اگر بازیگر زندگی خود نباشی،بازیچه آن میشوی
سلام،شب بشادی،سال نو شما و خانواده مبارک باشه و سالی که به علاقت برسی و پدرت بشه حمایتگر علاقت و مادرت بشه حمایت گر پدرت برای علاقه تو
شما باید پدرتون را نسبت به عکاسی اگاه کنید،طوری که اینقدر اگاه بشه که خودش بدون صبر به شما بگه برو دنبال علاقت،بجای اینکه بشینی و غصه بخوری و تو اینه ثیافه پیر شدتا ببینی.
ببین فقط سیاستداشته باش، جایی که حق با تو هست را با اسلحه جلو نرو،تریپ خودکشی و من از خونه میزنم بیرون و با پسرا میرم و معتاد میشم نه،پدرت درسته میگی مسخرم میکنه چون نااگاهه نسبت به رشته ای که دوست داری ولی هیچوقت دوست نداره دخترش این رفتاری ک گفتم را بگه.
مثلن برو پای اینترنت بعد سایت هایی که از مناظر طبیعی عکس های hdیا 4kbگذاشته یا جئوگرافیک ها براش بزار و قبل اینکه عکس را نشون بدی برو در مورد این عکس و محیطش تحقیق کن ک اگر پدرت پرسید اینجا کجاش براش توضیحم بدی
سعی کن علاقه های پدرت را بشناسی و بعد علاقه هاش را با عکس نشونش بدی که حال کنه و راه را تا حدودی برات هموار بکنه
مثلن وقتی میرید سفر یا جای تفریحیی دست بابات را بگیر و برید یک جای قشنگ و بعد بگو بابا بنظرت کدوم زاویه برای عکس بهتره؟ بعد ک عکس را گرفتی بیا جلو مامان و داداش و اجیت بگو ببین چقدر بابا سلیقه عکاسی خوبی داره
یادت باشه،و تو ذهنت قرار بده،بزرگ بشی کارهایی که کردی پشیمونت نمیکنه ولی کارهایی که نکردی خیلی حسرتشا میخوری.
فقط به بابات نگو بریم روانشناس یا مشاوره خانواده انوخ فکر میکنه خودش مشکلداره و تازه باهات بد میشه، ب غرور بابات احترام بزار ولی با رفتار خاصت رگ خوابشا بزن...فقط اینجا مبحث دوست پسر دختری نیستا یهو ناز و کم محلی بازی درنیاریا
چون خودت میبازی
فقط رشته عکاسی ، این سه تا اپشن را همزمان داری: علاقه،پشتکار،صبوری؟؟؟
ببین پدر من هعی گیر میداد چرا همش سرت تو گوشی و چیکار میکنی، نکنه با دختر میچتی گفتم بابا من ی بار دوستداشتن را تست کردم ترکیدم نه بادوستام داخل گروه میحرفم ، اخه نکنه حرفام شوخی هست و یهو زیر خنده میزدم فکر میکرد اره دختر بازیم گل کرده
اقا ی بساطی داشتیم ، شبا باس ساعت 11میخوابیدیم،شده بود حکومت نظامی...
خب میدونستم علاقه پدر من شعر و مطالب بزرگان و مسایل روز هست، ی روز گفتم بابا بیا بشین کنار من پای کامپیوتر ببین این شعر مولانا قشنگه؟ اقا براش خوندم کفش برید
فگفت امیر بازم برام بخون،گفتم بابا بیا خودت پشت سیستم و خودت اشعار را بخون،سرتا درد نیارم ب جایی رسیده ک میاد گوشی من را میگیره، میره داخل کانال سخنان بزرگان و اشعار ناب یک تادوساعت مطالعه میکنه و حال میکنه و خوب متوجه شد ک اگر من دختر باز بودم نمیامدم گوشی را بهش بدم دوساعت متن بخونه
سیاست مدار شدیم رفت