نوشته اصلی توسط
JESUS
سلام....
ینی خو من چقد بدبختم...یبار باید مادرمو تو نوجوونی از دس بدم.یبار باید تنها عشقمو از دس بدم
از یه طرف بحث با بابام.گاهی کاراشون واقعا صبرمو تموم میکنه.اون از ی خاهرم ک معتاد بود و اون کلا قصش جداس.همرو دق داده.بخونش تشنم
اون از ی خاهرم ک بچه دار نمیشه و...
تو این دنیای الانم ک همه تنهاتر از همن و فشااون از زن بابام که ب نظر خودم ازین تازه بدوران رسیده هاس ک ازادش بزاری دوس داره هرز بپره.
اه
اونم از کنکور و...دهنم سرویس شد دگ
دیدین یموقع هس میخاین یکاری کنین ولی همش انجامش نمیدین
منم های از زندگی سیر میشم یا نمیتونم تمومش کنم