درود
به گمانم متوجه شدم , این سربازی لعنتی برادر بزرگوار و عزیزتان را خراب کرد....
میدانید ما هم یک همسایه ایی داشتیم , پسر رعنا و با شخصیتی بود , رفت سربازی آمد سیگاری و بی اعصاب شده بود
بگذارید بگویم چه پسری بود:
در منطقه مزخرفی که ما زندگی میکردیم از عادات بچه فسقلی ها آتش زدن دم گربه و یا با تیرکمان زدن کلاغ ها بود!
این ها تازه آمده بودند محل ما و پسرشان تقریبا (شاید ده سالی) از ما فسقلی ها بزرگتر بود ؛ یک روز آمد بینمان (با دیدن صحنه بهت زده شده بود!) گفت هرکس دم گربه آتش نزند بهش از جیب خودم یک بستنی میدهم!
رفته رفته محله وحشی ما را (که هم اکنون باز هم وحشی بازار شده) آرام آرامتر کرد , طور شده بود که حسن آقا قوزی (یکی از بچه سرتق های وحشی محل !-که تمام کارش آزار حیوانات بود) دانشگاه رشته جنگل بانی رفت! همان پسری که با پیت هلبی بنزین نفت میریخت رویه لانه پرندگان میخندید....
این بزرگوار رفت سربازی و آمد , وقتی آمد حسن آقا قوزی داستان ما که رفت با او حال احوال کند گرفته خو برگشت....
دیری نپایید که آن پسر به یک موجود خشن تبدیل شده بود , حالا ایندفعه ما یک شب دیدیم بویه گند میاید رفتیم دیدیم گربه سیخ گرفته دارد میخورد!
بعضی سفله های کوته فکر میگویند "بروید سربازی مرد بشوید!" ما که هرکا دیدیم رفت خراب شد.
میدانید حقیقتا برادر شما مقصر نیست به نظرم (شاید آن سیگار؟) موجبش شده باشد, برادر شما مقصر نیست سربازی خرابش کرد , نیک بود قبل ازدواج لااقل یک بار پیش مشاور میبردینش معلوم نیست این نان کج خورده ها در سربازی چه بلایی سر جوان رعنا میاورند.....
البته بانو بگویم که از نظر من حق به جانب برادرتان هست پشت او باشید اما خب نیک بود برادرتان هم لااقل کمی مهربانتر برخورد میکرد.....