نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: گیرافتادن در یک رابطه موازی با ازدواج

5479
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    24894
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    گیرافتادن در یک رابطه موازی با ازدواج

    سلام.من 30 سالمه و هجده سالگی ازدواج کردم و الانم سه تا فرزند دارم که فرزند دومم دوقلو بوده.خانمم سنش بیشتر از منه و اوایل چون به این چیزا فکر نمیکردم برام مهم نبود اما رفته رفته این اختلاف سنی به ی مشکل بزرگ برای من تبدیل شد و باعث شد که خانمم از چشمم بیفته و به فکر ی دوستی باشم و همینطورم شد.ی روز که خونه تنها بودم اتفاقی گوشیم زنگ خورد و وقتی جواب دادم صدای ی خانم غریبه را شنیدم که اشتباه گرفته بود شماره ی منو.و همین تماس کافی بود تا ارتباط دوستانه با هم برقرار کنیم.البته بعدها خودش اقرار کرد که از سر بی حوصلگی همینجوری شماره گرفته بود تا با یکی حرف بزنه.حدودا یک ماه رفاقتمون خیلی خوب و بدون هیچ مشکلی ادامه داشت تا اینه ی روز من بهش گفتم که دیگه نمیخوام به این رابطه ادامه بدم و سر حرفمم موندم.اما رابطه ما همونجا تموم نشد و مدت سه ماه تمام شب و روز به من زنگ میزد و گریه میکرد و میگفت که من دوستت دارم و نمیخوام که به هیچ قیمتی از دستت بدم.بعد از سه ماه پافشاریی که داشت موفق شد مجددا منو بکشه سمت خودش و منو هر روز که میگذشت بیشتر وابسته ی خودش میکرد.ناگفته نماند که اونم ازدواج کرده بود و ی پسر داشت ولی اونم مثل من از زندگیش راضی نبود و به درخواست پدر مادرش راضی به ازدواج شده بود.رابطه ما روز به روز بیشتر و بیشتر میشد و از ی دوستی ساده و رفاقت خیلی فراتر رفت اونقد رابطمون فراتر رفت که به دخالتهای هر دومون به چهارچوب خانواده کشیده شد و گیر دادنامون به هم بیشتر و بیشتر شد.اون به من میگفت که حق نداری به زنت روی خوش نشون بدی و همه چیزت فقط باید مال من باشه و منم مطقابلن همین درخواستو از اون داشتم.وقتی از سر کار میخواستم برم خونه قبل وارد شدنم به خونه زنگ میزد به گوشیم و پشت خط گوش میداد ببینه ایا من با خانمم حرف میزنم یا نه منم قبل از اینکه شوهر اون از سرکار بیاد زنگ به گوشیش میزدم و اون اوکی میکرد تا بشنوم ببینم حرفی بینشون رد و بدل میشه یا نه اگه حرفی چه از طرف من با خانمم چه از طرف اون با شوهرش رد و بدل میشد خون به پا میکردیم و حسابی سرهم دادوبیداد میکردیم.به اصرار اون بود که من با همسرش دوست شدم تا با هم ارتباط خانوادگی داشته باشیم میگفت اینطوری شاید مشکلاتمون حل بشه.رابطه برقرار شد ولی مشکلات نه تنها حل نشد بلکه باعث شد ی سری چیزهایی هم که از زندگی هم نمیدونیم بدونیم و مشکلاتمون و گیر دادنامون دوبرابر شد.اواخر فقط کارمون شده بود به هم گیر دادن و دیگه هیچ لذتی از دوستیمون نمیبردیم.جفتمونم به شدت پرخاشگر و عصبی شده بودیم و با کوچکترین و بی ارزشترین حرف به هم میریختیم و کلی ریچار بار هم میکردیم تا اینکه یک ماه پیش زد زیر همه چیز و گفت که دیگه نمیخوام به این رابطه ادامه بدم.اول فکر کردم ایت بارم مثل دفعات قبل هستش و یکی دو روز باهم قهر میشیم دوباره اشتی میکنیم.منم بخاطر غروری که داشتم زنگ بهش نزدم و چند روزگذشت تا کم کم مطمین شدم که این بارتصمیمش جدی هستش.چند بار بهش زنگ زدم جواب نداد.فرداش دوباره بعد از کلی زنگ زدن خیلی سرد جوابمو داد و گفت که بیخود زنگ نزن من دیگه نمیخوام باهات باشم.حالم خیلی بد بود.هر ثانیه که میگذشت حالم بدتر میشد و تصور اینکه جدی جدی این رابطه بعد از سه سال داره تموم میشه دیوونم میکرد.الان یک ماه میگذره و من یک بار اقدام به خودکشی هم کردم موفق نشدم.هر بار که به پایان این رابطه و خاطراتی که باهم داشتیم فکرمیکنم باعث شده بدنمو با تیغ خط خطی کنم.احساس میکنم فقط مرگ میتونه آرومم کنه.نمیدونم چیکار باید کنم لطفا راهنماییم کنید. با تشکر

