سلام من یه دختر 15ساله ام از هشت سالگی مادرم فوت شدن و پدرم برای این که منو برادر بزرگ ترم(کلا دوتا بچه ایم منو داداشم) یه کسی مراقبمون باشه با خالمون ازدواج کردن الان نزدیک هفت ساله خالم تو خونه ماست ولی مشکلی وجود داره
تا زمانی که مامانم زنده بود جو خونه اروم بود و منو داداشم از حیث اعصاب راحت بودیم لوسمون نمیکرد ما مستقل بودیم ولی سعی کرد تا اون زمان که زنده بود مارو ادمای اروم و منطقی بار بیاره
با اومدن خالم این حریم شکست جرو بحثا شروع شد و سر هر قضیه کوچیکی جنجال به پا میشد شروع کننده ما نبودیم شاید فک کنید منو داداشم ازین بچه های لوسی هستیم که بهونه جای مادرو بگیریم نه ما کنار اومدیم و اون نیومد
از طرفی نمیدونم چرا بابام دیگه حوصله منو داداشمو نداره انگار مهم نیستیم براش روحیش این طوره که براش مهم نیست ما چی بخوایم فقط کاری بکنیم که بازخواست نشه و از طرفی پدرم نمیتونه جو خونه رو اروم کنه و این منو بیش تر عصبی میکنه که بابام این شرایطو برامون ساخته
سر این قضیه داداش من الان میره پیش روانپزشک انقد که اسیب دیده تو خونه داداشم درسخون بوده ارزوش مهندسی شیمی بود ولی الان اونی نیست که میخواد و حسرتشو میخوره
منم سر این قضیه اسیب دیدم من درسم فوق العاده خوب بود کلاس پنجم ریاضیدان برتر انجمن ریاضیدانان جوان بودم با امید رتبه یک کنکور و یک المپیاد ریاضی رفتم تیزهوشان اما الان چی؟داداشم میگه پرخاشگر شدی نسبت به درسامم بی تفاوت شدم تو خونه صدای بلند میاد تنم میلرزه سریع گریم درمیاد دیگه اعصابم نمیکشه ادم تو داریم و به هیچ کس حرفامو نمیگم اگرم بخوام بگم ادمش پیدا نمیشه
من تو خونه ارامش ندارم نمیگم میخوام از خونه برم چون احمقانه ترین کار ممکنه یا این که بخوام این سختی هارو با یه چیز اضافی مث دوس پس پر کنم چون بازم مضره تا مفید اما نمیدونم چیکار کنم
من ادم مذهبی ای هم بودم خشک مقدس نه ولی مامانم همیشه بهم میگفت که خدا همه چیرو میبینه و پشتته منم باور داشتم ولی الان اعتقادمو از دست دادم
در ضمن من فکر میکنم برنامه ریزیهای غلط مدارس تیزهوشانو و فشاری که رو دانش اموزه هم تاثیر داشته روم که نذاشته راه درستی برای حل مشکلم پیدا کنم
ممکنه تو جواباتون این باشه که تو هنوز بچه ای و سختی ندیدی یا منو با کسی که بدتر از منه مقایسه کنید یا شایدم بگید صبر کن ولی من همه اینارو میدونم و پیشنهاد میخوام که چیکار کنم|worry|