را یادداشت کنید: شاید بگویید چرا یادداشت کنم؟ همین که می فهمم در مغزم چه می گذرد کافی است. ولی باید بدانید که طی تحقیقاتی که انجام گرفته است نوشتن اثرات بسیار عمیقی در سیستم عصبی ما دارد. نوشتن افکار اتوماتیک باعث می شود تا جزئی ترین افکار پنهان یا برق آسایی که از ذهن ما می گذرد را شکار کنید. واقعیت آن است که افکار اتوماتیک آنقدر برق آسا هستند که کشف آن ها تقریبا در لحظه واقعه بسیار مشکل است و باید در فرصت مناسب مثلا هر شب در آرامش چشمان خود را ببندید و آن واقعه را مثلا بی محلی دوستتان به شما و یا ترس تان از امتحان و یا جر و بحثتان با همسایه را در ذهن تان مرور کنید و ببینید در آن لحظه به خودتان چه گفتید؟ چه چیزی را تصور کردید و چه فکری از ذهنتان گذشت؟ و آن را لحظه به لحظه بنویسید. شاید این زنجیره حتی به بیست و بیشتر از افکار اتوماتیک منفی منجر شود. من خودم شخصا بعضی مواقع توانسته ام این زنجیره را به دو صفحه پشت سر هم تصور کرده و یادداشت کنم. پیشنهاد می کنم اگر این کار را می کنید سعی نمایید جلو هر فکر جای خالی بگذارید تا بعدا فکر مثبت جایگزین را هم جلو آن بنویسید.



    ۴- مثل یک وکیل مدافع باشید: حالا جلو هر فکر یک فکر مثبت یادداشت کنید. فکر کنید که یک وکیل مدافع هستید که باید از کسی (که اینجا خودتان هستید) دفاع کنید. برای مثلا جلو فکر منفی که می گوید: “عجب آدم بی ملاحظه ای” بگویید: “به نظر می رسد کمی عصبانی است، احتمالا این موضوع ناراحتش کرده. در هر حال اتفاقا من دیده ام که چقدر هم مواظب رفتارش هست،” و یا بگویید “شاید رفتارش کمی بی ملاحظه باشد و واقعا اینقدر زیاد نیست”
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20687
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حساسیت وجدان

    مرسی از توضیحاتتون ولی به نظر که شما بد متوجه شدید منظور منو. من مشکلم این بود که همه چیو فک میکردم تقصیر منه که البته با راهنمایی که گرفتم که من کسیو مجبور به کاری نکردم یه خورده راحتم کرد و در مورد این حساسیت دارم میپرسم که من با نامزدم حرف نمیزنم چون تو دوره ی تحصیله و با این که اون اصرار داره اما من میگم وقتش نیست و بعدا وقت ینی میگم من میفهم که وقتش نیست اما اون بخاطر ندونستنش اصرار داره پس منی که میدونم باس یه کاری کنم که به درسش برسه و لطمه به درسش تقصیر من نشه یا با کسای دیگه هم که حرف میزنم همین فکرو میکنم که در گناهی شریک نشم

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20687
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حساسیت وجدان

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    بهتره با ورود افکار منفی خودتون مبارزه کنید

    من بارها شده که با یک اتفاق کوچک آنقدر به آن فکر کردم که به قول معروف از کاه کوه ساختنم، بگذارید مثالی بزنم: یک ماشین به صورت نابجا برای ما بوق می زند. برای لحظه ای عصبانی می شویم و با خود می گوییم عجب آدم مزخرفی است. تحت تاثیر عصابانیتمان واکنشی نشان می دهیم و در جواب واکنش ما او عکس العملی نشان می دهد. او رد می شود و می رود ولی ما هنوز به افکار منفی خود غوطه وریم. در ذهن خود با او گلاویز می شویم، با مشت به سر او می زنیم، به زمین می افتد و بیهوش می شود. فکر اینکه نکند او را به قتل رسانیده باشیم تنمان را می لرزاند و یک مرتبه به خود می آییم و می بینیم اینها فقط افکار منفی ما بودند و البته فرد مزاحم الان رفته است. به عبارتی دیگر یک عمل کلید ماشه یک سلسه از افکار اتوماتیک منفی را می کشد.

    البته چنین وقتی یک مسئله ریاضی را که در آستانه امتحان دادن آن هستیم بلد نیستیم پیش خود می گوییم کارم تمام است این درس را افتضاح کردم و بعد هم سلسه افکار اتوماتیک بعدی: آبروم جلو همه میره!، همه به چشم یک خنگ نگاهم می کنم، هیچی دیگه بدبخت می شم… و بعد ناگهان احساس می کنید عرق کرده اید. احساس اضطراب می کنید و از اینکه به لحظه امتحان نزدیک شوید احساس بدی پیدا می کنید. در حالی که شما فقط و فقط یک مسئله را بلد نبودید و آنچه شما را نگران کرده خیلی بیشتر از آن چیزی است که واقعا وجود دارد. و من فکر می کنم آنقدر همه ما این گفتگوهای درونی را بارها و بارها تجربه کرده ایم که نیاز به مثال های بیشتری نیست.
    ولی حالا ببینیم چه راه حل هایی برای این مشکل وجود دارد:



    ۱- خودآگاهی: دستتان به فنجان می خود. چای روی زمین می ریزد و شما احساس شرمندگی و خشم می کنید. واقعا آن لحظه در ذهن شما چه گذشت؟ شاید همین که چای ریخت پیش خودتان گفتید: اه، باز این چای رو نباید اینجا می گذاشت و بعد هم سلسله افکارتان ادامه پیدا می کند: آخه من بهش چی بگم؟ از دستش خسته شدم. همش بی دقتی، این هم شد شانس؟ واقعا که بدبختم. و حالا به شدت از دست او که شاید هم اصلا خطایی نکرده است عصبانی می شوید. خب حالا اگر خودآگاهی داشته باشید و بدانید که این فرآیند سلسله وار است که بهمن وار هرچه ادامه می یابد سنگین تر و حتی غیر منتطقی تر می شود باعث می شود طبیعتا جلو اثرات زیاد آن گرفته شده و فقط شما در حد همان ریختن و کثیف شدن فرش از این اتفاق ناراحت می شوید که البته آنقدر زیاد نخواهد بود. پس همین که بدانیم در ذهن ما چه می گذرد خود به خود حتی اگر کار زیادی هم برای توقف آن نکنیم به کاهش اثرات آن منجر می شود پیش همین دانستن خودش قدم بزرگی است.



    ۲- زنجیره افکار اتوماتیک را در اولین فرصت پاره کنید: کمک بزرگی است که در اولین لحظه حضور ذهنمان در این فرآیند سلسله وار گفتمان درونی آن را قطع کنیم. دوست صمیمی مان سرزنش می کند که چرا به او سر جلسه امتحان تقلب نرسانده ایم و ما هم تحت تاثیر انتقاد او ناراحت شده و پیش خود می گوییم عجب آدم بی ملاحظه ای! می خواهد آبروی مرا ببره. همش توقعات زیادی دارد. آخه خودش مگر واسه من چی کار کرد؟ واقعا که! ما هم عجب دوستانی داریم و… بسته به اینکه این سلسه افکار را با چه شدتی و تا کجا ادامه دهید ممکن است آنقدر عصبانی و آزرده خاطر شوید که تصمیم بگیرید برای همیشه (البته در آن لحظه) با او قطع ارتباط کنید. در حالی که در همان لحظه اول یعنی بعد از انتقاد او این مکالمه درونی را قطع می کردید یا اصلا عصبانی نمی شدید و یا شدت آن بسیار کم بود.



    ۳- افکار اتوماتیک منفی خود که در طول روز تولید شده است را یادداشت کنید: شاید بگویید چرا یادداشت کنم؟ همین که می فهمم در مغزم چه می گذرد کافی است. ولی باید بدانید که طی تحقیقاتی که انجام گرفته است نوشتن اثرات بسیار عمیقی در سیستم عصبی ما دارد. نوشتن افکار اتوماتیک باعث می شود تا جزئی ترین افکار پنهان یا برق آسایی که از ذهن ما می گذرد را شکار کنید. واقعیت آن است که افکار اتوماتیک آنقدر برق آسا هستند که کشف آن ها تقریبا در لحظه واقعه بسیار مشکل است و باید در فرصت مناسب مثلا هر شب در آرامش چشمان خود را ببندید و آن واقعه را مثلا بی محلی دوستتان به شما و یا ترس تان از امتحان و یا جر و بحثتان با همسایه را در ذهن تان مرور کنید و ببینید در آن لحظه به خودتان چه گفتید؟ چه چیزی را تصور کردید و چه فکری از ذهنتان گذشت؟ و آن را لحظه به لحظه بنویسید. شاید این زنجیره حتی به بیست و بیشتر از افکار اتوماتیک منفی منجر شود. من خودم شخصا بعضی مواقع توانسته ام این زنجیره را به دو صفحه پشت سر هم تصور کرده و یادداشت کنم. پیشنهاد می کنم اگر این کار را می کنید سعی نمایید جلو هر فکر جای خالی بگذارید تا بعدا فکر مثبت جایگزین را هم جلو آن بنویسید.



    ۴- مثل یک وکیل مدافع باشید: حالا جلو هر فکر یک فکر مثبت یادداشت کنید. فکر کنید که یک وکیل مدافع هستید که باید از کسی (که اینجا خودتان هستید) دفاع کنید. برای مثلا جلو فکر منفی که می گوید: “عجب آدم بی ملاحظه ای” بگویید: “به نظر می رسد کمی عصبانی است، احتمالا این موضوع ناراحتش کرده. در هر حال اتفاقا من دیده ام که چقدر هم مواظب رفتارش هست،” و یا بگویید “شاید رفتارش کمی بی ملاحظه باشد و واقعا اینقدر زیاد نیست”
    اتاربت

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد