سلام دوستان خوبم
چندین باره دارم براتون تایپیک میزارم ولی هنوزم مشکلم حل نشده
نمیدونم باید چی کار کنم
سال 92 دقیقا 4 سال پیش . ی روز تنها بودم داشتم میومدم خونه هیچ کس هم تو کوچه نبود از پیاده رو داشتم میاومدم که یکی از همسایه ها ی بی ناموس با ی تیشه ایستاد وسط راه راه من! پاهاشو باز کرد که من نتونم از پیاده رو رد بشم. منم از خیابان رفتم. اون روز قصد جون من و کرده بود......
ب هیچ کس چیزی نگفتم ک خیلی اشتباه کردم
چون خانواده من همش ب فکر ابروی خانوادگی هستن
اون روز گذشت و من گفتم ببخشمش و انگار ک چیزی نشده و اتفاقی نیوفداده
اما اون طرف دست بردار نیست.... با همسایه بغلیش ب من و خاونوادم غش غش می خندیدن. اون یکی همسایه هم ک تا منو میدید منو اذیت میکرد میرفتم تو پیاده میاومد تو پیاده رو میرفتم تو خیابان میاومد تو خیابان......
الان جدیدا ادرس مغازه بابای منو پیدا کرده رفته پیشش. نگرانم کاری کنه
این طرف 50 سالشه. خجالت نمیکشه با ی دختر 26 ساله این رفتارو میکنه
دلم میخواست فحش خرابی بهش بدم
چند وقت پیش اومده بود وایستاده بود جلوی در خونه ما.....منم جلوی پاش تف انداخنم
خدا منو دوست نداره
روشو برگردوننده
نماز خوندم
دعا کردم
از ش خواستم زودتر خونمونو عوض کنیم
اما ی بار دعای منو مستجاب نکرد
ازش خواستم حداقل ی کاری بکن ک اون چند مین که من از خیابان رد میشم این اقا نباشه تو کوچه ولی .....................
چند وقت پیش دیدمش ریش گذاشته تسیبح دست گرفته تازه سفرهای مذهبی هم میره
خدا کجاست؟ چرا منو نمیبینه؟
مگه من چیزی بزرگی ازش خواستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه نمیگن دنیا گرده؟ چرا نتیجه کارشو نمیبینه؟
من مشکل اعصاب گرفتم حالم خوب نیست دارم سکته میکنم
بعد خدا ب این انسان حروم..... داره خوبی میرسونه حالش خوبه
اما من حالم بده
مگه نمیگن از هر دست بگیری از همون دست برمیگردونه
چرا برنمیگردونه
من ادم بدی ام ایا؟ داشتم از پیاده رو رد میشدم فقط همین
خدایا چیکار کنم
دوستان خواهش میکنم جوابمو بدید حالم بده