سلام. همون اول بگم که هر چی در زیر میگم یه مثاله دزدی یه مثاله نه خود اون چیزی که فک می کنم. فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم یادم افتاد قبلا هم ناخواسته این فکرا (مثل دزدی) کرده بودم. ینی یادم افتاد که تابستون هم یه چیز در مورد دزدی خوندی بودم بعد ناخواسته به صورت خیلی جزیی خیلی خیلی جزیی نه این که بهش فکر کنم خودم رو جای اون دزده تو اون کتابه گذاشتم و چون زیاد روانی نبودم گیر ندادم روش و یادم رفت. البته خیلی کم روانی بودم اون موقع و افسرده ولی نه مثل امروز که هر چیز ناراحت کننده ای تو ذهنم بمونه. منظورم از فکر کردن به صورت جزیی اینه که نه تصویر و نه جمله ای از این که مثلا نکنه منم دزد بشم نمیاد تو ذهنتون فقط یه فکر جزیی مثلا یه جا خبر میدن یه نفر همسایشو کشت شما شاید یه لحظه به فکرتون بیاد که نکنه شما هم این کار رو بکنید اما نه این که این حمله و تصویر بیاد تو ذهنتون. ینی یه جورایی خودتون رو بذارین جای اون فرد قاتل. خلاصه فهمیدم که اون موقع روانی نبودم زیاد و این فکر به ذهنم اومد و بخاطر همین از اون روز ناراحتم که چرا اون موقع ازین فرا حتی به صورت جزیی اومد تو ذهنم. اون موقع که مثل الان روان ی نبودم بندازم تقصیر بیماری خودم و بگم خودم بهش فک نکردم. البته یادمه همون فکر جزیی در اون زمان قلبم رو فشار داده بود و از شدت ناراحتی قلبم دررد می گرفت. خلاصه این که من خودم رو نمی بخشم و خودم رو هی بازخواست می کنم که تو پسر خوب و مومن وبا ادب و با شخصیت و بنده خوب خدا بودی. چرا اون فکره برای حتی یه لحظه ام شده ناخواسته اومد تو فکرت. تو غلط کردی ازین فکرا کردی. تو غلط کردی هی میرفتی مطالب خیانت و دزدی می خوندی. این مطالب رو نباید میخوندی که به طور ناخواسته هم شده بیاد تو ذهنت. بعد می مونم که می گم خدایا منو ببخش باز ناراحتم که نکنه من به این فکرا معتاد بشم و ناخواسته بشه خواسته و دزد بشم. میگم از خدا بخواد تو رو بکشه میگم تو غلط کردی ازین فکرا کردی که حالا از خدا میخوای تو رو بکشه میگم پس از خدا بخواه ناراحتیت رو از تو ذهنت ببره میگم نه با این کار تو مجازات نمیشی و دوباره شاید از اون فکرای ناخواسته بیاد تو ذهنت میگم پس از خدا بخواه که هم یه کار کنه دیگه از اون فکرا نیاد تو ذهنت و قلبت رو هم ارامش ببخشه میگم یه جور میگی دیگه از اون فکرا نیاد تو ذهنت که انگار تو واقعا ازون فکرا می کردی ینی تو واقعا انقدر ادم بدی بودی. خلاصه خودمو نمی تونم ببخشم و به خودم میگم نه بابا اون فکرا هم جز بیماریت بوده و درسته اون موقع خیلی خفیف بوده و بخاطر همین زود یادت رفت وگرنه تو ازین فکرا نمی کنی اگه سالم باشی. چون اگه الان به بچه های انجمن بگی اونا که سالمن بهت میگن که ازین فکرا نمی کنن و تو چون بیمار بودی ازین فکرا کردی و تو ادم بدی نیستی و تقصیر خودت نیست و همه بخاطر بیماریته. تو اهل این فکرا حتی به صورت ناخواسته هم نیستی.
من خودمو نمی بخشم.... از گذشته پشیمون و بیزارم. مثل این میمونه که شما قتل کنی عذاب وجدان بگیری این فکرا واسم مثل یه قتل میمونه برای شما من همچین عذابی دارم میکشم و خودمو نمی بخشم بخاطر اون فکرا