نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: عاشقم...

1189
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16122
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    عاشقم...

    درسته سنم کوچیکه ولی ناخواسته گرفتار بعضی چیزا شدم
    من 15 سالمه و یک سال پیش بود حدودا احساس کردم به یکی از پسرهای فامیل علاقمند شدم با هم چت میکردیم و فقط در همین حد بودیم و اون خیلی باهام گرم میگرفت یه بار بهم گفت دوست دارم ولی وقتی همدیگه رو دیدیم و ازش پرسیمد گفت خواستم سر به سرت بزارم ولی همون کافی بود تا من از اون خوشم بیاد ولی من بهش چیزی نگفتم تا اینکه دانشگاه قبول شد و بعد از اون بی دلیل باهام سرد شد و الان حتی جواب سلاممو هم به زور میده و جلوی من از بقیه دخترا حرف میزنه قبلا اینطوری نبود نمی ودنم چیکارکنم میودنم سنم کوچیکه و هنوزم زوده برام ولی در هر حال الان من پای یه عشق گیر کردم و خیلی میترسم هر سب کارم شده گریه راستش من یه خواستگار داشتم که وقتی بهش گفتم بهم گفت تو با اون خوش بخت میشی و بعد از همون قضیه باهام سرد شد از وان طرف من همیشه آروزم بوده یه برادر بزرگ تر داشته باشم که ندارم و همین چند وقت پیش بود که ازش خواستم که به جای برادر بزرگ تر دوسش داشته باشم و اون هم با پرروی تمام گفت نهه و من فقط تشنه محبت از جانب اون بودم و برام هم مهم نبود این محبت چطوری باشه مثل برادر بزرگ تر یا مثل عشق خواهش میکنم مسخره نکنید بالاخره حتی اگر کوچیک هم باشه الان فکر و روز من شده همون ولی مطمئنم دوسش دارم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6486
    نوشته ها
    126
    تشکـر
    42
    تشکر شده 125 بار در 54 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم...

    15 سالم بود هنوز فکر میکردم پدرومادرها، بچه رو از بازار میخرن

  3. کاربران زیر از روح اله بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    8109
    نوشته ها
    1,999
    تشکـر
    2,867
    تشکر شده 3,828 بار در 1,232 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خسته شدم...

    خودشونم گفتن که کارشون اشتباهه ولی نمیتونن کنترلش کنند.این عشق نبوده یه حس زودگذر بوده فراموشش شه بهتره!پسرفامیل چن سالشون بوده؟
    امضای ایشان

    آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
    آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!

    آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15277
    نوشته ها
    1,816
    تشکـر
    345
    تشکر شده 2,644 بار در 1,053 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم...

    15 سال
    امضای ایشان
    خداحافظ
    این ایدی دیگه دست من نیست..خصوصی نفرستید..
    اینم از سعید021 ک ب پایان رسید.....

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10630
    نوشته ها
    436
    تشکـر
    345
    تشکر شده 969 بار در 321 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم...

    اینایی که زود عاشق میشن دو حالت بیشتر نداره:
    1-حسشو نو با عشق اشتباه گرفتن
    2-زود بزرگ شدن

    شما هم سعی کن فراموشش کنی
    چون اینجور مسائل مخصوصا اگه ی طرفه باشه آدمو پیر میکنه

  7. کاربران زیر از @RY@ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16143
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط miss_SARA نمایش پست ها
    درسته سنم کوچیکه ولی ناخواسته گرفتار بعضی چیزا شدم
    من 15 سالمه و یک سال پیش بود حدودا احساس کردم به یکی از پسرهای فامیل علاقمند شدم با هم چت میکردیم و فقط در همین حد بودیم و اون خیلی باهام گرم میگرفت یه بار بهم گفت دوست دارم ولی وقتی همدیگه رو دیدیم و ازش پرسیمد گفت خواستم سر به سرت بزارم ولی همون کافی بود تا من از اون خوشم بیاد ولی من بهش چیزی نگفتم تا اینکه دانشگاه قبول شد و بعد از اون بی دلیل باهام سرد شد و الان حتی جواب سلاممو هم به زور میده و جلوی من از بقیه دخترا حرف میزنه قبلا اینطوری نبود نمی ودنم چیکارکنم میودنم سنم کوچیکه و هنوزم زوده برام ولی در هر حال الان من پای یه عشق گیر کردم و خیلی میترسم هر سب کارم شده گریه راستش من یه خواستگار داشتم که وقتی بهش گفتم بهم گفت تو با اون خوش بخت میشی و بعد از همون قضیه باهام سرد شد از وان طرف من همیشه آروزم بوده یه برادر بزرگ تر داشته باشم که ندارم و همین چند وقت پیش بود که ازش خواستم که به جای برادر بزرگ تر دوسش داشته باشم و اون هم با پرروی تمام گفت نهه و من فقط تشنه محبت از جانب اون بودم و برام هم مهم نبود این محبت چطوری باشه مثل برادر بزرگ تر یا مثل عشق خواهش میکنم مسخره نکنید بالاخره حتی اگر کوچیک هم باشه الان فکر و روز من شده همون ولی مطمئنم دوسش دارم
    اگه همچین پیشنهادی دادید و قبول نکرد مثل برادربزرگتر دوستش داشته باشین معلومه که ادم بیشخصیت و بی شرمیه
    شما چیکار اون داری
    محبت رو هیچ وقت از جنس مخالف ت نخواه شما

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13337
    نوشته ها
    470
    تشکـر
    1,752
    تشکر شده 1,447 بار در 412 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته شدم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط miss_SARA نمایش پست ها
    درسته سنم کوچیکه ولی ناخواسته گرفتار بعضی چیزا شدم
    من 15 سالمه و یک سال پیش بود حدودا احساس کردم به یکی از پسرهای فامیل علاقمند شدم با هم چت میکردیم و فقط در همین حد بودیم و اون خیلی باهام گرم میگرفت یه بار بهم گفت دوست دارم ولی وقتی همدیگه رو دیدیم و ازش پرسیمد گفت خواستم سر به سرت بزارم ولی همون کافی بود تا من از اون خوشم بیاد ولی من بهش چیزی ................. رم و همین چند وقت پیش بود که ازش خواستم که به جای برادر بزرگ تر دوسش داشته باشم و اون هم با پرروی تمام گفت نهه و من فقط تشنه محبت از جانب اون بودم و برام هم مهم نبود این محبت چطوری باشه مثل برادر بزرگ تر یا مثل عشق خواهش میکنم مسخره نکنید بالاخره حتی اگر کوچیک هم باشه الان فکر و روز من شده همون ولی مطمئنم دوسش دارم
    سلام
    میتونم درک کنم که حس عمیقی داری و دوست داشتنت دروغ نیست.
    این حست با توجه به طبیعت سنی که داری بیشتر شبیه به یه احساس سطحیه که خودش رو گسترش داده و با حس دوست داشتن اصیل و عمیق بالغانه متفاوته.
    دوست داشتن یعنی من بتونم هم خوبی ها و هم بدی هاش رو بشناسم و با این حال در مجموع حس خوبی بهش داشته باشم.
    شما با هم ارتباط آنچنانی برای شناخت هم نداشتید. این حس گذراست!
    امضای ایشان


  10. 3 کاربران زیر از e.v بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9782
    نوشته ها
    1,515
    تشکـر
    1,321
    تشکر شده 940 بار در 563 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خسته شدم...

    سلام.خودتو سرگرم چیزای دیگه کن.یه هدف هایی برا خودت مشخص کن و سعی کن با تمام وجود براشون تلاش کنی.طول روز اینقد برا خودت فعالیت داشته باش که شب خسته شی بخوابی.
    ب کارای مذهبی رو بیار.مثلا هر وقت دلت گرفت قرانو باز کن و از روش بخون.ببین خدا چی میگه و از اون کمک بخواه.

    دیدی همه میگن سطحیه و زود گذره؟
    پس یقین داشته باش میگذره.
    فقط خودتو نباز و سعی کن ایندتو بسازی.مثلا این ترم رو واقعا بتر************ و معدل بالا بیار.امتحانا تموم نشده فراموشش خواهی کرد.

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9782
    نوشته ها
    1,515
    تشکـر
    1,321
    تشکر شده 940 بار در 563 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خسته شدم...

    ب محبت نیاز داری.
    اما محبتو از هرکسی گدایی نکن.راه درستشو پیدا کن

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16122
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم...

    منم تا چند روز پیش همین فکرو میکردم

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16122
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahestey نمایش پست ها
    خودشونم گفتن که کارشون اشتباهه ولی نمیتونن کنترلش کنند.این عشق نبوده یه حس زودگذر بوده فراموشش شه بهتره!پسرفامیل چن سالشون بوده؟
    19 سالشه

  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16122
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط روح اله نمایش پست ها
    15 سالم بود هنوز فکر میکردم پدرومادرها، بچه رو از بازار میخرن
    منم تا امسال همین فکرو میکردم

  16. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15097
    نوشته ها
    48
    تشکـر
    44
    تشکر شده 21 بار در 16 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته شدم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط miss_SARA نمایش پست ها
    منم تا امسال همین فکرو میکردم
    خوب مشکلت همینه
    چون یه خورده نپخته ای
    زمان میسازتت
    نگران نباش

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد