سلام؛ درخواست کمک دارم.
حدود 6 ماه پیش دچار اسهال شدیدی شدم به طوریکه 6 روز مشکل اسهال داشتم. در طی آن 6 روز مشکل خشکی دهان به سراغم امد و روی خشکی دهانم وسواس گرفتم. بعد از اینکه اسهالم خوب شد حدود یکماه با خشکی دهان کلنجار میرفتم و دائما تمرکزم روی خیس یا خشک بودن دهانم بود و حواسم کاملا در اختیار این قضیه بود. 1 ماه گذشت و بعد از آن دچار عدم تعادل شدم و وسواس خشکی دهان به طور کامل یادم رفت و بعد از ان روی عدم تعادل وسواس گرفتم و دائما خودم را چِک میکردم ببینم سرگیجه دارم یا نه؟! تعادلم سر جایش هست یا خیر؟! این مشکل هم حدود 2 ماه با من بود تا اینکه یک روز صبح وقتی میخواستم از خواب بیدار شوم احساس کردم به هیچکس و هیچ چیز امیدی ندارم و افسرده هستم. با بی میلی تمام به محل کارم رفتم. دو روز این مشکل با من بود و بعد از ان اضطراب و استرس بسیار شدیدی سراغم امد به طوری که دائما راه میرفتم و نمیتوانستم یک جا بند شوم. به یک روانپزشک مراجعه کردم و بدون اینکه علائمی را از من سوال کند قرص اسنترا برایم تجویز کرد اما وقتی یک عدد از این قرص را مصرف کردم اضطرابم بیشتر شد و به حدی بی قرار و پریشان شدم که انرا کنار گذاشتم. چند روز پیش توی یکی از سایت ها موضوعی در رابطه با (مسخ واقعیت) خواندم که احساس کردم تمامی علائم این مریضی در من منتقل شد و حالا دائما از خودم میپرسم من کجام؟! نکند اینجایی که هستم غیر واقعی باشد؟! اصلا اینجا کجاست؟! نکند اینی که الان اینجاست جای دیگری باشد و از این دسته سوالات مسخره. البته خودم میدانم که این ها فقط افکارم هستند و وجود واقعی ندارند اما دائما در ذهنم هستند و شدیدا مرا میترسانند و باعث میشود توجه ام بیش از بیش به محیطم بیشتر شود و تمرکزم بسیار کم میشود چون تمام توجه ام به این موضوع جلب میشود. در ضمن علائم هر مریضی مثل شیزوفرنی یا هر بیماری روانی دیگری را که میخوانم حس میکنم به ان مبتلا هستم و دائما به دنبال علائمش در خودم میگردم. بیشتر اوقات دچار منگی و گیجی و حواس پرتی هستم و خیلی چیزها را فراموش میکنم و انگار توی حال خودم نیستم و به دنیای دیگری از افکار منفی سفر کرده ام و در انجا تنها هستم. البته این را هم بگویم که مشکل وسواس من از بچگی سراغم امد چون پدرم به سرطان مبتلا شد و فوت کرد و برای همین به مریضیها وسواس گرفتم. بعضی اوقات این افکار دست از سرم برمیدارند و به نوعی با غیر واقعی بودنشان کنار می ایم اما بعضی اوقات هم چنان مرا در خودشان گرفتار میکنند که احساس وحشت عجیبی به من دست میدهد و حس میکنم در دنیای دیگری هستم و اتفاقات محیط اطرافم را جذب نمیکنم. لطفا مرا کمک کنید چون حس میکنم دارم دیوانه میشوم. در ضمن خواب شبم خوب نیست چون از غیر واقعی بودن محیط میترسم و این افکار اجازه ی خواب راحت را از من میگیرند. 3 سال پیش هم به پانیک مبتلا شدم. الان هم احساس میکنم توی حال خودم نیستم و جای دیگری هستم و انگار از محیط اطرافم کنده شده ام و در افکار دیگری غرق هستم. لطفا مرا کمک کنید.آیا بیماری من وسواس است یا چیز دیگری؟!
هر موقع که نیاز به خواب پیدا میکنم، به محض اینکه به رختخواب میروم و چشمانم را روی هم میگذارم انواع اقسام افکار و اشخاصی که هیچ ربطی به من ندارند وارد ذهنم میشوند و به صورت توهم در فکرم میچرخند! به طور مثال چند روز پیش ساعت 9 صبح که به سختی خوابیده بودم، مادرم مشغول صحبت با تلفن بود که ناگهان من از خواب بیدار شدم. مجددا سعی کردم بخوابم اما به محض اینکه چشمانم را روی هم گذاشتم در توهم و خواب میدیدم که مادرم مشغول صحبت با تلفن هست و به سرعت و با ترس شدیدی از خواب پریدم. نمیدانم میتوانم درست منظورم را برسانم یا نه. مثلا فرض کنید در محیطی شلوغ و پر رفت و امد خوابیده اید و دو نفر در کنار شما مشغول یک بحث هستند. ممکن است شما در عالم رویا راجب صحبت های اون اشخاص خواب ببینید. خب این طبیعیه اما من همیشه همینطور هستم و راجب تمامی اتفاقات با ربط و بی ربط به زندگیم خواب میبینم و حس میکنم دیوانه شده ام!
دیروز پیش روانپزشک بودم و برایم قرص هالوپریدول 0.5، فلوکسامین 100 و کلومپرامین 25 تجویز کرد اما از خوردن انها وحشت دارم چون احساس میکنم مث دفعه ی قبل دچار بی قراری و پریشانی شدیدی میشوم.
لطفا مرا راهنمایی کنید. زندگی برایم کابوس شده ...