نمایش نتایج: از 1 به 15 از 15

موضوع: خسته از زندگی

1633
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4606
    نوشته ها
    21
    تشکـر
    20
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    خسته از زندگی

    خیلی حالم بده نه کسی دارم باهاش حرف بزنم نه کسی هست که دردمو بفهمه و بپرسه چته ... خسته شدم به معنای واقعی خسته شدم از دست خودم . همیشه واسه پر کردن تنهاییام و کمبودهای زندگیم من میگم نبودن محبت و همراه و دوست تو زندگی به حرف زدن با ادمای مجازی دوستیای تلفنی رو میاوردم چند باری هم خیلی وابسته شدم به طرف و رابطه طولانی شده بود خانوادمم هر بار میفهمیدن و دعواهای مفصل ، محدودم میکردن دوباره همه چی عادی میشد این مشکل من بود که حل نمیشد و بدتر میشد روز به روز هم از هم دورتر میشدیم
    اعتماد و اطمینان از بین میرفت و همه چی خراب میشد مدام اینکه چرا ازدواج نمیکنی فلانی ازدواج کرد و رفت تو نرفتی این سرکوفت همیشگی بود ... گاهی وقتا انقد خسته میشدم که فقط دنبال یه سوراخ یه روزنه بودم که برم توش و تنها باشم کم کم خودمم به این نتیجه رسیدم ازدواج تنها را حله میتونه کمکم کنه و از این شرایط نجاتم بده ولی چه جوری با کی؟ از خواستگارایی که داشتم هیچ کدوم مناسب نبودن و نمیتونستم باهاشون ازدواج کنم خودم دنبال یه کیس مناسب بودم ولی مگه از تو فضای مجازی و دوستیا کیس مناسب پیدا میشه... این اواخر با یکی آشنا شدم نه اینکه بد باشه نه اصلا بر عکس خیلی هم خوبه همه چیزش از هر نظر خوب و معقول و منطقیه منم که از هول حلیم افتادم تو دیگ گفت دوستی قبول کردم گفت من فعلا شرایط ازدواج ندارم گفتم باشه . پیش خودم گفتم یه مدت که بگذره راضی میشه فوقش نشد تمومش میکنیم اینجوری شد که ادامه دادم همه چیز خیلی خوب و عالی بود من میرفتم اون میومد... میرفتم خونش اصلا کلا خیلی با هم راحت بودیم هیچ جایی اونقد احساس راحتی و ارامش نمیکردم
    وقتایی که با هم بودیم ساعت معنی نداشت به یه چشم به هم زدن صب زود میشد غروب که باید برمیگشتم
    وابستگی به اوج خودش رسیده بود بدون اون احساس پوچی دارم و اون همیشه تو حرفاش به این تاکید میکرد که ما با هم دوستیم من به تو فعلا هیچ قولی نمیدم ولی من مگه حالیم بود هر وقت میومد حرف بزنه نمیزاشتم اصلا نمیخواستم راجب ته این داستان حرف بزنیم با توجیه اینکه تهش مهم نیس به الان فکر کن منصرفش میکردم همینجوری میریم جلو ولی ته دلم ویرانه خونه بود وق زیادی هم نداشتم اگه اینبار خانوادم بفهمن دیگه کارمم تمومه بدبختی به تمام معنا... که فهمیدن و همه چی رو سرم آوار شد دوباره اوضاع خونه بهم ریخت دعوا مفصل جوری که نمیتونم از جام بلند شم (خیلی افتضاح) من همه اینا رو تحمل کردم و تو این شرایط فقط به اون دارم فکر میکنم ولی اون الن دو دل شده میدونم اگه ترس از عذاب وجدان نباشه تا حالا رفته بود یه حرفای دیگه میزنه میگه رابطمونو محدود کنیم فعلا و هر چی که میگم واسه اینه که اوضاع از این خرابتر نکنیم ولی اگه بزاره بره من میمیرم ... اصلا این مرگی که میگن کجاست الان من بهش احتیاج دارم این زندگی نیست که من میکنم هر اتفاقی هم که افتاده همش مسولش خودم بودم و بی فکریام بچه بازیام، بی عقلیام ولی هر چی که هست دیگه خسته شدم

  2. کاربران زیر از اولدوز بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    نقل قول نوشته اصلی توسط اولدوز نمایش پست ها
    خیلی حالم بده نه کسی دارم باهاش حرف بزنم نه کسی هست که دردمو بفهمه و بپرسه چته ... خسته شدم به معنای واقعی خسته شدم از دست خودم . همیشه واسه پر کردن تنهاییام و کمبودهای زندگیم من میگم نبودن محبت و همراه و دوست تو زندگی به حرف زدن با ادمای مجازی دوستیای تلفنی رو میاوردم چند باری هم خیلی وابسته شدم به طرف و رابطه طولانی شده بود خانوادمم هر بار میفهمیدن و دعواهای مفصل ، محدودم میکردن دوباره همه چی عادی میشد این مشکل من بود که حل نمیشد و بدتر میشد روز به روز هم از هم دورتر میشدیم
    اعتماد و اطمینان از بین میرفت و همه چی خراب میشد مدام اینکه چرا ازدواج نمیکنی فلانی ازدواج کرد و رفت تو نرفتی این سرکوفت همیشگی بود ... گاهی وقتا انقد خسته میشدم که فقط دنبال یه سوراخ یه روزنه بودم که برم توش و تنها باشم کم کم خودمم به این نتیجه رسیدم ازدواج تنها را حله میتونه کمکم کنه و از این شرایط نجاتم بده ولی چه جوری با کی؟ از خواستگارایی که داشتم هیچ کدوم مناسب نبودن و نمیتونستم باهاشون ازدواج کنم خودم دنبال یه کیس مناسب بودم ولی مگه از تو فضای مجازی و دوستیا کیس مناسب پیدا میشه... این اواخر با یکی آشنا شدم نه اینکه بد باشه نه اصلا بر عکس خیلی هم خوبه همه چیزش از هر نظر خوب و معقول و منطقیه منم که از هول حلیم افتادم تو دیگ گفت دوستی قبول کردم گفت من فعلا شرایط ازدواج ندارم گفتم باشه . پیش خودم گفتم یه مدت که بگذره راضی میشه فوقش نشد تمومش میکنیم اینجوری شد که ادامه دادم همه چیز خیلی خوب و عالی بود من میرفتم اون میومد... میرفتم خونش اصلا کلا خیلی با هم راحت بودیم هیچ جایی اونقد احساس راحتی و ارامش نمیکردم
    وقتایی که با هم بودیم ساعت معنی نداشت به یه چشم به هم زدن صب زود میشد غروب که باید برمیگشتم
    وابستگی به اوج خودش رسیده بود بدون اون احساس پوچی دارم و اون همیشه تو حرفاش به این تاکید میکرد که ما با هم دوستیم من به تو فعلا هیچ قولی نمیدم ولی من مگه حالیم بود هر وقت میومد حرف بزنه نمیزاشتم اصلا نمیخواستم راجب ته این داستان حرف بزنیم با توجیه اینکه تهش مهم نیس به الان فکر کن منصرفش میکردم همینجوری میریم جلو ولی ته دلم ویرانه خونه بود وق زیادی هم نداشتم اگه اینبار خانوادم بفهمن دیگه کارمم تمومه بدبختی به تمام معنا... که فهمیدن و همه چی رو سرم آوار شد دوباره اوضاع خونه بهم ریخت دعوا مفصل جوری که نمیتونم از جام بلند شم (خیلی افتضاح) من همه اینا رو تحمل کردم و تو این شرایط فقط به اون دارم فکر میکنم ولی اون الن دو دل شده میدونم اگه ترس از عذاب وجدان نباشه تا حالا رفته بود یه حرفای دیگه میزنه میگه رابطمونو محدود کنیم فعلا و هر چی که میگم واسه اینه که اوضاع از این خرابتر نکنیم ولی اگه بزاره بره من میمیرم ... اصلا این مرگی که میگن کجاست الان من بهش احتیاج دارم این زندگی نیست که من میکنم هر اتفاقی هم که افتاده همش مسولش خودم بودم و بی فکریام بچه بازیام، بی عقلیام ولی هر چی که هست دیگه خسته شدم
    عزيز دلم چرا باخودت اينطور ميكني منم يكم دير ازدواج كردم همه ميگفتن ازدواج كن منم دپرس بودم ميگفتم حتما ترشيدم با اينكه خواستگار زياد داشتم همشون چپل چولاغ اخرا ديگه هركي ميومد ميگفتم من ميرم من ميرم اما بابام مخالفت ميكرد البته خدا رو شكر كه مخالفت ميكرد الان ميفهمم كه حتما بزرگترا چيزي ميدونن كه ميگن مردم ميگفتن اگه سنت بره بالا مرداي كه زن داشتن و بچه دارن ميان خواستگاريت پيرمرد مياد داغون بودم تااينكه يكي اومد و ازدواج كردم خدا روشكر كه الان دوسش دارم و به اميد بودن اون زندگي ميكنم فكر ازدواجو فعلا نكن ميدوني دختر خالم شرايطش مثل تو بود دقيقا البته اون توي شهرستان زندگي ميكرد ميگفت شوهر كنم از دست داداشام راحت شم ديگه محدودم نميكنن الان شوهرش نميذاره حتي خونه مادرش بره تنها يا بدون اجازه مادرشوهرش كه اونام هيچ وقت نميذارن هر كاري بكنه حتي واسه اومدن به عروشي من التماس به مادرشوهروشوهرش كن با گريه زاري اومدو با گريه برگشت هيچ وقت از ترس افتادن تو چاله پاتو تو چاه نذار بذار يكم بگذره اعتماد خانوادتو جلب كن اونطور كه اونا ميخان باش انقدر اعتمادشونو جلب كه از بابت تو مطمعن بشن خودتو با چيزاي ديگه مشغول كن اصلا شروع كن درس بخون كتاب بخون حتما نبايد با جنس مخالف رابطه داشته باشي ببين اگه اجازه ميدن مشغول به كار شو به خودت برس كارايي كن كه خوشحالت ميكنن من با خريد يه رژ لب خوشحالم يه هفته يه مدت اينطوري طي كن به خدا توكل كن نماز يادت نره آرامش پيدا ميكني قران بخون فارسيشو بذار خدا آرومت كنه خدا دوست دارن عزيزم از زندگيت لذت ببر بخدا دوست من هنوز تو اوج جوونيش خدا ازمون گرفتش چي شد گذاشت رفت و ماها داريم غصشو ميخوريم كه چرا هنوز به نصف آرزوهاشم نرسيد خودشم ناراحته ميدونم چون خيلي هدفها داشت توام واسه خودت هدف انتحاب كن خدا پشت و پناهت باشه

  4. 2 کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    خب عزیزم شما خودت بهتر میدونی که این روابط فقط در حد یه دوستی ساده است ...

    تازه اگر در این حد دوستی بمونه و خدایی نکرده ، در این بین مشکلی به وجود نیاد ...

    از طرفی اینکه بخوای برای فرار از محیط خونه ، ازدواج کنی باید بگم خیلی زود متوجه میشی که کارت اشتباه بوده و این ازدواج چیزی نبوده که

    میخواستی ... چون این ازدواج از چاله به چاه افتادنه ...

    وقتی بخوای برای فرار ازدواج کنی دیگه به خیلی از مسائل توجه نمیکنی ...

    مثل کسیکه خیلی گرسنه است و برای رفع اون هر چیزی رو ببینه میخوره ... مسلما" بعد از این عجله کردن به دل درد دچار میشه ...

    بهتر بود به جای اینکه اعتماد خونواده رو از خودت سلب کنی با یه کاری خودتو سرگرم میکردی ...

    لااقل الان با چشم بدبینی بهت نگاه نمیکردن .... و باید خیلی زمان بگذره تا بتونن بهت اعتماد کنن ...
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  6. 3 کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3033
    نوشته ها
    1,622
    تشکـر
    1,448
    تشکر شده 2,948 بار در 1,084 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    خیلی سخته خیلی .....وابستگی به کسی که بدونی هیچ وقت بهش نمیرسی زندگی آدموداغون میکنه منم شدیدا وابسته یکی شدم که میدونم مال من نیست سهم من ازاون فقط دلتنگیه دیگه نمیخوام زندگی کنم دیگه باختم به معنای واقعی

  8. کاربران زیر از farimah بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    Lightbulb پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    راستش همونطور که دوستان میگن و خیلی از مشاوران هم بهش تاکید میکنن ...

    اینه که نباید برای فرار از یک محیط بد به ازدواج فکر کرد ...

    چون مسلما" در اون موقع نمیشه خیلی خوب و دقیق فکر کرد و بیشتر این انتخاب و تصمیم احساسی میشه ...

    الان در این مورد خود دوستمون میدونسته که این یک رابطه ساده است و نمیتونه بهش اعتماد کنه ...

    ولی براش از از احساسش وقت گذاشته و آخرشم همین شده که هست ...

    الان به قولای رسمی و محضریشم نمیشه اعتماد کرد ...چه برسه به این دوستی های ساده و زودگذر این دوره ...

    به هرحال باید این دورانو تحمل کنی و به این حرفای الکی که دیگه داره وقتت برای ازدواج میگذره گوش ندی ...

    چون هدف از ازدواج رسیدن به آرامشه نه استرس و نگرانی ....

    پس اگه بخوای بعد از ازدواج به این نگرانی ها برسی، خب بهتره آدم تو خونه خودش باشه ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  10. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4606
    نوشته ها
    21
    تشکـر
    20
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    نه آجی نگران نباش بالاخره یه طوری میشه دیگه غصه نخور ... من میدونم که همه چی حل میشه امیدوار باش

  12. کاربران زیر از اولدوز بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4606
    نوشته ها
    21
    تشکـر
    20
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    من اونقد واسه ازدواجم دیر نشده 24 سالمه این خانوادمن که مدام زیر گوش من میخونن من بچه اولم از 14 سالگی خواستگار داشتم ولی چون جواب منفی میدادم این بیشتر حساسشون کرده و ازدواج من واسه اصلا کل فامیل شده یه معضل جوری که هر کی میبینتشون میپرسه دخترتون ازدواج نکرد و همین مسئله رو رفتارو اونا تاثیر میزاشت و همین طور رو رفتار من

  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    نقل قول نوشته اصلی توسط اولدوز نمایش پست ها
    من اونقد واسه ازدواجم دیر نشده 24 سالمه این خانوادمن که مدام زیر گوش من میخونن من بچه اولم از 14 سالگی خواستگار داشتم ولی چون جواب منفی میدادم این بیشتر حساسشون کرده و ازدواج من واسه اصلا کل فامیل شده یه معضل جوری که هر کی میبینتشون میپرسه دخترتون ازدواج نکرد و همین مسئله رو رفتارو اونا تاثیر میزاشت و همین طور رو رفتار من
    خب منم 22 سالم بود كه مردم اونطوري ميگفتن در دهن مردمو كه نميشه بست بيخيال بذار بگن مامان خودم هر كاري ميكرد منو بده پسرخالم انقدر گفت كه فكر ميكردم اون منو نگيره من ميمونم خونه يا بدبخت ميشم طرز فكر هركسي يجوريه به فكر زندگيه خودت باش تو قراره زندگي كني نه مردم اصلا ميخاي مجرد باشي بهتر از اينه كه بايكي ازدواج كني بعد نتوني بسازي يا حرص ميخوري يا جدا ميشي بعد دوباره همين مردمن كه ميگن چرا جدا شدي حتما ايراد داري اصلا گوش نكن چون تا وقتي مجردي اينطوري ميكن تا نامزدي ميگن چرا واست اينو نميخره چرا طلا كمه چرا جشنتو اونجا گرفتن تا ازدواج كردي چرا بچه نمياريد يكي بدنيا مياد ميگن چرا تنهاست بچت يكي ديگه اصلا به حرف مردم اهميت نده

  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4606
    نوشته ها
    21
    تشکـر
    20
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    آره راست میگی حق با شماست سعی میکنم... ولی دوست دارم این رابطه ای که الان دارم به ازدواج ختم شه چون واقعا آدم خوبیه و من دوسش دارم اونم دوست داره ولی نه به اندازه ی من و نه به اندازه ی که الان به ازدواج فکر کنه واسه این چیکار کنم؟

  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    نقل قول نوشته اصلی توسط اولدوز نمایش پست ها
    آره راست میگی حق با شماست سعی میکنم... ولی دوست دارم این رابطه ای که الان دارم به ازدواج ختم شه چون واقعا آدم خوبیه و من دوسش دارم اونم دوست داره ولی نه به اندازه ی من و نه به اندازه ی که الان به ازدواج فکر کنه واسه این چیکار کنم؟
    خب عزيزم باهاش ادامه بده ولي به ازدواج فكر نكن فكر كن فقط ميخاي باهاش باشي چون اگه به ازدواج فكر كني فقط فكرت ميشه اون يا انقدر اميدوار ميشي كه بدون اون ديگه نميتوني زندگي كني اونوقت ديگه نميتوني نكات منفي شو ببيني فكرو ذكرت ميشه اون يكم عاقلانه فكر كن اينم بهت بگم من چند نفروديدم كه با دوست دختراشون ازدواج كردن زندگيشون زياد تعريفي نداشت اولش پر از عشقه اما بعدش چيزاي ديگه خودشو نشون ميده مثلا ديگه به زنش اعتماد نداشت در خونه رو روش قفل ميكرد ميگفت تو اگه دختر خوبي بودي چرا توخيابان بامن دوست شدي تو اگه هر جايي نبودي چرا با يه پسر رابطه داري و خيلي از اين حرفا كه همديگرو رنجودن به اينم فكر كن

  17. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    نقل قول نوشته اصلی توسط اولدوز نمایش پست ها
    آره راست میگی حق با شماست سعی میکنم... ولی دوست دارم این رابطه ای که الان دارم به ازدواج ختم شه چون واقعا آدم خوبیه و من دوسش دارم اونم دوست داره ولی نه به اندازه ی من و نه به اندازه ی که الان به ازدواج فکر کنه واسه این چیکار کنم؟
    عزیزم ازدواج و داشتن رابطه ای سالم موضوع بدی نیست ...

    مشکل اینجاست که ماها نمیتونیم باهاش کنار بیایم ... اونو اونقدر احساسی میکنیم که دیگه نمیتونیم به چیزی فکر کنیم ...

    سعی کن هر رابطه ای رو که میخوای ادامه بدی ، خوب و سالم باشه و طرفتو بشناسی ...

    صرف اینکه تو ازش خوشت بیاد رو ملاک عمل قرار نده ... همونطور که تو اونو دوست داری باید ایشون هم تو رو دوست داشته باشه ...

    اینو در نظر بگیر که اگه روزی این رابطه به ازدواج ختم نشه تو چطور میتونی باهاش کنار بیای ... ؟

    به هرحال پسر در دنیا و فضای دیگه ای هست و شاید فقط حس دوستی داره ...

    خیلی از این افراد فقط برای دوستی ساده رابطه برقرار میکن ...

    ولی هیچوقت برای ازدواج برنامه ای ندارن چون امکانات و پول و کاری مستقلی ندارن ...
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  19. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    نقل قول نوشته اصلی توسط اولدوز نمایش پست ها
    آره راست میگی حق با شماست سعی میکنم... ولی دوست دارم این رابطه ای که الان دارم به ازدواج ختم شه چون واقعا آدم خوبیه و من دوسش دارم اونم دوست داره ولی نه به اندازه ی من و نه به اندازه ی که الان به ازدواج فکر کنه واسه این چیکار کنم؟
    چیزیکه از شما انتظار میره به غنوان فردی منطقی اینه که باید خیلی خوب و ریلکس با این موضوع برخورد کنید ...

    هر رابطه ای میتونه در شما چنان وابستگی ایجاد کنه که جدا شدن از اون با مرگتون برابری بکنه ...

    چون این حس رو خداوند به شما داد تا برای ازدواج و وقتی که زندگی مشترک رو شروع کردید ، ازش استفاده کنید

    دقیقا" خداوند برای یک زندگی دایمی این حس قوی و عاطفی رو به انسانها داد ...

    ولی الان شما اونو برای یک رابطه مبهم و غیرقابل اعتماد مصرف میکنید و باید بپذیرید که برخلاف طبیعت وجودتون عمل میکنید ...

    پس اگه برای این عملتون اتفاقی بیفته شما به درگاه خدا مسئول و جواب گو هستید ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  21. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4606
    نوشته ها
    21
    تشکـر
    20
    تشکر شده 26 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    بله با حرفاتون کاملا موافقم ولی این وسط منم که خیلی وابسته شدم اونم وابسته شده ولی یه مرده الان داره منطقی تر رفتار میکنه و میخواد که رابطه محدود کنه منم که نمیتونم تحمل کنم....

  23. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    نقل قول نوشته اصلی توسط اولدوز نمایش پست ها
    بله با حرفاتون کاملا موافقم ولی این وسط منم که خیلی وابسته شدم اونم وابسته شده ولی یه مرده الان داره منطقی تر رفتار میکنه و میخواد که رابطه محدود کنه منم که نمیتونم تحمل کنم....

    خب دوست عزیز شمام باید منطقی فکر کنید ...

    گاهی انسان باید واقعیت رو همونطور که هست بپذیره ...

    تو این سایت خیلی مشکل دارن و برای رسیدن به ارامش راهکار میخوان ...

    ولی مشکلشون اینه که فکر میکنن ، راهکار مثل یه قرص و یا یه قاشق شربته و میتونن با خوردنش از شرش خلاص بشن

    در صورتی که در بیماریهای روانی این مشکل در روح و احساس ما که غیر قابل لمسه نهفته میشه ...

    یه زخم در روی پوست میتونه با گذشت مدتها ، خوب بشه ، به طوری که اثری ازش نباشه

    ولی خاطرات رد عمیقی از خودشون بجا میذارن و برای مدتها اثرشون باقی می مونه

    پس برای همینه که میگم تا بیشتر از این وارد یه رابطه بیهوده نشدید ، ازش خارج بشید

    و انرژی خودتون رو در جای دیگه و بریا کسیکه براتون ارزش قائله خرج کنید ...

    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  24. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : میخوام آرزوی مرگ کنم... خداااااااااااااااااا

    عزیزم اینقدر نگران نباش و نارحت از اینکه اون تورو دوست نداره ....

    چرا ما دخترا برای هر کسی که از راه میرسه میخوایم از عشق و احساسمون خرج کنیم ؟

    چرا اینقدر دست و پا بسته عمل میکنیم ؟ یعنی واقعا" بجز این فرد کسی دیگه در دنیا وجود نداره که بتونه به شما فکر کنه ؟

    خب این پسر تصمیمشو گرفته و میخواد این رابطه رو قطع کنه ...

    شما باید خیلی باوقار ازون خارج بشید ...سخته خیلی ام میتونه سخت باشه ...

    ولی از اینکه عشق رو گدایی کنی سختتر نیت و خیلی از ما دخترا همین کارو میکنیم ...

    چنان ارزش خودمون رو پایین اوردیم که خیلی راحت لگدمون میکنن و رد شده ان ...

    پس بهتره در این مورد یه خورده به خودت و ارزشهای خودت فکر کنی ..
    ویرایش توسط mahsa42 : 07-22-2014 در ساعت 12:19 AM
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شرایط ازدواج رو ندارم
    توسط hirsoft در انجمن سایر موارد ازدواجی
    پاسخ: 10
    آخرين نوشته: 05-25-2014, 11:10 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد