نمایش نتایج: از 1 به 17 از 17

موضوع: از بی محبتی خانواده خسته ام

1599
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4259
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    از بی محبتی خانواده خسته ام

    با سلام
    من یه دختر20 سالم که از اول نوجوونیم خیلی زجر کشیدم
    ازبچگیم
    من یه ادم خیلی خیلی احساساتیم
    خیلی بی محبتی دیدم از خونوادمو تبعیضایی که قائل میشدن روح منو خیلی داغون کرد تو اوج بلوغم
    طوری که یه مدت وسواس خیلی شدید گرفته بودم که ببخشید بی ادبیه ولی هردستشوییم نیم ساعت طول میکشید
    میگرن شدید گرفتم
    داشتم روانی میشدم
    ازبس همیشه توخونمون بحث و دعوا بود
    هیچکس درک نمیکنه نمیکرد توخونه ما
    خیلی راهکارو امتحان کردم بهشون عشقمو نشون دادم قربون صدقه خونوادم میرفتم حرفاشونو گوش میکردم ولی اونا همچنان مث یه موجود اضافی بام رفتار میکردن
    به جایی رسیده بودم که میشستم ازخدا میخواستم یه مریضی سخت بگیرم تا یکم نگرانم شن و بهم محبت کنن
    همه این قضایا گذشت تا من بایه پسری اشنا شدمو زندگی خودمو داغون کردم
    وابستگیم تا سر حد مرگ بود
    ولی تموم شد
    اما بعد دوسه سال خودم فهمیدم ارتباط غلطیه
    تمومش کردم داغون شدم ولی تمومش کردم
    الانم دارم درس میخونم
    دیگه برام مهم نیس به اون صورت بی توجهیاشون
    ولی لجباز شدم
    خیلی لجباز
    چرا خدا بعضیارو برا بدبختی کشیدن میاره تودنیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چرااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟/
    همه نعمتاشو میده به یکی
    ازپولومالوراحتیو رفاهو ومحبت وعشق
    اما من همش باید درک کنم
    درک میکنم سکوت میکنم اذیتشون نمیکنم ولی از خدا گله دارم
    خونواده من مذهبین اما از دین فقط روضه و گریشو یاد گرفتن
    از دین زده شدم خیلی
    وقتی همه چیز ارو اجباره
    الان بایه پسری اشنا شدم که خیلی شرایطمون بهم میخوره
    از لحاظ خانواده واخلاق واعتقاداتو همه چی
    ولی رابطه زیادی نداریم باهم
    خودم اینطور خواستم
    نه بیرون میریم نه هیچی
    قصدمونم ازدواجه
    اونم خیلی منو میخواد
    فقط هردفه باهم حرف میزنیم
    چون سربازی نرفته
    بهمن میره سربازی
    لیسانس برقه والان هم دم مغازه باباش مشغول کاره تا بره سربازی
    به نظرتون کاردرستی میکنم؟
    من چکارکنم یذره زندگیم بهتربشه
    اینقد گریه نکنم
    داغونم
    بعدسربازیش میخوادبیاد خواستگاری
    نمیدونم
    توروخدا کمکم کنین
    ممنونم

  2. 2 کاربران زیر از شیرین ر ت بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خستممم

    سلام عزيزم . اول بايد وضعيت روحي و رواني خودتو درست كني تا بتوني با يه نفر ديگه ارتباط خوبي برقرار كني . شايد ميخاي ازدواج كني كه بتوني يه زندگي جديد رو شروع كني كه در اون ديگه تحقير و بي احساسي نباشه اما اگه اونجا هم همين اتفاقات واست بيفته ميخاي چيكار كني !!؟؟؟
    به قول يه بزرگي ميگفت رفتارهاي افراد با شما انعكاس رفتارهاي خودتونه . تا وقتي حس كني كه داري توي زندگي تلف ميشي و واسه بدبختي و گريه كردن فقط آفريده شدي اوضاع به همين صورته . بايد روش زندگيتو عوض كني . تو حق يه زندگي خوب و پر از احترام و آسايش رو داري . پس ببين چي باعث شده كه فكرت اينقدر خسته و حساس بشه

  4. کاربران زیر از بهار شريف بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : خستممم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین ر ت نمایش پست ها
    با سلام
    من یه دختر20 سالم که از اول نوجوونیم خیلی زجر کشیدم
    ازبچگیم
    من یه ادم خیلی خیلی احساساتیم
    خیلی بی محبتی دیدم از خونوادمو تبعیضایی که قائل میشدن روح منو خیلی داغون کرد تو اوج بلوغم
    طوری که یه مدت وسواس خیلی شدید گرفته بودم که ببخشید بی ادبیه ولی هردستشوییم نیم ساعت طول میکشید
    میگرن شدید گرفتم
    داشتم روانی میشدم
    ازبس همیشه توخونمون بحث و دعوا بود
    هیچکس درک نمیکنه نمیکرد توخونه ما
    خیلی راهکارو امتحان کردم بهشون عشقمو نشون دادم قربون صدقه خونوادم میرفتم حرفاشونو گوش میکردم ولی اونا همچنان مث یه موجود اضافی بام رفتار میکردن
    به جایی رسیده بودم که میشستم ازخدا میخواستم یه مریضی سخت بگیرم تا یکم نگرانم شن و بهم محبت کنن
    همه این قضایا گذشت تا من بایه پسری اشنا شدمو زندگی خودمو داغون کردم
    وابستگیم تا سر حد مرگ بود
    ولی تموم شد
    اما بعد دوسه سال خودم فهمیدم ارتباط غلطیه
    تمومش کردم داغون شدم ولی تمومش کردم
    الانم دارم درس میخونم
    دیگه برام مهم نیس به اون صورت بی توجهیاشون
    ولی لجباز شدم

    خب دوست عزیز

    اینکه چرا خدا بعضی از بنده هاشو در نازو نعمت آفریده این به حکمتش برمیگرده ...

    مگه خدا نمیدونست که اگه شیطان وارد بهشت بشه ادم و حوا رو گول نمیزنه ... خب میدونست ولی حکمتش چیز دیگه ایه که از فهم ناقص آدمیزاد خارجه ...

    خب خوشبختانه این اتفاقات شمارو خیلی قوی کرده و الان تونستید این رابطه جدید رو مدیریت کنید ...

    و زیاد بهش وارد نشدید و دلبستش نشدی ... بهتون تبریک میگم ...

    ولی بازم بهتون میگم که احتیاط کنید و بی مهابا وارد یک رابطه نشید ...

    خب اگه لجباز شدید این بهتر از وسواس داشتنه و طبیعی ام هست شما دارید در مقابل سختی از خودتون واکنش نشون میدید ...

    ولی همین احساسات رو هم مدیریت کنید ... متنفر باشید ولی مدیریتش کنید ... عصبانی بشید ولی مدیریتش کنید و ...

    اگه تصمیمتون برای ازدواج حتمیه پس درستونو ادامه بدید و به سرانجام برسونیدش ...

    مطمئنا" با حکمتی که خداوند برای شما پیش اورد و شمارو قوی کرده میتونید زندگی خوبی رو در آینده تجربه کنید ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  6. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خستممم

    شیرین جان خیلی برات سخت گذشته ولی تونستی به مرحله ایی برسی که بتونی برای آینده تصمیم بگیری ...

    خواهشا" ای رفتارهای که الان بخاطر اون گذشته سخت در تو به وجود اومده رو سعی کن ترک کنی ...

    زندگی تو با عشق شروع کن ... و اجازه نده از سختیهای گذشته چیزی روش اثر داشته باشه ...

    متاسفانه این مشکل خیلی از خونواده های با اصطلاح مذهبی ایرانه ... که از خداو پیغمبر فقط گریه و زاریشو یاد گرفتن ....

    در صورتیکه دین ما دین خیلی شادیه ... ولی مردم ایران بیشتر دوست دارن گریه کنن و کشورهای مسلمون دیگه از خنده و شادیش بیشتر استفاده میکنن ...

    بگذریم ...

    در مورد این دوستت اگه واقعا" نیمه گمشده ات هست پس بهتره با صبوری حمایتش کنی تا زندگیتون به نتیجه برسه

    ولی باید خودتم برای هر اتفاق غیر منتظره آماده کنی ...

    خودت که میدونی روزگار عجیبیه

  8. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خستممم

    شما فکر دوستی با جنس مخالف رو بکل از ذهنت خارج کن و کار خوبی کردین که دوستی قبلی رو بهم زدین . این نوع دوستی ها یه نوع دام و زیان به زندگی آیندس و جز ضرر و زیان چیز دیگه ای نداره . شما کی رو دیدید که با این نوع دوستی ها خوشبخت شده باشه .
    خانواده با شما مشکل دارن . خب بهتره در قدم اول ریشه این موضوع رو پیدا کنید و به جای غم و غصه اشکال کار رو بیابید و برای حلش تلاش کنید . در قدم دوم مهربانی با خانواده رو همچنان ادامه بدید اما از همه مهم تر بهتره برای آینده خودتون برنامه ریزی کنید و برای چیزایی که آرزو دارید تلاش کنید و برای خودتون هدف تایین کنید . اگر تحت فشار و موقعیت نامناسب هستید پس تلاش کنید .
    با تحصیل رو رشته ای آینده دار و با علافه دنبال این رشته رفتن زندگی آیندتون رو بسازید.
    دیگران غم خوار مشکلات شما نیستند . پس به هرکسی دل نبندید و رازهایتان را درمیان نزارید .
    بعد از تحصیل به فکر ازدواج با یه فرد مناسب از نظر اخلافی و رفتاری و .. باشید و زندگی مشترکتون رو شروع کنید .
    در کل برای خودتون هدف داشته باشید . انگیزه نداشتن و هدف باعث سردرگمی انسان میشه و به جایی میرسه که انسان زندگی رو در بن بست میبینه و ازش زده میشه و میخواد به این زندگی پایان بده .
    برای رفع تنهایی هم با خانواده به گردش برید و با دوستان هم جنس خودتون که سالم هم باشن حتما معاشرت کنید و به گردش و تفرح بپردازید .
    باز هم تاکیید میشه که دوستی با یک پسر رو فراموش کنید و کمی نجابت و سنگینی بخرج بدید و از احساسات پیروی نکنید . زنان و دختران از نظر احساسی بسبار ظریف هستن و با کوچک ترین محبتی وابسته میشن . اما از روی عقل و فکر عمل نمیکنن و به دام هر فردی میافتن که رهایی ازش کار آسونی نیست . پس عافل باشید نه احساساتی .
    در آخر فراموش نکنید که خداوند عادله و نعمت هایی که به هر انسان میده به طور مساوی به کسان دیگه هم خواهد داد . اما ما متاسفانه قدت بینش اینکه این نعمت ها چگونه در زندگی ما جریان دارند رو نداریم و نمیبینیم . شما اگر سلامتی دارید شاید خانواده خوبی نداشته باشید . اما کسی خانواده خوبی دارد اما وضع مالی و سلامتی ندارد . ویا کسی ثروت منده اما نه خوشی داره و نه خانواده خوب و حتی نه سلامتی و آن ثروت هم در آخر جز قبری براش باقی نمیمونه .
    در ضمن نعمت های خداوند همه در این دنیا نیست . خدا همیشه خیر و صلاح ما رو در نظر داره و هر کاری که انجام میده حکمتی داره که به نفع ماست . اما ما بدتر کفر میگیم و به زمین و زمان اعتراض میکنیم . نمیدونیم که اگر اتفاقی افتاده یا چیزی رو نداریم خداوند بهترشو برامون کنار گذاشته که در این دنیا یا در آخرت برامون مهیا میشه . این جملات مذهبی نیست و یک واقعیته .
    اگر شرایط شما برای ازدواج مهیاست و بهم علاقه مندید پس بهتره مقدمات ازدواج و دیدار خانواده ها رو انجام بدید .
    موفق باشید
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4259
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خستممم

    ممنونم ازپاسخ هاتون
    یادم رفت موضوعیومطرح کنم
    من کابوسای شبانم خیلی عذابم میدن
    اصلا دیگه میترسم ازخوابیدن
    بعضی مواقع تاحد سکته میرم
    خیلی خیلی اذیت میشم
    هرشب تاصبح توخواب گریه میکنم
    راستی گفتین شرایط ازدواجو فراهم کنم
    ماهمو دوست داریم اما فعلا اون باید سربازیشو بره
    ما دوست نیستیم باهم
    ارتباط زیادیم نداریم
    فقط قصد داریم ازدواج کنیم باهم
    همو دوست داریم
    این اشکالی داره؟

  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خستممم

    از اینکه بفکر ازدواج هستید به شما تبریک میگم . انشالله این پیوند به خوبی برقرار بشه
    درمورد کابوس هم تا مشکلاتتون و مشغله فکریتون حل نشه این مورد بهبود پیدا نمیکنه .
    توصیه میشه بیشتر بفکر دعا و نماز و یاد خداوند باشید . یاد خدا آرامش بخش قلب هاست . قبل از خواب هم آیه الکرسی میتونه به بهبود این موضوع کمک کنه . اما ریشه اصلی این کابوس ها در مشکلات شماس که باید حل بشه . مثل فراموش کردن گذشته .
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : خستممم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین ر ت نمایش پست ها
    ممنونم ازپاسخ هاتون
    یادم رفت موضوعیومطرح کنم
    من کابوسای شبانم خیلی عذابم میدن
    اصلا دیگه میترسم ازخوابیدن
    بعضی مواقع تاحد سکته میرم
    خیلی خیلی اذیت میشم
    هرشب تاصبح توخواب گریه میکنم
    راستی گفتین شرایط ازدواجو فراهم کنم
    ماهمو دوست داریم اما فعلا اون باید سربازیشو بره
    ما دوست نیستیم باهم
    ارتباط زیادیم نداریم
    فقط قصد داریم ازدواج کنیم باهم
    همو دوست داریم
    این اشکالی داره؟

    خب ذهن ناخوداگاه تو هنوز درگیر اون مشکلاته و با برگشت به گذشته باعث دیدن خوابای اشفته میشی ...

    قبل از خواب با یک موسیقی روملنتیک و اروم به خواب برو ...

    و میتونی قبل از خوابتم با خوندن قرآن ذهن و روحتو اروم کنی ...

    در طول روزم ذهنتو از اشفتگی رها کن تا بتونی خواب راحتی داشته باشی ...

    در ضمن مشکلی نیست که تو و این پسر دل به هم بستید ..

    فقط با چشم باز پیش برید و همه جوانب رو در نظر بگیرید ...

    و اینم قبول داشته باش که ممکنه به هردلیلی شاید به هم نرسید ...

    چون در هر رابطه ایی ازمون و خطایی هست و ممکنه شما در این رابطه به چیزیکه میخوایت نرسید ...

    یادتان نرود با وارد شدن به یک رابطه عاطفی ما نوعی آزمون و خطا را آغاز می‌کنیم و اگر نمی‌توانید بعد از به خطا رسیدن آزمون‌تان از چنین رابطه‌ای دل بکنید، بهتر است هرگز به آن وارد نشوید؟؟؟
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  13. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خستممم

    خب عزیزم انتظار داشتی بعد اون همه اتفاقات خواب دخترشاه پریون رو ببینی ...

    ذهنت /فکرت تمام سلولهای بدنت از اتفاقات اطراف تاثیر میگیرن ...

    البته میتونی با یوگا و تمرکزگرفتن و استفاده از این کلاسها ... علاوه بر اینکه قدرتتو برای روبرویی با مشکلات بالا ببری ، خوابی آروم هم داشته باشی ...

    در ضمن استرس و اضطراب باعث تغییرات در میزان هورمونهایی میشه که در ارامش انسان نقش داره (مثل دوپامین)

    پس اگه مشکل همچنان پا برجابود میتونی با یک میتخصص روانپزشک یا مغز و اعصاب این مشکل رو در میون بذاری ...

    در ضمن باید سعی کنی که از تکرار اتفاقات گذشته جلوگیری کنی و موقع خواب با گوش دادن به قرآن و یا موسیقی اروم خواب خوبی رو تجربه کنی ...

    که البته دوستان قبلا" این مسئله رو بهت گفتن ...

    در مورد تصمیمت برای ازدواج باید همه چی رو در نظر داشته باشی تا بتونی زندگی خوبی رو برای خودت درست کنی ...

    و اینکه واقعا" به ازدواج و تشکیل خانواده احتیاج داری ؟

    و آیا چه انتظاراتی ازش داری ؟

    با این ذهن پویا جلو برو تا از تکرار مشکلات جلوگیری بشه ... واست آرزوی روزهای روشن رو دارم

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4259
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خستممم

    واقعا ازهمه شما ممنونم
    من قبل خوابم به گذشته فکرنمیکنم اما بازخواب میبینم
    اعتقاداتم تقریبا خوبن
    ایت الکرسیو دعای معراجو همه رو میخونم وزیر سرم میذارم
    اما خوابام خیلی اذیتم میکنن
    من ااین محیط نمیتونم فعلا فرار کنم
    فقط یه راه حلی بهم بدین که خوابم حداقل با ارامش باشه

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خستممم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین ر ت نمایش پست ها
    واقعا ازهمه شما ممنونم
    من قبل خوابم به گذشته فکرنمیکنم اما بازخواب میبینم
    اعتقاداتم تقریبا خوبن
    ایت الکرسیو دعای معراجو همه رو میخونم وزیر سرم میذارم
    اما خوابام خیلی اذیتم میکنن
    من ااین محیط نمیتونم فعلا فرار کنم
    فقط یه راه حلی بهم بدین که خوابم حداقل با ارامش باشه
    خواندن دعا رو ادامه بدید و با لعن شیطان بخوابید . سعی کنید به پشت بخوابید نه روی شکم . یک لیوان شیر قبل خواب هم به شما کمک میکنه .
    شما چه نوع خوابی میبینید ؟ چه چیزایی رو در خواب میبینید ؟
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  17. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4259
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خستممم

    سلام
    یه موضوعش اینه که باخونوادم اینقدر بحث و دعوا میکنم وتا مرز مرگ گریه میکنم ومیخوام داد بزنم اما صدام درنمیادتوخواب حس میکنم به همه رگای بدنم فشارمیادتوخواب میکخوام ازخونه برم
    یه موضوع دیگش اینه که خواب جن واین چیزا میبینم که اونم خیلی میترسمو گریه میکنم جوری که تا یه هفته اثرش توی روحیم هست
    وموضوع دیگش اینه که یکی دنبالم میذاره که اذیتم کنه و بهم تجاوز کنه و من باگریه فرار میکنمو هیچکس نیست کمکم کنه
    بیشتر دراین موضوعات میبینم
    واقعا عذاب اوره
    خیلی سخته بخدا
    خیلییییییی
    ممنون میشم کمکم کنین

  18. کاربران زیر از شیرین ر ت بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خستممم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین ر ت نمایش پست ها
    واقعا ازهمه شما ممنونم
    من قبل خوابم به گذشته فکرنمیکنم اما بازخواب میبینم
    اعتقاداتم تقریبا خوبن
    ایت الکرسیو دعای معراجو همه رو میخونم وزیر سرم میذارم
    اما خوابام خیلی اذیتم میکنن
    من ااین محیط نمیتونم فعلا فرار کنم
    فقط یه راه حلی بهم بدین که خوابم حداقل با ارامش باشه
    خب عزیزم ذهن تو خیلی درگیره و هنوزم در ضمیرناخوداگاهت آشفتگی هست ...

    خوندن سوره یاسین و یازده باز اناانزلناه خیلی مفیده ...

    از عرقیات آرامش بخشم میتونی استفاده کنی ...

    با یک روانپزشک مشاوره کن با راهکارهای که میدونن ریشه ترس رو در تو پیدا میکنه و بهت راهکار میده ...

    گاهی همین استرس و نگرانی تاثیر بدی روی عملکرد هورمونای بدنت میذاره و تو اینجوری ناآرام و آشفته میشی ...

    به هرحال برای درمان باید از جایی شروع کنی ...

    در مورد ازدواجت باید بگم تا وقتی از این حالت رها نشدی و به آرامش نرسیدی در موردش فکرتو زیاد درگیر نکن ...

    انشالله به وقتش درست میشه ... یه ورزش و یا پیاده روی رو هم با دوستی خوب تدارک ببین .. خیلی ارامت میکنه ...

    امیدوارم زودتر از این مشکل خارج بشی

  20. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خستممم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین ر ت نمایش پست ها
    سلام
    یه موضوعش اینه که باخونوادم اینقدر بحث و دعوا میکنم وتا مرز مرگ گریه میکنم ومیخوام داد بزنم اما صدام درنمیادتوخواب حس میکنم به همه رگای بدنم فشارمیادتوخواب میکخوام ازخونه برم
    یه موضوع دیگش اینه که خواب جن واین چیزا میبینم که اونم خیلی میترسمو گریه میکنم جوری که تا یه هفته اثرش توی روحیم هست
    وموضوع دیگش اینه که یکی دنبالم میذاره که اذیتم کنه و بهم تجاوز کنه و من باگریه فرار میکنمو هیچکس نیست کمکم کنه
    بیشتر دراین موضوعات میبینم
    واقعا عذاب اوره
    خیلی سخته بخدا
    خیلییییییی
    ممنون میشم کمکم کنین
    در مورد دیدن جن و .. این برمیگرده به حالات روحی شما و اینه اگر شما فرد وحشتناکی رو در خواب دیده باشید این تصور ذهن شما از مشکلات روحی روانی شماست . اما میتونید با خواندن یکسری دعا این مشکل رو حل کنید و بهتره برای اطلاعات بیشتر به یک روحانی مراجعه کنید . اما مورد جدی نیست نگران نباشید
    اما در مورد درگیری با خانوادتون و ان فردی که قصد شما رو در خواب داره . ببینید شما به احتمال نود درصد با خانوادتون در گذشته درگیر بودید . یا بر سر ازدواج و یا مسایل دیگه و اینکه رابتطون با خانواده از آن موقع تا الان خشک و بی روحه و به قول معروف زیاد با خانواده گرم نیستید و روابط محدود شده . چاره این کار نزدیک شدن به خانوادتونه و محبت به انان . میتونید یک مهمانی خوب ترتیب بدید و در کنار خانوادتون و همسرتون لذت ببرید و خاطره ای از ان بسازید که جای خاطرات بد گذشته رو بگیره . به پدر مادر خود محبت کنید و به انان هدیه دهید و از انان بخواهید که دعا گوی شما باشن . دعای پدر و مادر چاره مشکلات اکثر انسان هاست .
    و مورد سوم باید برسی کنید که در گذشته ایا کسی واقعا همچین قصدی به شما داشته و یا در کودکی و نوجوانی به کسی در این رابطه مشکوک شدید و یا حتی با چنین حادثه ای برخورد کردید یانه .
    حتی اگر با پسری قبل ازدواج دوست بودید و این پسر قصد سو استفاده از شما رو داشته یکی از دلایل این خواب سوم شما میتونه همین باشه .
    بازهم توکل بر خدا داشته باشید و اگر میخواهید نتیجه بگیرید زودتر به مواردی که بالا اشاره کردم و همینطور بقیه کاربران دلسوز در این تاپیک عمل کنید .
    موفق باشید
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  21. کاربران زیر از aikido بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : خستممم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین ر ت نمایش پست ها
    سلام
    یه موضوعش اینه که باخونوادم اینقدر بحث و دعوا میکنم وتا مرز مرگ گریه میکنم ومیخوام داد بزنم اما صدام درنمیادتوخواب حس میکنم به همه رگای بدنم فشارمیادتوخواب میکخوام ازخونه برم
    یه موضوع دیگش اینه که خواب جن واین چیزا میبینم که اونم خیلی میترسمو گریه میکنم جوری که تا یه هفته اثرش توی روحیم هست
    وموضوع دیگش اینه که یکی دنبالم میذاره که اذیتم کنه و بهم تجاوز کنه و من باگریه فرار میکنمو هیچکس نیست کمکم کنه
    بیشتر دراین موضوعات میبینم
    واقعا عذاب اوره
    خیلی سخته بخدا
    خیلییییییی
    ممنون میشم کمکم کنین

    خب دوست عزیز ماها نمیتونیم خونواده هامونو عوض کنیم ...

    ویا اینکه اخلاقشونو عوض کنیم وتغییرشون بدیم ... چون اینکار غیرممکنه ...

    وقتی این حس در شما به وجود میاد که نمیتونید کاری رو براساس میلتون پیش ببرید ...

    اینجوری واکنش نشون میدید و عذاب میکشید ... و برای مثلا" بهتر شدنتون از آغوش سختی این خانواده به آغوش یه رابطه دوستی میفتید ...

    رابطه ای که همونطور که خودتون گفتید پر از استرس و نگرانی بوده و چقدرم عذابتون داده ولی خدارو شکر تونستید ازش رها بشید ...

    حالا تمام این افکار رو ذهن شما بصورت پرده سینما برای شما نمایش میده و نمودش در خواب شما میشه کابوسای ترسناک ...

    در مورد جن و این قبیل چیزا بله وجود دارن و نمیشه انکارشون کرد ولی اذیت کردن اینها تحت شرایطی اتفاق میفته ...

    وقتی که فردی برای تسخیر کردنشون چله نشینی کنه و ....... باقی قضایا ... (که خداروشکر شما از این دست کارها انجام ندادید)...

    بهتره قبل از خوابتون قران بخونید مخصوصا" سوره یاسین و یازده بار اناانزلناه ...

    و در مواقعی موسیقی آروم و رومانتیکی گوش بدید تا فکرتون آزاد بشه ...

    و دیگه در طول روز بهش فکر نکنید چون شما به هر چیزی فکر کنید نمود و کپی از اون در ذهن شما تداعی خواهد شد ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  23. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4259
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خستممم

    سلام
    من نمیتونم پیش روانپزشک برم چون خیلی ازطرف خونوادم محدودم
    من خیلی سعی کردم به خونوادم نزدیک بشم هر راهکاریو امتحان کردم
    اونابدترپسم میزننو باتبعیضاشون داغونم میکنن
    خونواده من پسردوستن
    بخدا این روزا فقط کارم گریه شده
    ازهمه کناره میگیرم
    حتی ازدوستام دورشدم
    ممنون بابت راهکارها
    حتما انجامشون میدم

  24. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خستممم

    بازهم تلاش کنید و سعی بر جلب محبت خانوادتون داشته باشید . اگر این مشکل حل بشه دیدن درگیری در خواب با خانواده هم حل خواهد شد . چون این خواب ریشه عصبی داره
    سعی کنید بیشتر به خانوادتون محبت کنید و اگر حرفی هم زدند مقاومت نکنید و صبور باشید انشالله درست خواهد شد .
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ازدواج باخواستگار دیابتی
    توسط Ti Ti در انجمن بیماری همسر
    پاسخ: 7
    آخرين نوشته: 05-28-2022, 05:03 PM
  2. نداشتن حتی یک خواستگار
    توسط 1366maedeh در انجمن سایر
    پاسخ: 24
    آخرين نوشته: 12-07-2018, 11:21 PM
  3. خاستگار خجالتی
    توسط برف سفید در انجمن اخلاق و رفتار
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 06-16-2015, 12:03 AM
  4. طب سنـتی برای درمان بیماریهای دستگاه تناسلی
    توسط m@ede در انجمن بیماریهای مقاربتی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-03-2014, 10:04 PM
  5. خستگی از یک نواختی زندگی
    توسط cigar در انجمن افسردگی
    پاسخ: 8
    آخرين نوشته: 04-15-2014, 03:41 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد