---
---
ویرایش توسط cigar : 04-28-2014 در ساعت 11:32 PM
آقای "سیگار" عزیز! (چرا این اسم؟؟! نه واقعا؟!)
تنهایی رو درک می کنم اما شما خودتون باید به خودتون یه کمکی بکنین. انسان هم به کار نیاز داره هم به تفریح.این میزان زیاد کار کردن یک جورهایی فرار از تنهاییه و درست نیست.با خودتون قرار بذارین، حداقل هفته ای یک بار با مادرتون برین گردش. برین جاهایی که تاحالا نرفتین. تا حالا گالری نقاشی رفتین؟ ورودی که نداره، هم فاله هم تماشا. برین خانه ی هنرمندان در پارک ایرانشهر(نزدیک ایستگاه متروی طالقانی) نمایشگاه ها رو ببینین (نقاشی-مجسمه- عکس و...) ، غرفه ها رو نگاه کنین، یه چرخی توی پارک بزنین. اگه همین راهو ادامه بدین در این سن و سال کم می پوسین! بذارین چشم تون به آدمای مختلف بیفته. گفتین شرایطش نبوده، خب این شرایط رو ایجاد کنین. یک روز در ماه رو مرخصی بگیرین، برین تورهای یک روزه. اگه در اینترنت بگردین تورهای دقیقه نود ارزون قیمت هم پیدا می کنین. یا سر بزنین به سایت "نت برگ" ، کلیه ی کارهای تفریحی که می تونه روحیه تون رو عوض کنه با تخفیف ارایه می ده.
و یه پیشنهاد که واقعا از یک نواختی در میاردتون: یادگیری! ببینید به چی علاقه دارین و برین سمت یادگیریش. مثلا در نگاه من یادگیری یه زبان جدید خودش یه زندگی جدیده. و نیز یادگیری یک ساز موسیقی (اگر امکانش رو دارین) چون هم باعث می شه یک روز در هفته به کلاس برین و به دور از کار و مشکلات فقط روی ساز و موسیقی تمرکز کنین، و هم این طوری باید در منزل هم برای خودتون تمرین کنین.مخصوصا موقع دلتنگی ساز خیلی خوب حواس آدم رو پرت و حال آدمو خوب می کنه.لازم هم نیست ساز بزرگ و سنگین یا گرون انتخاب کنین.اگه هیچ آشنایی با موسیقی ندارین مثلا فلوت ریکوردر می تونه گزینه خوبی باشه، کم حجم و ارزون و آسون.
غیر از این ها، خیلی توصیه می کنم که کتاب بخونین! کتاب های خودشناسی خیلی خوبی هستند که تمرینات عملی هم دارند. شاید بگین "من خودمو خیلی خوب می شناسم" یا "به مشکلاتم واقفم" ولی مطالعه و تلاش برای شناخت خود، و ریشه ی مشکلات راه حل رو کم کم پیش پاتون می ذاره.
کتاب هایی که خودتون می تونین مطالعه کنین :
بهترین سال زندگی اثر دبی فورد
سوال های درست "
نیمه ی تاریک وجود "
و کتابی که پیشنهاد می کنم مادرتون مطالعه کنند: جدایی معنوی اثر دبی فورد.
اگه خودتون رو ملزم به خوندن کتاب در ساعت خاصی از شب بکنین ممکنه ساعت خوابتون هم درست بشه. من هر شب ساعت 1 در تخت شروع به مطالعه می کنم و ساعت 2 می خوابم.کار خیلی خوبیه .
vaghean bayad be khoodetoon eftekharrr konidd ke hamchinn roohiee ghavii dariinn va too in senn inghadd moostaghelinnn asan bavaram nemiishee hamchiinn adamaii ham hnuuzz voojood darannn
ممنون بابت راهنمایتون
راستش رو بخواهید با اینکه تمام اطرافیان و اجداد من سیگاری بودند و هستند من سیگاری نشدم گرچه اصلا برام مهم نیست سیگاری باشم یا نباشم.
من از تمام وجودم دوست دارم یک مسافرت اساسی برم ولی متاسفانه نمی توانم مادرم رو با پدرم تنها بذارم چون پدرم تعادل روانی درستی نداره قدیم هم زیاد دست روی مادرم بلند می کرد و کلا آدمی هست که به شدت به دیگران تهمت می زنه حتی تو این سن و سال
شما لطف دارید
شاید بخاطر کودکی فوق العاده سختی بود که من و برادرم داشتیم یک سری مسائل رو نمی شه اینجا توضیح داد من اشاره کمی به سختی های دوران کودکی و نوجوانی ام کردم علاوه بر این مسائل وضعیت مالی اصلا جالبی نداشتیم تا زمانی که تونستم اولین پروژه خودم رو در 14 سالگی دریافت کنم بعد قرارداد های بیشتر بستم و به نوعی کمک خرج خانواده شدم چون پدرم هم درآمد درست و حسابی نداره قدیم هم نداشت.
اما الان واقعا دارم دچار یک انفجار درونی می شم نمی دونم تا کی می تونم این وضعیت رو تحمل کنم گرچه سعی کردم ظاهر همیشگی خودم رو حفظ کنم.
ویرایش توسط cigar : 04-11-2014 در ساعت 12:42 AM
سلام عزیزم. اول ازهمه خداقوت مرد. (مرد به معنای واقعی کلمه) خداروشکر تا الان خوب پیش رفتی اما باید بعد از این هم خوب پیش بری. با ساحره خانم موافقم. بعضی از کارایی که گفته بودنیاز به خارج از شهر رفتن نداره یک گردش کوتاه دونفره هم میتونه کلی حال آدمو خوب کنه. بعدشم نمیشه با مادرتون باهم برید مسافرت که مجبور نباشید تنهاش بذارید؟خودتون هم تنها نباشید؟(آخه جایی رو سراغ دارم که خیلی حال آدمو خوب میکنه اونم مناظق عملیاتی جنوب و جنوب شرق هستش.)البته اگه امکانش نیست به همون گردشای کوتاه داخل شهری اکتفا کنید.(مثلا گاهی سرخاک شهیدا خصوصا شهیدای گمنام بریدهم خودتون و هم مادرتون.باهاشون درد ودل کنید مطمئن باشید دیر یا زود جوابتون رو می دن.و توسل به خانم حضرت فاطمه الزهرا(س) که بی شک بهتون جواب می ده.هر وقت توی پیچ و خم زندگی احساس کردی دیگه نمیکشی یه یازهرا بگو و بقیشو بسپار به خودشون.امیدوارم زندگی شاد و پرباری داشته باشی. یا علی
من برخلاف سکینه جون، اصلا محیط هایی که به هر نحوی به مردگان مربوط باشه -حتی بهترین ها،از خودگذشته ها و الگوها...- توصیه نمی کنم!
همراه با مادر به اماکن هنری سر بزنین، یکم لبخند رو بر لب های افرادی که اونجا رفت و آمد می کنند ببینید، یکم رنگ، یکم موسیقی... اینا چیزاییه که روح انسان رو سم زدایی می کنه از انرژی های منفی و غم و اندوه.خداوند شادی رو دوست داره،پس خودتون رو شاد کنین و به جاهایی برید که انسان رو هرچه بیش تر یاد "زندگی" بندازه. مثل تماشای بازی بچه ها در پارک و بستنی خوردن و بادکنک بازی کردن شون. اصلا به محیط های غم انگیز و هرجایی که مربوطه به رفتگان نرید.با شادی خودتون رو قوی کنین که وقتی به جنگ دریای مشکلات می رین همیشه پیروز باشین
سلام عزیزم .چرا دیگه جواب ندادی؟! امیدوارم حالت خوب باشه.جاهایی که پیشنهاد دادم درش زندگی جاریه هرجام زندگی باشه شادی هم هست. یاد رفتگان همیشه آدم رو ناراحت نمیکنه.بلکه خیلی اوقات خوشحال وشادمیکنه.گاهی انسان دلش میگیره گریه می کنه وبا گریه غم و غصه هاش رو بیرون میریزه و شاد میشه. گاهی سرخاک عزیزی که از دستش دادی میری باهاش حرف میزنی باهاش گریه می کنی باهاش میخندی ،بعدش سبک میشی احساس طراوت و تازگیه روحت رو به وضوح حس می کنی.یاد میگیری با مشکلات مبارزه کنی انرژیه مضاعف میگیری. حالا وقتی با کسی صحبت کنی که به خدا وصله که زندست،(نمیبینیش ولی حسش می کنی) این شادی این سبکی این طراوت این تازگی این انرژی غیرقابل وصف میشه.پیروزباشی.
از تمام دوستان ممنونم
از این هفته تصمیم گرفتم تغییراتی تو روش زندگیم بدم مثلا کمی از کارم کم کردم و اکثر روز ها مسیر شرکت تا منزل رو که گاها نزدیک به 3 ساعت طول می کشه رو پیاده روی می کنم احساس می کنم کمی حالم بهتر شده ولی هنوز یک خستگی درونی تو وجودم هست که فکر نکنم حالا حالا رفع بشه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)