نوشته اصلی توسط
خسته از زندگی
با عرض سلام
من پسری 22 ساله هستم و فعلا دانشجوم .
مشکلم به عدم اعتماد به نفسم برمیگرده.دلیلش به عوامل مختلفی بستگی داره که در ادامه شرح میدم.
من کلا چون از بچگی تک فرزند بودم طبعا ناخواسته شخصیتم خجالتی و منزوی و وابسته شکل گرفت.
پدر و مادرمم هم چون زیاد دوستم داشتند همیشه بهم محبت می کردند و همیشه در انجام کارام پیش قدم می شدند ولی از دلسوزی بیش از حد من الان خیلی از کارام رو نمیتونم مثل بقیه انجام بدم.همیشه به یک حامی و یک پشتیبان نیاز دارم.
تا قبل از ورود به دانشگاه همه چی عالی بود چون هیچی از زندگی نمیفهمیدم ولی الان چند ساله به شدت افسرده شده ام چون حتی در انجام کارای روزانه عاجزم حتی نمیتونم خودم سیب پوست بکنم چه برسه به کار و فعالیت و پول درآوردن.
احساس میکنم تو این بیست و دو سال به جز درس خوندن کار مفید دیگه ای نکردم و فقط خوردم و خوابیدمم.
الان حتی حوصله درس خوندنم ندارمم.حوصله هیچ کاری ندارم.نه کار نه درس خوندن و نه هیچی
قیافه درست و حسابی هم ندارم و یا بهتر بگم هیچ گونه استعدادی ندارم.گاهی فکر میکنم بیخودی زنده ام.
رابطه اجتماعیم خیلی ضعیفه.با یه دختر نمیتونم خوب حرف بزنم.کلا تو زندگیم یکی دو تا دوست صمیمی بیشتر نداشتم.
قیافه الانم با ده سال پیش هیچ فرقی نداره.همه فکر میکنن بچه ام.از حرف مردم خسته ام
الان فقط میخوام ارامش داشته باشم چون چند ساله رنگ ارامشو ندیدم.خیلی زندگیم خسته کننده ست.