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    24894
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    میخوام بیخیال بشم اما خاطرتی که باهاش داشتم مدام مثل پتک میکوبه به مخم. هشت سال اختلاف سنی

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    24894
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    فقط زیر ی سقف بودیم همین.همه چیزمو برای اون گذاشتم

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3893
    نوشته ها
    598
    تشکـر
    301
    تشکر شده 312 بار در 207 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    من فکر کردم در انتها قراره بپرسید چطوری به زندگی گذشته برگردم و با همسرم مثل اوایل ازدواج باشم؟!!!
    شما وقتی با اون خانم صحبت می کردید اصلا" به بچه هاتون و همسرتون فکر نمی کردید؟!
    زنی که به شوهرش خیانت می کنه ارزش فکر کردن و غصه خوردن رو نداره البته و بالعکس ، تو این سه سال همسرتون متوجه خیانتتون نشده ؟!
    امضای ایشان
    اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
    هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    بهتر نبود تمام این محبت و توجه را خرج همسرتون میکردین تا زندگیتون را حفظ میکردین
    خوشتون میاد همسرخودتون با ی آقایی همچین ارتباطی داشته باشه
    به فکر آینده بچه هات هم بودی وقتی با زن مردم لاو میتر************دی.
    اون خدایی ک من میشناسم چنان بهت برمیگردونه ک روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی.

  6. 4 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    فکر نمیکردم انقدر زیاد بشه و شاید از حوصله خارج ولی سر فرصت بخونش حتما .


    دوست عزیز همون بهتر که اون خانم رفت ، الان نگران چی هستید ?!?! مگه این رابطه هدفی هم داشته ؟ ته این رابطه چی بود ؟ آخرش که چی ؟

    مگه غیر از این بود که بهترین روزای زندگیتو از دست دادی با یه رابطه ی غلط ( که آخرشم به مرز خودکشی رسوندت ) مگه غیر از این بود که روز به روز از خانمت بیشتر فاصله میگرفتیو متنفر میشدی ، این رابطه که آرامشی توش نبود دیگه چرا داری غصشو میخوری ?!?!

    اصلا بزرگ شدنه بچه هاتو دیدی ?! اصلا لذتی از زندگیتو خانمتو بچه هات بردی ?! نبردی دیگه همش زندگیت خلاصه شده بود تو یه نفر ، اون یه نفرم جز دعوا و بداخلاقی چیزی باهات داشت ?!?! زندگیت سرد شد علتش اختلاف سنی شما و خانمت نبود ، علتش اخلاق خانمت نبود علتش این رابطه ای بود که داشتی . همین باعث میشد از هم فاصله بگیرید ، به خانمت محبت نکنی ، اونم متفابلا کم محلیای شمارو میدید واکنش نشون میداد . همین باعث سرد شدنتون میشد .

    یعنی چی من قبل وارد شدن به خونه باید تماس میگرفتم باهاش که مطمئن شه بدو ورود به خونه با خانمت حرف نمیزنی و بالاعکس ?!?!?!?! اگه هم حرف میزدید دادو بیدادو دعوا به پا میکردید !!!

    مگه قصد داشتید همدیگه رو خونه خراب کنید که این رفتارای بچگونه رو داشتید ، این چه انتظاریه که از هم داشتید ?!?! به قول خودت دخالت تو زندگیه هم میکردید !! اصلا هدفتون چی بوده ؟ میخواستید بدبخت کنید طرف مقابل رو ?!?! میخواستید زن خودتو شوهر اونو به مرز جنون برسونید با تشویق کردنه هم برای سرد رفتار کردن با همسراتون ?!?!?! اونوقت شاکی هستی از اینکه زندگیه سردی داری ?!?! یکم فکر بچه هاتونو نکردید ؟ هم بچه ی اون خانم هم سه تا دسته گل شما که قراره چی به سرشون بیاد ؟ که شاهده سرد رفتار کردنای پدرو مادرشونن !!!

    این خانم با این بداخلاقیا و دعواهایی که با هم داشتید بازم به چشمت عزیزه که رفتی واسش خودکشی کردی ?!?! اونوقت خانم بیچارت نشسته تو زندگیت ، تو زندگی که شوهرش داره خیانت میکنه !! نشسته و واست سه تا دسته گل به دنیا اورده ، سختی کشیده دوران بارداریش سر هر بچه ، موقع زایمان ، اینا به چشمت نمیاد ?!?!?!

    اصلا فهمیدی بچه هات چجوری بزرگ شدن ?!?! یا بسکه مشغول اون خانم بودی که به قول خودت واسش هیچی کم نزاشتی نفهمیدی بزرگ شدنه بچه هاتو !!

    میدونی چقدر سخته بچه بزرگ کردن ?!?! میدونی چه اعصابی میخواد بچه بزرگ کردن ?!?! میدونی بچه بزرگ کردن شب بیداری داره ?!?! میدونی کلی زحمتو کار داره ، به خصوص که بچه های دومت دوقلو بودن !! میدونی خانمت از تفربحش ، از سرگرمیش ، از خودش زده که بچه ها رو بزرگ کنه ?!?! نمیدونی دیگه !! میدونی چرا ?!?!

    چون خانمت تمامه زحمتو کشیده . خانمت از بین رفته تو بچه داری اونوقت دلت واسه اون زنه میسوزه ?!?! اینکارای خانمت به چشمت نمیاد ولی اون زنه دعواهاش به چشمت میاد ?!?!

    الانم دیر نشده ، هنوز کلی وقت داری به شرطی که بخوای . مطمئن باش زندگیت دوباره گرما بهش برمیگرده به شرطی که واقعیتارو ببینی .

    بدونی دلیل سرد شدنه زندگیتون فقط خود شما بودی !! شما بودی که فاصله گرفتی !!

    بعد اینکه تصمیم گرفتی فکر اون زنو از تو سرت بندازی بیرون ، به خوبیای خانمت فکر کن ، به بدیاش تنها فکر نکنو بزرگشون کن برعکس به خوبیاش فکر کن ، بدون خانمت خیلی خوب بوده که با وجود مشکلات پا پس نکشیده و مونده تو زندگیت پای بزرگ کردن بچه ها ،اگه سردیو بداخلاقی ازش دیدی بدون مقصرش خود شما بودی ، بهش محبت کن ، شاید الان که از هم فاصله گرفتید اولش سخت باشه ولی کم کم شروع کن ،بهش محبت کن ، هم کلامی هم عملی ، رضایت از زندگیت دوباره برمیگرده ، خانمتم که محبتای شما رو میبینه اونم نرم میشه ، جواب محبتاتو با محبت میده .سعی کن تو خونه وقتتو با بچه ها هم بگذرونی ، یکم تو بچه داری کمک خانمت کن ، بچه داری خیلی سختو خسته کنندست ، به خصوص که دوقلو داری ، خانمت خیلی خسته میشه خیلی ، اگه اون کمتر خسته بشه بیشتر برات وقت میزاره و بهت میرسه .

    اونوقت میبینی چقدر راحت داشتی صورت مسئله رو پاک میکردی ( ارتباط با یه نفر دیگه به جای درست کردن زندگیت ) ، اونوقت میبینی سه سال به جای اینکه آرامشو تو خونت پیدا کنی داشتی بیرون خونه دنبالش میگشتی ولی دیدی که همچین آرامشم نداشتی !! درصورتیکه از زنه خوت میتونستی نهایته لذتو ببریو کنارش آرامش واقعی رو حس کنی .

  8. 3 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    ببخشید که این سوالارو میپرسم.

    رابطه شما با اون خانم در چه حدی بوده؟شرمنده یعنی به رابطه جنسی هم ختم شده .

    ایا همسراتون هم پی به رابطه شما بردن .

    یه توصیه دارم اگر باز هم میخواهید درگیر رابطه جدید بشین خواهشا از زندگی همسر وفرزنداتون بیرون برید .حداقل باهاشون زندگی نکنید تا

    بیشتر اسیب نبینند .

    اگر ذره ای از عشق واحساستون رو خرج همسرتون میکردید شاید کارتون به اینجا نمیکشید .

    اگر با اون خانم ربطه داشتید اون خانم به شما تا ابد حرام هستند .

    به نظرم شما تحت تاثیر فیلم های ماهواره قرار گرفتید وگرنه خانمتون هیچ مشکلی نداره .چون زوجینی دیده شدن که حتی اختلاف بیشتر از 8

    سال دارن ولی در اوج خوش بختی زندگی میکنند .
    ویرایش توسط ستیلا : 12-08-2015 در ساعت 04:25 PM
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  10. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    24894
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    سلام.ممنونم از اینکه وقتتونو را صرف راهنمایی این بنده ی حقیر کردید واقعا متشکرم پیامتون باعث شد آروم بشم و به خودم بیام.از خدا میخوام هر چی که خواست خودشه همون تو زندگیتون جاری بشه انشالله

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    24894
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    سلام.ممنونم از اینکه وقتتونو را صرف راهنمایی این بنده ی حقیر کردید واقعا متشکرم پیامتون باعث شد آروم بشم و به خودم بیام.از خدا میخوام هر چی که خواست خودشه همون تو زندگیتون جاری بشه انشالله

  13. کاربران زیر از ناصر1363 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ناصر1363 نمایش پست ها
    سلام.من 30 سالمه و هجده سالگی ازدواج کردم و الانم سه تا فرزند دارم که فرزند دومم دوقلو بوده.خانمم سنش بیشتر از منه و اوایل چون به این چیزا فکر نمیکردم برام مهم نبود اما رفته رفته این اختلاف سنی به ی مشکل بزرگ برای من تبدیل شد و باعث شد که خانمم از چشمم بیفته و به فکر ی دوستی باشم و همینطورم شد.ی روز که خونه تنها بودم اتفاقی گوشیم زنگ خورد و وقتی جواب دادم صدای ی خانم غریبه را شنیدم که اشتباه گرفته بود شماره ی منو.و همین تماس کافی بود تا ارتباط دوستانه با هم برقرار کنیم.البته بعدها خودش اقرار کرد که از سر بی حوصلگی همینجوری شماره گرفته بود تا با یکی حرف بزنه.حدودا یک ماه رفاقتمون خیلی خوب و بدون هیچ مشکلی ادامه داشت تا اینه ی روز من بهش گفتم که دیگه نمیخوام به این رابطه ادامه بدم و سر حرفمم موندم.اما رابطه ما همونجا تموم نشد و مدت سه ماه تمام شب و روز به من زنگ میزد و گریه میکرد و میگفت که من دوستت دارم و نمیخوام که به هیچ قیمتی از دستت بدم.بعد از سه ماه پافشاریی که داشت موفق شد مجددا منو بکشه سمت خودش و منو هر روز که میگذشت بیشتر وابسته ی خودش میکرد.ناگفته نماند که اونم ازدواج کرده بود و ی پسر داشت ولی اونم مثل من از زندگیش راضی نبود و به درخواست پدر مادرش راضی به ازدواج شده بود.رابطه ما روز به روز بیشتر و بیشتر میشد و از ی دوستی ساده و رفاقت خیلی فراتر رفت اونقد رابطمون فراتر رفت که به دخالتهای هر دومون به چهارچوب خانواده کشیده شد و گیر دادنامون به هم بیشتر و بیشتر شد.اون به من میگفت که حق نداری به زنت روی خوش نشون بدی و همه چیزت فقط باید مال من باشه و منم مطقابلن همین درخواستو از اون داشتم.وقتی از سر کار میخواستم برم خونه قبل وارد شدنم به خونه زنگ میزد به گوشیم و پشت خط گوش میداد ببینه ایا من با خانمم حرف میزنم یا نه منم قبل از اینکه شوهر اون از سرکار بیاد زنگ به گوشیش میزدم و اون اوکی میکرد تا بشنوم ببینم حرفی بینشون رد و بدل میشه یا نه اگه حرفی چه از طرف من با خانمم چه از طرف اون با شوهرش رد و بدل میشد خون به پا میکردیم و حسابی سرهم دادوبیداد میکردیم.به اصرار اون بود که من با همسرش دوست شدم تا با هم ارتباط خانوادگی داشته باشیم میگفت اینطوری شاید مشکلاتمون حل بشه.رابطه برقرار شد ولی مشکلات نه تنها حل نشد بلکه باعث شد ی سری چیزهایی هم که از زندگی هم نمیدونیم بدونیم و مشکلاتمون و گیر دادنامون دوبرابر شد.اواخر فقط کارمون شده بود به هم گیر دادن و دیگه هیچ لذتی از دوستیمون نمیبردیم.جفتمونم به شدت پرخاشگر و عصبی شده بودیم و با کوچکترین و بی ارزشترین حرف به هم میریختیم و کلی ریچار بار هم میکردیم تا اینکه یک ماه پیش زد زیر همه چیز و گفت که دیگه نمیخوام به این رابطه ادامه بدم.اول فکر کردم ایت بارم مثل دفعات قبل هستش و یکی دو روز باهم قهر میشیم دوباره اشتی میکنیم.منم بخاطر غروری که داشتم زنگ بهش نزدم و چند روزگذشت تا کم کم مطمین شدم که این بارتصمیمش جدی هستش.چند بار بهش زنگ زدم جواب نداد.فرداش دوباره بعد از کلی زنگ زدن خیلی سرد جوابمو داد و گفت که بیخود زنگ نزن من دیگه نمیخوام باهات باشم.حالم خیلی بد بود.هر ثانیه که میگذشت حالم بدتر میشد و تصور اینکه جدی جدی این رابطه بعد از سه سال داره تموم میشه دیوونم میکرد.الان یک ماه میگذره و من یک بار اقدام به خودکشی هم کردم موفق نشدم.هر بار که به پایان این رابطه و خاطراتی که باهم داشتیم فکرمیکنم باعث شده بدنمو با تیغ خط خطی کنم.احساس میکنم فقط مرگ میتونه آرومم کنه.نمیدونم چیکار باید کنم لطفا راهنماییم کنید. با تشکر
    سلام

    اینهم باز نتیجه یک ازدواج زود که بعضی از دوستان اعتراض دارند که چرا میگی(ازدواج امروز بعد از 25 سالگی) این حرف علم و آماره.!

    پسر خوب شما و این خانم اگر مریض من بودید نامه میدادم جفتتون رو همین الان در یکی از مراکز درمانی بستری کنند باورم کن!!!!!

    حال هیچ کدومتون خوب نیست عزیز, هر دو با داشتن فرزندان و خانواده تلفنی ارتباط داشتن و بعد رابطه فامیلی و........

    انسان عادی این کار رو نمیکنه ناراضی بود سعی میکنه مشکل رو با کمک متخصص یا متخصصین حل کنه نشد طلاق و سپس .........

    کار هر دوی شما بسیار آسیب زننده و بسیار دور از واقعیت و اصول انسانی و بسیار خطرناک و مشکل ساز بوده و هست

    حتما از یکی از همکاران ما در شهر خود کمک بگیرید . عزیز شما نیاز به دارو و مشاور دارید.

    موفق باشید

    سپاس

    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    24914
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    10
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حوصله هیچکسو ندارم.

    آقای محترم شما از اولش اشتباه بزرگی کردین که با یه خانوم ارتباط برقرار کردین در صورتی که متاهل هستین.اون خانوم همین کار رو بعدا با شما هم میکنه همونطور که داره به شوهرش خیانت میکنه،همچین افرادی تو جامعه زیادن اون اگه زن خونواده دوستی بود و همسر خوبی برای شوهرش،هنیجوقت اینکارو نمی کرد.حداقل باید از شوهرش جدا میشد و بعد با یکی ارتباط برقرار میکرد.اگه باهاش ازدواج کنین مطمئن باشین زندگی براتون جهنم میشه.چرا از زنگی تون سیر شدین؟خانومتون بهتون محبت نمیکنه؟یعنی یه مشکل تو برآورده کردن نیاز های شما داره؟ اگه ایشون براتون خانوم خوبی بودن و همیشه تو این12سال تو شادی ها و مشکلاتتون کنارتون بودن.هیچکسی نمی تونه جای ایشون رو براتون پر کنه.شما وقتی ازدواج کردین سنتون کم بوده خیلی کم و حتما همون موقع ها هم از اوایل ازدواجتون بازیگوشی میکردید ولی کم.
    فقط بازم بهتون میگم که اینجور دوستی ها فقط دورا دور زیبان و وقتی با هم زندگی کنید این رابطه زیاد طول نخواهد کشید.خانمای خانواده دوست روحیه ی لطیف و پاکی دارن.تو این چند سال براتون همه کار کردن اما شاید شما براشون کم گذاشتید خانومتون اگه براتون یه دوست واقعی بوده یه فرشته هست تو زندگی تون.
    شما با این کارتون خیانت بزرگی بهش میکنید اگه بفهمه نابود میشه...
    من خودم رو شوهرم خیلی حساسم و حتی با یه نگاه کوچیک و گذرا به یه زن دیگه که شاید اتفاقی هم باشه بهم میریزم.شاید اسمش حسودیه ولی فک میکنم که همه ی خانوما اینطوری باشن چون عاشق شوهرشونن.
    من هم زنم و نظرم رو با نگاه یه زن بهتون گفتم.تو این چند سال زندگی همه جور زنی رو دیدم خوب و بد...و همیشه سعی کردم از دیده هام تجربه بگیرم و در خاطرم نگه دارم.مطمئنم اون زن ذات خوبی نداره و فقط هوس بازه و تنوع طلب
    امیدوارم مشکلتون رو خودتون زود تر حلش کنین و قدر خونواده تون رو بدونید

  16. کاربران زیر از زیبا75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ارجحیت عروسک بازی نسبت به ماشین بازی برای پسرها!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 04-29-2022, 02:21 PM
  2. بازی دسته گل دادن - بازی با اعضای سایت
    توسط heh_heh در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 43
    آخرين نوشته: 07-12-2018, 12:18 AM
  3. تغذیه بدن سازی:ماهیچه سازی
    توسط ali001 در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 8
    آخرين نوشته: 05-29-2017, 12:02 PM
  4. جلوگیری از خیانت در روابط مجازی
    توسط ستیلا در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 04-03-2016, 02:53 PM
  5. مشکل روحی و روانی و سربازی
    توسط miladd در انجمن تیپ های شخصیتی بیمارگونه
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 11-14-2015, 04:42 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد