سلام. یه حس شکست عمیقی دارم که هرجا میرم باهامه... اصلا نمیتونم با شرایط و گذشته کنار بیام... همش حس میکنم تو بن بست گیر کردم. حرفای بقیه شاید لحظه ای آرومم کنه و باز همون آش میشه و همون کاسه...
دیگه کلافم
سلام. یه حس شکست عمیقی دارم که هرجا میرم باهامه... اصلا نمیتونم با شرایط و گذشته کنار بیام... همش حس میکنم تو بن بست گیر کردم. حرفای بقیه شاید لحظه ای آرومم کنه و باز همون آش میشه و همون کاسه...
دیگه کلافم
گذشتت مگه چجوری بوده؟
سلام
همه افراد موفق شکستهای زیادی خوردند شکست جز لاینفک زندگی است از بچه ای که تازه می خواهد راه رفتن را یاد بگیرد بارها و بارها می افتد دوباره بلند می شود تا راه رفتن را یاد می گیرد ادیسون را از مدرسه اخراج کردند ولی این شکست نه تنها باعث نا امیدی او نشد بلکه او از مشهورترین مخترعین تاریخ شد صبر بر سختیها و تحمل مشکلات موجب قویتر شدن انسان می شود هر چه انسان قویتر شود موفقتر خواهد بود حافظ می گوید "نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد" من احساس شما را درک می کنم تلخی شکست را چشیده ام همیشه به خودم گفتم پس از هر تلخی شیرینی است پس برای رسیدن به شیرینی تسلیم شکست نشدم و همیشه به خودم گفتم اگر همه جهان هم به تو ظلم کند چرا من به خودم ظلم کنم اقلا خودم با خودم مهربان باشم یاس یعنی خودزنی یعنی ظلم به خود. من دوست دارم همه جهان با من مهربان باشم پس قبل از هر کس خودم باید خودم را دوست داشته باشم
...
ویرایش توسط mina22 : 02-18-2017 در ساعت 01:04 PM
عزیزم هرکس مختار زندگی خودش هست.چرا تو زندگیت کمترین نقش رو داشته باشی؟مگه میشه که این اتفاق پیش بیاد.مطمئن باش یه جای کارت مشکل داره یه جا داری کم میذاری ک میگی اینطور شده.گاهی اتفاقاتی تو زندگی ما ادم ها میفته ک نقش خودمونم توش بی تاثیر نیست.اینکه سعی کنی توی موقعیت و شرایطی ک هستی باز هم تلاش خودتو بکنی واسه موفقیت(ک بعد افسوس نخوری ک چرا تلاش نکردی.ک حتی اگه بازم ناامیدبودی حداقل بگی من تلاش خودمو کردم ک البته امیدوارم همیشه ب نتیجه خوب برسی و ب این ناامیدی ختم نشه).واینکه من یادم هست تاپیک قبلیت رو که راجع ب این گفته بودی ک از رشتت اینا راضی نیستی.اگر واقعا خیلی با این موضوع مشکل داری پس واقعا تلاش کن تو رشته موردعلاقت تحصیل کنی.باور کن هیچ چیز دست نیافتنی نیست فقط کافیه ما خودمون بخوایم و اراده کنیم.اینی ک بهت میگم واقعا خودم ب شخصه تو زندگیم تجربه کردم.پس اون موقع ک ب موفقیت رسیدی دیگه هیچ خبری از ناامیدی و حس شکست نیست چون تو به اون چیزی که میخواستی دیگه رسیدی اون موقع.مینا جان اصلا به چیزای منفی فکر نکن که انقدر احساس شکست و ناامیدی کنی.میتونی اراده کنی وتلاش کنی واسه رسیدن ب دانشگاه مورد علاقت ورشته مورد علاقتو خیلی چیزای دیگه که تو زندگیت میتونی بهش برسی.و مقتدر باش هرگامی که برمیداری.اینطوری به همه نشون میدی ک اجازه ندارن تو زندگیت دخالت کنن.(البته بجز پدر و مادر که مشورت و هم فکریاشون ب ادم کمک میکنه)
باآرزوی موفقیت
امیدوارم تو تاپیک بعدیت بیای و از موفقیت هات و خوشحالیت برامون بگی
هروقت زمین خوردی،دست کم چیزی از زمین بردار
سلام مینا خانوم. وقتت بخیر.
23 سال زیاده؟ من الان 29 سالمه، هنوز برنامه دارم که تا 6 سال دیگه درس بخونم.
تو نباید اینقدر کم انرژی و ضعیف باشی که فقط بخاطر اینکه رشتت مورد علاقت نبوده از زندگی ناامید بشی. اگر نمیخوای دوباره بری لیسانس، میتونی ارشد خودتو توی هر رشته ای که علاقه داری ادامه بدی. دوسال بیشتر نیست. یعنی 26 سالگی فارغ التحصیل میشی. بازم تازه اگر علاقه داشته باشی میتونی واسه دکترا اقدام کنی.
اگر که کلا با درس خوندن مشکل داری میتونی بری دوره های آموزشی آزاد، مثل نقاشی، خیاطی، هنرهای دستی، نویسندگی، موسیقی، بازیگری.
این همه راه جلوت هست. فقط کافیه خودت بخوای شرایطت عوض شه و تلاش کنی. اینکه دست بزاری روی دست مشکلت حل نمیشه.
موفق باشی عزیزم
...
ویرایش توسط mina22 : 02-18-2017 در ساعت 01:04 PM
ببین مینا خانوم شما نمیتونید تا آخر عمر زانوی غم به بغل بگیری. در گذشته خواسته یا ناخواسته اشتباهی کردی. الان با غصه خوردن چیزی حل نمیشه.
متاسفانه در ایران خونواده ها هستن که برای فرزنداشون انتخاب رشته میکنن نه خود بچه ها.
بنظرم بشین خوب فکراتو بکن. ببین به چه رشته ای یا شغلی یا چه هنری علاقه داری. بعد با خونوادت صحبت کن و بهشون اعلام کن که من از حالا میخوام فلان کار رو انجام بدم. میتونی از یه بزرگتر که خونوادت حرفشون رو قبول دارن کمک بگیری. باید تمام تلاشتو بکنی تا خونواده متقاعد بشن. هرچقدر هم سخت گیر باشن بالاخره کوتاه میان.
پس دیگه غصه نخور. برای خودت هدف انتخاب کن. برای رسیدن به هدفت همه تلاشتو بکن. هیچ کار نشدنی توی این دنیا وجود نداره. فقط باید به خودت اعتماد داشته باشی.
آخه من تو زندگیم نقش نداشتم. برا دانشگاهمم یه رشته دیگه و یه دانشگاه دیگه میخواستم برم نذاشتن، هر کار دیگه هم که میخوام برم میگن ن. این ن اون ن. به حرف هم راضی نمیشن. میخواستم موسیقی برم، گفتن موسیقی بدرد نمیخوره. با یه مکافاتی یه دوره رفتم، دوره8 جلسه که تموم شد میخواستم ادامشو برم، گفتن اگه میخواستی یاد بگیری تو این8 جلسه یاد گرفته بودی! بعد که میگم هیج جا تو 8 جلسه یه ساز رو یاد نمیدن، میگن این شگردشونه کم یاد میدن ک دایم بری! در حالی ک هر کسی میدونه تو دوره های اول آدم تازه با نت ها آشنا میشه، حالا میگن خودت بشین تو خونه کارکن با ساز تا یاد بگیری! آخه اینجوری کی ساز یاد میگیره؟ آخرشم میگن ساز ب درد نمیخوره برو چیزیو یاد بگیر ک ب کارت بیاد! کلاس هم از نظرشون خیاطی و بافتنی که من از دوتاش متنفرم... این که گفتم یه نمونه کوچیک بود رنگو جان، حالا شما تعمیمش بده به کل زندگیم و همه مسایلش... با این شرایط آدم انرژی براش میمونه که بخواد هدف انتخاب کنه؟ اصلا دیگه چیزی میخواد؟ من برا همه چیز باید بحث کنم و نیش و کنایه بشنوم. بحثی که هیچ فایده ای نداره...
...
ویرایش توسط mina22 : 02-18-2017 در ساعت 01:05 PM
مینا جان ۲۳که تازه اول راه جوونیهاخه این چه حرفیه عزیزم.بعدم اگه قرار بود ادم مختار نباشه واینطور بگه واسه زندگیش ک خدا این قدرت اختیار و انتخاب رو بهش نمیداد.مگر اینکه تو خودت بخوای ازش استفاده نکنی.و همینه ک به ادما قدرت اعتماد ب نفس میبخشه و همه این ویژگی دارن حالا کم یا زیاد.اگر هنوز حرفم برات مبهم هست و نتونستم کمکت کنم و خودت مایلی؛یکم بیشتر راجع ب مختار نبودنت توضیح بده شاید بتونیم با کمک بقیه بچه های انجمن کمکت کنیم عزیزم.
هروقت زمین خوردی،دست کم چیزی از زمین بردار
ببین عزیزم، انتخاب رشته و دانشگاه همه چیز زندگی ما نیست. یه تفکر اشتباهی که همه ما داریم اینه که فکر میکنیم درس خوندن و دانشگاه رفتن همه چیز زندگیه. فکر میکنم تو هم بخاطر همین، تا این حد احساس شکست میکنی.
ولی عزیزم اصلا اینطور نیست. ما درس میخونیم و دانشگاه میریم که سر کار بریم که پول در بیاریم. خب همه شغل ها و پول در آوردنا که مدرک نمیخواد. مثلا یه پسر اگر از سن 15 سالگی تابستونا بره مکانیکی یا جوش کاری، یا کابینت سازی یا نجاری یاد بگیره. تا سن هجده نوزده سالگی توی کارش حرفه ای میشه و تا سن 25 سالگی یه درآمد خیلی بالا و پس انداز برای خودش داره. شاید از دید جامعه شغلش کلاس بالایی نداشته باشه ولی تجربه کاریش و درآمدش از همه دانشگاه رفته ها بیشتره.
پس اول به این باور برس که تو چیزی از دست ندادی. دوم اگه خودت دوس داری ادامه تحصیل بدی، یعنی به یک رشته خاص علاقه داری، تلاشتو بکن. تو 23 سالته. بچه نیستی که خونوادت برات تصمیم بگیرن. خودت وقتی نشستی درس خوندی و رشته مورد علاقتو قبول شدی اونا جلوتو نمیگیرن که.
درمورد بازار کار رشته ها، توی مملکت ما هیچی قابل پیش بینی نیست. ولی در حال حاضر برای رشته های حسابداری، مدیریت، رشته های حوزه بهداشت، بازارکار خوبه.
موفق باشی
سلام دوست عزیز
وقتی تاپیک و پست هاتون رو خوندم یاد خودم افتادم یاد گذشته هام، شکست هام و شرایط سختی که پشت سر گذروندم واسه همین تا حدودی موقیعتتونو درک می کنم
دوستان به نکات مهمی اشاره کردن
من گاهی که به زندگی فکر می کنم میگم شاید نشه کسی رو پیدا کرد که تو زندگیش هیچوقت شکست رو تجربه نکرده
پس این خیلی چیز عجیبی نیست ولی ماها گاهی وقتی شکست میخوریم حس میکنیم دنیا به آخر رسیده و هیچ راهی برامون نیست اما این برداشت عاقلانه و درستی نیست
بچه ای که تازه میخواد راه رفتن رو یاد بگیره
بارهای اول با تردید قدم برمیداره
گاهی زمین میخوره
ولی بازم بلند میشه
باز میخواد یاد بگیره
باز میخواد بتونه
این دقیقا مصداق زندگی آدم تو بزرگسالی هست
اونجا موفقیت تو راه رفتن هست
اینجا موفقیت تو شرایط دیگه ای
درس خوندن یا کار یا روابط احتماعی و چیزایی از این دست
اگه یاد بگیریم که با شکست روحیه امون رو نبازیم
اگه بلد باشیم وقتی تو شرایط سختی هستیم عاقلانه تصمیم بگیریم
اگه بلد باشیم مدیریت درست رو اعمال کنیم و به دور از احساسات افراطی نا امیدی و ناراحتی به زندگیمون ادامه بدیم
اگه شناختمون از خودمون و تواناییامون رو بیشتر کنیم و آگاهی و اطلاعاتمون رو افزایش بدیم
اگه بتونیم احساساتمونو کنترل کنیم و ذهنمون رو درست مدیریت کنیم
خیلی از مسائل برامون حل میشه
میگن همیشه تو زندگی اون شرایطی که برات پیش میاد ده درصد قضیه است
ولی نحوه ی برخوردت با اون موضوع و شرایط نود درصد قضیه رو شامل میشه
میدونم فراموش کردن گذشته و اشتباهات آدم و اطرافیان که باعث بوجود اومدن شکست ها شده کار زیاد آسونی نیست
اما باید به خودمون زمان بدیم
باید بتونیم انرژیمون رو تو زمان حال متمرکز کنیم
باید اول خودمون و بقیه رو ببخشیم که بتونیم رو به جلوتر بریم
شما چند سال پیش خواسته هایی داشتین که به علت هایی نتونستین بهشون برسین و خب طبیعیه که الان روحیه تون خسته باشه و انگیزه تون کم بشه ولی نباید اجازه بدید این وضعیت پایدار بشه واسه تون
گاهی وقت ها تو زندگی لازم میشه آدم ساعت هایی با خودش خلوت کنه ببینه کجاست و از زندگی چی میخواد هدفش چیه و میخواد به کجا برسه
پس شما هم یه مدت با خودتون خلوت کنید
ببینین چی میخواستین و الان کجا هستین
ببینین رضایتتون از زندگی چقدر بوده و هست
همه ی شرایط رو بسنجین
موفقیت ها و شکست ها رودقیق تر بشناسید و بعد علت هاشون رو پیدا کنید
و ببینین چقدر با اون چیزی که تو نوجوونی یا مثلا سن 18 سالگی میخواستین فاصله دارین
بعد که این ها رو پیدا کردین و همه رو نوشتین
سعی کنین خودتونو خالی کنین از افکار گذشته از همه چیز که بتونید به آرامش بیشتری برسید و در سایه ی اون تصمیمات جدید و زندگی جدیدی رو شروع کنید
برای از اینجا به بعد هدف انتخاب کنید
بر اساس عقل ، ضرورت، علاقه و استعداد و موقعیت
همه رو سبک سنگین کنین
و بعد برای رسیدن بهشون برنامه ی دقیق بذارید
و دقیق هم بهش عمل کنید
علاوه بر این موفقیت رو فقط تو نتیجه نبینین
همین که آدم بخواد به یه چیزی برسه براش با همه ی وجودش تلاش کنه این خودش لذت بخشه
و احساسات رو اغنا میکنه و آرامش بخشه.
بزرگی میگه تو حق داری خسته بشی ولی حق نداری تسلیم بشی.
پس تا خداوند بهمون فرصت داده باید خودمون هم فرصت تلاش برای موفقیت های جدید رو به خودمون بدیم
چون ما شاهکار خلقت هستیم و لیاقت رسیدن آرامش و موفقیت ها رو داریم.
در مورد خونواده تون متاسفانه از این دست خونواده ها خیلی زیادن
که فکر میکنن بچه ها وسیله ای هستن که باید در دست اونها باشن و برای رسیدن به خواسته های اون ها و اینطوری همه چیز خوب پیش میره
اما این اصلا درست نیست
خب در مقابل این خونواده باید چیکار کرد
باید سعی کنید خودتونو قوی کنید
و همه ی تلاشتو بکنید که یه راه نفوذ پیدا کنین
با ادب و احترام بهشون بگید خداوند وقتی وجود شما رو خلق کرده
حق انتخاب رو هم به خودتون داده
بگید که تلاش و رسیدن به خواسته هایی که شما دارین باعث آرامش و پیشرفت و موفقیتتون میشه
نه رسیدن به اون چیزایی که اون ها میخوان
از حال و وضعیت و کنونیتون بهشون بگید
بگید که به خاطر دخالت های نادرست اون ها باعث شده بهتون سخت بگذره
همه ی تلاشتونو کنید که متقاعدشون کنین.
کمی زمان میخواد و فن بیان.
سلام دوست عزیز
وقتی تاپیک و پست هاتون رو خوندم یاد خودم افتادم یاد گذشته هام، شکست هام و شرایط سختی که پشت سر گذروندم واسه همین تا حدودی موقیعتتونو درک می کنم
دوستان به نکات مهمی اشاره کردن
من گاهی که به زندگی فکر می کنم میگم شاید نشه کسی رو پیدا کرد که تو زندگیش هیچوقت شکست رو تجربه نکرده
پس این خیلی چیز عجیبی نیست ولی ماها گاهی وقتی شکست میخوریم حس میکنیم دنیا به آخر رسیده و هیچ راهی برامون نیست اما این برداشت عاقلانه و درستی نیست
بچه ای که تازه میخواد راه رفتن رو یاد بگیره
بارهای اول با تردید قدم برمیداره
گاهی زمین میخوره
ولی بازم بلند میشه
باز میخواد یاد بگیره
باز میخواد بتونه
این دقیقا مصداق زندگی آدم تو بزرگسالی هست
اونجا موفقیت تو راه رفتن هست
اینجا موفقیت تو شرایط دیگه ای
درس خوندن یا کار یا روابط احتماعی و چیزایی از این دست
اگه یاد بگیریم که با شکست روحیه امون رو نبازیم
اگه بلد باشیم وقتی تو شرایط سختی هستیم عاقلانه تصمیم بگیریم
اگه بلد باشیم مدیریت درست رو اعمال کنیم و به دور از احساسات افراطی نا امیدی و ناراحتی به زندگیمون ادامه بدیم
اگه شناختمون از خودمون و تواناییامون رو بیشتر کنیم و آگاهی و اطلاعاتمون رو افزایش بدیم
اگه بتونیم احساساتمونو کنترل کنیم و ذهنمون رو درست مدیریت کنیم
خیلی از مسائل برامون حل میشه
میگن همیشه تو زندگی اون شرایطی که برات پیش میاد ده درصد قضیه است
ولی نحوه ی برخوردت با اون موضوع و شرایط نود درصد قضیه رو شامل میشه
میدونم فراموش کردن گذشته و اشتباهات آدم و اطرافیان که باعث بوجود اومدن شکست ها شده کار زیاد آسونی نیست
اما باید به خودمون زمان بدیم
باید بتونیم انرژیمون رو تو زمان حال متمرکز کنیم
باید اول خودمون و بقیه رو ببخشیم که بتونیم رو به جلوتر بریم
شما چند سال پیش خواسته هایی داشتین که به علت هایی نتونستین بهشون برسین و خب طبیعیه که الان روحیه تون خسته باشه و انگیزه تون کم بشه ولی نباید اجازه بدید این وضعیت پایدار بشه واسه تون
گاهی وقت ها تو زندگی لازم میشه آدم ساعت هایی با خودش خلوت کنه ببینه کجاست و از زندگی چی میخواد هدفش چیه و میخواد به کجا برسه
پس شما هم یه مدت با خودتون خلوت کنید
ببینین چی میخواستین و الان کجا هستین
ببینین رضایتتون از زندگی چقدر بوده و هست
همه ی شرایط رو بسنجین
موفقیت ها و شکست ها رودقیق تر بشناسید و بعد علت هاشون رو پیدا کنید
و ببینین چقدر با اون چیزی که تو نوجوونی یا مثلا سن 18 سالگی میخواستین فاصله دارین
بعد که این ها رو پیدا کردین و همه رو نوشتین
سعی کنین خودتونو خالی کنین از افکار گذشته از همه چیز که بتونید به آرامش بیشتری برسید و در سایه ی اون تصمیمات جدید و زندگی جدیدی رو شروع کنید
ذهن خیلی تاثیرش زیاده
آدم ها بر اساس تفکرشون تو زندگی جایگاه هاشون رو پیدا میکنن
برای از اینجا به بعد هدف انتخاب کنید
بر اساس عقل ، ضرورت، علاقه و استعداد و موقعیت
همه رو سبک سنگین کنین
و بعد برای رسیدن بهشون برنامه ی دقیق بذارید
و دقیق هم بهش عمل کنید
علاوه بر این موفقیت رو فقط تو نتیجه نبینین
همین که آدم بخواد به یه چیزی برسه براش با همه ی وجودش تلاش کنه این خودش لذت بخشه
و احساسات رو اغنا میکنه و آرامش بخشه.
بزرگی میگه تو حق داری خسته بشی ولی حق نداری تسلیم بشی.
پس تا خداوند بهمون فرصت داده باید خودمون هم فرصت تلاش برای موفقیت های جدید رو به خودمون بدیم
چون ما شاهکار خلقت هستیم و لیاقت رسیدن به آرامش و موفقیت ها رو داریم.
در مورد خونواده تون متاسفانه از این دست خونواده ها خیلی زیادن
که فکر میکنن بچه ها وسیله ای هستن که باید در دست اونها باشن و برای رسیدن به خواسته های اون ها و اینطوری همه چیز خوب پیش میره
اما این اصلا درست نیست
خب در مقابل این خونواده باید چیکار کرد
باید سعی کنید خودتونو قوی کنید
و همه ی تلاشتو بکنید که یه راه نفوذ پیدا کنین
با ادب و احترام بهشون بگید خداوند وقتی وجود شما رو خلق کرده
حق انتخاب رو هم به خودتون داده
بگید که تلاش و رسیدن به خواسته هایی که شما دارین باعث آرامش و پیشرفت و موفقیتتون میشه
نه رسیدن به اون چیزایی که اون ها میخوان
از حال و وضعیت و کنونیتون بهشون بگید
بگید که به خاطر دخالت های نادرست اون ها باعث شده بهتون سخت بگذره
همه ی تلاشتونو کنید که متقاعدشون کنین.
کمی زمان میخواد و فن بیان
اگه صد در صد نشه مطمئن باشین تا درصدی قابل توجهی نظرشون عوض میشه
خونواده ی من هم قبلنا اینطوری بودن
خیلی به خاطر مشاوره دادن غلطشون به من سخت گذشت
اما بعدش یاد گرفتم من حق دارم خودم انتخاب کنم که چیکار کنم و اون ها هم در جای خود نقش مشاور میتونن داشته باشن
بعد که تصمیم گرفتم و باهاشون حرف زدم
گفتم چقدر باعث شدید زندگی من خراب من بشه و از این چیزا
دیگه خودشون پذیرفتن اول گفتن ما میخواستیم تو بهترین انتخاب ها رو داشته باشی فکر میکردیم نظر ما درسته
من هم تصمیم گرفتم از این به بعد برای دل خودم و با انتخاب های خودم زندگی کنم
این حقیه که خداوند به ما داده خودش هم گفته تا زمانی به والدینتون گوش بدید که خلاف گفته های من حرفی نزنن
پس شما هم میتونید.
چند وقت پیش که قسمتی از کتاب بی شعوری رو میخوندم فهمیدم آدم های تحصیلکرده هم میتونن خیلی اشتباه کنن
نمیدونم کتابش رو خوندید یا نه
نویسنده اش خاویر کرمنت هست که بیست سال متخصص مقعد شناسی بوده
بعد از سال ها که بحث انتخاب رشته ی پسرش میشه و اون میخواد پسرش به خواسته ش گوش کنه
اما بر خلاف انتظارش پسرش مخالفت میکنه
بعدش که یه مدت با خودش تنها میشه به کمک یه روانشناس متوجه میشه که خیلی از سال های زندگیش رو اشتباه کرده
و بعد قبول میکنه که اشتباه کرده.
پس خونواده گاهی اشتباه میکنن
این ما هستیم که باید رو خواسته و علاقه مون پافشاری کنیم و همه ی موانع رو کنار بزنیم که بهش برسیم
البته خواسته ای که آگاهانه و عاقلانه باورش داریم.
ویرایش توسط یلدا 25 : 02-15-2017 در ساعت 03:08 PM
سلام. مرسی یلداجان بابت راهنمایی هاتون. با حرفاتون موافقم ولی متاسفانه الان فقط احساساتمه که بر منطق و عقلم مسلطه... این حس شکستم بیشتر برای اینه که نمیتونم با گذشته ای که گفتم کناربیامو حس میکنم الانم رو هم تحت تاثیر قرار داده... خیلی دوس دارم بتونم خودمو اطرافیانمو ببخشم ولی نمیشه... تا حالا که نشده... اسم درس و دانشگاه میاد گریم میگیره... در مورد خانوادم هم، الان که میبینن حالم خیلی بده، میگن برو همون رشته و اون دانشگاهی که میخواستی بری، برو موسیقی که میخواستی بری، ولی الان دیگه نوش دارو بعد از مرگ سهرابه... یه زمانی آدم میخواد یه کاریو انجام بده خیلیم هیجان داره ولی وقتی همش نیش و کنایه و مخالفت... دیگه حسی نمیمونه جز حسرت و خشم...
سلام گلم
درک میکنم واقعا سخته اما خیلی بهتره که اجازه بدید عقل و منطق بر احساسات غلبه کنن
باید چشم باز کنید و واقعیت رو ببینید
هر چند هم سخت و تلخ
الان شما دو راه دارید به نظرم
نمیدونم چند وقته تو این شرایط هستید
ولی راه اول اینه که شرایط اکنون رو قبول کنید ذهنتون رو یه نظم و سامانی بدین
بستر هر کاری یه ذهن آروم هست
بعدش دنبال یه زندگی جدید باشید
حالا یا با اهداف گذشته که میخواستید و بهشون نرسیدید
یا شایدم معیاراتون عوض شده و اهداف جدیدی رو بخواید
ولی سر انجام این مسیر میشه اینکه شما علاقه تون رو دارید دنبال میکنید
و این به معنی آرامش و موفقیت هست
راه دوم اینه که هنوزم به خودتون سخت بگیرید
بگید نمیشه، نمیتونم، نمیخوام و ...
خب منطق و عقل اگه انتخابگر باشن مطمئنن راه اول رو انتخاب میکنن
حیفه که این روزای قشنگ و پر از شور و انرژی جوونی رو به خاطر اشتباهات و گذشته خراب کرد
خب نتیجه ی دوم چیز قشنگی نمیشه
باز هم حسرت ها بیشتر میشن
ولی یه جایی باید روی ترمز بزنی
باید وایسی و مسیر رو عوض کنی
باید زندگی کنی
درسته الان شرابط روحی شما زیاد مساعد نیست
هر کسی هم جای شما باشه این حق رو داره
ولی دیگه این درست نیست اجازه بدید این حالت رو زندگیتون سایه بندازه و حق داشتن یه زندگی آروم و با شوق و اشتیاق رو ازتون بگیره
به خودتون فرصت بدید
تنفس بدید
مدتی رو با خودتون تنها باشین
هر کاری که فکر میکنین تو این شرایط میتونه بهبودی رو براتون بیاره انجام بدید
از مطالعه و موسیقی گوش دادن تا بیرون رفتن
بودن با دوستان
خونواده
فیلم دیدن
قدم زدن و خلوت کردن
نماز و قرآن خوندن
ورزش کردن
یه صبح زود بیدار شدن و زل زدن به خورشید که داره بیرون میاد و زندگی کردن رو شروع دوباره به ماها یاد میده
شما میتونین از پسش بر بیاین
اگه بتونید دوباره به خودتون فرصت انتخاب و زندگی جدید رو بدین اون موقع هست که حس میکنین دارین زندگی میکنین
گذشته رو خونواده تون با انتخاب هاشون رقم زدن الان و آینده رو شما بسازید.
سخته شایدم خیلی سخت به خصوص اوایل
اما شدنیه و هر چقدر جلوتر بری برات خوشایند تر و لذت بخش تر خواهد بود.
ویرایش توسط یلدا 25 : 02-15-2017 در ساعت 04:00 PM
در زیر داستان واقعی یکی از دانشمندان ایرانی را نقل میکنم تا به کسانی که می گویند دیگر از سن ما گذشته است از هر وقت شروع به تلاش کنید در نهایت به موفقیت می رسید ماهی هر وقت از آب بگیری تازه استاو بعدها کتابی به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم عربی نوشت که از شاهکارهای بزرگ علمی و ادبی به شمار می رود
سراج الدین سکاکی از علمای اسلام بوده و در عصر خوارزمشاهیان می زیسته و از مردم خوارزم بوده است.
سکاکی نخست مردی آهنگر بود. روزی صندوقچه ای بسیار کوچک و ظریف از آهن ساخت که در ساختن آن رنج بسیار کشید. آن را به رسم تحفه برای سلطان وقت آهن ساخت که در ساختن آن رنج بسیار کشید آن را به رسم تحفه برای سلطان وقت برد. سلطان و اطرافیان به دقت به صندوقچه تماشا کردند و او را تحسین نمودند.
در آن وقت که منتظر نتیجه بود مرد دانشمندی وارد شد و همه او را تعظیم کردند و دو زانو پیش روی وی نشستند. سکاکی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: او کیست؟ گفتند: او یکی از علما است.
از کار خود متأسف شد و پی تحصیل علم شتافت. سی سال از عمرش گذشته بود، که به مدرسه رفت و به مدرس گفت: می خواهم تحصیل علم کنم. مدرس گفت: با این سن و سال فکر نمی کنم به جایی برسی،
بیهوده عمرت را تلف مکن.
ولی او با اصرار مشغول تحصیل شد. اما به قدری حافظه و استعدادش ضعیف بود که استاد به او گفت: این مساله فقهی را حفظ کن:
«پوست سگ با دباغی پاک می شود»
وی بارها آن را خواند و فردا در نزد استاد چنین گفت: «سگ گفت: پوست استاد با دباغی پاک می شود»
استاد و شاگردان همه خندیدند و او را به باد مسخره گرفتند.
اما تا ده سال تحصیل علم نتیجه ای برایش نداشت و دلتنگ شد و رو به کوه و صحرا نهاد به جایی رسید که قطره های آب از بلندی بروی تخته سنگی می چکید و بر اثر ریزش مداوم خود، سوراخی در دل سنگ پدید آورده بود.
مدتی با دقت نگاه کرد، سپس با خود گفت: دل تو از این سنگ، سخت تر نیست، اگر استقامت داشته باشی سرانجام موفق خواهی شد. این بگفت و به مدرسه بازگشت و از چهل سالگی با جدیت و حوصله و صبر مشغول تحصیل شد تا به جایی رسید که دانشمندان عصر وی در علوم عربی و فنون ادبی با دیده اعجاب به او می نگریستند.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)