نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: خسته شدم از این زندگی

1170
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11806
    نوشته ها
    127
    تشکـر
    58
    تشکر شده 83 بار در 34 پست
    میزان امتیاز
    10

    خسته شدم از این زندگی

    خسته شدم از این زندگی، خانوادم رفتار بدی با من دارند، ازشون بدم میاد. نمی دونم چی کار کنم. احساس بدی دارم خیلی دارم اذیت میشم
    امضای ایشان
    دلم هوای گریه کرده

  2. کاربران زیر از یه نوجوان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13215
    نوشته ها
    461
    تشکـر
    370
    تشکر شده 500 بار در 226 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    دوست خوبم..اول بگوچندسالته؟وخانوده ات درچه موردیامواردی شارودرک نمیکنن یااذیت میکنن
    مشکل اصلتوبوتابتونیم بادیدبازتربهت کمک کنیم
    امضای ایشان
    هرروزخوشبخترین انسان روی زمین ازخواب برمیخیزم

  4. 2 کاربران زیر از ziziorton بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12792
    نوشته ها
    202
    تشکـر
    149
    تشکر شده 154 بار در 76 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    سلام دوست خوبم مشكل خودت وخانوده رو واضح بگو

  6. کاربران زیر از isa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    سلام ، همنطور که بقیه دوستان گفتن توضیح بدین تا هم خودتون سبک بشین هم مشاورین و کاربرا بهتر بتونن نظرشون رو بگن . . .

    نوشن خودش یک راه برای خالی کردن هین حس های بده ، با حوصله همشو بگین هرچی دوست دارین

    ناراحت بودن شما مسئله ای رو حل نمیکنه جز بدتر کردن حالتون

  8. کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13325
    نوشته ها
    42
    تشکـر
    31
    تشکر شده 87 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    فقط ترجیح میدم یک پیشنهاد برای این لحظه بدم :
    برو جلوی آینه و به آینه بخند . اونقدر بخند که احساس کنی سبک ترین موجود روی زمینی . اگه وسط خنده هات اشکی اومد جلوشو نگیر بزار بیاد چون اونا سختیهاست که داره از تنت خارج میشه .
    اسمت را گذاشتی یه نوجوان . یادمه توی نوجوانیم همیشه از زندگی گله کردم از آدما متنفر شدم و همه تقصیرا رو گردن اطرافیانم انداختند که البته بی تقصیرم نبودند . ولی امروز بعد از چندسال اینو فهمیدم که با اون گله و ناراحتی ها فقط نوجوونیمو از دست دادم و بس .
    یک چیزو فراموش نکن . این تویی که تصمیم میگیری زندگی سخت باشه یا آسون نه دیگران .
    موفق باشید دوست عزیزم

  10. 3 کاربران زیر از mehranjo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11806
    نوشته ها
    127
    تشکـر
    58
    تشکر شده 83 بار در 34 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط ziziorton نمایش پست ها
    دوست خوبم..اول بگوچندسالته؟وخانوده ات درچه موردیامواردی شارودرک نمیکنن یااذیت میکنن
    مشکل اصلتوبوتابتونیم بادیدبازتربهت کمک کنیم
    12 سالمه، یه مدتی بود که حالم خیلی بد بود، مشاور مدرسه گفت که به خاطر سنمه و طبیعیه. درستم گفت چون دوستامم همین رو میگفتن اما خونوادم اصلا این رو درک نمیکنن، حال هیچ کاری رو ندارم، الان دیگه از همه متنفرم حتی از کسایی که روزی دوسشون داشتم، البته فقط نگاه من نیست که عوض شده . چون هر کسی به نحوی اذیتم کرده چون مثل بقیه بچه ها نیستم و از مسخره بازی خوشم نمیاد و با این کارا برخورد می کنم بچه ها مسخرم میکنن، ازم فاصله میگیرن و میگن اخلاقم بده با اینکه اصلا این جوری نیست
    توی زندگیم خیلیا رو بخشیدم خیلیا رو. اونقدر که دیگه از مهربونی خسته شدم هر کی رو بخشیدم پشیمون شدم، من ادم مهربونیم ولی دیگه نمی خوام باشم، می خوام سنگدل باشم . دلم خیلی شکسته خیلی. می خوام دل بشکنم ، ازم سو استفاده کردن می خوام سو استفاده کنم می خوام انتقام بگیرم. خسته شدم از اینکه تا این کارا رو نکنم اروم نمیشم
    امضای ایشان
    دلم هوای گریه کرده

  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11806
    نوشته ها
    127
    تشکـر
    58
    تشکر شده 83 بار در 34 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mehranjo نمایش پست ها
    فقط ترجیح میدم یک پیشنهاد برای این لحظه بدم :
    برو جلوی آینه و به آینه بخند . اونقدر بخند که احساس کنی سبک ترین موجود روی زمینی . اگه وسط خنده هات اشکی اومد جلوشو نگیر بزار بیاد چون اونا سختیهاست که داره از تنت خارج میشه .
    اسمت را گذاشتی یه نوجوان . یادمه توی نوجوانیم همیشه از زندگی گله کردم از آدما متنفر شدم و همه تقصیرا رو گردن اطرافیانم انداختند که البته بی تقصیرم نبودند . ولی امروز بعد از چندسال اینو فهمیدم که با اون گله و ناراحتی ها فقط نوجوونیمو از دست دادم و بس .
    یک چیزو فراموش نکن . این تویی که تصمیم میگیری زندگی سخت باشه یا آسون نه دیگران .
    موفق باشید دوست عزیزم
    اما این دیگرانن که زندگی رو برای ادم سخت میکنن. خسته شدم انقدر به روم نیاوردم که ناراحتم . خسته شدم با لبخندام اشک هام رو پنهان کردم . خسته شدم !!!خسته شدم!!! خسته شدم!!!
    امضای ایشان
    دلم هوای گریه کرده

  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    تو حتی نمیخوای حرفهای مارو گوش بدی
    و انجام بدی
    یه بند تکرار میکنی خسته شدم خسته شدم
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11806
    نوشته ها
    127
    تشکـر
    58
    تشکر شده 83 بار در 34 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    پریماه متن امضای شما که که نشون می ده از من خسته تری!!!!!
    امضای ایشان
    دلم هوای گریه کرده

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    نخیر من این امضا رو دوس دارم ولی اصلا اینطور نیست این امضا موقعی گذاشتم که وارد این انجمن شدم خوب شد الان گفتی عوضش میکنم
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12584
    نوشته ها
    271
    تشکـر
    737
    تشکر شده 206 بار در 120 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    تو که همیشه خسته هستی تازه اول نوجونیته اول بهترین دوران زندگیت
    چرا خسته؟؟؟چرا از خانوادت بدت میاد؟؟؟شاید چون کنترل میشی
    خب عزیزم یکم بیشتر بخند بیشتر مهربون باش
    از الان منزوی تا کی؟؟
    با دوستات وقت بگذرون
    اصلا این حرفا واسه تو زوده
    امضای ایشان

  17. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13325
    نوشته ها
    42
    تشکـر
    31
    تشکر شده 87 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    ببین نوجوان
    من یکی هستم مثل تو شایدم بدتر . البته من 12 سالم نیست و خیلی وقته نوجوونیم تموم شده . ولی گزشته من فقط یک عضو داشت و اون تنهایی بود.
    توی اون زمونا منو کسی مسخره نمیکرد . کسی بهم توهین نمیکرد . کسی بهم نمیخندید ولی مشکل بزرگی داشتم . اونم این بود که نمیتونم ارتباط برقرار کنم. خیلی از همکلاسیام دوست داشتن باهام دوست باشن ولی من بلد نبودم. هیچوقت توی نوجوونیم دوست صمیمی نداشتم . چون بلد نبودم .
    بچه مثبت و شاگرد اول کلاس بودم . و همین مثبت بودنم منو بیشتر از دوستام دور کرده بود چون بلد نبودم مثل اونا شاد و شنگول باشم . توی فامیل هیچ هم سن و سالی نداشتم . تمام روزام یا تو خونه تنها کنار مادرم بودم یا گوشه مغازه پدرم نشسته بودم. دو سه تایی دوست داشتم که گاهیی به بهونه نشریه و کاردستی و این چیزا دور هم جمع میشدیم ولی در واقعیت تنها بودم .
    کودکی و نوجوونیم گذشت و من تنها بودم. پدرم رفیقم نبود .مادرمم فقط مهربون بود ولی رفیقم نبود . توی نوجوونیم یاد گرفتم یه دفتر بردارم و درد دلامو واسه خدا بنویسم . اینجوری حداقل دلم یکم سبک میشد .
    ولی بازم تنها بودم. از مهمونی رفتن خوشم نمیومد . از جمع ها ترس داشتم . و وقتی 20 سالم شد تازه فهمیدم خراب کردم .
    ببین نوجوان عزیز . همه اینا رو گفتم که بدونی درد تنهایی و بی رفیقی را خوب چشیدم . ولی الان که بزرگتر شدم و 25 سالمه میفهمم که خطای کارم تو تمام دوران زندگیم خودم بودم . من همیشه واسه تنها بودنم بهانه میاوردم . همیشه چون خودمو مقصر تنهاییم ندونم به بقیه عیب میگرفتم. منم مثل تو میگفتم اونا بی مزند . کاراشون غلطه . بچه ولگردند . نابابن . نمیفهمند و....
    ولی الان که به این سن رسیدم خوب میدونم که اونا همش بهونه بود و من چون نمبتونستم باهاشون باشم اون بهونه ها را میاوردم.
    ولی الان ضربه های بدی از اون بهونه ها خوردم . و حسرتای بزرگی هم تو زندگیم به دلم مونده و راه بازگشتی هم نیست .
    سعی کن یه رفیق خوب باشی واسه رفیقات . هیچوقت سعی نکن خودتو بهتر و عاقل تر از بقیه نشون بدی بلکه سعی کن طوری رفتار کنی که همه شیفته تو بشند و تو بشی الگوی اونا.
    توی یه نوجوان 12 ساله ای و باید با نوجوونای 12 ساله کنار بیای . باید باهاشون زندگی کنی . تفریح کنی و دوستی کنی .
    میدونم سخته . میدونم تغییر دادن شخصیتمون خیلی سخته چون هرکاری هم بکنیم اطرافیانمون طبق گذشته با ما رفتار میکنند . ولی غیر ممکن نیست .
    از این خسته شدم های تو منم زیاد گفتم . شاید ده ها برگه کاغذ را با این جمله ( خسته شدم ) پر کردم توی زندگیم .
    ولی هیچوقت چیزی بدست نیاوردم بلکه خر روز داشته هامو از دست دادم.
    هر وقت خسته شدی چه از دوستات و چه خانوادت .، سعی کن فقط به یک چیز فکر کنی و اونم اینه که تو باید زندگی کنی . تو باید شاد زندگی کنی و فراموش نکن برای یک زندگی خوب به آدمای اطرافت احتیاج داری . پس از خودت دورشون نکن....
    موفق باشی .

  18. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    11806
    نوشته ها
    127
    تشکـر
    58
    تشکر شده 83 بار در 34 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم از این زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mehranjo نمایش پست ها
    ببین نوجوان
    من یکی هستم مثل تو شایدم بدتر . البته من 12 سالم نیست و خیلی وقته نوجوونیم تموم شده . ولی گزشته من فقط یک عضو داشت و اون تنهایی بود.
    توی اون زمونا منو کسی مسخره نمیکرد . کسی بهم توهین نمیکرد . کسی بهم نمیخندید ولی مشکل بزرگی داشتم . اونم این بود که نمیتونم ارتباط برقرار کنم. خیلی از همکلاسیام دوست داشتن باهام دوست باشن ولی من بلد نبودم. هیچوقت توی نوجوونیم دوست صمیمی نداشتم . چون بلد نبودم .
    بچه مثبت و شاگرد اول کلاس بودم . و همین مثبت بودنم منو بیشتر از دوستام دور کرده بود چون بلد نبودم مثل اونا شاد و شنگول باشم . توی فامیل هیچ هم سن و سالی نداشتم . تمام روزام یا تو خونه تنها کنار مادرم بودم یا گوشه مغازه پدرم نشسته بودم. دو سه تایی دوست داشتم که گاهیی به بهونه نشریه و کاردستی و این چیزا دور هم جمع میشدیم ولی در واقعیت تنها بودم .
    کودکی و نوجوونیم گذشت و من تنها بودم. پدرم رفیقم نبود .مادرمم فقط مهربون بود ولی رفیقم نبود . توی نوجوونیم یاد گرفتم یه دفتر بردارم و درد دلامو واسه خدا بنویسم . اینجوری حداقل دلم یکم سبک میشد .
    ولی بازم تنها بودم. از مهمونی رفتن خوشم نمیومد . از جمع ها ترس داشتم . و وقتی 20 سالم شد تازه فهمیدم خراب کردم .
    ببین نوجوان عزیز . همه اینا رو گفتم که بدونی درد تنهایی و بی رفیقی را خوب چشیدم . ولی الان که بزرگتر شدم و 25 سالمه میفهمم که خطای کارم تو تمام دوران زندگیم خودم بودم . من همیشه واسه تنها بودنم بهانه میاوردم . همیشه چون خودمو مقصر تنهاییم ندونم به بقیه عیب میگرفتم. منم مثل تو میگفتم اونا بی مزند . کاراشون غلطه . بچه ولگردند . نابابن . نمیفهمند و....
    ولی الان که به این سن رسیدم خوب میدونم که اونا همش بهونه بود و من چون نمبتونستم باهاشون باشم اون بهونه ها را میاوردم.
    ولی الان ضربه های بدی از اون بهونه ها خوردم . و حسرتای بزرگی هم تو زندگیم به دلم مونده و راه بازگشتی هم نیست .
    سعی کن یه رفیق خوب باشی واسه رفیقات . هیچوقت سعی نکن خودتو بهتر و عاقل تر از بقیه نشون بدی بلکه سعی کن طوری رفتار کنی که همه شیفته تو بشند و تو بشی الگوی اونا.
    توی یه نوجوان 12 ساله ای و باید با نوجوونای 12 ساله کنار بیای . باید باهاشون زندگی کنی . تفریح کنی و دوستی کنی .
    میدونم سخته . میدونم تغییر دادن شخصیتمون خیلی سخته چون هرکاری هم بکنیم اطرافیانمون طبق گذشته با ما رفتار میکنند . ولی غیر ممکن نیست .
    از این خسته شدم های تو منم زیاد گفتم . شاید ده ها برگه کاغذ را با این جمله ( خسته شدم ) پر کردم توی زندگیم .
    ولی هیچوقت چیزی بدست نیاوردم بلکه خر روز داشته هامو از دست دادم.
    هر وقت خسته شدی چه از دوستات و چه خانوادت .، سعی کن فقط به یک چیز فکر کنی و اونم اینه که تو باید زندگی کنی . تو باید شاد زندگی کنی و فراموش نکن برای یک زندگی خوب به آدمای اطرافت احتیاج داری . پس از خودت دورشون نکن....
    موفق باشی .
    ولی من خیلی خوب میتونم با بقیه ارتباتط برقرار کنم، همیشه هم دوست صمیمی دارم، ولی به دلیل رفتار دیگران نمیتونم با همه ارتباط برقرار کنم ، وضعیت من با شما خیلییی فرق میکنه، چون شما رو بقیه دوس داشتن، اذیتتون نمیکردن، دلتون رو نمیشکتند شبا تا صبح به خاطر اذیتاشون گریه نمیکردی، از شدت ناراحتی و عصبانیت از قضاوت های نابجاشون همیشه عصبی نبودی و لرزش دست نداشتی. وضعیت من خیلی بد تر از نوجوونی شماست، چون شما میدونستی حداقل خودت بلد نیستی ارتباط برقرار کنی ولی من خیلی هم خوب بلدم ارتباط برقرار کنم و ادم اجتماعی هستم ولی ادم مناسبی برای برقراری ارتباط باهاش پیدا نمیکنم
    امضای ایشان
    دلم هوای گریه کرده

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد