نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: وسواس فکری درباره اتفاقات بد

815
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    وسواس فکری درباره اتفاقات بد

    سلام

    من 20سالمه دانشجوام ترم اخرم

    یه چندماهیه نزدیک یک سال به شدت دچار استرس و اضطراب میشم

    مثلا میخوام برم کلاس از روز قبل هی استرس دارم هی کلافه ام

    دوس ندارم بیرون برم دوس ندارم دانشگاه برم دوس ندارم کاری کنم

    فقط میخوام داخل خونه بمونم

    همش فکر میکنم یه اتفاق بدی قراره برام بیوفته

    عصبی میشم همش مراقبم گناه نکنم..خیلیم وسواسیم خیلی خیلی

    خواهشا کمکم کنید از درس افتادم

    من دوران مدرسه شاگرد اول بودم اما الان افت تحصیلی کردم و نمره هام فقط درحد قبولی شدن

    خواهشا کمکم کنید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    کسی نیست کمکم کنه یعنی؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    چرا هیشکی نیست کمکم کنه اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    من حالم خوب نیست

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    چرا هیشکی منو کمک نمیکنه؟

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    نقل قول نوشته اصلی توسط sarinaR نمایش پست ها
    سلام

    من 20سالمه دانشجوام ترم اخرم

    یه چندماهیه نزدیک یک سال به شدت دچار استرس و اضطراب میشم

    مثلا میخوام برم کلاس از روز قبل هی استرس دارم هی کلافه ام

    دوس ندارم بیرون برم دوس ندارم دانشگاه برم دوس ندارم کاری کنم

    فقط میخوام داخل خونه بمونم

    همش فکر میکنم یه اتفاق بدی قراره برام بیوفته

    عصبی میشم همش مراقبم گناه نکنم..خیلیم وسواسیم خیلی خیلی

    خواهشا کمکم کنید از درس افتادم

    من دوران مدرسه شاگرد اول بودم اما الان افت تحصیلی کردم و نمره هام فقط درحد قبولی شدن

    خواهشا کمکم کنید
    سلام

    شما ظاهرا درگیر اختلالات پارانوئیدی شدید.

    به یک مشاور حاذق رجوع کنید

    موفق باشید

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    سلام

    شما ظاهرا درگیر اختلالات پارانوئیدی شدید.

    به یک مشاور حاذق رجوع کنید

    موفق باشید

    این یعنی چی؟

    یعنی مریضم؟

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    نقل قول نوشته اصلی توسط sarinaR نمایش پست ها
    این یعنی چی؟

    یعنی مریضم؟
    به زبان ساده یعنی شک واضطراب و استرس و گوشه گیری و..

    ولی خوب نترسید قابل کنترل و درمانه

    به مشاور حاذق رجوع کنید

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    به زبان ساده یعنی شک واضطراب و استرس و گوشه گیری و..

    ولی خوب نترسید قابل کنترل و درمانه

    به مشاور حاذق رجوع کنید

    باید به روانپزشک برم و دارو مصرف کنم؟

  9. کاربران زیر از sarinaR بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    نقل قول نوشته اصلی توسط sarinaR نمایش پست ها
    باید به روانپزشک برم و دارو مصرف کنم؟
    نه عزیز اول یک روانشناس بعد اگر ایشان نیاز دیدند یک روانپزشک و دارو

  11. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    سلام ریشه اظطراب وترس برمیگرده به دوران کودکی ..امیدوارم دراین گزیده مقاله راه حل مشکلتو پیداکنی
    دوسال اول زندگی هرکودک مرحله ای است که درآن غرایزبدوی وفطری ظاهر می‌شود.مرحله‌ی دوم که بین دوسال وچهار ونیم سالگی قرار داردمرحله‌ی تشکیل شخصیت است.اصولاًدرهرکودکی یک میل ذاتی برای تشکیل شخصیت وچگونگی رفتار وکردارازراه تقلیدازدیگران وایجادآمیزه‌ایازدانش خود برای جلورفتن درراه پرپیچ وخم زندگی وجوددارد.به این وسیله شخصیت کودک هماهنگی حاصل می‌کند وانگیزه هایش تحت بازرسی اراده قرار می‌گیرد.به طورکلی شخصیت کودک طی چهارمرحله‌ی زیر شکل می‌گیرد:
    الف)مرحله‌ی تقلید
    ب)مرحله‌ی تلقین پذیری
    ج)مرحله‌ی همانندی
    د)تشکیل خودمن
    حال به شرح هریک ازاین چهار مرحله‌ی مهم وحساس می‌پردازیم:
    الف)مرحله‌ی تقلید:

    ازجمله غرایزی که کودک رادر تطبیق بازندگی یاری می‌کند غریزه‌ی تقلیداست وبدون اغراق می‌توان گفت که ازجمله‌ی نیرومندترین وریشه دارترین غرایزبه شمار می‌رود وبه طوریکه یکی از نخستین روانشناسان به نام «بالدوین»این غریزه رابه منزله‌ی بهترین غریزه‌ی کودک تلقی می‌کند.
    تقلید یک میل فطری است ونمی‌توان آن رابه کودک آموخت .زیرا کاملاً جنبه‌ی طبیعی دارد.بسیاری ازحیوانات از این قاعده مستثنی نیستندچنانچه فی المثل نوزادبچه خرگوش ازانسان نمی‌ترسدوتنها ازراه تقلیدازمادرش مبادرت به فرار می‌کند.طوطیها وبرخی ازحیوانات دیگر به نیکوترین وجه زبان انسان راتقلید می‌کنند.میل تقلید کاملاً ذاتی است.انچه کودک تقلیدمی‌کندبستگی به تأثیرات وعوامل محیطی دارد.
    کودک هنوز چند هفته ای ازتولدش نگذشته است که شروع به تقلید می‌کند.نوزادی که درگهواره ‌شروع به گریستن می‌کند،کلیه‌ی نوزادان دیگررااز راه تقلید به گریه می‌اندازد.
    ولی حس تقلیدبه طورجدی تنها درهمین مرحله‌ی مورد بحث یعنی بین یک ودوسالگی ابراز می‌گردد.کودک طی این مرحله اعمال ورفتار اطرافیان مخصوصاً پدر ومادرش را اقتباس می‌کند.به عنوان مثال به محض مشاهد‌ه‌ی باغبان که بیل می‌زندیامادرش که جاروب می‌کند،می‌خواهدکه از آنان تقلید کند.
    ارزش جسمانی تقلید:
    این قدرت تقلید برعکس چندان اسرارآمیز نیست بدین معنی که تقلید نیز مانند سایر واکنش‌های مشروط به کودک اجازه می‌دهدخودراباموقعیت‌های گوناگون زندگی که طبیعت برای مواجهه با آن‌ها وسیله‌ی ارثی یافطری دراختیاراو نگذاشته است، تطبیق دهد.
    امابایدتوجه داشت که تقلیدازواکنشهایمشروط پرارزش ترومفیدتراست چنانچه کودک برای عادت کردن به واکنش مشروط بایدازمرحله‌ی تجربه بگذرد،به عبارت دیگرقبل ازآن که ازآتش دوری گزیند باید یک بارانگشتش بسوزدواین امر خالی ازخطرنیست وحال آن که تقلید به وی اجازه می‌دهدازاین تجربه چشم بپوشد ومستقیماًباتقلیدازمادرش حقیقتی رابیاموزد چنانچه وقتی می‌بیند مادرش از آتش دوری می‌کند اوهم ازنزدیک شدن به آتش دوری می‌کند.
    یکی ازپرارزش ترین اکتسابات که دراین مرحله از سن درپرتو تقلید به دست می‌آید زبان است.طی نخستین سال هرگاه صدایی ازدهان کودک شنیده می‌شودانگیزه‌ی آن تنها یک کشش عصبی است مانند اردکی که هروقت میل کند صدایی شبیه به(کو...آ...ک)ازخود درمی‌آورد.نوزادپس ازآنکه به اندازه‌ی کافی تارهای صوتی خورا ورزش دادصداهایی راکه ازدهان مادرش می‌شنود تقلید می‌کند.می‌گوید (بیسکویت)وسپس بدون کمترین توجه به معنای کلمات صداهای (بی-کی)راتکرار می‌کند.سپس شروع به نسبت دادن اصوات به بعضی اشیا می‌کند به طوریکه صوت سرانجام تبدیل به یک کلمه می‌گردد.درپایان درمی‌یابد که برای نشان دادن یک شیباید کلمه‌ی مربوط به آن رابه کارببرد وبدین‌سان درحقیقت زبانی را فرامی‌گیرد. اینک هربار نیاز به بیسکویتداشته باشد کلمه‌ی (بی-کی)رابه کارمی‌برد وهربارنقل بخواهد کلمه‌ی (نقل)را ادامی‌کند.
    اساساً دراین سن تقلید موثرتراز تعلیم است:
    هرگاه به فرزند خردسال خودتوصیه کنید جزاز روی خط‌کشی در خیابان عبورنکند،بدون شهبه درصورتیکه خودشمانیز هموارهاز روی خط سفید عبئر کنید از شما پیروی خواهد کرد ولی اوازشما سرمشق می‌گیرد وچندان به توضیحات شما توجهی ندارد.اوچنین خواهد اندیشید:«مادرم حتماًدرست فکر می‌کند چرامن ازاوپیروی نکنم؟»این استدلال وی ازهرجهت منطقی است.
    این اصل تااندازه‌ای جنبه‌ی متقابل دارد.بارهااتفاق افتاده است فرزند خردسال خودرا دیده‌ایدکه ازشما تقلید می‌کند.فی‌المثل درهمان موقعی که شما روی میزرا ابرمی‌کشید،اوهم می‌کشد،سپس هنگامی‌که به او دستور می‌دهید دست ازاین کار بردار،نگاه تعجب آمیزی به شما می‌کند ومجدداً مشغول به کار خود می‌شود.سخنان شما در وی اثرنکرده است زیرا مادام که شماکاری انجام می‌دهید به نظراو قطعاً کار مطلوبی است.مخالفت با انگیزه‌ی تقلید کودک با نصیحت وموعظه کار دشواری است. بهتراست همواره با سرمشق دادن او را وادار به انجام کار مورد میل خود کنید.
    درحدود سن چهار سالگی، هنگامی‌که کودک به سن تعقل می‌رسد شما می‌توانید برای اوشرح دهید به عنوان مثال تومی‌توانی ئاخل استخر بشی اما قبل از فرورفتن درآب بایدشنا یادبگیری.اوازشما اطاعت خواهد کرد ولی نه برای آن‌که به اوتوصیه کرده‌اید شنا نکند بلکه به علت آن پی برده است اما در سن یک یا دوسالگی اندرز شما را به کار نمی‌بندد زیرا قادر به تعقل وادراک نیست.
    پرورش:
    میل به تقلیددرتمام مدت عمردرانسان باقی می‌ماند وبایدتصدیق کرد که یکی ازگرانبهاترین امیال بشراست.گاه برای مابسیاردشواراست که ازمیان چندراه یکی رابرگزینیم وغالباًدراین قبیل موارد ازسرمشق عمومی استفاده می‌کنیم ونظرمان ازهر حیث درست است.پیروی ما ازآداب ،رسوم ،مد واصول اخلاقی بهترین گواه براین حقیقت است.
    عواقب نامطلوب تقلید نادرست:
    این عواقب غالباًازسرمشق نامطلوبی که والدین می‌دهند پدیدمی‌آید.یک پدر متکبروازخودراضی غالباًپسری همانند خودش تربیت خواهدکرد.گذشته ازاین پدران ومادران باید بدانندکه دراین سن کودک ازعهده‌ی درک همه‌ی مسایل برنمی‌آیدوبنابراین نباید انتظار داشته باشند که کودک صدرصدازآنان تقلید کند.برخی از کودکانی که درسنین بعدی به عنوان مثال سن بلوغ روش ضداجتماعی دارندوپیوسته باهمسالانشان درجنگ وستیزند وبی جهت گرفتار حمله های گریه می‌شوند،پس از مطالعه‌ی دقیق معلوم شدکه آن ها دردوران کودکی آزادی مورد میل برای انجام کارهایشان را نداشته اند ومی‌بایست دردوران کودکی آنچه را که والدینشان از آنها انتظارداشته اند انجام دهند.به عنوان مثال موقعی که مادرشان مشغول باغبانی بود بچه هایشان اجازه نداشتند داخل باغچه شوندوهر باراعتراض می‌کردندکتک می‌خوردند ودرنتیجه نسبت به مادرانشان احساس نفرت می‌کردند.هرگاه دردوران کودکی به آنها اجازه می‌دادند داخل باغچه شوند وضمن خودداری ازآسیب رساندن به گلها،دربیرون آوردن علف‌های هرز کمک کنند هرگز این‌گونه پرخاشگر به بار نمی‌آمدند.
    خودسری:
    دو سالگی سن خودسری ولجاجت است.والدین کم وبیش از این حقیقت آگاه هستند.این مرحله ازعمر کودک درعین حال مرحله‌ی صحنه سازی است.کودک میل دارد کاملاًمطابق میل خودش رفتار کند.هرگاه اراده کند به جایی برود به‌زحمت می‌توان اورامنصرف ساخت.هرگاه بخواهدکاری انجام دهداجازه نمی‌دهد کسی مانع کارش شود.هرگاه بخواهد کاری انجام دهد اجازه نمی‌دهد کسی مانع کارش شود.مانند فرمانده مستبدی هیچ گونه مخالفتی راتحمل کند.
    این مرحله از تشکیل سخصیت با دوران بستگی وتعلق نوزادی که طی آن کودک ترجیح تحت تسلط دیگران باشد وازجهان روی برمی‌گرداند اختلاف فراوان دارد. اواینک کاملاًاظهار وجود می‌کند ومیل دارد کلیه‌ی تمایلاتی راکه در وی بیدار شده است،ابرازدارد.اوحاضراست باهرمشکلی مواجه گردد وکارهای خودرابه تنهایی انجام دهد.
    بدیهی است که مرحله‌ی خودسر‌ی دارای ارزش جسمانی خاصی است بدین معنی که کودک درپرتوآن فرامی‌گیرد دنیایی راکه درآن به سر می‌برد زیر فرمان خود درآورد وزندگی خویش راچنان‌که باید قالب ریزد.
    واضح است که لج‌بازی پرخاشگرانه اختصاص به این سن ندارد.چنان‌که یک نوزاد ده یاپانزده روزه هنگامی‌که احساس می‌کندسر یا پاها ودستهایش رامحکم نگه داشته‌اندسخت خشمگین می‌شود ونعره می‌کشد لکن دراین مرحله ازسن،خشم چندان دوامی ندارد وجای خود رابی‌درنگ به غم وناامیدی می‌دهد وحال آن‌که درسن دوسالگی این واقعه بیشتر روی می‌دهد.
    بهداشت روانی:
    بنابراین درمقابل کودک خودسر ولج‌باز چه باید کرد؟پاسخ به این سؤال راحت است به جای جلوگیری ازحس خودسری کودک بایداجازه دادکه این حس به طور سودمندی ابراز گردد.تنها به این طریق است که می‌توان اراده‌های نیرومند وشخصیت‌های قوی به وجود آورد.
    اندکی به همسایگان خویش وطرزتعلیم وتربیت آن‌هاتوجه کنید،ملاحظه خواهید کردکه درنه‌دهم موارد آن‌چه را که به شدت به فرزندان خودمنع می‌کنند،بااندکی گذشت می‌توانستند اجازه دهند بدون آن‌که زیانی به کسی یا چیزی برسد .هرروزبچه ها چه‌قدرامرونهی بی اساس می‌شنوند:«بچه جان! ازاین صندلی بالا نرو میافتی!»«به کارد دست نزن خودت رازخمی ‌می‌کنی!»
    دراکثرموارد به هیچ وجه انجام این کارها مورد ندارد.به فرض آن‌هم که کودک ازصندلی پایین بیفتد مگرچه خواهدشد؟بااندکی نوازش آرام خواهدگرفتومجدداًبه تلاش خود ادامه خواهد داد و اصل تکرار بدین طریق به کار خواهدافتاد و کودک به زور تمرین موفق خواهد شد که بدون افتادن ازصندلی بالا برود ودر عین حال مهارت وپشتکار خودراتقویت کند.هرگز نگویید:«صندلی لعنتی!» یا «زمین بدجنس چرابچه را انداختی؟» کودک از شنیدن این سخناآرام می‌شود ولی عادت می‌کند مسولیت اقدامات خویش رابه گردن اشخاص یااشیا‌ی دیگربیندازد.
    ب)مرحله‌ی تلقین:

    درمرحله‌ی تلقین پذیری کودک نه تنها اعمال وحرکات دیگران را کسب می‌کند بلکه از خوی، احساسات وافکار آنان نیز سرمشق می‌گیرد.طی این مرحله که غالباًبین دوسالگی وسه سالگی قرار دارد تضادمحسوسی بامرحله‌ی قبلی که دوران اوج خودسرها ولج‌بازیها‌ی کودک است ،احساس می‌شودوحتی گاهی پدر ومادر ازاینکه مشاهده می‌کنند یک کودگک خودسر ناگهان تبدیل به یک کودک مهربان شده است چنین می‌پندارند که اعجازی روی داده است وحال آن‌که مرحل‌ی تلقین پذیری کودک آغاز شده است.
    قبلاًگفتیم که برای اینکه شخصیت کودک شکل بگیرد اوباید چهار مرحله راطی کند هریک ازاین مراحل علاوه بردارا بودن موارد مثبت دارای مواردمنفی هستند همچنین دارای ویژگیهایی هستند که باید دربرخورد باآن‌ها دنظرگرفته شوند یکی ازاین ویژگیها ازاین قرار است:
    تلقین پذیری یک تعلق روانی است:
    نوزادی که در مراحل قبلی از لحاظ جسمانی بسته به والدینش بود در مرحله‌ی تلقین‌پذیری از لحاظ احساسات وعواطف بسته به آن‌هاست.دراین مرحله هرگاه مادرش مضطرب باشد اونیز احساس نگرانی خواهد کرد وهرگاه مادرش آرام باشد اونیز احساس آرامش خواهد کرد.هرگاه پدرش سلطه طلب وخودخواه باشد،کودک هم دوستان ضعیف‌تر ازخودش راکتک می‌زند.
    وجود این مرحله را هر پدرومادر ویاآموزگاری به راحتی می‌تواندتشخیص دهدبرای درک بهتر موضوع مثالی می‌زنیم:پسر بچه‌ای دوساله در یک باغ بایک چرخ دستی کثیف بازی می‌کرددرحالی‌که چرخ دستی خود رامی‌راند می‌خواست باهمان حال وارد اتاق پذیرایی شود پدرش به دستورمی‌دهد«مبادا داخل شوی»پسر بچه دپاسخ به عمل پدرش پایش را به زمین می‌کوبد ومی‌گوید «نه می‌خواهم وارد شوم»سپس پدر لحن خودرا ملایم‌تر می‌کند ومی‌گوید«نمی بینی چرخ دستی‌ات آلوده است؟تومی‌خواهی بااین چرخ دستی کثیف این قالیچه‌ی تمیز راکثیف کنی»پسر بچه به آرامی جواب می‌دهد«نه»آن‌گاه چرخ دستی خودرا به سمت بیرون هدایت می‌کند. درتوضیح این عکس العمل پسربچه باید بگویم که چون کودک در سن تلقین است بنابراین وقتی باراول با عکس العمل خشمگین پدرش مواجه شد پایش را به زمین کوبیداما باردوم در برابر رفتار ملایم پدرش از وتلقین پذیرفته ومانند او رفتاری ملایم را از خود نشان داد.
    تحت تلقین قرار گرفتن الزاماً فرمان‌برداری نیست بلکه اصولاً چه به کودک خشم تلقین گردد وچه ناشکیبایی اوخواهی نخواهی تحت تأثیر قرار می‌گیرد.همین مورد باعث می‌شود ازیک ویژگی مهم دیگر تلقین بحث کنیم:
    تلقین پذیری یک کیفیت ناآگاه است:
    کودک خودش متوجه نیست که خوی وافکار مادرش راکسب می‌کند بلکه او خود به خود وندانسته تلقین می‌پذیرد.علت این امر آن است که مرکز فرمان تلقین پذیرفتن درقسمت زیرین مغز است وحال آن‌که مرکز قوای استدلال درطبقات بالا‌ی مغز نزدیک به قشر قرار دارد.ومثالی که درکلاس مطرح شد مبنی بر این ضرب المثل « گفت :ادب ازکه آموختی گفت:ازبی ادبان» برساس این اصل تلقین پذیری مربوط به این دوره‌ی تلقین نیست زیرا کسی که از بی ادب ادب آموخته در واقع استدلال کرده که این عمل فلانی نادرست است پس من آن را تکرار نکنم درحالی‌که در تلقین پذیری استدلال وجود ندارد وکاملاً یک کیفیت ناآگاه است.به همین علت هربار به مداوای بیماری از راه تلقین پرداخته می‌شود چه ازراه هیپنوتیسم وراههای دیگر موقتاًقدرت استدلال اوسلب می‌شود.
    چگونگی وجنبه‌ی ناآگاهانه‌ی تلقین پذیری موضوع بسیار مهمی است که والدین وآموزگاران همواره باید آن رابه خاطر داشته باشند.دراین باره مثالی می‌زنیم دونفر به همراه فرزندانشان برای شنا به ساحل می‌روند برای طی کردن فاصله‌ی بین چادر ها ودریا باید از روی شن‌های داغ عبور می‌کردند.روز اول هرده پسر بچه باهم فریادمی‌زنند:«آخ پاهایم سوخت»پدر اولی پاسخ داد راست است»وآن‌گاه به راه خود ادامه می‌دهد پدر دومی درپاسخ به فرزندش درست برعکس پدراولی می‌گوید:«بچه نشو اصلاًداغ نیست»روزها ی بعد پسر بچه‌ی دومی هرروز به محض این‌که پاروی شن‌های داغ می‌گذاشت شکایت می‌کرد که پاهایش می‌سوزد وحال آن‌که پسراولی اساساً اشاره‌ای به این موضوع نکرد.بایددید چرا این دو بچه دو واکنش مختلف نشان دادند؟تنها دلیل آن این است که تلقین پذیری یک کیفیت ناآگاه است ونه آگاه.پدری که به پسرش پاسخ می‌داد راست است درعین حال به وی تلقین می‌کرد که با وجود سوزش پا باید به راه رفتن ادامه داد زیرا هرکسی شنارا دوست داشته باشدباید این رنج سوزش پارا تحمل کند.پدر دیگر برعکس ازراه حسن نیت می‌خواست ذهن پسرش دا تحت تأثیرقرار دهد وبا تلقین حقیقتی را مغلوب کند وحال آن‌که تنها عقیده‌ای که در ذهن پسرش رسوخ می‌یافت این بود که پدرش واقعاًمرد دروغگویی است زیرا خودش به تجربه احساس می‌کرد که شن داغ پا را می‌سوزاند وبه علاوه به چشم خود می‌دید که پدرش باهزار احتیاط پیش می‌رود ومرتب به نقاط سیاه پناه می‌برد.
    بدترین حالت درتلقین پذیری آن است که آن را بخواهیم ازجنبه‌ی ناآگاهانه خارج کنیم برای مثال اگر ماهروز روی میز ناهار خوری را بایک دستمال پاک می‌کنیم اگر به کودک که در حال تماشای این عمل ماست بگوییم« ببین مثل مادرت پاک کن» اوبه احتمال نود درصد این کار را انجام نخواهداد اما اگر اجازه دهیم او به صورت ناآگاهانه تلقین بپذیرد به احتمال نودرصداین کار راانجام خواهد داد.
    پرورش:
    تلقین پذیری خود عبارت است از پرورش مرحله‌ی وابستگی دوران نوزادی. البته تلقین پذیری نه به شدت سن دو تاسه سالگی ادامه دارد در سن چهار سالگی کودک استقلال طلب طی تلقین‌پذیری به خوش معاشرتی می‌رسدودرسن دوازده سالگی همین تلقین پذیری به روح گرایش به کارهای دسته‌جمعی تبدیل می‌شودطی این دو مرحله کودک دوست دارد عیناًمثل دیگران به سرببرد.کودکی که مادرش به او شلوار خاکستری بپوشاند درحالی‌که همه‌ی شاگردان دیگر شلوارآبی بپا می‌کنند،ازغم وناراحتی ممکن است بیمار شود.
    درسن بلوغ،تلقین‌پذیری به صورت زندگی درجامعه درمی‌آید وهمه‌ی افراد به یکدیگر بستگی می‌یابند.ماچه درمورد لباس پوشیدن وچه ازلحاظ هنر وادبیات همواره پیرو مد روز هستیم وپیوسته تحت تأثیر شایعات جاری قرار می‌گیریم که همه‌ی اینها نشان از پرورش حس تلقین در ما دارد.
    ارزش جسمانی تلقین پذیری:
    تلقیننیزمانند تقلید کودک را از نیاز فراگرفتن همه چیز ازراه تجربه وپیشرفت به وسیله‌ی«آزمایش واشتباه» باز می‌دارد.نباید فراموش کرد که اشتباه ممکن است خطرات بزرگی برای کودک پیش آورد وحال آن‌که تقلید وتلقین خالی ازهرگونه خطری است.کودک اعمال وحرکات را ازراه تقلید فرا می‌گیرد وروش‌های ذهنی ،اخلاقی وطرزگفتار خودرا از راه تلقین اصلاح می‌کند.
    کودک به تنهایی نه می‌تواند همه چیز را برای خودش اثبات کندونه این‌که کلیه‌ی حوادث زندگی را شخصاًبیازماید وبرای جلورفتن درراه پرپیچ وخم زندگی چاره‌ای جزاستفاده از تجربیات دیگران را ندارد واین امتیاز بزرگی است که در مبارزه برای زندگی فوق العاده است.درنتیجه می‌توان گفت که نقش اساسی تلقین‌پذیری کمک به امنیت انسان است واین استعداد به منزله‌ی یکی ازمؤثرترین وسایل برای تطبیق یافتن بازندگی به شمارمی‌رود.
    قبلاًاشاره کردیم که هریک از این چهار مرحله دارای موارد منفی ومثبت هستند حال به برخی از ویژگیهای منفی آن‌ها اشاره می‌کنیم:
    بی قاعدگی‌ها-الف- تلقین‌‌های زیان بخش:
    مراد از تلقینات زیان‌بخش تلقیناتی است که مانع تطبیق کودک بازندگی وتعهدات اجتماعی است. مادری که بیش از حداز حوادث می‌ترسد ویا زیاد ازحد بدگمان است،این اخلاقها را به کودک انتقال می‌دهد .کودک به تنهایی مسایل زیادی را باید حل کند وهر گاه بنا باشد که عقده‌های مادر هم براین مشکلات اضافه شودکارش تحمل ناپذیرمی‌شود وبه همین جهت است که مادراهن عصبی غالباًفرزندان عصبی به بار می‌آورند.
    ب-افراط درتلقین‌پذیری:
    برخی از کودکان طبعاًبیشتر ازسایرین وابسته به پدرومادرند بنابراین زیادترازدیگران تحت تأثیروتلقین قرار می‌گیرند در سن بلوغ این قبیل کودکان معاونان بسیارارزنده‌ای ازآب درمی‌آیندوقتی شخص بیش از حد تلقین پذیرفت استقلال رأی خودرا از دست می‌دهدوشخص بی‌رنگ وبی تفاوتی به بار می‌آید وفکرش شبیه به آخرین کسی است که با او بحث کرده است وغالباً در زندگی به ساز دیگران می‌رقصد.
    این نوع کودکان بعداًمردانی به بارمی‌آیند که همواره تحت نفوذ نیرومندنر از خود قرار دارندوابستگی وتلقین پذیری نقش مهمی درابتلا به بیماری‌ها‌ی روحی مخصوصاًهیستری که یکی از مشخصات آن بی اراده‌گی است بازی می‌کند.در کلیه‌ی انواع هیستری تلقین اثر فراوان دارد.
    بهداشت روانی:
    دراین سن مادر می‌تواند از حس تلقین پذیری کودک منتهای استفاده را نموده وازآن برای راهنمایی رفتار وکردار کودک به سوی هدف‌های مطلوب کمک بگیرد.بهترین راه برای رسیدن به مقصودآن است که مادر خودش سرمشق خوبی باشد وآچه راکه میل دارد کودک انجام دهد نخست خودش انجام دهد.تلقین پذیری طبیعی کودک را به تقلید ازمادر برخواهد انگیخت.هرگاه نسبت به پسر دوساله‌ی خود روش خشم‌آلودی پیش گیرید وبه محض ‌آن‌که دست به چیزی بزند یک سیلی به صورتش بنوازید،مشاهده خواهید کرد بی‌درنگ همان رفتاررا نسبت به‌یک برادر یا خواهر کوچک‌تر از خود پیش خواهدگرفت وباهمان لحن وقیافه‌ی شما بر سر او فریاد خواهد کشید«بی تربیت!»
    اما می‌توان از تلقین‌پذیری استفاده‌ی مثبت تری کرد.مثلاًجمله‌ی«اگرمن جای توبودم هرگز چنین کاری نمی‌کردم»به مراتب ازجمله‌ی«این کار را نکن»مؤثرتراست.به طورکلی بهتر است همیشه برای کودک شرح دهید چرا کاری را باید بکند وچرانباید کاری را انجام دهد.البته گوش کودک به این حرف‌ها بدهکار نیستبلکه همان لحن وطرز استدلال شما در کودک اثر فراوان دارد.
    ج)مرحله ی همانندی

    تلقین پذیری منجر به همانندی می گردد. کودک در دوران تلقین پذیری خوی و اخلاق واحساسات وافکار اطرافیان خودش را کسب می کند وبعداً تمام شخصیت آنانرا بدست می اورد. او دیگر از حرکت پدرش به هنگام راندن اتومبیل تقلید نمی کند بلکه می گوید:«من پدردر پشت فرمانم!» او در حقیقت به جلد پدرش فرو می رود و شخصیت او را با تفرعن یا ملایمت منسجم می کند وچنان می اندیشد و احساس می کند که گوئی پدرش است.
    گاهی می گوید «من کلفتم» و مشغول جاروب کردن می شود و موقعی می گوید «من باغبانم» و به زمین بیل می زند و گاهی غذا پختن را تقلید می کندو میگوید:«من مامان در حال غذا پختن هستم»در این موارد او چنان در شخصیت دیگران فرو میرود که شخصیت خودش در شخصیت آنان مستهلک می گردد . او به تشبیه خود با شخصی که خود را همانند او ساخته است اکتفا نمی کند بلکه تبدیل به همان شخص می گردد وحتی به طور موقت بیشتر خود آن شخص است تا خودش چنانچه فی المثل دیگرآن پسر بچه معلوم الحال بنام احمد نیست بلکه یک راننده لکوموتیو یا نا خدای گشتی است
    والدین ازاین خصیصه کودک غالباً آگاهند و آنرا بسیار خنده آور وسرگرم کننده می دانند. پسر بچه چهار سال ونیمه ای تمام روزوقت خود را صرف تماشای کارگران درحال کارهای ساختمانی می کرد وتنها موقع ناهار به خانه باز می گشت. یک روز اتفاقاً اندکی زودتر از موقع معمول به خانه بازگشت ومادرش که هنوز ناهار را حاضر نکرده بود شوخی کنان پرسید:«چطور امروززودتر از موقع دست از کار کشیدی؟» کودک با حال خسته وناراحتی کلاهش را روی صندلی انداخت وجواب دا: «چارهای نبود! آجربکلی ته کشیده بود!»
    وجود این کیفیت همانندی در روانکاوی با تجدید خاطرات گذشته کاملاً تأیید می شود. بیماری که به هنگام کودکی از خشونت مادرش رنج فراوان می برد در جلسات دوانکاوی چنین نقل می کرد: «خواب می دیدم که مرد بزرگ ونیرومندی هستم. بدیهی است این مرد بزرگ پدرم بود. چانه ام را دست می کشیدم و آرزومی کردم که ریش داشته باشم!»
    این همانندی های اولیه چنان در ذهن نقش می بندد که در زندگی د.ران لبوغ نیز دوام می یابد. پزشکی تحت درمان من بود که همواره لباس های نامرتب و کثیف می پوشید وغذایش چه برای شغلش وچه برای سلامتی مزاجش زیان بخش است. این عادات رااز پدرش که برروی ارادت فراوان داشت به ارث برده بود. او در یک کوی پر جمعیتی به سر می برد وخاطره پدرش که پیوسته مغول عیادت بیمارانبود و کمتر وقت برای رسیدگی به لباس و غذایش داشت هرگز از ذهنش محو نمی شد. او چنان در همانندی با پدرش راه افراط پیموده بود که حتی مانند او شلوار وصله کرده می پوشید. گذشته از این برای آگاهیاز حرکات و رفتار خودمان و طرز صحبت کردن یا خندیدننمان ویا سلوکمان در حضور بیگانگان کافی است نظری به فرزندمان بیافکنیم.
    این خصایص که از پدر به پسر انتقال می یابدغالباً به اشتباهبه منزله خصایص ارثی تلقی می گردد. البته، برخی از خصوصیات اخلاقی رااز پدر و مادر به ارث می بریم جنانچه برخی از کودکانبر حسب خوی و طبع والدین خویش جدی تر ، با اراده تر و یا بر عکس سست اراده تر از دیگرانند ولی به زحمت می توان لباس وصلا دار پوشیدن را منسوب به وراثت کرد .
    بنابراین غالب اوقات خصایص اخلاقی که از پدر به پسر واز مادر به دختر ویا به پسر انتال می یابد ارثی نیست بلکه نتیجه افراط در همانندی است.
    آنچه راما ارثی فرض می کنیم در حقیقت آن عاداتی است که براثر تمرین نیروی همانندی بدست می آوریم چنانچه فی المثل پسر بچه ای که بیش از حد به خود می بالد، این خود نمائی را به ارث نمی برد بلکه براثر همانندی به آن عادت معاتد می گردد. هر گاه مادر ظاهرساز باشد دختر نیز ظاهر ساز بار خواهد آمد. با اینکه طبعاً زیبارویان اصولاً تا اندازه ای به یزبایی خود می بالند، با این همه به زیبایی خود مغرور بودن ارثی نیست ولی هنگامی که دختر خودش را به دیده ستایش آمیزی در آئینه می مگرد وبا تفرعن دردل به خودش می گوید: « به اندازه مامانم زیبایم!» او از مادرش تقلید می کند.
    بنابراین همانندی نیز مانند تلقین پذیری یک نیروی ارثی است که در پرتو آن کودک خصایص اکتسابی از اطرافیان خود را کاملاً تصرف می کند وبه شخصیت خود کی آمیزد. اما از این حد هم تجاوز کرده وموجب آن می گردد که انسان نه تنها خصایص انفرادی سر مشق های خود را اقتباس کند بلکه مجموعهً شخصیت آنانرا با کلیهً خصایص کسب نماید. همانندی در حقیقت استحاله یک تجربه دیرین تر است که عبارت از همان وحدت است. توضیح آن که کودک قبل از تولد در شکم مادر از لحاظ جسمانی با مادرش موجود واحدی را تشکیل می داد زیرا جزءی از بدن مادرش به شمار می رفت.
    بعداً این احساس وحدت به صورت همانندی ادامه می یابد. بیماری که در جلسه روانکاوی ر.حیه دوران کودکی خود را تجدید می کرد چنین می گفت:«هیچ گونه تفوتی بین خودم و مادرم قائل نیستم چنانچه اگر گاهی نسبت به او احساس تنفر می کنم گوئی از خوم کتنفرم. چنان وحدت احساساتی بین ما وجود دارد که هر بار میل می کنمبا وی به تفریح بپردازم لبخند می زند وبا من به تفریح می پردازد. هر بار که دستخوش عاطفه ای نسبت به وی می شوم وبازویم را به گردن او می آویزم واو را به آغوش می گیرم عیناً او نیز با من همان رفتار را می کند».
    همانندی ممکن است به دو صورت درآید. یا چنانچه قبلاً خاطرنشان ساختیم کودک شخصیت دیگران را کسب می کند ویا آنکه خصوصیات اخلاقی خودش را به دیگران می بخشد. در صورت اخیر کودک به بازیچه های خود همه گونه احساسات ومیل شخصی خود را منتقل می کند. مثلاً چنین می گ.ید:«نی نی من بیمار است وعطش شدیدی دارد.» دختر خرد سال از طرز اخلاق عروسکش وکارهای ناپسند او ابراز نگرانی می کند. مرحله «روح دمید» است بدین معنی که کودک زندگی و شخصیت خویش را به کلیهً اشیاء بی روح می دمید و به وسیله این بازیچه ها مطالب زیادی درباره ی خودش و سایرین فرا می گیرد.
    همانندی ازلحاظ جسمانی نقش بزرگی بازی می کند دین معنی که وقتی ما به جلد کسی دیگر فرو می رویم یک حس حسن تفاهیم و محبت مشترکی به وجود می آید که رفتار اجتماعی ما را تسهیل می کند. حس همانندی در زندگی بالغان نیز فراوان وجود دارد چنانچه فی المثل گاه اتفاق می افتد وقتی کسی شعری را نادرست می خواند به طوری که حضار اورا دست می اندازند ماناراحت می شویم وحال آنکه خود خواننده به هیچ روی ناراحت نمی شود.
    علل همانندی-در حال و زمان عادی کودک خود را به چه کسی تشبیه می کند؟ معمولاً به دو دسته از اشخاص زیر :کسانی که دوست دارد ویا کسانی که مورد ستایش اوست.بنابراین همانندی دارای دو انگیزه است که عبارت اند از محبت وقدرت واین دو نیرو همان چیزهائی است که مورد علاقه کامل کودک است وبدان نیاز فراوان دارد.رای ان خود را همانند افراد مورد علاقه خود می کند که هنوز نیاز به حمایت وامنیت دارد. او باید تماس خود را باکسانی که این محبت حمایت کننده را نسبت به وی مرعی می دارند حفظ کند وخود را با توقعات آنان تطبیق دهد وبه آنان شبیه گردد.
    علت وانگیزه نخستین یعنی عشق ومحبت یک شکل همانندی بسیار سالمی است زیرا گذشته از این که برای کودک حس امنیت اولیه تأمین می کند ، تمایلات وی را به جهات مطلاب رهبری می سازد یرا اشخاص مهربان ویا محبوب معمولاً دارای خصایص اخلاقی مطلوب هستند.
    انگیزۀ دوم یعنی قدرت نیز دارای ارزش خاصی است. زیرا کودک رادر پرورش شخصیت وتطبیق با زندگی کمک می کند.
    پسر خرد سال برای آن آرزو می کند رانندۀ لکوموتیو گردد که بر یک وسیلۀ حمل ونقل بسیار نیرو مندی تسلط خواهد یافت. حتی لحنی که برای اعلام شغل آینده مورد علاقه خویش مانند رانندگی اتوبوس یا ناخدائی کشتی به کار می برد مظهر نیرو وقدرت است.دختر بچه تنها از راه دلسوزی نسبت به بیماران و ناتوانان میل ندارد پرسار شود بلکه بیشتر برای آن است که پرستار را شخص باقدرت ومهمی تلقی می کند. چنانچه فی المثل در بیمارستان در ساعات دید وبازدید همه ی اشخاص حتی بستگان بیمار را می تواند اخراج کند. وی در جهان رؤیاهای خویش به ما می فهماند که هنگامی که پرستار شد مصمم است بیماران را وادار به رعایت نظم وانضباط کامل کند.
    وجود این دو انگیزه یعنی محبت وقدرت درکودک براثر روانکاوی تأیید می شود.چنانچه پسر جوانی در جلسات روانکاوی خطرات دوره کودکی خویش را چنین نقل می کرد:
    «می خواستم بزرگ ونیرومند باشم تا مردم را از سرراه پیشرفتم دور کنم(ونه برای این که اورا تحت تسلط خود در آورد)… فعد پدرم داخل اطاق شد وبه من یاد داد چگونه با مکعب هایم کاخ بسازم ومرا روی زانو های خود نشانید وکتاب های مختلف را به من نشان داد. هنگامی که به گردش می رفتیم ،او همواره منتظر می شد تا من خوب بازی کنم وهنگامی که من مکعب بازی می کردم کارهایم رابه او نشان می دادم.احساس می کردم او خیلی برتر از مادرم است. ماردم از حضور من ناراحت می شد. برعکس پدرم از نزدیکی من خیلی خوشحال بود. آنگاه من در دل آرزو کردم به اندازه پدرم بزرگ وخوب باشم.»
    تحول انگیزۀامنیت به انگیزه قدرت در خاطرات کودکانه استادی که بیمار من بود به خوبی هویداست: «به نظرم می رسد که در رختخواب مادرم خوابیده ام ولی تصور می کنم زیاد خوشم نمی آید. کاملاً از مادرم راضی نیستم. میل دارم فعالیت بیشتری داشته باشم وقدری از مادرم دور می شوم تا تنها در آن گوشه رختخواب بزی کنم. مادرم اصرار دارد که من در کنار او باشم ولی من مایل نیستم و برای آزاد کردن قوای جسانی خود زیر لحاف به جست وخیز می پردازم. بعد به سوی پدرم می روم و می کوشم به سینۀ او بپرم. او بلند اندام ونیرونمد است. بزرگترین آرزوی من آن است که از حال کودکی خارج شوم.اگر در کنار پدرم به سر برم مانند او بزرگ ونیرومند خواهم شد.»
    پرورش-میل به همانندی با سپری شدن دوران کودکی از بین نمی رود بلکه در تمام مدت زندگی ادامه دارد. چنانچه مشاهده کردیم در نخستین سالهای کودکی به صورت قهرمان ستائی درمی آید بدین معنی که پسر ودختر فریفته یک شخصیت قهرمانی اعم از تاریخی یا خیالی می گردند ودر تمام مدت زندگی از او سر مشق می گیرند. پرستش یک ستارۀ سینما مثال روشنی برای نشان دادن این کیفیت است. اندکی بعد پسر یادختر جوان با یک آرمان سیاسی، اجتماعی یا مذهبی همانند می گردد واملاً وقت خود را صرف پیشرفت آن آرمان می کند.
    میل به همانندی همچنین به طورناآگاه درزندگی بالغ نقش بزرگی بازی می کند. فی المثل مادر چنان همانند اعضای خانواده ی خود می گردد که خود را در کلیه ی شادی ها و سعادت های آنان شریک می داند و ازشرمساری پسر ناخلف خود درست به اندازه ی او شرمسار می شود. خودش هر طور که پیش آمد لباس
    می پوشد ولی از این که دخترش همواره لباس های زیبا و برازنده به تن می کند از او بیشتر لذت می برد.
    هر گاه یکی از فرزندانش گرفتار بلائی گردد، به مراتب ازاو ناراحت تر و غمگین تر می شود چنانچه گویی این بلا بر خود او وارد آمده است.
    به طور کلی عشق و قدرت دو انگیزه ی همانندی ثمربخش است زیرا در تأمین آرامش و تشویق تطبیق بازندگی اثر فراوان دارد.
    اثرات نامطلوب همانندی-اما هموراه همانندی به طرز رضایت بخش صورت نمی گیرد زیرا اگر چه غالباً کودک همانند قهرمانان حقیقی واشخاص جالب که مورد ستایش او قرار دارند، می گردد با این همه گاه اتفاق می افتد سر مشق خود را از میان افراد پرخاشگر وستمگر تنها برای آنکه فریفتۀ نیرومندی آنان شده است برمی گزیند ومکرر مشاهده می شود که قهرمان مورد ستایش او فی المثل تبه کار خونخواری است که در صحنۀ سینما دیده است. پسر ممکن است مجذوب پدرش که مردی بلند قامت ونیرومند لی درعین حال مستبد وظالم است گرددو او نیز ستمگر وخودخواه بارآید. دختر ممکن است فریفتۀ مادرش گردد که زنی زیباست ولی عشوه گر وهوسباز، ودر نتجه به طرف فحشاء سوق یابد.
    همچنین گاه از اوقات کودک همانند یک شخص با ارزش وبرتر می گردد که به هیچ روی با شخصیت او تطبیق نمی کند. دراین خصوص میتوانم داستان یک دخت نوبالغ کم استعدادی را ذکر کنم که سخت فریفتۀ خانم آموزگار خود شده واصرار داشت که مانند او استاد ریاضیات شود وبا زحمت فراوان ورنج بسیار اورااز خر شیطان پایین آوردند.
    موارد نامطلوب زیاد دیگری را می توان ذکر کرد. فی المثل کودک خود راهمانند یک مرد بزرگ تصور می کند وچنین می پندارند که آنمرد است ودر یک دنیای تصورات وتخیلات دورو دراز به سر می برد.این نوع همانندی به جای آنکه وی را به تلاش وکوشش وادارد، مانع هر گونه پیشرفت اوست زیرا درعالم خیال خود رابزرگ و موفق می داند، در فرانسه درمورد این قبیل کودکان می گویند که «در کرۀ ماه به سر می بند.»
    این سر گشتگی ها گاهی اثر خطرناکی دارد بدین معنی که کودک نمی تواند کاملاً خودرا با ایده آلش همانند کندوبنابراین همیشه احساس شکست می کند.
    همچنین گاهی برای همانندی علل وانگیزه های قلابی وجود دارد. منظورمن ازانگیزه های قلابی،، انگیزه هائی است که بر خلاف عشق وقدرت به جای آنکه پرورش کودک را تشویق کنند، مانع پیشرفت او می گردد. دراین خصوص می توان همانندی راکه ناشی از ترس است مثال آورد. یک مادر ممکن است با تهدید وتنبیه دخترش را وادار کند که کاملاً همانند او گردد واز همۀ کارهای او تقلید کند.این قبیل مادران را زیاد دیده اید که مرتب این جمله برزبانشان جاری است:«همین که گفتم!یا همین کاری راکه گفتم میکنی وگرنه دخترمن نیستی!» این نوع همانندی نه تنها اثر نامطلوب ندارد بلکه از پرورش شخصیت کودک جلوگیری می کند زیرا محلی برای پرورش روح ابتکار واستقلال ولذت از کار باقی نمی گذارد وغالباً منجر به طغیان وتمرد می گردد ویا اینکه کودک بر عکس شخصیت مستبد مادرش را کسب می کند وخود ر بدینسان محکوم ساخته و گرفتار انواع اختلالات روانی می سازد.
    یک همانندی نا مطلوب دیگر همانندی جنسی است. جای شگفتی نیست که پیروان نظریات(فروید) منبع بیماریهای روانی را در همین همانندی منحرف جنسی می دانند. این همانندی برای آن نا مطلوب است ه بر خلاف محبت حمایت کننده وقادرت دارای هیچ گونه اثر جانی سودمندی نیست.
    همچنین موارد«همانندی مضاعف» که عبارت از فرورفتن کودک در جلد دو شخصیت متضاد است زیاد مشاهده می گردد. این نوع همانندی نیز غالباً منجربه ایجاد تشتت افکار در ذهن کودک می گردد.پسر جوانی را می شناسم که درعین حال همانند پدرش .مادرش می شد وحال آمکه مادرش هنر پیشه وپدرش بازرگان بود ودر نتیجه این دو میل مخالف همواره در ذهن وی درحال اصطکاک بود. پس از معالجه از ناراحتی روحی خویش دو تمایل را به هم سازش دادو شغل دکوراسیون تکاشاخانه را پیش گرفت.
    همانندی ممکن است به طور ناآگاه ادامه یابدو عواقب عجیب وغریبی دربر داشته باشد. دختری که پیوسته مورد آزار واذیت مادرش قرار دارد چنین می اندیشد:« هرپز به فرزندانم آن رفتاری را که ماردم با من دارد معمو نخواهم داشت.» ولی نیروی همانندی چنان شدید است که چون به مرحلۀ مادری رسید علیرغم میل واراده خویش درست همان رفتاری را نسبت به فرزندش پیش می گیرد که مادرش درحق او معمول می داشت. معمولاً خودش از این بد قولی اگاه نیست و هرکسی عهد کودکیش را به یادش آورد یا صریحاً منکر خواهد شد ویا استقلال خواهد کرد که در مقابل رفتار فرزندش چارۀ دیگری ندارد.
    مادری در جلسات معالجه روانکاوی وضع خود را چنین اعتراف کرد:«می دانم که نسبت به پسرم رفتار خشنی دارم. با وی درست همان رفتاری را معمول می دارم که پدرم نسبت به من روامی داشت. به او سخت می تازم وبعد درست مانند دوران کودکی دستخوش ترس و اضطراب شدیدی می گردم زیرا وقتی کودک بودم پدرم را به عنوان عامل همه خشونت ها ونا سازگاری های زندگی می دانستم. سپس خودم را به جای پسرم می گذارم واز اینکه این همه از دست من بد رفتاری می بیند لم به حالش سخت می سوزد. آنگاه از خودم بدم می آید واین رفتار غیر انسانی خودم را انتقاد می کنم.» به سهولت می توان دید که این همانندی های غیر عادی چه تشتت و به هم ریختگی افکاردر ذهن پدید می آورد.
    بهداشت روانی-این میل فطری فرورفتن در جلد دیگران و به سر بردن زندگی آنان دارای ارزش فراوان است زیرا در استقرار پایه های شخصیت کودک نقش شگرفی بازی می کند. بسیار به مورد است که پسر بچه یا دختر بچه دارای دوستان فراوان ا طبع وخوی گوناگون باشد زیرا بدین طریق می تواند شخصیت خویش را غنی تر سازد وتا حدودی در اقتباس خصوصیاتاخلاقی وعلائقی که بیشتر درخور طبع اوست فرصت وآزادی بیشتری داشته باشد. بدین وسیله او می تواند شخصیتی متناسب با قوا ورغبت های ذاتی خودش بدست آورد ودر حقیقت یک «استقلال انفرادی »تحصیل کند.(ویلیام جیمس)چنین خاطر نشان می کند:«به تعداد اشخاصی که ما را می شناسد درما «من» وجود دارد.»ما می توانیم بگوئیم: «به تعداد کسانی که برای همانندی از آنان استفاده کرده ایم در وجود ما «من» وجود دارد.» بنابراین به هیچ روی صلاح نیست که کودک تنها با یک شخص به سربرد وفی الکثل بیشتر با پرستار ویا یک مادر فوق العاده مهربان ویا ازهمه بدتر تنها با مادر بزرگش محشور باشد زیرا سعی خواهد کرد تنها همانند آنان گردد وبنابراین از تنوع سرمشق که برای تحکیم روح استقلال ضرورت کامل دارد استفاده نخواهد کرد.
    همانندی ایجاد ذوق را نیز تشویق خواهد کرد واز این لحاظ دارای ارزش فراوان است. هنگامی که کودک می گوید: «من نجارم» نخست از راه تفنن وبازی وبعد به طور جدی به کارهای نجاری می پردازد. بدین طریق براثر زندگی با اشخاص مختلف وآشنا شدن با چگونگی کار آنان ،از باغبانی ،نجاری، خانه داری، خریدو فروش، فن حمل ونقل ودریانوردی وغیره اطلاعات سودمندی پیدا می کند وتوانایی او برای حل مشکلات زندگی بیش از پیش تقویت می گردد . گذشته از این همانندی کودک را به آگاهی از کارهایی که می تواند انجام دهد وکارهایی که انجام آنها قاصر است کمک ودر نتیجه کار وی رادر برگزیدن شغل وحرفه مناسب حال خود تسهیل می کند.
    اما آیا کودکی که در این مرحله از زندگی از یک سرمشق «بد» پیروی می کند آیا در تمام زندگی از عواقب این انتخاب در امان نخواهد بود؟ خوشبختانه پاسخ این سؤال منفی است زیرا آگر چه او تا مدتی تحت نفوذ واثر آن سرمشق است، با این همه هر گاه از آن احساس رضایت نکند ممکن است خود را از آن رهایی بخشیده وتحت تأثیر کسان دیگری واقع شود که بیشتر اورا جذب می کنند. چنانچه فی المثل پسر جوانی که در یک محیط نامطلوب تربیت شده و از یک پدر بیداد تقلید کرده است ممکن است بعداً که داخل پیش آهنگی می گردد از رئیس دسته اش که دارای شخصیت ممتازو صفات ستایش آمیزی است تقلید کند وتغییر شخصیت دهد و بدون شبه نیز چنین خواهد شد زیرا وی در رئیس دستۀ خود انگیزه های محبت وستایش مطبوع تری خواهد یافت واین تحول ممکن است انقلاب میمونی در جریان زندگی او حاصل کند وبه همین جهت است که همواره تربیت جوانان را باید به اشخاص قابل اعتماد سپرد ودر انتخاب معاشران آنان دقت فراوان کرد زیرا بدون شبه شخصیت اطرافیان در چگونگی خوی ورفتار کودکان اثر فراوان دارد.
    بناباین بسیار اتفاق می افتد کودکی که در دوران طفولیت در محیط نا مطلوبی بارآمده است کاملاً در زندگی موفقیت حاصل کرده است. غالب اوقات معلوم می شود این کودک اگر چه دارای پدر یامادر قابل توجه ومهربانی نبوده است، با اینهمه از میان همجواران خود مانند همسایه ویا استاد وغیره سرمشق ممتازی انتخاب کرده وهمانند آنان شده است.
    برای یک کودک سر سخت ونا بکار تغییر محیط گاهی از لحاظ اصلاح شخصیت اعجاز می کند زیرا هر گاه در محیط جدید مهر ومحبت وحسن تفاهم بیاید، خوی واختلافش در پرتو همانندی های جدیدترو سالم تربه کلی تغییر خواهد کرد.


    د) مرحله ی خودمن:
    این مرحله درواقع حاصل جمع سه مرحله قبلی است کودک دراین مرحله شخصیت هارا کنار گذاشته وتنها خصوصیات اخلاقی آنها را کسب می کند. دیگر مثل گذشته نمی گوید من مثل پدرم شجاع هستم بلکه پدر را کنار گذاشته و می گوید من شجاع هستم.
    «من ایده آل»
    ما چه آرمانی را می توانیم سالم وثمر بخش تاقی کنیم؟ هر گاه از لحاظ اجتماعی آرمان را درنظر بگیریم، بایدبگوئیم آرمان درست آن است که با قوانین و نوامیس جامعه ای که درآن به سر می بریم مطابقت داشته باشد ولی به چشم مشاهده می کنیم بسیاری از کودکان اتفاقاً برای رعایت بیش از حد مقتضیات اجتماعی ودر نتیجه از دست دادن روح انفراد واستقلال خویش به انواع بیماری های روانی گرفتار شده اند. هرگاه آرمان رااز جهات اخلاقی بسنجیم، آرمانی را سالم تلقی می کنیم که از قوانین جاودانی نیک وبد متابعت کند.اما این قوانین را چگونه تعیین می کنیم؟ هرگاه از حیث بهداشت اخلاقی در نظر بگیریم بیشتر بسوی ایده آی می گراییم که بتواند کلیۀ قوا واستعدادهای شخصیت را راهنمایی وتطبیق کند وهمه را بسوی هدف مشترکی روان سازد.
    برخی از آرمان ها برای ایجاد این انطباق وهم آهنگی مناسب تر است. پدری که فرزندش را بسوی ظلم وبیدادگری رهبری می کند به این بهانه که«در زندگی باید به دیگران زور گفت زیرا درغیر اینصورت دیگران به تو زور می گویند» ایده آل زیان بخشی رابه فرزند خود تلقین می کند زیرا وی رابرآن خواهد داشت که انگیزه های مهر ومحبت راکه جزءِ لایتجزای طبع اوست عقب راند. عنان گسستگی وعیاشی نیز مخل بهداشت روانی است زیرا مطابق با مقتضیات حقیقی زندگی نیست. اگر روانشناسی این عادات را محکوم می کند برای آن نیست که متناقض با اصول اخلاقی ویا اجتماعی است بلکه برای آن است که هم آهنگی شخصیت یعنی اساس بهداشت روانی را متزلزل می کنند.
    هدف مشخصی داشتن درعین حال موجب تقویت حس تسلط برنفس می گردد. پسر بچه ای که باخود عهد کرده است یک لکوموتیو اضافی برای قطار برقی خود بخرد، برولع آب نبات خوری خود فائق می آید وهمۀ پولش رابرای خرید آن بازیچه صرفه جوئی می کند. این انضباط مخصوصاً دارای تأثیر فراوان در تقویت ارادۀ اوست زیرا خودش آنرا برخود تحمیل کرده است وکاملاً جنبه داوطلبانه دارد. کودکی دیگر می گوید: «من می خواهم مثل عمو هوشنگ مهندس شوم!» این میل اورا بر می انگیزد و برای مساعیش هدفی می تراشد. او تصمیم گرفته است مهندس، وکیل دادگستری، روحانی یا بزرگان شود ودر نتیجه سخت به فعالیت می پردازد وتمام قوای خویش را دریک جهت رهبری می کند ورای نیل به این منظور باید ارادۀ خود راکه عبارت از تجلی شخصیت او برای نیل به هدف مشخصی است به کار اندازد. دختر بچه چنین خاطر نشان می کند:« بعداً می خواهم فرزند زیاد داشته باشم» وهمین میل موجب آن می گردد که نسبت به بهداشت عروسک های خویش توجه بیشتری مبذول دارد.
    کودک برای هم آهنگ ساختن شخصیت وتسلط برانیگزه ها و غرایز خویش باید مدتی وقت صرف کند اما عناصر تسلط بر نفس ووسائل کسب ایده آلهائی که تمایلات و انگیزه های وی باید رهبری وبازرسی کنند از طرف طبیعت تحت اختیار او نهاده شده است. مطمئن باشید که او شخصاً برای ایجاد این هم آهنگی درتلاش است گواینکه تلاش او علنی یست. بنابراین هرگاه همواره موفق نمی شود نسبت به او بردباری بخرج دهید وبا سختگیری وتوقع خارج از حد کارش را دشوارتر نسازید.
    اراده-هنگامی که «من سرمشق» درست در شخصیت ادغام گردید وتمایلات وغرایز را اداره کرد، اراده را تشکیل می دهد. اراده عبارت از تجلی شخصیت است ونقش آن نیل به هدف واحدی است. اختیار اراده عبارت است از امکان نیل به این هدف بدون برخورد به غرایز عنان گسسته ویا عقده های روانی است. هرجا که این غرایز و عقده ها حکومت کنند انسان نمی تواند به تمایلات ومقاصد خویش تحقق بخشد وبنابراین اراده اش ازاد نیست.
    اراده از تمایلات فطری نیرو می گیرد ولی جهت پیشرفت آن را آرمان ها که راه همانندی وتجربه بوجود می آیند تعیین می کنند. اراده وشخصیت هنگامی چنانچه باید نیرومند هستند که قوای طری به حداکثر بسیج شده وبه سوی آرمان سالمی رهبری گردند.
    اخلاق کودک-اینک موع آن فرا رسیده است که درمورد اخلاق کودک سؤالاتی مطرح کنیم. اخلاق چگونه تشکیل می یابد. چه ضرورتی دارد؟
    «اخلاق»به طور کلی دو معنی داردl1) اعتقاد به اصول و سنن وعادات جامعه (2) تعقیب آرمان های نیک ودرست.
    هر گاه ما تعریف اول را بپذیریم، خود بخود آداب ورسوم می گردیم واخلاق ورفتار خودمان رااز رفتار واخلاق جامعه اقتباس می کنیم.
    هرگاه تعریف دومی را قبول کنیم ما برخی از آرمان ها را(از قبیل سخاوت ، وفاداری، پاکدامنی) بخودی خود نیک دانسته وددل اطمینان داریم ازاین آرمانها بدون توجه به چگونگی آداب ورسوم وارزهای اجتماعی باید تعقیب گردد.
    ما در پرورش کودک به همان صورتی که قبلاً شرح دادیم منبع این دو روش را به خوبی می توانیم مشاهده کنیم.
    در دوران تلقین پذیری، کودک خودبخود رفتار واخلاق والدین واطرافیان خویش رامنعکس می کند وبدین طری اصول اخلاقی مطابق تعریف اول در وی نمایان می گردد بدین معنی که در حقیقت پای-بندی به روابط وعادات وسنن اجتماعی را به ثبوت می رساند.
    هرگاه اخلاق از لحاظ اعتقاد وپایداری به آدابورسوم اجتماعی در نظر گرفته شود باید این نکته را مورد توجه قرار داد که قوانین اخلاقی از کشوری به کشور دیگرواز قرنی به قرن دیگر به کلی فرق می کند چنانچه فی المثل در سال 1900 در ایالات باختری کانادا سرقت یک اسب به منزلۀ جنایتی بمراتب وخیم تر از قتل انسان تلقی می گردید.
    هر گاه اخلاق از این لحاظ نگریسته شود باید گفت زائیده مقتضیات زمان است چنانچه طی جنگ بین الممی اخیر، هنگامی که جیره بندی به شدت اجرا می شد وعواقب جنگ داشت اصول اخلاق وتمدن را متزلزل می ساخت در لندن تصنیفی متداول شده بود بدین مضمون:
    «(برتی) پدرش را سر برید
    «لباسش اندکی آلوده به خون او شد
    «مادرش به او نهیب زد: ای خاک برسرم!
    «با این گرانی سرسام آور پارچه
    «لباست را به کلی خراب کردی؟
    اندکی بعد که کودک شخصیت خود را به طور قطع اقتباس ومعیاری برای مبانی رفتار وکردار خویش می کند نظر بلندتری درمورد اخلاق در وی پدید می آید که عبارت از کشش تمام وجود به سوی آرمان های نیک وسالم است.
    درهردومورد مشاهده می گردد که اخلاق نتیجۀ عوامل طبیعی است وبدون شبه نوبت پیدایش این عوامل دریک مرحلۀ خاص از تحول فرا می رسد.
    غالباً مربیان این سؤال را مطرح می کنند: «آیا درکودک یک حس اخلاقی وجود دارد؟ آیا خودش نیک رااز بد تشخیص می دهد؟»
    اکثر مسیحیان برآنند وجدان وحس اخلاقی را خداوند به افراد بشراعطا می کند .حال آن که این ادعا منطقی به نظر نمی رسد زیرا نه تنها ندای وجدان درهمه کس مؤثرنیست بلکه تاریخ نشان می دهد وما نیز به چشم خود می بینیم که بنام وجدان فجایع وحشت انگیزی روی می دهد وغالب اوقات این فحایع به دست همان طرفداران مذهب صورت می گیرد.
    درست تر آن است که خاطرنشان کنیم حس اخلاقی بخودی خود فطری نیست لکن عناصر متشکل آن در کودک وجود دارد. پیدایش حاخلاقی در کودک امری اجتناب ناپذیراست زیرا تلقین پذیری وهمانندی دو کیفیت طبیعی است. اما طبیعت وی بسته به محیطی است که کودک در آن تربیت شده است واشخاصی که با آنن همانند گردیده است وبدبختانه او می تواند هم خشمگینی مادرش را اقتباس کند وهم سخاوتمندیش راو از پدرش نیز می تواند هم وقاحت را کسب کند وهم نشاط وشوخ طبعیش را به همین جهت است که چنانچه در بالا خاطرنشان ساختیم، وجدان مانند کلیۀ عوامل شخصیت انسانی نیاز به تمرین دارد.
    اما چه لزومی دارد که انسان مطلبق اصول اخلاق زندگی کند؟ چرا مطابق ذوق ومیل خود در کلیۀ مراحل زندگی به سر نبرد؟
    نخست برای انکه تنها درمیان یک جامعه است که انسان می تواند تمام قوای خویش را پرورش دهد وازآن حداکثر استفاده را بکند. انسان اصولاً یک حیوان اجتماعی است .چاره ای جز زیستن دراجتماع ندارد.تنها درمیان جامعه است که خویشتن را درامنیت احساس خواهد کرد. جامعه برای دفاع اودر مقابل دشمنان ارتش نیرومندی برای اوتشکیل می دهد، برای حراست اموالش سازمان پلیس مجهزی بوجود می آورد، هنگامی که حاصل زمین خودش برای تأمین غذای او کافی نباشد، از خارج برایش خواربار لازم وارد خواهد کرد، برای مواردی که سلامت مزاجش به خطر افتد بیمارستانهای گوناگون خواهد ساخت.هرگاه اوتنها ومنفرد به سربرد دیر یا زود درمقابل دشمنان قهار وقحطی وبیماری از پای درخواهد آمد. گذشته از این تنها براثر تماس با امثال خودمان است که می توانیم افق دانش ومعلومات خویش را وسیع کنیم. جامعه مارااز لذایذ شیرین فرهنگ وادبیت وهنر بهره مند می سازد، برای تکمیل ذهن وعقل ما وآموختن عجایب جهان آموزشگاه ودانشگاه دراختیار ما می گذارد، برای ملاقات دوستان وبحث آزادانه دربارۀ کلیه جنبه های زندگی انسان باشگاه برای ما می سازد وحال آن که هرگاه به طور منزوی می زیستیم از هیچ یک از این نعمت ها نمی توانستیم بهره مند گردیم.
    اجتماع تنها وسیله شکفتگی ذهن وافزایش نیک بختی انسان است. به عبارت دیگر، بر خلاف عقاید عمومی،انسان تنها به عنوان یک فرد جامعه است که می تواند به آزادی حقیقی نائل گردد واز شخصیت خود حداکثر بهره را برگیرد.
    اما هرگاه ما از امتیازاتی که جامعه در اختیارمان می گذارد بهره مند می شویم، در مقابل نسبت به سایر اعضای جامعه که می خواهند از همان حقوق وامتیازات بهره مند گردند وضایف وتعهداتی داریم.ما میل نداریم داراییمان را بدزدند وبنابراین ما نیز نباید مال دیگران راسرقت کنیم کسی زنمان را بفریبد وبنابراین نباید زن دیگران را بفریبیم. عده کثیری از افراد قانون را تنها به نظر محدودی می نگرند، غافل از اینکه یگانه فلسفه وجود قانون تأمین آزادی همگان است.
    قبولان این اصل به کودک کار دشواری نیست.به او چنین می گوییم:«اگر می خواهی دوستان کوچکتر بازیچه هایشان را به تو قرض بدهند، تونیز باید بازیچه های خودت را به آنان وام بدهی.» این استدلال نخست برای کودک احساس یک نوع اجبار وممانعت تولید می کند لکن بی درنگ مشاهده می کند رعایت آن موجب تحصیل آزادی بیشتری برایش می گردد بدین معنی که از بازیچۀ دیگران نیز می تواند استفاده کند واز فعالیت های گردهی نیز می تواند بهره مند گردد.
    مثال دیگری می زنیم. دریک باغ میلی پسر بچه ای با تیر کمانش، با وجود عبور اشخاص به بازی می پردازد. هرگاه به این روش خطرناک خود ادامه دهد، والدینش حق دارند تیر کمان رااز بگیرند وهر گاه زبان به اعتراض بگشاید که«تیر کمان مال خودم است وبا آن هر کاری که خواستم می توانم بکنم» والدین به وی چنین جواب خواهند داد:« درست است ولی چشمهای مردم هم مال خودشان است وهمان قدر که تو دربارۀ تیر کمان خودت حق داری آنان نیز درمورد چشمان خودشان حق دارند».
    کودک نباید آزادی خودش رابا اخلال آزادی دیگران تحصیل کند وهرگاه دراین روش سرسختی به خرج دهد باید مثلاً اورااز اتاقی که در آن با دوستانش بازی می کند خارج کرد به او گفت که باید دراتاق دیگری بازی کند. هرگاه اجتماعی نباشد، از امتیازات جامعه استفاده نخواهد کرد. این است معنی اخلاق کلاسیک نسبت به مقتضیات اجتماعی.
    اینک به تعریف دیگر آن که عبارت از تعقیب آرمان های سالم وصحیح است می پردازیم. هرگاه انسان بخواهد بین قوای فطری که دردرون شخصیتش پیوسته دراصطکاک وکشمکشند هم آهنگی وسازش حاصل کند وبرای شخصیت خود تعادل وآرامش بوجود آورد، هیچ چاره ای جز آن ندارد که این قوا را بسوی یک هدف مشخص رهبری کند درغیر این صورت زندگیش دستخوش هرج ومرج قوای متضاد ومخالف خواهد گردید وبنابراین داشتن یک آرمان ویک هدف معین به همان اندازه که برای بهداشت روانی ضرورت دارد برای زندگی اجتماعی واخلاقی نیز لازم است. پس از آنکه این هدف در ذهن مستقر گردید، به صورت یک اصلی در می آید که زندگی را رهبری کرده وبه آن معنی وارزشی می بخشد. این مسئله که آیا آرمان اخلاقی که کودک کسب کرده است برای ایجاد تعادل وآرامش در شخصیت او کاملاً کافی است یا نه بستگی به والدین واطرافیانی که سرمشق او بوده اند دارد. اما باید دید آیا می توان اصول ودستور های اخلاقی را تعلیم داد؟ مسلم است که القای برخی از اصول اخلاقی مانند بلند طبعی، مهربانی، فعالیت وبردباری وی را بیش از بیش درراه تحکیم مبانی شخصیت تشویق خواهد کرد زیرا در حقیقت این آموزش، چگونگی همانندی ناآگاه را تبدیل به پذیرش آگاهانه افکار وایده آل هایی می کند که کودک بعداً در کلیۀموارد زندگی می تواند مورد استفاده قرار دهد اما فراموش نباید کرد که کودک این درس ها راتنها از کسانی که میل دارد همانند آنان شود می پذیرد وبه تعلیمات کسانی که قلباً دوست نداشته باشد تن نمی دهد.
    توسل به ایجاد ترس، با آنکه گاهی ضرورت پیدا می کند، با این همه به علل بی شماری نه مطلوب ونه مؤثر است. نخست اینکه کودک وقتی بر اثر ترس رفتار نیکی پیش گرفت تمام عمر خود را دراضطراب ودلهرۀ دائمی به سر خواهد برد واز ترس این که مبادا ناراحتی ونارضایتی دیگران را برانگیزد کار مهمی در زندگی انجام نخواهد داد و بیکاری رابرانجام کاری که کوچکترین امکان بدآمدن دیگران در آن وجود داشته باشد، ترجیح خواهد داد.ترس به مقدار فوق العاده کم برمی انگیزد ولی وقتی ازاندازه خارج شد فلج می کند. این حقیقت راچه در حیوانات وچه در انسان به عیان می توان دید.
    گذشته از این کودکی که براثر ترس وتهدید «فرمانبرداری» پیش گیرد به تدریج یک حس آزردگی وخصومت و بیدادگری احساس خواهد کرد وچون به سن بلوغ رسید وترسش به کلی ریخت، به هیچ قیمت دیگر حاضر به قبول امر ونهی دیگران نخواهد گردید وبرای این که کوچکترین خاطرۀ ترس رااز ذهن به کلی بزادید بعید نیست به طرف جنایت وپر خاشگری روی آورد.
    هدف ما نباید آن باشد که تنها کودک رابه خوش اخلاقی برانگیزیم بلکه باید اورا آماده به خوش رفتاری کنیم، یابه عبارت دیگر میل خوش رفتاری وخوش اخلاقی را در وی بپرورانیم. باید اورا راضی کنیم که بازیچه هایش را به دیگران قرض دهدو سخاوتمند باشد، رعایت ادب کند به دیگران احترام گذارد، شجاع ودر موقع لازم بی باکز باشد. بدین طریق هرگاه زمینۀ مساعد درذهن وی پدید آید، خود به خود برطبق مقتضیات عاقل، سخاوتمند، مهرابن وشجاع خواهد گردید.
    با این همه باید همواره این نکته رادر نظر داشت که کودک نخست اصول اخلاقی را نمی تواند بطور مجرد درذهن تصور کند وبرای این که وی را برای ابراز ادب مهیا سازیم نخست باید خودمان نسبت به او رعایت ادب کنیم. برای وی مؤدب بودن همان معنی ادب داشتن وشجاع بودن همان معنی شجاعت داشتن را دارد لکن تکرار رفتار وکردار اخلاقی در انسان استعداد اخلاقی بودن بوجود می آورد ودر این گگگگقتۀ کهن که«تکرار عمل تولید عادت،عادت تولید طبع وخوی و طبع وخوی تولید سرنوشت وتقدیر می کند» حقیقت فراوانی نهفته است.
    وقتی کودک به سن چهار سالگی می رسد
    در سن چهار سالگی کودک کلیۀ عوامل کتشکل یک فرد بالغ راواجد است وبه حق می توان اورا «مرد کوچک»خواند. دختر نیز در این سن یک «خانم کوچک»است وتمام وقت خود را صرف تقلید از مادرش چه درحال خانه داری وچه به هنگام پذیرایی ومیهمان داری می کند.
    همچنین می توان گفت که کودک دراین سن بمراتب بیش از سن ازنه تا دوازده سالگی که به حدبلوغ نزدیک می شود به «بالغ کوچک» شبیه تر است زیرا شخصیت او کاملاً مبنی بر تقلید از بزرگترانی است که هماندد آنان شده است وحال آن که بعداً که بزرگ شداز سرمشق های خود کناره می گیرد وموضوع های دیگری برای ابراز علاقه وتوجه پیدا می کند وشخصیتی خاص خودش تحصیل می کند.
    درسن چهار سالگی کودک دارای یک شخصیت مرتب است بدین معنی که محک هایی دراختیار دارد وبر طبق آن محک ها می تواند درمورد خودش قضاوت کند. برای آنکه بداند چند مرده حلاج است وتا چه اندازه شجاع وعاقل ونیرومند است به اصولی که دراین موارد از والدینش به ذهن سپرده است مراجعه می کند. او هنوز از لحاظ جسمانی به اندازه کافی مستقل وتوانا نیست که به تنهایی راه خویش رادر زندگی ادامه دهد.
    ولی خودش رامستقل احساس می کند وچنین می پندارد که می تواند خویشتن رااز کمک پدرومادر بی نیاز بداند. یک پسر بچهۀ آشنایی درتالار نمایشگاهی گم شده بود. نگهبانی که برحسب اتفاق وی راسر گردان یافت ازاو پرسید:«پسر جان گم شده ای؟» کودک بدون تأمل پاسخ داد:«خیر! مامانم گم شده است!»
    کودک دراین سن چنان چه قبلاً خاطرنشان ساختیم در حقیقت دارای اراده است وبه همین جهت است که مستواند قوایش رامورد استفاده قرار دهد وبه طرف هدف معینی رهبری کند.
    گذشته از این روش او اصولاً مقصدی دارد بدین معنی که انگیزۀ بیشتریک هدف است ونه تمایلات وغرایز طبیعی که در نهاد او وجود دارد. او منظور خود را می داند وبرای نیل بدان تدابیر لازم اتخاذ می کند وبدین طریق نیروی تصمیم گرفتن وپشتکار وی به کار می افتد. برخلاف گذشته خشمگین نمی شود(مگر اینکه اورا هنوز کودک تلقی کنند .مخصوصاً اورا برانگیزند). ازهر حیث مصمم وآرام است.
    ضمناً از آنجا که برطبق معیار های خودش قضاوت می کند دیگرمانند گذشته قابل تلقین نیست هرگاه سعی کنید اورا از این لحاظ فریب دهید وفی المثل به او چنین بگویید:« نگاه کن! پدر اینطور درست می کند. توهم همین کار رابکن!» خواهید دید به شما چنین پاسخ خواهد داد:« درست است! ولی من می خواهم این طور درست کنم!»
    در عین حال اویک فرد منطقی شده است بطوریکه برخلاف سابق چندان تلقین دراو مؤثر نیست ولی درعوض استدلال ومنطق دراو کارگراست. این حقیقت به صورت های عدیده ابراز می گردد. او فی امثل می خواهدعلت وفلسفه هر کار را بداند:« چرا پدرروز های جمعه کار نمی کند؟»-«این رنگ قرمز راکه به لب میمالی چیست؟» دختر بچه ای که برروی مجسمه های باستانی زنان روم قدیم لباس های سبک آنها را میدید از مادرش می پرسید:« زنان از چه وقت شروع به لباس پوشیدن کرده اند؟»
    این سن جداً سن سؤالات است. درآستانه یک زندگی که از لحاظ روانی رو به استقلال می رود، کودک دربارۀ کلیۀ متعلقات دنیایی که داخل آن می شود اطلاعاتی کسب می کند. اواز سن دوسالگی سؤال کردن را آغاز کرده بود ولی بیشتر می پرسید:«این چیست آن چیست؟» وحال آن که درسن چهار سالگی سؤال می کند:«این برای چیست؟ برای چه اینطور می شود؟» اجمال اینکه در دوسالگی دانشمند ولی درچهار سالگی فیلسوف است.
    گذشته از این میل دارد از علل دستورهایی که بروی می دهند آکاه گردد. چنانچه فی المثل می پرسد:« وقتی که خوابم نمی آید چرا باید بخوابم؟» یا «وقتی مادر بزرگ را دوست ندارم به چه علت باید به دیدن او بروم؟» - «چرا گردنم راکه هیچکس نمی بیند باید بشویم؟»-« برای چه زیر باران نباید بازی کنم؟ مگر زنگ میزنم؟»
    اما درصورتی که میل دارد علت هرچیز را بداند پیداست که استدلال ومنطق دراو اثر دارد. هنگامیکه برای او شرح می دهند چرا نباید فلان کاررا بکند گوش می دهد. دوست دارد که به منزلۀ یک فرد بالغ واهل منطق تلقی گردد ودرنتیجه درمقابل این گونه رفتار واکنش متقابلی نشان می دهد.
    بنابراین در مقابل سیل سؤالات وی نباید کاسه شکیبایی ما لبریز گردد .پیوسته باید این حقیقت رادر نظر داشته باشیم که این سؤال پیچ کردن طرز خاص دانش اندوزی اوست وهر قدرهم مشغول وخسته بی طاقت باشیم باید بکوشیم به سؤالات وی پاسخ دهیم مخصوصاً وقتی سؤالاتش مربوط به توقعات خود ما ازاو باشد. این روش به همان اندازه که برای وی ارزنده است برای خودما نیز سودمند است، زیرا وقتی میل دارد علل کارهایی راکه از او انتظار داریم بداند طبعاً منتظر است ازعلت حقیقی آگاه گردد در غیر این صورت اعتماد او نسبت به ما سلب خواهد شد. هرگاه به او مثلاً پاسخ دهیم«چون وچرا ندارد! این کار راباید انجام دهی برای آن که باید انجام دهی!» اوممکن است آن کار را انجام دهدولی در دل خواهد گفت:« کار احمقانه ای است!». این اظهار نظر درمورد خودما نیز صدق می کند.
    بطور کلی درکلیه مراحل طفولیت، باید ازتلقی کردن کودک به منزلۀ بک بالغ کوچک خودداری کنیم زیرا درهر مرحله موجود جداگانه ای است که علایق وتمایلات خاص خودش دارد ولی تنها درحدود سن چهار سالگی که می توان اورا «بالغ کوچکی» دانست.
    درسن چهارسالگی،کودک در آستانه استقلال قرار دارد. اوبرای غذا خوردن، لباس پوشیدن وکسب اطلاع دربارۀ دنیایی که باید درآن قدم نهد هنوز نیاز به پدرومادر داردوبه همین جهت است که پیوسته ازآنان سؤال می کند ولی تنها برای آن هنوزبه آنان تکیه می کند که قصد دارد خودش برای قضاوت دربارۀ زندگی ومتعلقات آن اطلاعاتی کسب کندوخویشتن را به زودی از کمک والدین بی نیاز سازد. او آن قدر به خود اعتماد دارد که دیگر احساس حجب نمی کند.
    گيج ( حتّي با مشكل در تعيين جهت ) و يا مستقلّ باشد.
    انــــــواع شخصيّـــــــــت کودکان:

    الف ) حسّــــاس :

    اين نوزادان، كودكان و يا حتّی بزرگسالان بسيار حسّاس هستند و فطرتا گرايش زيادی به ترسو يا مضطرب بودن دارند. سابقا تصوّر می شد كه اين افراد مصداق كاملی ازانسانهای ترسو، محتاط و خجالتی هستند، اما امروزه به اين نتيجه كه به اين شكل نيست، چراكه اين كودكان نسبت به محركهای اساسی مانند تماسهاي بدنی ( لمس)و صداها، حسّاس می باشند و بعنوان نمونه صداي گربه براي آنها به مثابه صدای غرّش شير جلوه مي كند. بنابراين وقتي اين كودكان در كلاسهای پرهياهوی پيش دبستانی قرار می گيرند، بسيار ترسو بنظر می رسند و اين در حالی است كه درخانه از رفتار خوبی برخوردارند. به بيانی ديگر ظرفيّت آنان محدود است ودرنتيجه مهم آنست كه مراقبين كودكان داراي شخصيّتی حسّاس، لازم است بگونه ای آرامش بخش رفتار كرده برای آموزش رفتارهای مطلوب به آنها ، گام به گام پيش روند. اگر ما به يك چنين كودكی، ازطريق ايجاد محيط پرورشی صحيح و امن كمك كنيم، پيشرفت زيادی نشان می دهد و اعتماد بنفس و شهامت لازم را كسب می نمايد؛ ولی در مقابل اگر ما دربرابر آنان تسليم شويم، از آنها افرادی ترسو و مضطرب با گرايش زياد به افسردگی ساخته ايم.
    ب ) جســــور و فعّــــــــال:

    اين كودكان نسبت به كسب درون دادهای حسی تمايل و اشتياق زيادی نشان ميدهند و بعنوان نمونه می بينيم كه با گشتن درمحيط اطراف خود سعی دردستيابی به نكات جديد دارند. اين افراد از نظر شخصيّتی ميتوانند دارای نگرشی منفی با روحيّه ای ضدّ اجتماعی باشند و يا درمقابل قادرند رشد و پيشرفت نموده به افرادی با روحيه رهبريّت و كوشا در ايجاد شرايط جديد و يا سياستمداری موفّق تبديل گردند. هنگامی كه درمورد كودك حسّاس نسبت به صداها و تماسهای بدنی صحبت می كنيم، می بينيم كه آنان از حسّاسيّت بالايی برخوردارند ولی با بررسی گروه دوم در می يابيم كه دربرابر محرّكهای مذكور حسّاسيّت بسيار كمتری نشان ميدهند و بعنوان نمونه تمايل زيادی به صداهای بلند داشته نسبت به درد وتنبيهات ديگران حسّاسيّتی بروز نمی دهند و حتّی از آن لذّت هم می برند ؛ امّا بايد توجّه كرد كه اين امر بدليل نياز به دريافت مقادير زيادی از محرّكات است نه بدليل بی تفاوتی نسبت به تحقير ويا داشتن روحی پست. بااين تفاسير ممكن است كودكان مذكور به اشتباه پرخاشگر شناخته شوند و اگر به جای درمان فقط بر آرام نمودن او پافشاری گردد، قطعا با گذر زمان به فردی پرخاشگر تبديل خواهند شد. دربرخورد بااين گروه لازم است تعدادی دستور العمل را آماده نموده، در اختيار او قراردهيم تا بداند انتظارات ما از او چيست و بايد به اين نكته توجّه شود كه از تنبيه و كنار كشيدن او ازجمع خودداری نموده، ضروری است تا با ايجاد محيطی بالنده و مناسب به پرورش او بپردازيم.
    ج ) در خـــود فــــرو رفتـــه / كــــم واكنـــش:

    اين كودكان توانايی بروز احساسات خودرا ندارند و مايلند در خود فرورفته به رؤيا پردازی مشغول شوند؛ بعلاوه دربعضی از آنان هماهنگی كمی در اندامهای حركتی ديده شده اصطلاحا به تنش عضلانی كم مبتلا هستند. برای جلب توجّه او لازم است با صدای كاملا بلند صحبت كرده برای جلب توجّهش فعاليت ها وحركات بدنی زيادی ضمن صحبت با او از خود نشان داد. اين گروه از كودكان در گوشه ای نشسته، چنين وانمود مي كنند كه با خود مشغول بازی هستند و تمايل زيادی نسبت به تنها ماندن نشان می دهند، بعلاوه به بازيهای كامپيوتری كه بيشتر جنبه فعّاليت های انفرادی دارند ابراز علاقه می نمایند. باتوجّه به مطالب مذكور چنانچه بتوانيم آنان را ازعالم درونيشان بيرون بكشيم ودربرخوردباديگران فرصت فرار به آنها ندهيم، قادرخواهيم بود افرادی بسيار خلّاق، گرم، دوست داشتنی و بعبارتی پرورش يافته به اجتماع تحويل دهيم.
    د ) لجـــــوج و مخــــالف ( عنــــاد ورز):

    فردی با چنين ويژگی ، نسبت به هر چيز ديدی مخالف ومنفی داشته، هر محرّكی كه به گيرنده های حسی او مانند لامسه، شنوايی و ... وارد مي آيد درذهن او يك تصوير بزرگ وواضحی جهت بررسی وتحليل بوجود می آورد، او بعنوان يك تحليلگر به بررسی هرچيز درپيرامون خود می پردازد وتلاش زيادی برای كنترل محيط اطراف نموده، سعی می كند كه خودش هيچ گاه تحت كنترل ديگران قرار نگيرد؛ اما عليرغم تمام تلاشها، اگر نتواند برمحيط پيرامون خود تسلّط لازم راپيدا كند و بعبارتی خودش نيز تحت كنترل اطرافيان قرار گيرد، احساس ترس و اضطراب بسياری به او دست ميدهد و تلاش زيادی را مصروف تغيير جهت اين توجه وتسلط می نمايد. برای ريشه يابی اين ويژگی، بايد توجه داشت كه علت اصلی اين كوششها صرفا حفظ آرامش خود است وبا درنظرگيری اين نكته قادر خواهيم بود به او كمك كنيم تا انعطاف پذيرتر بوده با ديگران همكاری بيشتری نشان دهد و در اين رابطه تنها نكته كليدی آن است كه به هيچ وجه با او برخوردی تند وخصمانه نداشته باشيم.

    بــــي دقت:

    اين كودكان بسيار حواس پرت هستند بطوری كه حتّی در بعضي موارد راه هميشگی خودراهم گم می كنند؛ ازطرفی بسياری از آنان بعنوان فردی با اختلال كمبود توجّه وتمركز شناخته مي شوند و لازم است با نظارت يك متخصّص تحت درمانهای دارويی با داروهايی همچون ريتالين قرارگيرند. اين گروه از كودكان درتواناييهايی همچون طرح ريزی و انجام فعّاليّتهای متوالی وسلسله وار مانند دنبال كردن راههای مختلف به مدرسه و يا به خاطر آوردن محلّ قرار گرفتن اشيا مشكل دارند و در سنين بزرگسالی هم از آن دسته افراد محسوب می شوند كه هيچ گاه نمی توان روی آنها بعنوان يك دستيار يا همكار خوب ودقيق حساب كرد، چراكه غالبا فراموش می كنند اشيا را كجا گذاشته اند و يا به ياد نمی آورند كه چه كاری می خواستند انجام دهند، مسيرهای رسيدن به يك هدف را به خوبی دنبال نمی كنند و در مشاغل مختلف هم با مسائل و مشكلات عديده ای روبرو مي گردند. برای رفع مشكل اين افراد ، برخی از متخصصين امر توصيه می كنند كه: ما می توانيم با افزايش توانايی انجام فعّاليتهای متوالی بعنوان يك فعّاليت اصلی و پايه ای ازطريق اجرای يك سری تمرينهای ويژه و بدون مصرف دارو ، به آنها كمك كنيم و در نهايت چنانچه احساس نياز هم چنان وجود داشت و شكستهای متوالی درانجام فعاليتهای مذكور مشاهده گرديد، می توان دركودكان بزرگتر ازدارودرمانی بعنوان انتخابی احتمالی وتحت نظارت متخصص مربوطه، استفاده نمود.
    نكته حائز اهميت آن است كه وضعيت بيولژيكی فرد، الزاما سرنوشت وی را مقدّر نمی كند و در اين راستا تشخيص نوع كلی شخصيت كودك امری اساسی بنظر می رسد. از آنجايی كه برخی از والدين خود را بعنوان الگوی تربيتی فرزندانشان مسئول نمی دانند، لذا مي توان آموزشهايی طرح ريزی كرد و از آن طريق به ارائه قسمت عمده ای از راه حل پرداخت. بر اين اساس لازم است دربرنامه های خود نكاتی پيرامون اهمیّت شناخت اوّليه آنان از ابعاد هيجانی و فكری فرزندانشان گنجانده، به ايشان كمك كنيم تا به كسب مهارتهای جديدی كه الزاما همكاری والدين را مي طلبند بپردازند. در راستای تحقق اين برنامه، والدين نياز به ابزاری دارند كه می توان آن را ارائه بهترين اطّلاعات موجود دانست و شامل دراختيار گذاردن اطّلاعاتی پيرامون انواع شخصّيت و چگونگی اعمال روشهای تربيتی مؤثر براي هر نوع است. با در نظرگيری ويژگيهای كودكان در می يابيم كه آنان شخصّيتی خالص و يكدست نداشته بلكه دارای مخلوطی از انواع شخصيّت ها هستند بعنوان نمونه ممكن است تركيبی از كمی مبارزه طلبی بهمراه اندكی حساسيت باشند. امّا چنانچه بتوانيم اين الگوها را درك كنيم، قادر خواهيم بود تا برخي از راه حلها را با هم تركيب و ملحق نماييم.
    برطبق گزارشهای ارائه شده كه بيش از نيمی از والدين ، متخصّصين و مربّيان هنوز بر اين باورند كه كودكان بايدتابع آنان باشند بعبارتی تمامی تلاشهايی را كه درراستای تربيت آنها بكار مي برند درجهت سازگار نمودن آنان بااصول اجتماع نيست، بلكه كودكان را بنا برسليقه و الگوهای شخصی خودشان پرورش داده، برهمين اصل اجتماعی می نمايند .دربين اين افراد كسانی را با اين باور كلّی مي بينيم كه بعضی از كودكان خارج از اين الگوها و قالب ها قرار می گيرند مانند آنكه بطور توارثی خجالتی تر و يا برون گراتر از بقيّه به نظر می رسند. بسياری از مربّيان نيز فكر مي كنند كه اگر ماصرفاً محيط را باشرايط كودك متناسب سازيم، وضعيّت او بهتر خواهد شد. هم اكنون نيز در بين عموم اين فكر درحال شكل گيری و تكوين است كه راههای تربيتی پيچيده تر را استفاده نموده انواع مختلف شخصّيت را شناسايی كرده برای هر كودك روش پرورشی و نحوه ابراز محبّت متفاوتی اعمال نمايند .به هر ترتيب بايد توجّه داشت كه تربيت همه كودكان بايك شيوه مشابه و امكان پذير نخواهد بود بلكه همانطور كه علی رغم ميزان علاقه يكسان ما به همه آنها، نحوه اظهار محبّتمان متفاوت است، به همان صورت نيز لازم است شيوه تربيتی متناسب با نوع شخصيّت هر كودك رانيز

  13. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خواهشااااا کمکم کنـــــــــــــــــید

    من بچگیم خیلی شادو شیطون بودم راستش..............

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وسواس شک و تردید
    توسط dr-ravan در انجمن بیماریهای اعصاب و روان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-02-2019, 12:49 PM
  2. انواع وسواس
    توسط dr-ravan در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-21-2019, 02:40 PM
  3. وسواس
    توسط maryamrahimi در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 01-03-2019, 12:42 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد