با سلام و خسته نباشید
دوستی دارم که دچار افسردگی شدید و 32 سال دارد. از شما برای چگونگی رفتار با او برای بهبود اوضاعش کمک می خواستم. هرچند من نیز از افسردگی رنج می برم اما اوضاع بهتری نسبت به او دارم
شرایط سخت زندگی، فقر و ترک تحصیل در دوران کودکی برای کار، عدم موفقیت در ازدواج از جمله مشخصه های اوست.
به خاطر روحیات ضعیف مدت طولانی حدود 8-9 ماه بیکار بود، اما الان دوباره مشغول به کار است ولی باز مشکلات مالی اش تمام نشده است و روحیات منفی را کنار نمی گذارد
امیدی به آینده ندارد، در آرزوی مرگ است. باور دارد که دمهای واپسین زندگیش است، خدا او را ترک کرده است، نجاتی برای او وجود ندارد مگر معجزه و حتی علاقه ای به امید وار بودن به آینده نیز ندارد
تنها آرزویش ازدواج و تشکیل خانواده بود که چون قبلا در این مورد چندین بار (یک ازدواج با طلاق در عرض چند ماه اول- و چند مورد دوستی) با شکست مواجه شده است دیگر امیدی ندارد
و به گفته خودش تنها به خاطر مادر بیمارش بلایی سر خود نمیاورد
صبرش تمام شده و می خواهد که هر چه زودتر در عرض یکی دو ماه تمام مشکلاتش حل شود
در اصل شاید اینکه چه می خواهد را هم نمی داند
از تنهایی ناله می کند، همدم زندگی می خواهد
اما از طرفی می گوید که من به ازدواج توبه کردم و دیگر عاشق هیچ دختری نخواهم شد
از طرفی هم دوستهای خیلی صمیمی برای گذاران وقت با آنها و تفرح دارد و عمدتا در کنار آنهاست
می گوید که در روز، در زمان حاضر زندگی و تفریح می کنم و به آینده توجهی نخواهم کرد
درد و غصه خود را با اشتغال به کارهای پوچ، وقت تلف کردن، فراموش کردن همه چیز، و البته خود خوری و گاه آسیب به خود تسکین می دهد
رفتن به روان شناس را قبول نمی کند که کسی برای من نمی تواند کاری بکند، من خودم باید خوب بشم، خودم باید درست کنم همه چیز رو
احساس می کند بسیار بدبخت هست و خدا او را کمکی نمی کند چون دعاهایش هرگز قبول نشده است
با اینکه رفیق بسیار صمیمی دارد و همواره در کنار اوست اما می گوید من هرگز خوشبخت نبودم
یا در صحبت با من برای کتمان حال خود و یا واقعا تغییر روحیات شدید و ناگهانی را در او می بینم
یعنی زمانی کاملا در اوضاع بد روحی و ناشکیبایی و ناامیدی تمام از همه چیز حتی خدا قرار دارد ولی پس از مدت نه چندان طولانی حالش کمی بهتر می شود و به شوخی می پردازد ایمانش به خدا را دوباره از سر می گیرد
نمی دانم برای ناراحت نشدن من چنین کاری می کند و یا واقعا چنین تغییری در اوضاع روحیش اتفاق می افتد
چگونه می توانم او را در رهایی از این حال و بهبود وضعیت روحیش کمک کنم. امید به آینده را، صبر را چگونه به او تلقین کنم
با تشکر