صفحه 1 از 2 12
نمایش نتایج: از 1 به 50 از 61

موضوع: دعوای خانوادگی

5582
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    دعوای خانوادگی

    عرض سلام خدمت همگی
    من برای حل یه مسئله ی خونوادگی میخواستم ازتون مشورت بگیرم
    دو شب پیش خونواده ی برادر بزرگم شام خونه ی ما مهمون بودن
    پدرم و داداشم سر دوسه تا موضوع با هم شروع کردن به کل کل و مشاجره
    بابام کوتاه نمیومد و داداشم هم
    خب اون ها مهمون بودن و زن داداشم هم نشسته بود ، من چند بار به بابام گفتم بحث رو تموم کنین اما گوش نداد
    مادرم هم گفت گوش ندادن
    آخر سر بحثشون سر ماشین برادرم بود که بابام هزینه کرده بود و وقتی برادرم حرف میزد بابام گفت اون پول من بوده!
    داداشم هم عصبانی شد سوییچ ماشینو پرت کرد سمت بابام گفت خب پول خودت بوده باشه واسه خودت من ماشین نمیخوام
    بعد بابام سوییچو انداخت واسه داداشم
    زن داداشم هم در عین عصبانیت بیشتر سکوت کرد
    بعد منم دیگه کلافه شدم خواستم برم تو اتاق و پیششون نشینم ترسیدم وضع بدتر بشم بازم گفتم دیگه تمومش کن بابا ولی گوش نداد اصلا
    داداشمم سوییچ ماشینشو میخواست بده به من که بدمش به بابام
    منم چون از اینکه بحث رو ادامه میدادن عصبانی بودم گفتم به من چه من کاری ندارم!
    داداشمم چیزی نگفت
    خلاصه ول کن نبودن تا اینکه زن داداشم به برادرم گفت پاشو بریم
    داداشم هم پا شد و رفتن
    زن داداشم هم با عصبانیت بلند شد گفت زن دایی خداحافظ!
    در حالیکه به جز مادرم من و بابام هم اونجا بودیم
    منم ناراحت شدم خب من به ایشون چیزی نگفته بودم
    بعد چند دقیقه بابام رفت خونشون که دلجویی کنه، به همسرش گفته بود پسر خودمه اگه هم چیزی بهش بگم تو حق نداری تو رابطه ی ما دخالت کنی
    بعد بابام و داداشم برگشتن خونه ی ما، داداشم نگران بود که پدرمادرم به خاطر این موضوع دعوا نکنن
    منم بهش گفتم من از دوتاتون عصبانی بودم چون همسرت هم بین ما بوده باید حرمت رو نگه میداشتید و نمیذاشتید کار به اونجا برسه و وقتی سوییچو دادی با حالت قهر گفتم من کاری ندارم
    حالا این بین من و تو بوده و همسرت هیچ حقی نداره تو رابطه ی خواهر برادری ما دخالت کنه و از من عصبانی بشه
    برگشت گفت وقتی خودت ازدواج کنی و پدر همسرت جلوی تو چیزی بهش بگه اون موقع درک میکنی
    و بعد گفت از تو خداحافظی نکرده منظوری نداشته ، خب منم بچه که نیستم رفتار زن داداشمو میشناسم
    گفتم بیخودی ازش دفاع نکن

    روز بعدش هم با برادر دومم اومدن خونمون من گفتم باهات قهرم چون اگه حق با همسرت بود ناراحت نمیشدم و بعد هم همسرت از دست بابا ناراحت بوده حالا باید از حرف من اونقدر عصبانی میشد که از من خداحافظی نکنه
    هرچند سعی کردم برام مهم نباشه ولی خب از رفتارش عصبانی شدم، من به اون بی احترامی نکرده بودم که اونجوری کرد
    داداش دومم هم از من طرفداری کرد گفت ما اخلاق همسرتو میشناسیم که دختر حاضر جواب و عصبانی ای هست و از عمد اون جمله رو گفته که از من خداحافظی نکنه
    در حالیکه من تا دم در باهاشون رفتم و خیلی ناراحت بودم که وضع اونجوری شد هر چی هم تلاش کردم جواب نداد

    امروز مادرم میخواست واسه شام دعوتشون کنه که مثلا این کینه از بین بره، منم گفتم بهتره صبر کنی چند روزی زمان بگذره ولی گوش نداد
    به داداشم گفته بود بیاین خونه ی ما گوشی رو داده بود به همسرش گفته بود بهش بگو ببین میاد یا نه
    زن داداشمم گفته بود بیایم که باز دایی دعوامون کنه نمیایم
    مادرم با لحن شوخی بهش گفت این ها پدر و پسر هستن تو نباید بینشون مداخله کنی
    چیزی نگفته بود

    این موضوع این ذهنم رو درگیر کرده که شاید حق با زن داداشم باشه!
    به نظرتون حق با کی هست و رفتار و برخورد درست در این مواقع چیه؟
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-08-2017 در ساعت 08:56 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    سلام
    از قدیم گفتند در دعوا حلوا نذز نمیکنند وقتی در حالت تنش زا قرار میگیرید شاید کنترل خودشان را از دست بدهند مهم این هست که بعداز به آرامش رسیدن دیگر به گفته هایی که از روی خشم گفته شده زیاد فکر نکنیم به هر حال بخشش از بزرگان هست شما بهتر هست زن داداشتان را ببخشید کاری که شما می توانی بکنی لااقل خودتان کدورت را برطرف کنید حالا واکنش دیگران به خودشان مربوط است هیچ وقت دنبال مقصر نباش چون در این شرایط همه اشتباه کردند شما هم اشتباه کردید که نبخشیدید اگر زن دادشت را بخشیده بودی اوضاع بهتر میشد حالا هم دیر نشده بدان کسی که می بخشد نه تنها نشانه حقارتش نیست بلکه نشانه بزرگی روح او هست پس بزرگوارانه عمل کن

  3. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    از قدیم گفتند در دعوا حلوا نذز نمیکنند وقتی در حالت تنش زا قرار میگیرید شاید کنترل خودشان را از دست بدهند مهم این هست که بعداز به آرامش رسیدن دیگر به گفته هایی که از روی خشم گفته شده زیاد فکر نکنیم به هر حال بخشش از بزرگان هست شما بهتر هست زن داداشتان را ببخشید کاری که شما می توانی بکنی لااقل خودتان کدورت را برطرف کنید حالا واکنش دیگران به خودشان مربوط است هیچ وقت دنبال مقصر نباش چون در این شرایط همه اشتباه کردند شما هم اشتباه کردید که نبخشیدید اگر زن دادشت را بخشیده بودی اوضاع بهتر میشد حالا هم دیر نشده بدان کسی که می بخشد نه تنها نشانه حقارتش نیست بلکه نشانه بزرگی روح او هست پس بزرگوارانه عمل کن

    سلام آقا سعید
    ممنونم، حرفاتون متینه
    ولی خب من از سر شب که داداشم اینا اومده بودن هیچ حرفی یا بی احترامی به داداشم یا زن داداشم نکرده بودم
    دیگه بعد از اون همه بحث که بارها به بابام گفتم تمومش کنه گوش نداد
    از طرفی داداشم اخلاق بابام رو میدونه وقتی باهاش کل بندازی دیگه بدتر میشه
    دید که همسرش هست میتونست بحث رو ادامه نده که به اونجا نکشه
    بارها به بابام میگم این پسرها متاهل شدن هر حرفی یا بحثی میخواین داشته باشین پیش ما مشکلی نیست ولی وقتی همسراشون هستن حرمت هم رو بگیرید
    یا برید تنهایی حرف بزنید که روشون باز نشه روی شما و شوهراشون
    ولی کو گوش شنوا!

    تازه آخر شب میگم بابا چند بار مگه نگفتیم بهت اینکارو نکن چرا حرمت ها رو از بین میری با این کارات
    میگه درست میگی من اشتباه کردم!

    از طرفی هم خدا میدونه از وقتی این دختر اومده تو خونواده ی ما من همیشه همه ی تلاشمو کردم بهش احترام بذارم و خب سنش هم از من بیشتر هست
    حتی مادرم بارها میخواسته ازش حمایت کنه با من مشورت کرده من بد نگفتم در موردش
    اوایل ازدواجشون هم خیلی باهاش صمیمی بودم، ولی بعد که چند تا رفتار ازش دیدم دیگه تا حد امکان ارتباطم رو باهاش کم کردم
    خب دوست یا همکلاسیم نیست بذارمش کنار کلا زن برادرمه به هر حال ارتباط هست
    اگه هم باهاش حرف میزنم اول به خاطر خداست بعد برادرم

    نمیخوام ادعا کنم که من همیشه و صد در صد رفتارهام درست و بی عیب هستن
    طبیعیه گاهی آدم ممکنه رفتار اشتباهی عمدی یا غیر عمد داشته باشه اما نمیشه که عادتش بشه و شخصیتش رو شکل بده
    من اصلا از آدم گستاخ و حاضر جواب و عصبانی خوشم نمیاد، نمیتونم باهاش کنار بیام ولی خب سعی میکنم سکوت کنم همیشه
    گاهی داداشم گلایه میکنه میگه خونه ی ما نمیای
    خب وقتی من با زنش رابطه ی صمیمی ای ندارم برم چی بگم

    هیچوقت هم نه تو روابطشون نه موارد دیگه دخالتی نکردم
    حتی گاهی با داداشم بحث داشتن ازم پرسید حق با کی هست وقتی دیدم حق با زن داداشمه به برادرم گفتم حق با همسرته تو اشتباه میکنی
    گاهی هم خودش پیش ما از داداشم عصبانی میشه
    حالا اینجوری جانب داری میکنه
    بحث یک بار دوبار نیست که من ببخشمش یا کوتاه بیام
    این دختر زود عصبانی میشه با همه اینطوریه و خیلی زود هم جبهه میگیره.
    با این حال دیشب عروسی دعوت بودیم اون ها با خونواده ی خواهرش اومده بودن من دیدمش سلام کرد منم باهاش دست دادم سلام کردم
    کینه خوب نیست ولی بخششی هم که دوباره تکرار مسئله به همراه بیاره خوب نیست.
    کاری میکنن آدم نمیدونه چی بگه!
    اون روزا که این پسرا مجرد بودن خدایی ما خوشبخت بودیم ولی قدرش رو نمیدونستیم شاید!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-09-2017 در ساعت 12:23 AM

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    کلام من یه چیزه

    تو بحث و دعوا حلوا خیرات نمیکنن

  6. کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35751
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    149
    تشکر شده 312 بار در 229 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    درود
    قبل از دعوا میدادید برایتان متن مینوشتم میخواندید طوری با خاک یکسان میشدندکه نگو
    ولی همیشه در دعوا تو سری خور یا شروع کننده نباشید , مگر اینکه بهتان حمله شود یا کاری بجز دفاع و حمله متقابل برایتان نماند , بعد هم ضد حمله طوری باشد که جوری رابطه شکر آب شود که نگو!
    آدم اگر حقش را نستاند بهش زور میگویند.
    ویرایش توسط Aamir2121 : 08-09-2017 در ساعت 10:19 AM

  8. کاربران زیر از Aamir2121 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32580
    نوشته ها
    126
    تشکـر
    46
    تشکر شده 85 بار در 56 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    دنبال داستان میگردی ؟
    این حرفای خاله زنک چیه خداحافظی نکره ؟
    امضای ایشان
    هیچ کس ، هرگز ، به هدفی که نمی بیند ، نخواهد رسید

  10. کاربران زیر از برزین بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    کلام من یه چیزه

    تو بحث و دعوا حلوا خیرات نمیکنن
    ممنون، حق با شماست
    ولی خب باید عصبانیت رو کنترل کرد که همه جا رو به آتیش نکشه والا.
    از بس غصه ی رفتاراشون رو خوردم حس میکنم از درون سال ها پیر شدم!
    خدایی انتظار رفتار سالم و احترام از خونواده ات داشته باشی خیلی انتظار زیادیه؟
    به بابام میگم کوتاه بیا خب بازم تکرار میکنه، میگه زمونه طوری شده آدم نباید با بچه ی خودش دو کلمه حرف بزنه!
    به برادرم میگم بابا سنش رفته بالا میدونی آدم تندخویی هست وقتی میبینی زنت هم اینجاس سر به سرش نذار تو کوتاه بیا، میگه چند بار تو جمع بهم حرف بزنه و من سکوت کنم
    خب یکی نیست بگه داداش من وقتی میبینی پدرت عصبانیه نیا تو این خونه اصلا!
    یا باهاش کل ننداز چپ و راست.
    پیرمون کردن به خدا دیگه
    اگه سکوت کنی بدبختیه اگه چیزی بگی بازم همینه باید بسوزی همش.
    بارها میبینم بد با هم برخورد میکنن و این منو خیلی عصبانی میکنه ، گاهی میگم برم مثل بقیه یه سیگار بکشم بلکه آروم بشم!
    ای کاش یاد میگرفتن حداقل پیش بقیه حرف نزنن که اعصاب بقیه رو بهم نریزن خب آدم که سنگ نیست
    بری به یه دیوار کلی فحش بگی یا پیشش با کسی دعوا کنی برنمیگرده ازت عصبانی بشه یا به دل بگیره ولی آدم دل داره احساس داره آدمه!

  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    قبل از دعوا میدادید برایتان متن مینوشتم میخواندید طوری با خاک یکسان میشدندکه نگو
    ولی همیشه در دعوا تو سری خور یا شروع کننده نباشید , مگر اینکه بهتان حمله شود یا کاری بجز دفاع و حمله متقابل برایتان نماند , بعد هم ضد حمله طوری باشد که جوری رابطه شکر آب شود که نگو!
    آدم اگر حقش را نستاند بهش زور میگویند.
    سلام
    ممنون از راهکاراتون
    والا من تا کسی کاری به کارم نداشته باشه سر دعوا ندارم
    حاضرم سخت ترین شرایط رو داشته باشم فقط کسی پیشم دعوا نکنه ، چون خیلی اذیت میشم
    این برادرم به خدا قبلنا اونقدر آروم و متین بود تو فامیل و همسایه زبانزد همه بود
    رفت سربازی برگشت از این رو به اون رو شد!
    پسری که قبلش اگه کسی پیشش سیگار میکشید کلی حساس میشد و ناراحت میشد از خدمت که برگشت هرچند دور از چشم ما ولی معلوم بود گاهی سیگار میکشه
    حتی اون موقع ها یه بار بابام اتفاقی بیرون دیده بودش در حال سیگار کشیدن یه سیلی هم بهش زده بود!
    فکر نمیکنه ما میفهمیم گاهی سیگار میکشه
    والا ندیدیم سیگار مشکل کسی رو حل کنه که برادر من دومیش باشه
    بعد هم رفت سرکار بازم همینجوری
    بعد هم ازدواج کرد دلمون خوش بود حداقل آروم تر بشه از شانس همسرش از خودش عصبانی تره
    گاهی بابام به زنش میگه چرا انقدر عصبانیه میگه شما سی سال بزرگش کردید نتونستید آرومش کنید من با دوسه سال چیکارش کنم!
    والا دیدیم پسرایی که خیلی عصبانی بودن ازدواج کردن شدن ساحل آرامش!

    چند وقت پیش من سر یه موضوع شخصی خیلی ناراحت بودم چند روز، یه روز تو خونه تنها بودم داشتم گریه میکردم که اومد تو خونه، چون کلید داشت من خیلی غافلگیر شدم
    خلاصه هر چی پرسید من طفره رفتم علت ناراحتیمو نگفتم، گفت یه چایی دم کن الان برات سیگار میارم آروم بشی!
    زفته بود یه سیگار آورده بود گفت بیا بکش غصه رو کم میکنه!
    منم گفتم اون به خاطر نیکوتینشه الان اروم میشم بعدش بهش معتاد میشم نمیخوام
    همه اش رو خودش قشنگ جلوی چشم من کشید، انگاری دنیا بدتر روی سرم آوار شد
    نمیدونم غصه ی چند تا مشکل رو بخورم!
    حس میکنم شدم مثل یه تخته که روی امواج خروشان دریا با هر افت و خیز موج زیر و رو میشه!

  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2017
    شماره عضویت
    35837
    نوشته ها
    30
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون، حق با شماست
    ولی خب باید عصبانیت رو کنترل کرد که همه جا رو به آتیش نکشه والا.
    از بس غصه ی رفتاراشون رو خوردم حس میکنم از درون سال ها پیر شدم!
    خدایی انتظار رفتار سالم و احترام از خونواده ات داشته باشی خیلی انتظار زیادیه؟
    به بابام میگم کوتاه بیا خب بازم تکرار میکنه، میگه زمونه طوری شده آدم نباید با بچه ی خودش دو کلمه حرف بزنه!
    به برادرم میگم بابا سنش رفته بالا میدونی آدم تندخویی هست وقتی میبینی زنت هم اینجاس سر به سرش نذار تو کوتاه بیا، میگه چند بار تو جمع بهم حرف بزنه و من سکوت کنم
    خب یکی نیست بگه داداش من وقتی میبینی پدرت عصبانیه نیا تو این خونه اصلا!
    یا باهاش کل ننداز چپ و راست.
    پیرمون کردن به خدا دیگه
    اگه سکوت کنی بدبختیه اگه چیزی بگی بازم همینه باید بسوزی همش.
    بارها میبینم بد با هم برخورد میکنن و این منو خیلی عصبانی میکنه ، گاهی میگم برم مثل بقیه یه سیگار بکشم بلکه آروم بشم!
    ای کاش یاد میگرفتن حداقل پیش بقیه حرف نزنن که اعصاب بقیه رو بهم نریزن خب آدم که سنگ نیست
    بری به یه دیوار کلی فحش بگی یا پیشش با کسی دعوا کنی برنمیگرده ازت عصبانی بشه یا به دل بگیره ولی آدم دل داره احساس داره آدمه!
    سلام
    منم اینجور مسائل زیاد داشتیم و دیدیم، اینا به کنار
    شما میگی باید عصبانیتش رو کنترل کنه و همه جا رو به آتیش نزنه، خب شما هم عصبانیتت رو کنترل و کن و با زن داداشت قهر نکن که همه جا رو به آتیش بکشی

  14. کاربران زیر از mohammad1375 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط برزین نمایش پست ها
    دنبال داستان میگردی ؟
    این حرفای خاله زنک چیه خداحافظی نکره ؟
    درسته موضوع مهمی نیست ولی خب وقتی ببینی بارها طرف مقابلت این رفتار رو انجام میده آدم ناراحت میشه
    وقتی برادرهام مجرد بودن ، آرزو داشتم تو لباس دومادی ببینمشون ، اگه کسی راجع به عروس و خواهر شوهر و مادر شوهر بد میگفت من میگفتم اون ها لابد خودشون مشکل دارن وگرنه هر کسی زندگی خودش رو داره چرا باید تنش ایجاد بشه
    نمیدونستم بعدش به قول شما ما هم قاطی این حرفای خاله زنک میشیم

    وقتی خونشون یه شهر دیگه بود، یه مدت به خاطر مشکل زندگی برادر دومم زندگی ما خیلی بهم ریخته بود
    من پروژه ی دانشگاهم رو نیمه کاره گذاشته بودم خیلی شرایط بدی داشتم، هر روز بحث هر روز دعوا
    به پیشنهاد پدرمادرم رفتم خونه ی این برادر بزرگم بلکه هوایی عوض کنم
    600 کیلومتر رو کوبیدم رفتم خونشون، داییم ازم خواست با اون ها برم مسافرت و تفریح گفتم نمیام، خب دوست داشتم پیش برادرم باشم
    هرچند روزها سرکار بود ولی خب شب که میومد باهاش حرف میزدم کمی اروم میشدم

    گاهی که روزها من و زن داداشم خونه تنها بودیم دریغ از یه مهربونی، یک بار نگفت حداقل بریم تا پارک سرکوچه تو خونه حوصلت سر نره
    انگاری ازش پول میگرفتن با من حرف بزنه
    ولی من باز گفتم بیخیال، حتی به برادرم هم نگفتم، خب گفتم شاید دوست نداره من خونشون باشم
    ولی اون ها گاهی میان خونمون من کاری دارم و نمیشه پیششون باشم، برادرم اون شب برگشته میگه تو چطور بهش بی محلی میکنی و میری سراغ کارای خودت!
    منم گفتم خدا بده شانس خیلی خوب داری ازش دفاع میکنی، اگه اون بهت گفته قصد من بی محلی یا چیز بدی نبوده خب کار داشتم باید انجام میدادم
    چطور وقتایی که پای گاز و ظرفشویی دوساعت وامیستم کسی چیزی نمیگه
    زیادی که در حق بقیه خوبی کنی فکر میکنن وظیقته اگه یه بار هم نتونی انجامش بدی میذارن پای بی محلی و بی احترامی
    درسته اون ها بزرگترن ولی دلیل نمیشه من کل عمرم سکوت کنم که بی احترامی نشه
    شاید هم باید قلبم رو تبدیل کنم به یه تیکه سنگ که کسی نتونه بشکنتش!
    چون این همه سال رو در حق بقیه دلسوزی کردم ملاحظه کردم مهربونی کردم از حق خودم گذشتم
    نتیجه اش شد گریه و دل شکستن

    همین زن داداشم موقع عروسیشون مادرم بهم گفت اگه موافقی من یه یدونه از طلاهامو بدم به زن داداشت که تو مراسم قشنگ تر باشه
    من در حالیکه دخترش بودم خب میتونستم بگم به من بده یا اصلا میتونستم بدجنسی کنم بگم نمیخواد ولی گفتم مادره اشکال نداره
    ولی بعدش ر که خواست پس بده مادرم پسش نگرفت، یه مدت بعد عروسیشون به قولش خودش واسه مشکلات مالی رفته بود همراه طلاهای دیگش فروخته بود
    این هیچ گفت وقتی خواستیم بفروشیم گفتن این طلاها طلای خوب نیستن بدل قاطیشونه
    خب اگه اینجوری بود میتونست بیاره مادرم از اونجایی که خریده بود نشون بده به خودشون بفروشه
    اینم شد نتیجه ی خوبی مادرم!
    بارها از این رفتارهاش در حق خودم و خونواده ام دیدیم ولی خب چاره چیه اگه قطع ارتباط کنیم برادرم این وسط میسوزه!
    گاهی باید سوخت و ساخت..!

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammad1375 نمایش پست ها
    سلام
    منم اینجور مسائل زیاد داشتیم و دیدیم، اینا به کنار
    شما میگی باید عصبانیتش رو کنترل کنه و همه جا رو به آتیش نزنه، خب شما هم عصبانیتت رو کنترل و کن و با زن داداشت قهر نکن که همه جا رو به آتیش بکشی
    سلام
    حرفتون درسته ولی خب منم آدم هستم گاهی کاسه ی صبرم لبریز میشه
    باهاش هم قهر نکردم ولی خب دلم نمیخواد باهاش صمیمی باشم

    گاهی غصه ی بی خواهری و تنهایی ام رو میخوردم مادرم گفت برادرهات ازدواج کنن اون دخترها میشن خواهرت
    بعد ازدواجشون دوست داشتم مثل خواهرم باهاشون صمیمی باشم، خیلی وقت ها هواشونو داشتم حمایتشون میکردم
    دوست داشتم خوش باشیم با هم بیرون بریم باشگاه خرید
    یه بار داداشام طبق معمول همیشه با هم رفته بودن شنا، منم گفتم اگه استخرش تمیز بود منم خیی دوست داشتم بیام، همین زن داداشم برگشت گفت استخره چیه اخه مسخره است به نظرم!
    منم چیزی نگفتم نخواستم باهاش بحث کنم
    بعدش برادر دیگم گفت ناراحت نباش این دختر تو روستا بزرگ شده این جاهارو نرفته تا حالا

    دومی هم که چندین بار برادرم دعواش میکرد و کتکش میزد من بودم که قلبم از صدای جیغ هاش میریخت دلم واسش سوخت
    با اینکه برادرم سنش بیشتر بود با گریه میرفتم مانع میشدم حتی به برادرم کلی حرف زدم و گفتم حق نداری بزنیش
    گاهی میگه تو خواهر شوهر خوبی هستی
    گاهی که همه هستیم میره کنار داداشم و عین بچه ها خودشو لوس میکنه و قربون صدقه اش میره
    ولی اگه تنهایی خونمون باشه میگه ای کاش مجرد بودم ای کاش تنهایی زندگی میکردم اونقدر میگه آدم دلش خون میشه
    یه بار به برادرم گفتم قدیما فکر میکردم زن داداش شاید جای خواهر از دست رفتم رو بگیره حداقل گاهی آدم دلش میگیره بره باهاش قدم بزنه بره خرید
    ولی دریغ از یک بار
    گفت غصه نخور سرنوشته دیگه، این ها لیاقت ندارن که تو اینجوری باهاشون صمیمی باشی، هر موقع خواستی بری جایی به من بگو
    خب دنیا ارزش نداره آدم ها تا پیش همن باید قدر همو بدونن و با هم خوش باشن
    چرا فرصت هایی که میتونیم به بهترین خاطره ها تبدیلشون کنیم رو با کل کل و تنش سپری کنیم
    حال ااگه با این دومیه هم یه روز گول بخوری بری باهاش بیرون انتظار داره هر چی میخره رو حساب کنی واسش! با اینکه اون بزرگتره! اونقدر هم زر میزنه خودت پشیمون میشی از تنهایی بمیری ولی نری با این آدم!
    کلی هم مثل بچه ها ادا و اطوار در میاره!
    شاید به قول برادرم سرنوشت ما هم اینجوری باشه دیگه.

    چند روز پیش که رفته بودن خونه ی جدیدشون به اصرار مادرم رفتم خونشون
    یه کتاب هم با خودم بردم که حوصلم سر نره
    اونقدر حرف زد گفتم خدایا کاش این دختر فقط ده دقیقه سکوت کنه سرم داشت سوت میکشید دیگه
    رفتم تو اتاق کتابمو بردم مطالعه میکردم ولی باز صداشون میومد با مادرم حرف میزدن
    اونقدر کلافه شدم همونجا خوابم برده بود تا نه شب!
    داداشم هم میدونه گاهی گلایه میکنه میگه خیلی دیر به دیر میای خونه ی ما یا باید دعوت نامه بفرستم یه شب بیای خونمون
    منم خب میمونم چی بگم همش میگم وقت نمیشه یا دلایل دیگه
    گاهی هم میگه خودم میدونم زیادی حرف زدنای همسرم آدمو خیلی خسته میکنه خیلی هم بهش تذکر میکنم ولی باز تکرار میکنه!
    مسئله یکی دو تا نیست.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-09-2017 در ساعت 01:39 PM

  17. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون، حق با شماست
    ولی خب باید عصبانیت رو کنترل کرد که همه جا رو به آتیش نکشه والا.
    از بس غصه ی رفتاراشون رو خوردم حس میکنم از درون سال ها پیر شدم!
    خدایی انتظار رفتار سالم و احترام از خونواده ات داشته باشی خیلی انتظار زیادیه؟
    به بابام میگم کوتاه بیا خب بازم تکرار میکنه، میگه زمونه طوری شده آدم نباید با بچه ی خودش دو کلمه حرف بزنه!
    به برادرم میگم بابا سنش رفته بالا میدونی آدم تندخویی هست وقتی میبینی زنت هم اینجاس سر به سرش نذار تو کوتاه بیا، میگه چند بار تو جمع بهم حرف بزنه و من سکوت کنم
    خب یکی نیست بگه داداش من وقتی میبینی پدرت عصبانیه نیا تو این خونه اصلا!
    یا باهاش کل ننداز چپ و راست.
    پیرمون کردن به خدا دیگه
    اگه سکوت کنی بدبختیه اگه چیزی بگی بازم همینه باید بسوزی همش.
    بارها میبینم بد با هم برخورد میکنن و این منو خیلی عصبانی میکنه ، گاهی میگم برم مثل بقیه یه سیگار بکشم بلکه آروم بشم!
    ای کاش یاد میگرفتن حداقل پیش بقیه حرف نزنن که اعصاب بقیه رو بهم نریزن خب آدم که سنگ نیست
    بری به یه دیوار کلی فحش بگی یا پیشش با کسی دعوا کنی برنمیگرده ازت عصبانی بشه یا به دل بگیره ولی آدم دل داره احساس داره آدمه!

    شاید در شروع مقصر نباشی اما در ادامه شما هم مقصری چون فوت آتیش کردی

    چرا خداحافظی نکرده چرا اونطوری بوده

  18. کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    شاید در شروع مقصر نباشی اما در ادامه شما هم مقصری چون فوت آتیش کردی

    چرا خداحافظی نکرده چرا اونطوری بوده
    حرفتون درسته
    ولی خب من این دختر رو این سه ساله میشناسم، میدونم گاهی حرفاش به منظور هست
    گاهی اونقدر بد رفتار میکنه بخوای بهش سلام کنی قبلش باید بگی ناراحت نمیشی سلامت کنم!؟
    اما خب به قول شما بهتره بازم من کوتاه بیام

    چند وقت پیش روز عید فطر بود من بقیه رو ناهار مهمون کردم و به پیشنهاد اکثریت رفتیم کوه برای ناهار که تفریحی هم داشته باشیم
    برادر کوچیکم قلیون با خودش آورده بود، دم عصر دوباره روشن کرد میخواست عکس بگیره با برادر دیگم پاش خورد به ظرف زن داداشم که یه لیوان بود توش سقز کوهی ریخته بود که بیاره خونه با خودش
    بعد داد زد سعییییییییییید چیکار کردی از صب تا حالا داشتم برای اون یه لیوان زحمت میکشیدم همه رو ریختی
    دیگه نگفت مقصر خودمم بودم که چرا باید اون وسط میذاشتمش، گفت کمرم درد میکرده نتونستم بذارم داخل وسایل یا ماشین
    داداشم هم گفتم ببخشید من حواسم نبود
    جلوی چشم همه بلند شد رفت قلیون داداشمو که جلو دستش بود رو زد زمین!
    پسر عمه ام و همسرش هم پیشمون بودن، همه فقط بهش نگاه میکردن
    داداشم هم معلوم بود خیلی ناراحته گفت من که گفتم عمدی نبوده برات متاسفم واقعا
    خب ما هم خیلی ناراحت شدیم هر کاری داره داداشم براشون انجام میده، لامپ خونشون بسوزه سعید باید بره ماشینشون خراب بشه سعید میره کمک و ...
    میدونم برادره و خب باید کمک کنه ولی زن داداشم میتونست خودشو کنترل کنه، اگه عمدی بود حق داشت ولی واقعا حواسش نبود پاش به اون لیوانه خورد
    تا چند روز ما خونشون نمیرفتیم بعد داداشم اومد گفت فکر میکنم از چیزی ناراحتین نمیخواین مارو ببینین،
    منم خواستم بگم واقعا نمیدونی رفتار زنت چقدر زشت بود این حرفو میزنی بعد ترجیح دادم سکوت کنم
    خب خودشم بود اون موقع، حالا ما میگیم باردار هست ما کوتاه بیایم ولی دلیل نمیشه دیگه شورشو در بیاره
    بعد چند روز داداشم باز رفت خونشون با زن داداشمم حرف میزد
    منم گفتم اشتباه کردی دوباره باهاش صمیمی بشی گفت اگه بازم ادامه بدم بد میشه اخرش به خاطر داداش کوتاه اومدم
    و گفت اون روز میتونستم از شدت عصبانیت هلش بدم بیفته زمین چون بچه تو راه داره ممکن بود بچه اش سقط بشه اون موقع دیگه خیلی بد میشد ولی همین که سکوت کردم جوابشو دادم
    من به خاطر اون رفتار زن داداشم یه کار خیاطی داشتم که میخواستم ازش کمک بگیرم پشیمون شدم پیشش نرفتم ولی خودش رفته بود خونشون!
    خب این پسر هست احساسش کمتره کلی نگر هست من دخترم جزئی نگر و حساس تر
    ولی اینطور که معلومه روز به روز باید از احساساتم کمتر و از جزئی نگری ام کم کنم!

    یا مثلا دیروز مادرم بهشون تلفن زده بود که بیان خونه ی ما داداشم گفته بود به عروست بگو اگه موافقه میایم
    زن داداشم هم گفته بود بیایم که دایی باز دعوامون کنه! مادرم هم گفته بود کسی با تو دعوا نکرده
    پدرو پسر بودن حالا عصبانی شده یه چیزی گفتن تو نباید دخالت کنی
    من هم گفتم مامان پسرت زن ذلیله لازم نیست دعوتشون کنی! لابد دلشون نمیخواد بیان
    درسته زن و شوهر خیلی بهم نزدیک هستن
    اما به نظرم دلیل نمیشه کسی ازدواج کنه دیگه هر چی همسرش بگه حتی غلط رو قبول کنه
    یا مثلا اجازه بده همسرش رفتاراش با خونواده ی پدریش رو کنترل و مدیریت کنه و بشه کاسه ی داغ تر از آش!
    نمیدونم شاید من اشتباه میکنم ولی خب این رفتارارو قبول ندارم!

  20. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32580
    نوشته ها
    126
    تشکـر
    46
    تشکر شده 85 بار در 56 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    کلاً با شما همینجوری هست یا فقط همون شب بوده
    اگه کلاً همیشه همین اخلاق و داره که بحثش فرق می کنه اگه فقط همون شب بوده که بزار رو حساب ناراحتی و عصبانیتش ، تو اون لحظه فقط می خواسته از اون جو خارج بشه و اونجا نباشه
    امضای ایشان
    هیچ کس ، هرگز ، به هدفی که نمی بیند ، نخواهد رسید

  21. کاربران زیر از برزین بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    سلام
    بهترین راه حل این هست ک به طرف بی محلی کنی
    وقتی اومد خونتون با داداشت گرم بگیر و با اون مثه غریبه باش تا بفهمه وقتی به کسی بی احترامی میکنن چه حالی داره.
    اگه بعدا پیش داداشت گفت و داداشت اومد گله کرد بگو من رفتارم را با رفتار طرف مقابلم ست میکنم
    هروقت اون رفتارش را درست کرد و از کارش پشیمون شد و عذرخواهی کرد منم باهاش خوب رفتار میکنم وگرنه ترجیح میدم اصلا باهاش حرف نزنم تا بهم بی احترامی نشه.

    فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk

  23. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    اختلاف بين والدين و فرزندانشان موضوع قابل‌انکاري نيست. تقريبا در هر خانه‌اي در دوره‌اي خاص مي‌توانيد شاهد دعواي پدرها و پسرها يا مادرها با دخترانشان باشيد. گاهي اختلاف‌ها به خاطر مسايلي است که قبل‌تر اصلا مهم نبودند اما ناگهان تبديل به مساله‌اي بحراني مي‌شوند و آرامش خانواده را به هم مي‌زنند. در اين ميان اقتدار و سياست والدين مي‌تواند راهگشاي مسايل باشد.


    هر کودکي براي آنکه به سن بزرگسالي برسد از دوران رشد رواني، جنسي، اجتماعي و تقويمي عبور مي‌کند. عقايد و نظريه‌هاي فرد طبق شرايط، ممکن است طي اين مسير تغيير کند. در کودکي پسربچه‌ها با پدر همانندسازي مي‌کنند و خود را جاي او مي‌گذارند و رفتارهايشان را با رفتارهاي پدر تطبيق مي‌دهند. با بزرگ‌ترشدن و رسيدن به سن نوجواني و بلوغ، جهان‌بيني فرد تغيير مي‌کند و چون دوست دارد آرماني فکر کند به اين نتيجه مي‌رسد که نظريه‌هاي پدر مانند او نيست. هر چه کودک به سن بلوغ نزديک‌تر مي‌شود اين اختلافات شديدتر و احساس اينکه «پدر من پدر آرماني من نيست» بيشتر مي‌شود. البته در بيشتر موارد اين اختلاف?هاي پدري و فرزندي دائمي نيست. به مرور بعد از سن بلوغ و به دست آوردن تجربه لازم و رسيدن به سن جواني يعني حدود 20 تا 25 سالگي رفتارها به حالت اوليه برمي‌گردد و از شکل هيجاني درمي‌آيد و به رفتارهاي منطقي نزديک مي‌شود.


    اختلافات ممکن است سر هر مساله‌اي پيش‌ بيايد. بيشتر تفکرات، سياست‌هاي اقتصادي خانواده، طرز تربيت، نحوه لباس پوشيدن و طرز زندگي، دوست?يابي و تفريح است که بهانه‌اي براي اختلاف مي‌شود. نوجوانان از امر و نهي گريزانند و دوست ندارند والدين به آنها در مورد دوستان‌شان يا ساعت بيرون رفتن و آمدن به خانه حرفي بزنند. رفتارهاي آنها مقابله‌اي و منفي‌گرايانه است. نوجوان مي‌خواهد خود تصميم‌گيرنده باشد و استقلال پيدا کند اما تجربه کافي ندارد بنابراين اينکه تا چه حد دادن استقلال به او درست است و تا چه حد غلط، قابل بحث است.


    اختلاف بين والدين و نوجوان و به‌ويژه پدرها و پسرها تا مرز مشخصي طبيعي است و روال رشد رواني اجتماعي فرد به سمت نوجواني و جواني با اين اختلاف‌ها همراه است.

    درواقع تا زماني که نوجوان به چارچوب‌ها و ساختار خانواده و خودش دست نزند و دچار افت اجتماعي، تحصيلي، شغلي و فرهنگي نشود و مشکلات خاص و حادي براي خانواده به وجود نياورد و به‌طور کلي عملکرد نوجوان دچار اشکال نشود، طبيعي است اما وقتي عملکرد او در خانه، مدرسه و اجتماع به نوعي به هم بخورد و ساختارها شکسته شود، غيرطبيعي و در صورت شدت‌يافتن و همراه‌شدن با رفتارهاي ضداجتماعي‌اي مثل اعتياد، خودزني، فرار از منزل و... نياز به مداخله دارد.


    تا قبل از آنکه عملکرد نوجوان غيرطبيعي شود با برخي رفتارها، سياست‌ها و راهکارها، خانواده مي‌تواند به فرزند کمک کند اين دوران گذر را بپيمايد و به يک نقطه‌قوت تبديل شود. به عنوان مثال خانواده مي‌تواند درک کند در دوران نوجواني و بلوغ رفتار فرد با دوران کودکي متفاوت است. فرد احساس تغيير و هويت مي‌کند و ممکن است رفتارهايي متفاوت با قبل را از خود بروز دهد. اگر خانواده?ها صبر و تحمل توأم با اقتدار و سياست داشته باشند به اين معني که از يک‌سو در کوچک‌ترين مسايل زندگي فرزندشان دخالت نکنند و به او استقلال‌ نسبي بدهند تا خود تصميم بگيرد و از سوي ديگر کاري کنند که نوجوان از چارچوب‌هاي مشخص خارج نشود، مي‌توانند به او کمک کنند اين دوران را سپري کند.


    همواره بايد از اين مساله آگاهي داشته باشيم که اختلاف پدر و فرزند نبايد از حد معيني فراتر برود. لازم است به نوجوان توضيح داد چارچوب مشخص خانواده، فرهنگ و جامعه چيست و چه بايدهايي وجود دارد مثلا ادامه‌تحصيل، احترام به بزرگ‌ترها، دوري از موادمخدر و ممنوعات اجتماعي جزو بايدهاست و او بايد حد و حدود خود را رعايت کند.

    مقابله به مثل و تلافي کار صحيحي نيست. صبر و تحمل و سياست داشتن بهترين راه‌حل است. در اين صورت اين دوران به خوبي طي مي‌شود و فرد از نوجواني که دوران هويت?يابي است به دوران جواني توأم با صميميت و احساس رضايت از خود و خانواده مي‌رسد و ارتباط بين والدين و به‌ويژه پدر و پسر مجددا به حالت قبل برمي‌گردد.



    بعد از اين دوران جوان به جاي تبعيت از پدر به او و نظراتش احترام مي‌گذارد و پدر و پسر به عنوان دو انسان مجزا ولي افرادي که با هم ارتباط فاميلي و فکري دارند جايگاه خود را مي‌يابند.



    پدر فقط تکيه گاه مادي نيست
    اختلاف‌نظرهاي دوران نوجواني بين والدين و فرزندان نهايتا تا سن 25-20 سالگي ادامه مي‌يابد و با ورود فرد به سن جواني، برطرف مي‌شود و احترامي متقابل بين والدين و فرزندان به وجود مي‌آيد اما متاسفانه گاهي پدر در خانواده مستبدانه رفتار و تلاش مي‌کند نظر خودش را تحميل کند. درنتيجه اختلاف‌ با فرزندش حتي پس از دوران نوجواني او، حل نشده باقي مي‌ماند و حتي تا سن 27-25 سالگي برطرف نمي‌شود. در اين موارد فقط فرزند از سر وظيفه به پدر احترام مي‌گذارد. احترامي که در آن عشق و محبتي وجود ندارد.

    من مراجعاني دارم که با 30 سال سن به شکل افراطي با پدر خود اختلاف دارند و رابطه‌شان هنوز رابطه درستي نيست و بعد از دوران نوجواني تصحيح نشده است. اختلاف‌نظري که بين والدين و فرزندان و به‌خصوص پدر و پسر از دوران نوجواني به وجود مي‌آيد، اگر سطحي باشد، حتما در جواني حل مي‌شود. به مرور زمان چون فرزندان تجربه زندگي پيدا مي‌کنند و درک آنها از مسايل بيشتر مي‌شود، درمي‌يابند نظر پدر، نظر مناسبي بوده است و در بسياري موارد حتي از او تشکر هم مي‌کنند اما گاهي در سن جواني، فرزند نمي‌تواند پدر را به دليل رفتارهايي که روي او اثر گذاشته و اختلاف‌نظرهايي که در پي آنها پدر کوتاهي کرده است، ببخشد. اين اختلافات باعث بروز تفکري منفي نسبت به پدر مي‌شود که در بزرگسالي ادامه مي‌يابد. پدر به عنوان يک قطب قوي و تکيه‌گاه در خانواده مطرح است. بيشتر پدرهاي ايراني دلسوز فرزندانشان هستند اما نمي‌توانند با زبان نرم‌تر راه‌ راست را به آنها نشان دهند. وقتي پدر با فرزند نوجوان يا جوانش مخالفت مي‌کند، حس مي‌کند پدر به او علاقه‌اي ندارد و اين ذهنيت منفي به مرور زمان با تمام رفتارهاي ديگر پدر تثبيت مي‌شود. اگر پدرها بتوانند نقش خود را به عنوان نه فقط يک تکيه‌گاه مادي بلکه به شکل عاطفي ايفا کنند و به فرزندانشان نشان دهند و بقبولانند که هميشه حامي آنها هستند، حتي اگر راه و چاره را نشان دهند و فرزند باز هم اشتباه کند، باز حامي او مي‌مانند، بسياري از مشکلات حل خواهد شد.

    چقدر خوب است پدرها براي هر حرفي که مي‌زنند و مخالفتي که مي‌کنند دليل منطقي داشته باشند و اجازه بدهند در جاهايي که فرزندان خيلي لطمه نمي‌خورند، با آزمون و خطا، تجربه به دست آورند و بعد از اين تجربه پدر همچنان کنار آنها بماند. زورگويي پدر خيلي از اوقات منشاء اختلافات در بزرگسالي است و باعث مي‌شود فرزندان نه‌تنها از مشورت او استفاده نکنند، بلکه برخلاف آن عمل کنند. رفتار درست‌، صميمانه و تکيه‌گاه بودن پدر فرزندان را حرف‌شنو بارمي‌آورد و حتي از پدر الگو مي‌گيرند.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  25. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35751
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    149
    تشکر شده 312 بار در 229 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    ممنون از راهکاراتون
    والا من تا کسی کاری به کارم نداشته باشه سر دعوا ندارم
    حاضرم سخت ترین شرایط رو داشته باشم فقط کسی پیشم دعوا نکنه ، چون خیلی اذیت میشم
    این برادرم به خدا قبلنا اونقدر آروم و متین بود تو فامیل و همسایه زبانزد همه بود
    رفت سربازی برگشت از این رو به اون رو شد!
    پسری که قبلش اگه کسی پیشش سیگار میکشید کلی حساس میشد و ناراحت میشد از خدمت که برگشت هرچند دور از چشم ما ولی معلوم بود گاهی سیگار میکشه
    حتی اون موقع ها یه بار بابام اتفاقی بیرون دیده بودش در حال سیگار کشیدن یه سیلی هم بهش زده بود!
    فکر نمیکنه ما میفهمیم گاهی سیگار میکشه
    والا ندیدیم سیگار مشکل کسی رو حل کنه که برادر من دومیش باشه
    بعد هم رفت سرکار بازم همینجوری
    بعد هم ازدواج کرد دلمون خوش بود حداقل آروم تر بشه از شانس همسرش از خودش عصبانی تره
    گاهی بابام به زنش میگه چرا انقدر عصبانیه میگه شما سی سال بزرگش کردید نتونستید آرومش کنید من با دوسه سال چیکارش کنم!
    والا دیدیم پسرایی که خیلی عصبانی بودن ازدواج کردن شدن ساحل آرامش!

    چند وقت پیش من سر یه موضوع شخصی خیلی ناراحت بودم چند روز، یه روز تو خونه تنها بودم داشتم گریه میکردم که اومد تو خونه، چون کلید داشت من خیلی غافلگیر شدم
    خلاصه هر چی پرسید من طفره رفتم علت ناراحتیمو نگفتم، گفت یه چایی دم کن الان برات سیگار میارم آروم بشی!
    زفته بود یه سیگار آورده بود گفت بیا بکش غصه رو کم میکنه!
    منم گفتم اون به خاطر نیکوتینشه الان اروم میشم بعدش بهش معتاد میشم نمیخوام
    همه اش رو خودش قشنگ جلوی چشم من کشید، انگاری دنیا بدتر روی سرم آوار شد
    نمیدونم غصه ی چند تا مشکل رو بخورم!
    حس میکنم شدم مثل یه تخته که روی امواج خروشان دریا با هر افت و خیز موج زیر و رو میشه!
    درود
    به گمانم متوجه شدم , این سربازی لعنتی برادر بزرگوار و عزیزتان را خراب کرد....
    میدانید ما هم یک همسایه ایی داشتیم , پسر رعنا و با شخصیتی بود , رفت سربازی آمد سیگاری و بی اعصاب شده بود
    بگذارید بگویم چه پسری بود:
    در منطقه مزخرفی که ما زندگی میکردیم از عادات بچه فسقلی ها آتش زدن دم گربه و یا با تیرکمان زدن کلاغ ها بود!
    این ها تازه آمده بودند محل ما و پسرشان تقریبا (شاید ده سالی) از ما فسقلی ها بزرگتر بود ؛ یک روز آمد بینمان (با دیدن صحنه بهت زده شده بود!) گفت هرکس دم گربه آتش نزند بهش از جیب خودم یک بستنی میدهم!
    رفته رفته محله وحشی ما را (که هم اکنون باز هم وحشی بازار شده) آرام آرامتر کرد , طور شده بود که حسن آقا قوزی (یکی از بچه سرتق های وحشی محل !-که تمام کارش آزار حیوانات بود) دانشگاه رشته جنگل بانی رفت! همان پسری که با پیت هلبی بنزین نفت میریخت رویه لانه پرندگان میخندید....
    این بزرگوار رفت سربازی و آمد , وقتی آمد حسن آقا قوزی داستان ما که رفت با او حال احوال کند گرفته خو برگشت....
    دیری نپایید که آن پسر به یک موجود خشن تبدیل شده بود , حالا ایندفعه ما یک شب دیدیم بویه گند میاید رفتیم دیدیم گربه سیخ گرفته دارد میخورد!
    بعضی سفله های کوته فکر میگویند "بروید سربازی مرد بشوید!" ما که هرکا دیدیم رفت خراب شد.
    میدانید حقیقتا برادر شما مقصر نیست به نظرم (شاید آن سیگار؟) موجبش شده باشد, برادر شما مقصر نیست سربازی خرابش کرد , نیک بود قبل ازدواج لااقل یک بار پیش مشاور میبردینش معلوم نیست این نان کج خورده ها در سربازی چه بلایی سر جوان رعنا میاورند.....
    البته بانو بگویم که از نظر من حق به جانب برادرتان هست پشت او باشید اما خب نیک بود برادرتان هم لااقل کمی مهربانتر برخورد میکرد.....
    ویرایش توسط Aamir2121 : 08-09-2017 در ساعت 04:58 PM

  27. کاربران زیر از Aamir2121 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 876 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    به گمانم متوجه شدم , این سربازی لعنتی برادر بزرگوار و عزیزتان را خراب کرد....
    میدانید ما هم یک همسایه ایی داشتیم , پسر رعنا و با شخصیتی بود , رفت سربازی آمد سیگاری و بی اعصاب شده بود
    بگذارید بگویم چه پسری بود:
    در منطقه مزخرفی که ما زندگی میکردیم از عادات بچه فسقلی ها آتش زدن دم گربه و یا با تیرکمان زدن کلاغ ها بود!
    این ها تازه آمده بودند محل ما و پسرشان تقریبا (شاید ده سالی) از ما فسقلی ها بزرگتر بود ؛ یک روز آمد بینمان (با دیدن صحنه بهت زده شده بود!) گفت هرکس دم گربه آتش نزند بهش از جیب خودم یک بستنی میدهم!
    رفته رفته محله وحشی ما را (که هم اکنون باز هم وحشی بازار شده) آرام آرامتر کرد , طور شده بود که حسن آقا قوزی (یکی از بچه سرتق های وحشی محل !-که تمام کارش آزار حیوانات بود) دانشگاه رشته جنگل بانی رفت! همان پسری که با پیت هلبی بنزین نفت میریخت رویه لانه پرندگان میخندید....
    این بزرگوار رفت سربازی و آمد , وقتی آمد حسن آقا قوزی داستان ما که رفت با او حال احوال کند گرفته خو برگشت....
    دیری نپایید که آن پسر به یک موجود خشن تبدیل شده بود , حالا ایندفعه ما یک شب دیدیم بویه گند میاید رفتیم دیدیم گربه سیخ گرفته دارد میخورد!
    بعضی سفله های کوته فکر میگویند "بروید سربازی مرد بشوید!" ما که هرکا دیدیم رفت خراب شد.
    میدانید حقیقتا برادر شما مقصر نیست به نظرم (شاید آن سیگار؟) موجبش شده باشد, برادر شما مقصر نیست سربازی خرابش کرد , نیک بود قبل ازدواج لااقل یک بار پیش مشاور میبردینش معلوم نیست این نان کج خورده ها در سربازی چه بلایی سر جوان رعنا میاورند.....
    البته بانو بگویم که از نظر من حق به جانب برادرتان هست پشت او باشید اما خب نیک بود برادرتان هم لااقل کمی مهربانتر برخورد میکرد.....
    واااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ایچه داستان دلخراشی گفتین!!!!!!!!!!!!!!
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  29. کاربران زیر از فرشته مهربان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35751
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    149
    تشکر شده 312 بار در 229 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    واااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ایچه داستان دلخراشی گفتین!!!!!!!!!!!!!!
    درود
    اشک خودمان هم جاری بود ولی باید گفته میشد....

  31. کاربران زیر از Aamir2121 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 876 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    اشک خودمان هم جاری بود ولی باید گفته میشد....

    منم موافقم که سربازی رفتن مرد شدن نداره معتاد شدن داره گشتن با هر ادمی و عوض شدن اونم از نوع بدش داره
    کاش نظارت میکردن رو این موضوع و حداقل هر شخص تو شهر خودش و تو ناحیه خودش اموزش میدادن چه کاریه اخه
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  33. کاربران زیر از فرشته مهربان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  34. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    سلام. یلدا خانم توجه کردید شما در جواب همه میفرمایید حرفتون درسته ، بعد حرف خودتان رو میزنید
    من با حرف برادر شما کاملا موافقم که گفتند شما هم اگر جای اون بودید و پدرشوهرتون این شکلی برخورد میکردند همین کار رو میکردید.
    راستش من اگر به جای برادر شما بودم برفرض محال پدرم به این شکل پیش خانمم رفتارمیکرد و شخصیتم رو خورد میکرد دیگه حتی اگر خانمم هم میخواست من رفت وآمدم رو اگر قطع نمیکردم حتما محدود میکردم. با این اوصاف پیش روی کنید شک نکنید زندگی برادر شما به جدایی میکشه
    ویرایش توسط siavash_en : 08-09-2017 در ساعت 09:40 PM

  35. 2 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 22


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    سلام یلدا جان.

    ببین عزیزم زن و شوهر بودن یعنی یکی بودن٬

    یعنی اگه کسی به شوهر من بی احترامی کرد حالا هر کسی میخواد باشه٬ ممکنه من دخالت نکنم و حرفی نزنم اما از اینکه به همسرم بی احترامی شده ناراحت میشم.

    و الان خیلی جالبه شما همین حق رو هم برای زن داداشت قائل نمیدونی!

    و جالبتر اینه که فرداش به داداشت گفتی من با خانومت قهرم چون از من خداحافظی نکرده!

    درسته اگه ایشون از همه خداحافظی میکرد بهتر بود اما خوب ناراحت بوده از اینکه به همسرش بی احترامی شده و با اینکه جوابی نداده و فقط چون خداحافظی نکرده میگی حق نداشته ناراحت باشه و بدون خداحافظی بره !

    منم با نظر آقای سیاوش موافقم و به نظرم بهتره انقدر روی جزئیات زوم نکنید و حساس نباشید.

  37. 3 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  38. بالا | پست 23


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    خوب یلدا جان من تازه بقیه پستها و حرفایی که زدی رو خوندم و میخوام به نظر قبلیم مطالبی رو اضافه کنم.

    میدونی بعضی وقتا آدما وقتی خودشون در جریان مسئله ای باشن نمیتونن جوانب مختلف اون موضوع رو خوب ببینن و تحلیلش کنن٬

    اینجور مواقع بهتره یک نفر از بیرون از ماجرا قضایا رو براشون باز کنه.

    ببین یلدا جان منم یک زن داداش دارم که به شدت آدم زود جوش و عصبی مزاجی هست و ویژگیهای اخلاقی خاصی داره که برای خانواده ما شاید درکش یه کم سخت باشه که خوب طبیعیه و قطعا شرایط فرهنگی٬ تربیتی و خونوادگی آدما با هم متفاوته و به طبع اون شخصیتها هم متفاوت هستن٬

    اما منو خیلی دوس داره و همیشه خصوصی ترین حرفاشو با من در میون میزاره و همیشه میگه من تو رو خواهر شوهرم نمیدونم تو دوستمی،
    به حدی پدر و مادر و خانوادمو دوست داره که همیشه تو هر مناسبتی براشون هدیه میخره و باهاشون مهربونه.

    خوب تو فکر میکنی با ویژگیهایی که از خانوم داداشم گفتم آیا خانواده ما و ایشون در شرایط تنش زا قرار نگرفتیم؟؟؟

    قرار گرفتیم و تعدادش هم کم نبوده٬ اما اینکه چطور در چنین شرایطی رفتار کنی شرط مهم در نوع ارتباطه‌.

    اگر ما رفتار ناراحت کننده ای از کسی ببینیم و باعث ناراحتیمون بشه طبیعیه که دوس نداریم باهاش در ارتباط باشیم و دوس داریم صمیمیتمون کم بشه٬

    اما من شخصا به این نتیجه رسیدم که این موضوع در مورد عروس و داماد صدق نمیکنه چون ما در کنار اون عروس یا داماد عزیز جانمون رو داریم که میخوایم یک عمر رابطه خوبی باهاش داشته باشیم.

    پس اگه میری خونه داداشت زن داداشت باهات سرده تو باهاش صمیمی شو اگه بهت زنگ نمیزنه تو بهش زنگ بزن و احوالشو بپرس ٬ اگه اون ازت فاصله میگیره تو بهش نزدیک شو.

    و بابت این کاراتم توقعی نداشته باش.

    تو اینکارا رو میکنی اول برای آرامش خودت٬ برای ایجاد ارتباط سالمی که حال خودتو خوب کنه و بعد از اون برای داداشت.

    یکی یکی کاراتو نشمار و نگو من این کارو کردم اون فلان کارو کرد.

    اینکه بگی من ازش خوشم نمیاد در برابر رفتاراش چیزی نمیگم از طرفیم صمیمی نمیشم اما در عوض توقع توجه داشته باشی اشتباهه.

    در کل همیشه اینو در نظر داشته باش که هیچ وقت از عروس و داماد توقع دختری و پسری کردن برای خانوادت نداشته باشی.

    کلا توقع داشتن کار خوبی نیست اما اگه توقعی هم داری از خانواده خودت داشته باش٬ از برادرات و پدر و مادرت و در برابر زن داداشات کار درستو انجام بده و پی این رو نگیر که در ازاش باید واست چیکار کنه.

    یلدا جان ببخشید خیلی عذر میخوام که با این حرف ناراحتت میکنم اما خیلی رک میخوام یه چیزی بگم ٬

    حالا که تاپیک زدی واسه مشکلت پس بزار صادقانه بهت کمک کنم٬

    توی حرفات خیلی خیلی نسبت به خودت و خانوادت از خود متشکر هستی و همه سرزنشها و تقصیرات رو انداختی گردن زن داداشات.

    مطمئنا این جمله رو شنیدی که اگه خواستار تغییر در چیزی هستی اول تغییر رو از خودت شروع کن.

  39. 2 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط برزین نمایش پست ها
    کلاً با شما همینجوری هست یا فقط همون شب بوده
    اگه کلاً همیشه همین اخلاق و داره که بحثش فرق می کنه اگه فقط همون شب بوده که بزار رو حساب ناراحتی و عصبانیتش ، تو اون لحظه فقط می خواسته از اون جو خارج بشه و اونجا نباشه
    بیشتر وقت ها اینجوری هست
    نمیدونم چرا با من مشکل داره، اگه همین یک بار بود که خب من فراموش میکردم و پیش داداشم هم گلایه نمیکردم چون گفتم عصبانی بوده حالا پیش میاد
    آدمی هست اگه یک عالمه در حقش خوبی کنی یه بار اشتباهی در حقش انجام بدی همه ی خوبی هاتو فراموش میکنه و خیلی سریع علیه ات جبهه میگیره
    گاهی در مورد کسی حرف میزنه مدام فحش میده آدم خجالت میکشه
    البته میدونم چرا اینجوری میکنه با من ، چون من دوست ندارم باهاش صمیمی باشم خودشم اینو فهمیده
    یعنی اگه چند ساعت هم پیش هم باشیم من از سر اجبار باهاش حرف میزنم
    چون چندین بار در حق خودم و خونواده ام برخورد نامناسب داشته
    خب من به چیش دلم خوش باشه باهاش صمیمی بشم و قربون صدقه اش برم؟
    اجدادم وصیت نکردن هر دختر عصبی بیاد زن برادرهای من بشه من باید همش کوتاه بیام و سکوت کنم و باهاشون نهایت مهربونی رو داشته باشم! منم آدمم وقتی کسی باهام سرد برخورد میکنه بهم بر میخوره یا کسی به خونواده ام بی احترامی کنه خب طبیعیه که نمیخوام بهش نزدیک باشم
    از شانس ما دو تا دختر عصبی تو این خاندان بودن شدن نصیب خونواده ی ما!
    موقع خواستگاری همین زن داداشم بحث پیش اومده بود پدرش گفته بود دختر من اعصاب نداره مشکل داره کلا!
    بعد عقدشون هم داداشم یه روز با ناراحتی گفت نامزدم عصبیه
    خب گناه ما این وسط چیه؟
    کسی که تو خونواده ش عقده داره مجبور نیست بره ازدواج کنه و یه خونواده ی دیگه رو هم به گند بکشه!
    یه بار مادرم باهاش حرف میزد گفت برخوردت تنده در جواب گفت زن دایی من همیشه اینجوری هستم زود عصبی میشم و حتی پدرمادرمم باشن جوابشونو میدم!
    یا بعد ازدواجش بارها میگفت خونواده ام خیلی تعجب میکنن میگن از وقتی ازدواج کردی خیلی اروم شدی میگفت قبلنا منو میدید باورتون نمیشد خیلی عصبی بودم
    سر یکی از خواستگارهاش بین خونواده ها اختلاف افتاده بود و زن داداشم یه مدت استرسی و عصبی شده بود خودش این ها رو برام گفت

    خدا شاهد هست ما اوایل بدون چشم داشت چقدر بهش محبت میکردیم حتی تعجب میکرد گفت خونواده ی شما خیلی صمیمی هستین
    اونقدری که ما بهش مجبت کردیم خدا میدونه خونواده اش نکردن
    مادرم بارها واسش هدیه میخرید، دوسال پیش ماه محرم بود مادرم نذری داشت روز عاشورا
    یه تعداد از اقوام رو ناهار دعوتشون کرده بود منزل، خونواده ی این برادرم یه شهر دیگه بودن نمیتونستن بیان
    ولی خواهرای زن داداشم اومدن ، اما چون خونه شلوغ بود و یه عده از اقوام خسته از عزاداری برگشته بودن خواستن ناهار بخورن
    در حین ناهار خوردن اون ها خواهرای زن داداشم اومدن داخل، بعدش من و برادرم گفتیم اگه پیش بقیه بشینن شاید راحت نباشند چون دایی های من و اقوام مادرم هم بودن
    خلاصه براشون جدا سفره انداختیم مادرم دستش به غذا کشیدن بند بود احوالپرسی کرد باهاشون بعدش رفت مشغول کارش شد من و برادرم کوچیکم براشون غذا بردیم
    بعد که برگشته بودن خواهر زن داداشم به زن داداشم زنگ زده بود گفته بود زن دایی واسه ی اقوام خودش جدا سفره انداخته واسه ما جدا و اون ها رو بیشتر تحویل گرفته و این چیزا حالا به قول خودش گلایه کرده بود درددل کرده بود
    زن داداشم هم وقتی اومدن خونمون قشنگ جلوی پدرم و همه ی اعضای خونواده و زن داداش دیگم برگشت به مادرم گفت زن دایی مگه خواهرهای من چشون بوده که نمیخواستی با خونواده ی خودت و برادرهات بهشون غذا بدی!؟
    مادرم هم قسم خورد گفت من نذری درست کردم روز عاشورا میزبان اون سفره امام حسین بوده نه من، چجوری به خودم اجازه میدم به مهمونم اونم تو اون روز بی حرمتی کنم
    و گفت تو اشتباه میکنی اما زن داداشم کوتاه نیومد، برادرم هم قشنگ سکوت کرد
    طوری که پدرم میخواست باهاش برخورد کنه، برادرهای دیگم خیلی ناراحت شدن بعدش گفتن اگه زن ما بود طوری میزدیم تو دهنش که خون بیاره بالا!
    من بی طرف قضاوت میکنم خداشاهده مادرم زن خیلی مهربونیه هیچوقت در تمام عمرم ندیدم به مهمونش اونم روز عاشورا بی احترامی کنه
    ولی زن داداشم همه ی محبت های مادرموفراموش کرد و قشنگ تو روش وایستاد، بعدش هم تو کل فامیل اون موضوع رو گفته بودن!
    وقتی هم خواهرش موضوع رو فهمید گفت تو خیلی اشتباه کردی من در عالم خواهری یه حرفی پیشت زدم حق نداشتی بری اینجوری ادامه ش بدی
    اون موقع بود که قشنگ متوجه شد اشتباه کرده اما بعدش که رفتن خونشون جبهه گرفت چون اخر سر داداشم دعواش کرده بود و گفته بود تو حق دخالت نداشتی

    گیریم مادر من اصلا از عمد اونکارو کرده بود اون باید همه ی خوبی هاش رو فراموش میکرد و تو روش وامیستاد
    با این حال یه بار میگفت من از دست مادر خودم همیشه عصبانی میشم ولی سعی میکنم با زن دایی اینجوری نباشم!
    بعدش هم خب من خیلی ازش بدم میومد، دلیلی نداره بخوام دوسش داشته باشم
    دفعه های دیگه هم با برادرها و بابام هم تند شده و خودم هم خب چرا ما باید همیشه سکوت کنیم که این دختر گستاخ تر بشه؟
    خب بخشش یک بار دوبار ده بار چقدر آخه؟

    خب میتونه بره دکتر خودشو درمان کنه نه اینکه با نیش و کنایه و برخورد بد روابط رو بهم بزنه
    واقعا نمیفهمم چرا وقتی کسی آمادگی ازدواج رو نداره میره ازدواج میکنه
    ازدواج که فقط یه فیزیک سالم و چشم و ابروی خوب داشتن نمیخواد یه روح سالم میخواد
    یکی نیست بگه خواهر من اعصاب نداری رفتارت درست نیست چرا ازدواج میکنی آخه!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-09-2017 در ساعت 11:16 PM

  41. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    سلام
    بهترین راه حل این هست ک به طرف بی محلی کنی
    وقتی اومد خونتون با داداشت گرم بگیر و با اون مثه غریبه باش تا بفهمه وقتی به کسی بی احترامی میکنن چه حالی داره.
    اگه بعدا پیش داداشت گفت و داداشت اومد گله کرد بگو من رفتارم را با رفتار طرف مقابلم ست میکنم
    هروقت اون رفتارش را درست کرد و از کارش پشیمون شد و عذرخواهی کرد منم باهاش خوب رفتار میکنم وگرنه ترجیح میدم اصلا باهاش حرف نزنم تا بهم بی احترامی نشه.

    فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk
    سلام
    من هم بعدش به این نتیجه رسیدم و ارتباطم رو باهاش محدودتر کردم
    اما اوایل ازدواجشون که خونه ی ما بودن یه بار برادرم بهم گفت دلیلش چیه تو دوستات انقدر صمیمی هستی ولی با زن داداشت انقدر سردی
    گفت گلایه کرده که باهاش وقت نمیگذرونی یه بار ازت خواسته باهم فیلم بینین بهونه ارودی خوابت میاد و این حرفا
    منم گفتم داداش بهتره به جای ایراد گرفتن از من به رفتارهای خودش نگاهی بندازه
    انتظار داشت خونواده ام از من بیشتر دوسش داشته باشن
    خب این بی انصافیه من دخترشون بودم اون عروس
    هر کسی جای خودش، بعد چند ماه حتی خونواده ام پشیمون شدن گفتن نمیدونستیم اینجور ادمی هست و با تو انقدر بد میکرده
    خب من به خاطر اینکه برادرم اون موقع شرایط زندگی مستقل رو نداشت سکوت کردم اگه حرفی میزدم برادرم غصه میخورد
    بارها شب ها گریه میکردم حتی سر نماز دعا کردم که خدا کمک کنه زودتر یه خونه بگیرن و از پیش ما برن که خداروشکر چندی نکشید این اتفاق افتاد
    از وقتی اون ها از خونمون رفت اعصاب منم ارومتر شد
    با این حال باز هم گفتم غریب هستن همیشه بهش پیام میدادم احوالپرسی میکردم
    ولی به خاطر برخوردهای بد دیگه اش دیگه به این نتیجه رسیدم کلا باهاش ارتباطم رو محدود کنم.
    درسته ایشون بزرگتره ولی دلیلی نمیشه هر طور خواست با من رفتار کنه و انتظار احترام و سکوت داشته باشه.
    من هم تا جایی به بقیه احترام میذارم که اون ها متقابلا محترم رفتار کنن
    اگه هم تحملش میکنم به خاطر داداشمه
    گاهی هم برادرهام در حضور همسراشون با من زیاد شوخی میکنن اون ها خیلی بهشون بر میخوره، خب آدم میفهمه
    به قول خودت همین بهتر که اونقدر با داداشام بگو بخند داشته باشم بلکه اون ها بیشتر ناراحت بشن چون مشکل خودشونه.
    درسته این ها ازدواج کردند ولی هر کسی جای خودش، منصفانه نیست بگیم کسی ازدواج کرد دیگه قید همه رو بزنه.

  42. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    [
    چقدر خوب است پدرها براي هر حرفي که مي‌زنند و مخالفتي که مي‌کنند دليل منطقي داشته باشند و اجازه بدهند در جاهايي که فرزندان خيلي لطمه نمي‌خورند، با آزمون و خطا، تجربه به دست آورند و بعد از اين تجربه پدر همچنان کنار آنها بماند. زورگويي پدر خيلي از اوقات منشاء اختلافات در بزرگسالي است و باعث مي‌شود فرزندان نه‌تنها از مشورت او استفاده نکنند، بلکه برخلاف آن عمل کنند. رفتار درست‌، صميمانه و تکيه‌گاه بودن پدر فرزندان را حرف‌شنو بارمي‌آورد و حتي از پدر الگو مي‌گيرند.[/quote]

    متشکرم
    کاش پدر من هم درک میکرد وقتی عروس هاش نشستن نباید با پسرهاش تندی کنه.

  43. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    به گمانم متوجه شدم , این سربازی لعنتی برادر بزرگوار و عزیزتان را خراب کرد....
    میدانید ما هم یک همسایه ایی داشتیم , پسر رعنا و با شخصیتی بود , رفت سربازی آمد سیگاری و بی اعصاب شده بود
    بگذارید بگویم چه پسری بود:
    در منطقه مزخرفی که ما زندگی میکردیم از عادات بچه فسقلی ها آتش زدن دم گربه و یا با تیرکمان زدن کلاغ ها بود!
    این ها تازه آمده بودند محل ما و پسرشان تقریبا (شاید ده سالی) از ما فسقلی ها بزرگتر بود ؛ یک روز آمد بینمان (با دیدن صحنه بهت زده شده بود!) گفت هرکس دم گربه آتش نزند بهش از جیب خودم یک بستنی میدهم!
    رفته رفته محله وحشی ما را (که هم اکنون باز هم وحشی بازار شده) آرام آرامتر کرد , طور شده بود که حسن آقا قوزی (یکی از بچه سرتق های وحشی محل !-که تمام کارش آزار حیوانات بود) دانشگاه رشته جنگل بانی رفت! همان پسری که با پیت هلبی بنزین نفت میریخت رویه لانه پرندگان میخندید....
    این بزرگوار رفت سربازی و آمد , وقتی آمد حسن آقا قوزی داستان ما که رفت با او حال احوال کند گرفته خو برگشت....
    دیری نپایید که آن پسر به یک موجود خشن تبدیل شده بود , حالا ایندفعه ما یک شب دیدیم بویه گند میاید رفتیم دیدیم گربه سیخ گرفته دارد میخورد!
    بعضی سفله های کوته فکر میگویند "بروید سربازی مرد بشوید!" ما که هرکا دیدیم رفت خراب شد.
    میدانید حقیقتا برادر شما مقصر نیست به نظرم (شاید آن سیگار؟) موجبش شده باشد, برادر شما مقصر نیست سربازی خرابش کرد , نیک بود قبل ازدواج لااقل یک بار پیش مشاور میبردینش معلوم نیست این نان کج خورده ها در سربازی چه بلایی سر جوان رعنا میاورند.....
    البته بانو بگویم که از نظر من حق به جانب برادرتان هست پشت او باشید اما خب نیک بود برادرتان هم لااقل کمی مهربانتر برخورد میکرد.....
    سلام
    چقدر دردناک من بغض کردم وقتی این پست رو خوندم
    چرا باید انقدر تو سربازی از پسرها سخت بگیرن که اینجوری رنجور و بی رحم بشن
    متاسفم واقعا متاسفم
    پدرمادر یک عمر خون دل میخورن بچه بزرگ میکنن همه میگن بره سربازی مرد باشه
    ولی اینجوری!
    درسته برادهام به خاطر این موضوع و مشکلات مالی ای که تو زندگیش داره بیشتر اعصابش رو تحریک میکنه
    بارها میگه اگه میدونستم زندگی متاهلی اینجوریه تا اخر عمرم مجرد میموندم!
    همسرش هم خب عصبانی تشریف دارن دیگه به کنار
    من بارها به این خاصر سکوت میکنم ولی اون شب انتظار داشتم برادرم بحث رو کش نده چون ما اخلاق پدرمون رو میدونیم وقتی باهاش کل بندازی بیخیال نمیشه و وضع رو بدتر میکنه.

  44. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها

    منم موافقم که سربازی رفتن مرد شدن نداره معتاد شدن داره گشتن با هر ادمی و عوض شدن اونم از نوع بدش داره
    کاش نظارت میکردن رو این موضوع و حداقل هر شخص تو شهر خودش و تو ناحیه خودش اموزش میدادن چه کاریه اخه
    بله متاسفانه
    بدترش این بود مثلا یه پارتی میخواست کاری کنه که محل خدمت برادرم تو استان خودمون بیفته
    ولی دقیقه ی نود همه چی برعکس شد، ما کرمانشاه اون بندرعباس بعدش هم جزیره های اطرافش
    دلیل عصبانیتش هم خب شرایط سخت و تفاوتش با اب و هوای شهر ما
    برخورد تند و بد مافوق هاش
    برادرم میگفت بارها دیدم خانومی تو اداره میاد همشون بد بهش نگاه میکردن خیلی حساس بود به این چیزا
    یا یه بار دوست داداشم اومده بود مرخصی مادرم یه سری وسایل براش فرستاد، رفته بودن وسایلش رو بازدید کرده بودن گفته بودن این خوراکی ها رو رشوه از راننده ها گرفتی!
    یا سر تموم شدن خدمتش ماه اخر سه ماه اضافه دادن بهش میخواسته بود با اسلحه مافوقش رو بزنه
    خیلی وحشتناک بود اون دوسال برای ما به خصوص مادرم مثل ده سال گذشت
    بعد که برگشت کسی جرات نمیکرد بگه بالای چشمت ابروئه برمیگشت یه چیزی بهش میگفت!
    اون دوسال به خاطر هوای شرجی اونجا داداشم چشماش ضعیف شد

    قابل تاسفه مسئولین این مملکت این ها رو میبینن وبی تفاوت ازش رد میشن
    این انصاف نیست اجازه بدن جوون های مردم اینجوری ضربه بخورن.

  45. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    سلام. یلدا خانم توجه کردید شما در جواب همه میفرمایید حرفتون درسته ، بعد حرف خودتان رو میزنید
    من با حرف برادر شما کاملا موافقم که گفتند شما هم اگر جای اون بودید و پدرشوهرتون این شکلی برخورد میکردند همین کار رو میکردید.
    راستش من اگر به جای برادر شما بودم برفرض محال پدرم به این شکل پیش خانمم رفتارمیکرد و شخصیتم رو خورد میکرد دیگه حتی اگر خانمم هم میخواست من رفت وآمدم رو اگر قطع نمیکردم حتما محدود میکردم. با این اوصاف پیش روی کنید شک نکنید زندگی برادر شما به جدایی میکشه
    سلام
    خب ببینین محیط اینجا محدود هست همه چی رو نمیشه توضیح داد
    من همیشه میگم بابام اخلاقش تند هست و اون شب برخوردش خیلی زننده و نا مناسب بود
    به قول شما بهتره روابط محدودتر بشه.
    ساعت ها و روزها به بداخلاقی ها و تندی های پدرم فکر میکنم ولی متاسفانه بازم تکرارشون میکنه.
    خب این رو هم باید بگیم زن داداشم هم درست نیست پیش ما از برادرم عصبانی بشه
    گذشته از همه چیز وقتی آدم میتونه انتظار رفتار درست داشته باشه که خودش هم رفتارش صحیح باشه.

    ما بارها به برادرم میگیم با بابا کل ننداز به خصوص وقتی همسرت اینجاس ولی خب گوش نمیده مقصر خودش هم هست
    میدونه پدرم آدم تندیه خب بهتره مراعات کنه.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-09-2017 در ساعت 11:51 PM

  46. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط رامونا نمایش پست ها
    سلام یلدا جان.

    ببین عزیزم زن و شوهر بودن یعنی یکی بودن٬

    یعنی اگه کسی به شوهر من بی احترامی کرد حالا هر کسی میخواد باشه٬ ممکنه من دخالت نکنم و حرفی نزنم اما از اینکه به همسرم بی احترامی شده ناراحت میشم.

    و الان خیلی جالبه شما همین حق رو هم برای زن داداشت قائل نمیدونی!

    و جالبتر اینه که فرداش به داداشت گفتی من با خانومت قهرم چون از من خداحافظی نکرده!

    درسته اگه ایشون از همه خداحافظی میکرد بهتر بود اما خوب ناراحت بوده از اینکه به همسرش بی احترامی شده و با اینکه جوابی نداده و فقط چون خداحافظی نکرده میگی حق نداشته ناراحت باشه و بدون خداحافظی بره !

    منم با نظر آقای سیاوش موافقم و به نظرم بهتره انقدر روی جزئیات زوم نکنید و حساس نباشید.
    سلام رامونای عزیز
    حرفاتون رو تا حدودی قبول دارم
    ولی ببین عزیزم من نگفتم از بابام هم خداحافظی میکرد خب پدرم به شوهرش حرف زده بود حق داشته ناراحت باشه و خداحافظی نکنه ازش
    ولی من حرف خودم رو میزنم یه کلمه گفتم داداش من کاری ندارم خب یک ساعت داشتن بحث میکردن منم عصبانی شدم و بعدش متوجه شدم اشتباه کردم
    ولی از سر شب تا اون موقع من با همه ی گذشته ی ناخوشایندی که از این دختر دارم وقتی خونمون میاد میگم مهمون هست درست نیست دلش بشکنه
    اون تو یک لحظه همه ی خوبی های منو باید فراموش میکرد بعد من میشناسمش از عمد خداجافظی از من نکرد که من ناراحت بشم.

    من هم اشتباه کردم وقتی از رفتارهای این آدم خوشم نمیاد نباید هم از کاراش ناراحت بشم.
    و نباید هم ایشون و یا داداشم انتظار داشته باشن من باهاش صمیمی باشم.
    هر کسی حق خودش.
    چطور من خونه ی اون ها میرم کم توجهی میبینم اونم از عمد باید دم نزنم ولی ایشون تا من چیزی بگم باید شدیدا عکس العمل نشون بدن!؟
    این اصلا انصاف نیست.

  47. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    خب ببینین محیط اینجا محدود هست همه چی رو نمیشه توضیح داد
    من همیشه میگم بابام اخلاقش تند هست و اون شب برخوردش خیلی زننده و نا مناسب بود
    به قول شما بهتره روابط محدودتر بشه.
    ساعت ها و روزها به بداخلاقی ها و تندی های پدرم فکر میکنم ولی متاسفانه بازم تکرارشون میکنه.
    خب این رو هم باید بگیم زن داداشم هم درست نیست پیش ما از برادرم عصبانی بشه
    گذشته از همه چیز وقتی آدم میتونه انتظار رفتار درست داشته باشه که خودش هم رفتارش صحیح باشه.

    ما بارها به برادرم میگیم با بابا کل ننداز به خصوص وقتی همسرت اینجاس ولی خب گوش نمیدهريال مقصر خودش هم هست
    میدونه پدرم آدم تندیه خب بهتره مراعات کنه.
    برادر شما یک مرد هستش و غرور دارند.برای زن و زندگیشان زحمت میکشند آن هم توی این دوره زمانه که یه هزارتومانی رو درآوردن زیر پای فیل هست.آنوقت پدر شما به راحتی پیش همسرش سکه یه پولشان میکنند که من پول دادم ماشین بخری یعنی تو هیچی نیستی آن هم پیش روی همسر.به نظر شما این مرد که برادر شما باشه بازهم میتونه پیش همسرش سرش رو بالا بگیرن و بگن من زندگیت رو میسازم؟تا بیاد حرف بزنه خانمشون میگن تو اگر میتونستی که از پدرت پول نمیگرفتی که به این شکل رفتارکنند.
    من واقعا تعجب میکنم پدرتون که خودشان یک مرد هستند چطور چنین رفتاری رو با پسرشان دارند.
    اخلاق تند یک چیزه بی احترامی و شخصیت یک نفر رو توی لجن کردن و هرچی که از دهن در آمدن بار فرزند کردن یک چیز دیگه است.بعد شما در این وضعیت میفرمایید چرا زن داداش شما با شما خداحافظی نکرده؟به نطر من خیلی با شخصیت بودند که فرم دیگری رفتار نکردند و فقط سکوت کردند.
    زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باورکنند.برادر شما با خانمشون دعوا دارند ندارند کتک میزنند نمیزنند به هردوی آنها مربوطه واسه این شما نباید بولد بگیرید و این رو علم کنید.
    برادر شما نباید هم اعصاب داشته باشند چون اعصابی برای بنده خدا نمیگذارید.دو ساعت کنار خانوادشون میان از استرس روزانه و کار کم کنند هر روز یک برنامه برای ایشون و همسرشان پیاده میشه.خیلی آقایی میکنند هنوز رابطه رو حفظ کردند.
    شما یلدا خانم حتی در قانون به عنوان خواهر جزو خانواده درجه دوم برادر محسوب میشید و همسر ایشون جزو خانواده درجه اول.میخواهید تنها خواهر باشید یا نباشید پس به هیچ عنوان اجازه دخالت و حق سم پراکنی در زندگی شخصی برادر رو ندارید.
    به این فکرکنید شما یک خانم هستید و فکرکنید اگر شما متاهل باشید و خانواده همسر شما با شما و همسرتان به این شکل رفتار کنند چه برخوردی میکنید؟خوشتان میاد؟
    من فکرمیکنم در خانواده کمر به این بسته اید که آنقدر عرصه را به برادرتان سخت کنید و همسر رو از چشم ایشون بیندازید تا طلاق بگیرند و راحت بشید و چه بسا بارها گفتید وقتی مجرد بودند بهتر بود.خواسته یا ناخواسته همه این رویه رو در پیش گرفید ولی این حرکت نه انسانیه نه اخلاقی.
    شما هم روزی ازدواج میکنید پس خیلی مراقب باشید با یک دختر دیگه به چه صورت رفتار میکنید.
    من رو ببخشید اگر حرفهایم رک بود ولی چون شما دغدغه تان شده و مرتب تایپیک برای این موضوع دارید و هنوز نتوانستید با این قضیه کنار بیایید میخواستم با عمق مطلب شمارو آشنا کنم.
    این راهی که در پیش گرفتید جز نابودی زندگی برادر هیچ چیز دیگری نداره و مرد اگر سرخورده بشه به هزارتا درد و مرض مثل اعتیاد و چیزهای دیگر رو میاره پس نه شما و نه خانواده بخاطر خودخواهی خودتان یک جوان و پسر و برادرتان رو توی چاه نیندازید.
    باز هم عذرخواهی میکنم اگر لحنم تند بود.
    امیدوارم در رفتارتان تجدید نظر کنید
    ویرایش توسط siavash_en : 08-10-2017 در ساعت 12:30 AM

  48. 4 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    برادر شما یک مرد هستش و غرور دارند.برای زن و زندگیشان زحمت میکشند آن هم توی این دوره زمانه که یه هزارتومانی رو درآوردن زیر پای فیل هست.آنوقت پدر شما به راحتی پیش همسرش سکه یه پولشان میکنند که من پول دادم ماشین بخری یعنی تو هیچی نیستی آن هم پیش روی همسر.به نظر شما این مرد که برادر شما باشه بازهم میتونه پیش همسرش سرش رو بالا بگیرن و بگن من زندگیت رو میسازم؟تا بیاد حرف یزنه خانمشون میگن تو اگر میتونستی که از پدرت پول نمیگرفتی که به این شکل رفتارکنتد.
    من واقعا تعجب میکنم پدرتون که خودشان یک مرد هستند چطور چنین رفتاری رو با پسرشان دارند.
    اخلاق تند یک چیزه بی احترامی و شخصیت یک نفر رو توی لجن کردن و هرچی که از دهن در آمدن بار فرزند کردن یک چیز دیگه است.بعد شما در این وضعیت میفرمایید چرا زن داداش شما با شما خداحافظی نکرده؟به نطر من خیلی با شخصیت بودند که فرم دیگری رفتار نکردند و فقط سکوت کردند.
    زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باورکنند.برادر شما با خانمشون دعوا دارند ندارند کتک میزنند نمیزنند به هردوی آنها مربوطه واسه این شما نباید بولد بگیرید و این رو علم کنید.
    برادر شما باید هم اعصاب نداشته باشند چون اعصابی برای بنده خدا نمیگذارید.دو ساعت کنار خانوادشون میان از استرس روزانه و کار کم کنند هر روز یک برنامه برای ایشون و همسرشان پیاده میشه.خیلی آقایی میکنند هنوز رابطه رو حفظ کردند.
    شما یلدا خانم حتی در قانون به عنوان خواهر جزو خانواده درجه دوم برادر محسوب میشید و همسر ایشون جزو خانواده درجه اول.میخواهید تنها خواهر باشید یا نباشید پس به هیچ عنوان اجازه دخالت و حق سم پراکنی در زندگی شخصی برادر رو ندارید.
    به این فکرکنید شما یک خانم هستید و فکرکنید اگر شما متاهل باشید و خانواده همسر شما با شما و همسرتان به این شکل رفتار کنند چه برخوردی میکنید؟خوشتان میاد؟
    من فکرمیکنم در خانواده کمر به این بسته اید که آنقدر عرصه را به برادرتان سخت کنید و هنسر رو از چشم ایشون بیندازید تا طلاق بگیرند و راحت بشن و چه بسا بارها گفتید وقی مجرد بودند بهتر بود.خواسته یا ناخواسته همه این رویه رو در پیش گرفید ولی این حرکت نه انسانیه نه اخلاقی.
    شنا هم روزی ازدواج میکنید پس خیلی مراقب باشید با یک دختر دیگه به چه صورت رفتار میکنید.
    من رو ببخشید اگر حرفهایم روک بود ولی چون شما دغدغه تان شده و مرتب تایپیک برای این موضوع دارید و هنوز نتوانستید با این قضیه کنار بیایید میخواستم با عمق مطلب شمارو آشنا کنم.
    این راهی که در پیش گرفتید جز نابودی زندگی برادر هیچ چیز دیگری نداره و مرد اگر سرخورده بشه به هزارتا درد و مرض مثل اعنیاد و چیزهای دیگر رو میاره پس نه شما و نه خانواده بخاطر خودخواهی خودتان یک جوان و پسر و برادرتان رو توی چاه نیندازید.
    باز هم عذرخواهی میکنم اگر لحنم تند بود.
    امیدوارم در رفتارتان تجدید نظر کنید
    سلام یلدا جان

    حرف آقا سیاوش رو نقل قول کردم که بگم من با ایشون موافقم

    کاری به رفتار زن داداشت ندارم ولی من به شخصه خودمه میذارم جای زن داداشت واقعا ناراحت میشدم اگه کسی اینجوری شوهرمو تحقیر میکرد

    درسته که پدرت براش ماشین خریده ولی این درست نیست که راه و بیراه به رخش بکشه اونم جلوی زنش!!!

    باور کن من اگه بودم همون خدافظی رو هم نمیگفتم ، و حتی ارتباطمو قطع میکردم...چون خیلی برا آدم سنگینه که مدام بهش سرکوفت بزنن اینجوری ابهت مرد از بین میره

    به نظرم باید تو رفتارتون تجدید نظر کنین و اینکه داداشت هم که میدونه اخلاق پدرت چطوریه دیگه جلو بقیه باهاش بحث نکنه که بخواد حرف بدی بهش بزنه

    سعی کن خودتو دور کنی از این ماجراها و دنبال این نباشی که کی چی گفت کی چی نگفت....اینجوری احترام خودتو حفظ میکنی

    شاید فک کنی درست نیست ولی من به زن داداشت حق میدم...محبتی قشنگه که منتی پشتش نباشه...اگه قرار باشه مدام به روی آدم بیارن بهتره که اصلا محبتی نباشه.
    ویرایش توسط رزمریم : 08-10-2017 در ساعت 12:27 AM

  50. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    یلدا جان ببخشید خیلی عذر میخوام که با این حرف ناراحتت میکنم اما خیلی رک میخوام یه چیزی بگم ٬

    حالا که تاپیک زدی واسه مشکلت پس بزار صادقانه بهت کمک کنم٬

    توی حرفات خیلی خیلی نسبت به خودت و خانوادت از خود متشکر هستی و همه سرزنشها و تقصیرات رو انداختی گردن زن داداشات.

    مطمئنا این جمله رو شنیدی که اگه خواستار تغییر در چیزی هستی اول تغییر رو از خودت شروع کن.[/quote]

    ممنون از حرفات رامونا جان
    ولی خدایی اینجوری نیست
    شاید من از سر عصبانیت یه چیزی بگم ولی بخوام قضاوت کنم سعی میکنم همه ی جوانب رو در نظر بگیرم
    همین زن داداشم گاهی با داداشم بحثشون شده یا اختلاف نظر داشتن از من نظر خواستن دیدم حق با زن داداشمه همین رو گفتم
    یا در مورد زن داداش دومم همینطور، خودشون هم خب این هارو میدونن
    اگه من آدم بدجنس و منفعت طلبی باشم قطعا اینکارو نخواهم نکرد و طرف داداشامو میگیرم ولی خب انصاف نیست

    اگه هم از خونواده دفاعی کنم چون بارها دیدم به این دخترها محبت کردند
    همین زن داداشم قسم میخورد گفت اونقدری که من با برادر کوچیک تو صمیمی هستم با برادرهای خودم اینجوری نیستم
    بعد همون روز عید سر اون موضوع اون برخورد رو باهاش کرد
    آدم محبت میکنه که محبت ببینه نمیخوام بگم معامله است
    ولی خب همونطور که زن داداش من از برخورد های سرد من ناراحت میشه خب منم قبلش سردی دیدم که اینجوری برخورد داشتم
    بارها سکوت کردم و کوتاه اومدم نتیجه اش شد بغض و گریه های شبونه
    خب این عدالته به نظرت؟
    من هم مگه دختر نیستم؟ احساس ندارم؟
    اینکه میگی من خوبی کنم خدا میدونه این رو هم امتحان کردم
    وقتی از خونه ی ما رفتن هر هفته باهاش حرف میزدم گفتم حالا اشتباه کرده بذار من خوبی کنم
    ولی بعدش چی شد دیدم با پدرم برادرهام و مادرم که اندازه ی جونم دوسش دارم بد برخورد کرد
    چطوری باید انتظار داشت همه ی اینارو من فراموش کنم و همیشه بشم آدم خوبه؟
    به خصوص وقتی ببینی طرف مقابلت بازم به گستاخی هاش ادامه بده

    من سه سال با این دختر ارتباط دارم خیلی از رفتاراراشو دیگه میشناسم
    حتی یه بار خواهر خودشم گفت با خونواده ی خودمون هم همیشه اینجوری و زود جبهه میگیره
    خب گذشته ی تلخی داشته عصبیه بهتر نیست خودشو اصلاح کنه؟
    چرا باید همیشه انتظار داشته باشه ما کوتاه بیایم؟

    یه مثال برات میزنم که بهتر اخلاقشو بشناسی
    وقتی خونه ی ما زندگی میکردن، یه روز گل سرش شکسته بود اومد بالا گفت داداشت با گل سرم بازی میکرده شکسته
    منم یه دونه از اون ها داشتم گفتم بذار اینو بهش بدم
    گل سرمو که سال ها یادگاری بچگیم بود بهش دادم
    روزی که از خونمون رفتن انداحته بود کف اتاق
    وقتی دیدمش دلم شکست، خب این جواب خوبیه؟
    خجالت آوره
    من حاضرم بمیرم ولی در حق اطرافیانم اینجوری رفتار نکنم والا.

    بعد که به مادرم گفتم گفت احتمالا یادش رفته تو فراموش کن، میخواست به من دلداری بده
    خب این ها بی احترامی نیست پس اسمش چیه؟
    بهتر نیست دو طرفه قضاوت کنیم؟


    گذشته از همه ی این ها اوایل ازدواجشون چون پیش ما بودن و خب ما دوتا پسر مجرد تو خونه داشتیم
    دیدم گاهی معذب هست و حتی روش نمیشد با برادرهام زیاد حرف بزنه
    من خواستم راحت باشه بهش گفتم برادرهای من رو مثل داداشت بدون معذب نباش
    خیلی وقت ها درسها و جزوه هام روی هم کنار میذاشتم میرفتم پیشش ساعت ها حرف میزدیم
    بارها به مادرم گفتم موقع غذا خوردن راحتش بذار شاید اون غذا رو دوست نداشته باشه
    تا جایی که خونواده ام دیگه بی حد و مرز بهش توجه میکردن
    من سر این موضوع خیلی ضربه خوردم احساس کردم منو فراموش کردن
    گاهی کل حرف زدنم با برادرهام سلام صبحگاهی و شب به خیر گفتن اخر شب بود
    اون ها از من غافل شده بودن
    دو تا برادرهای مجردم که روزای اول روش نمیشد باهاشون حرف بزنه یا پیششون بشینه دیگه اگه چند روز جایی میرفتن برمیگشتن باهاشون روبوسی میکرد!
    من اون روزها و شب ها خیلی بهم سخت گذشت
    برای اولین بار تو دانشگاه مشروط شدم! میدونید یعنی چی
    یعنی شکستن چون خیلی شکننده بودم
    حتی یه کلمه هم با هیچ دوستی درددل نمیکردم
    شب ها با گریه میخوابیدم روز بعد با خنده میرفتم دانشگاه پیش دوستام
    بعد یه مدت که خونواده ام موضوع رو فهمیدن تازه ابراز تاسف و پشیمونی کردن
    گفتن ما چون عروس اولمون بوده غافلگیر شدیم خواستیم اون تو خونه راحت باشه از تو غافل شدیم و سوع تفاهم بوده و فلان
    حتی اولش بهشون گفتم نمیبخشمتون چون رفتاراتون باعث شده پیش استادام کم بیارم
    خیلی شرایط بدی بود
    زن داداشم هم همش میخواست از فرصت سوع استفاده کنه و خودشو جلوی چشم نشون بده
    خب مگه من چیکارش کرده بودم؟
    کسی اون موقع از دل من خبر نداشت تو دل خونواده ام خیلی شب ها و روزهارو با گریه گذروندم، فقط خدا میدید که بهم چجوری گذشت
    ولی گفتم زن داداشم زیاد تقصیر نداره مقصر خونواده ام هستن که محبت زیادی میکنن و منو فراموش کردن
    حتی گاهی با هم مینشستن میگفتن میخندیدن من میرفتم تو اتاق اصلا کسی نپرسید روزات چجوری میگذره
    دانشگاهت چی شد معدلت چی شد
    در حالیکه همیشه خونواده ام به این موضوعات اهمیت میدادن تا قبل اومدن زن داداشم
    حتی اون زن داداشی که من اوایل ترم به خاطر اون از درس خوندنم گذشتم اونم منو تنها گذشت انگاری خوشحال بود خونواده ام به من کم توجهی کنن


    این موضوع باعث شد من از زن داداشم زده بشم چون اون رو دلیل جدایی من با خونواده ام میدونستم
    یه شب که داشتیم فیلم عروسیشونو میدیدیم
    شب حنابندون که ما رفتیم خونه ی پدر زن داداشم، متوجه شدیم یکی از اهالی روستاشون فامیل نزدیکشون فوت شده بود
    خب اون ها طبق رسمی که داشتن گفتن زشته این ها جونشون فوت شده صدای آهنگ رو قطع کنید
    بقیه هم گفتن حالا خیلی کمش میکنیم خونه ها هم اونقدر نزدیک نبود اون ها بشنون
    خلاصه ما کلی تدارک دیده بودیم جا خوردیم از وضع موجود، اون ها هم تا حدودی حق داشتن
    بعد که داشتیم فیلم رو نگاه میکردیم من گفتم اون شب عمو و زن عمو اعصابمونو خورد کردن نمیذاشتن اهنگ بذاریم، کلا تو ذوقی خوردیم
    دیدم زن داداشم برگشت گفت فقط اعصاب تو باید خراب بشه؟
    منم گفتم نه خیر اعصاب همه خراب شد خودت که دیدی بعد هم اصلا نذاشت من حرفمو تموم کنم من منظورم این بود که از شانس ما اون جوون اون موقع فوت شده بود و اون وضع پیش اومده بود
    خب توی روستا بود نباید بی حرمتی میکردن
    از طرفی هم من مثل آتشفشان شده بودم سردی برخوردهای خونواده ام، مشروطی ام تو دانشگاه رفتارهاری حق به جانب زن داداشم همه ی این ها تو اون مدت باعث نفرت من از اون شده بود و بارها دلم میخواست یه چیزی بگم ناراحت بشه! دروغ چرا!
    خلاصه اون شب که این حرف پیش اومد پدرمادرم هم نشسته بودن چیزی نگفتن، بابام ظاهرا حواسش نبود کلا متوجه نشده بود، مادرم هم طبق معمول میخواست من کوتاه بیام به خاطر برادرم
    روز بعد اول صبح اومد بالا منم داشتم از پله ها پایین میرفتم سلام کرد منم آروم جوابشو دادم
    بعد که برگشتم دیدم گفتم چرا اینجوری باهام رفتار میکنی اون از دیشب که به پدرمادرم حرف زدی اینم از امروز بهت سلام کردم جوابمو ندادی!
    منم خیلی عصبانی شدم گفتم اولا من به پدرمادرت هیچ بی حرمتی ای نکردم چه در غیاب تو و چه وقتی خودت بودی، منظورم هم این بوده که وضع موجود باعث ناراحتی ما شده
    بعد هم جواب سلامتو دادم خودت نشنیدی چرا علیه من جبهه میگیری
    بعد دیدم برگشت گفت چجوری صداتو بالا میبری من تا حالا خواهرام هم اینجوری باهام حرف نزدن و فلان
    مادرم هم عصبانی شد از من خواست بحث رو تموم کنم
    منم دیگه ادامه ندادم
    بعدش هم رفتم پیشش ازش عذرخواهی کردم، گفتم من این مدت شرایط خوبی نداشتم نمره هام خراب شدن اعصابم بهم ریخته دیشب یه چیزی گفتم تو نباید اینجوری جبهه میگرفتی
    بعدش دیدم اونم عذرخواهی کرد گفت من تورو مثل خواهر کوچیک خودم میدونم و از این حرفا

    اون ماجرا که تموم شد بعدش دیدم چند بار دیگه تکرار کرد
    منم دیگه نا امید شدم و راه چاره رو در این دیدم که رابطه ام رو باهاش محدود کنم.
    وگرنه چه دلیلی داره من بخوام بهش بدی کنم؟
    خب به قول خودت برادر آدم واسش عزیزه زنش رو هم باید بهش احترام گذاشت ولی وقتی اون سرد برخورد میکنه و بی احترامی به خونواده ی من میکنه چرا باید انتظار محبت و صمیمیت داشته باشه؟
    هیچ نیازی هم به محبت های این دختر ندارم،
    بارها تلاش کردم رابطه رو خوب کنم ولی نشد.
    هر موقع هم خونمون میان میگم اون گناه داره باردار هست نمیذارم تو کارها کمک کنه، درسته زیاد باهاش صمیمی نیستم ولی وقتی خونمون میاد همه ی سعیمو میکنم خوب رفتار کنم باهاش.
    یا وقتی میخواستن خونه شون رو عوض کنن بهش گفتم روی کمک من و مادرم حساب کن کاری داشتی بهمون بگو.
    چون وقتی به برادرم نگاه میکنم دلم نمیاد ناراحت ببینمش.

    ببخشید که حرفام طولانی شد اما این ها رو بیان کردم که متوجه بشی همیشه هم خونواده ی من و من مقصر نیستیم
    من هرگز این رو نگفتم که خونواده ی من بی عیب هستن عروسا مشکل دارند
    وقتی موضوعی پیش میاد معمولا دو طرف مقصر هستن حال ایکی کمتر یکی بیشتر
    اما از برخوردهای اون ها هم خب ناراحت میشیم.

  52. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    برادر شما یک مرد هستش و غرور دارند.برای زن و زندگیشان زحمت میکشند آن هم توی این دوره زمانه که یه هزارتومانی رو درآوردن زیر پای فیل هست.آنوقت پدر شما به راحتی پیش همسرش سکه یه پولشان میکنند که من پول دادم ماشین بخری یعنی تو هیچی نیستی آن هم پیش روی همسر.به نظر شما این مرد که برادر شما باشه بازهم میتونه پیش همسرش سرش رو بالا بگیرن و بگن من زندگیت رو میسازم؟تا بیاد حرف بزنه خانمشون میگن تو اگر میتونستی که از پدرت پول نمیگرفتی که به این شکل رفتارکنند.
    من واقعا تعجب میکنم پدرتون که خودشان یک مرد هستند چطور چنین رفتاری رو با پسرشان دارند.
    اخلاق تند یک چیزه بی احترامی و شخصیت یک نفر رو توی لجن کردن و هرچی که از دهن در آمدن بار فرزند کردن یک چیز دیگه است.بعد شما در این وضعیت میفرمایید چرا زن داداش شما با شما خداحافظی نکرده؟به نطر من خیلی با شخصیت بودند که فرم دیگری رفتار نکردند و فقط سکوت کردند.
    زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باورکنند.برادر شما با خانمشون دعوا دارند ندارند کتک میزنند نمیزنند به هردوی آنها مربوطه واسه این شما نباید بولد بگیرید و این رو علم کنید.
    برادر شما نباید هم اعصاب داشته باشند چون اعصابی برای بنده خدا نمیگذارید.دو ساعت کنار خانوادشون میان از استرس روزانه و کار کم کنند هر روز یک برنامه برای ایشون و همسرشان پیاده میشه.خیلی آقایی میکنند هنوز رابطه رو حفظ کردند.
    شما یلدا خانم حتی در قانون به عنوان خواهر جزو خانواده درجه دوم برادر محسوب میشید و همسر ایشون جزو خانواده درجه اول.میخواهید تنها خواهر باشید یا نباشید پس به هیچ عنوان اجازه دخالت و حق سم پراکنی در زندگی شخصی برادر رو ندارید.
    به این فکرکنید شما یک خانم هستید و فکرکنید اگر شما متاهل باشید و خانواده همسر شما با شما و همسرتان به این شکل رفتار کنند چه برخوردی میکنید؟خوشتان میاد؟
    من فکرمیکنم در خانواده کمر به این بسته اید که آنقدر عرصه را به برادرتان سخت کنید و همسر رو از چشم ایشون بیندازید تا طلاق بگیرند و راحت بشید و چه بسا بارها گفتید وقتی مجرد بودند بهتر بود.خواسته یا ناخواسته همه این رویه رو در پیش گرفید ولی این حرکت نه انسانیه نه اخلاقی.
    شما هم روزی ازدواج میکنید پس خیلی مراقب باشید با یک دختر دیگه به چه صورت رفتار میکنید.
    من رو ببخشید اگر حرفهایم رک بود ولی چون شما دغدغه تان شده و مرتب تایپیک برای این موضوع دارید و هنوز نتوانستید با این قضیه کنار بیایید میخواستم با عمق مطلب شمارو آشنا کنم.
    این راهی که در پیش گرفتید جز نابودی زندگی برادر هیچ چیز دیگری نداره و مرد اگر سرخورده بشه به هزارتا درد و مرض مثل اعتیاد و چیزهای دیگر رو میاره پس نه شما و نه خانواده بخاطر خودخواهی خودتان یک جوان و پسر و برادرتان رو توی چاه نیندازید.
    باز هم عذرخواهی میکنم اگر لحنم تند بود.
    امیدوارم در رفتارتان تجدید نظر کنید
    ممنون از راهکارتون
    من همیشه سعی میکنم حرف حق رو قبول کنم هرچند برام تلخ باشه
    شما درست میگید من بعدا که خودمو جای زن داداشم گذاشتم و از این زاویه به رفتار پدرم نگاه کردم دیدم چقدر بد بوده
    اون شب به پدرم هم گفتم نیازی نیست دعوتشون کنید و اینجوری با پسرت رفتار کنی اونم جلوی همسرش
    حالا بهش کمک مالی کردی پدر هستی دوست که نیستین با هم بخوای منتش رو بذاری
    حتی گفتم اگه داداش من پسر خوبی باشه دیگه خونه ی ما نباید بیاد چون حرفات خیلی بد بود
    ابراز پشیمونی کرد ولی چه فایده

    متاسفانه همونطور که گفتم برادرم بعد از خدمت سربازی خیلی زود جوش شد و به خصوص با پدرم
    چون بابام زمینه اش رو داره، حتی چند بار داداشم با پدرم کار میکرد با هم نمیساختن و صداشون در میومد
    خب داداشم هم این هارو میدونه
    اما خب من که اون حرفارو نزده بودم بابام گفت و موجب ناراحتی و تاسف من هم شد
    چند بار خواستم جمع رو ترک کنم همه ی تلاشمو هم کردم که بحثشون تموم بشه نشد
    خب من چیکار میکردم؟

    از این لحاظ حرفاتون درسته
    اما اینکه فرمودید من تلاش میکنم که رابطه ی زن داداشم و داداشم رو خراب کنم خدا شاهد هست توی دل من اصلا اینجوری نبوده و نیست
    درسته گاهی به مسائل زیاد اهمیت میدم ولی اگه ده بار چیزی پیش بیاد یه بارش رو شاید به برادرم بگم
    توی این سه چهارسال هم هیچوقت حرفی از جدایی بینشون نشده چه من چه بقیه یا خودشون بخوان بگن
    شما خودتون درک میکنید من برادرم رو دوست دارم چرا باید دلم راضی بشه که از زنش جدا بشه و زندگیش خراب شه؟
    گیریم زن داداشم هم کلی مشکل داشته باشه ولی بازم آدم سختشه اینو بگه
    زندگی هر کسی به خودش مربوط هست

    اما در عین حال هم زن داداش هم باید حد خودش رو نگه داره و باید یاد بگیره جواب خوبی های خونواده ی من رو با گستاخی و بی احترامی نده ، چون در نهایت هر کسی بدی کنه به سوی خودش برمیگرده
    بابام اخلاقش تند هست هممون که اینجوری نیستیم.
    اگه هم من گاهی میگم بهتر بود مجرد بودن چون خودشون بارها اینو گفتن
    خدا هم شاهد هست من در جوابشون حتی وقتی زن داداشامم نبودن و دردل کردن نگفتم برید جدا بشین
    بارها گفتن همسرامون اینجورین اونجورین گفتم اشکالی نداره هر کسی یه خوبی های داره یه کاستی هایی هم داره سعی کردم دلگرمی بدم
    چون به هرحال ازدواج صورت گرفته و باید تلاش کرد تا حد امکان زندگی رو ساخت.
    بارها برای همسراشون هدیه گرفتم پیامک زدم مناسبت هارو تبریک گفتم باهاشون تماس گرفتم احوالپرسی کردم متاسفم که این ها به چشم نمیاد ولی اگه من اشتباهی کنم انقدر برجسته میشه!
    خب من هم آدمم و با همه ی وسواس های کمال گرایانه ام گاهی ممکنه اشتباهی کنم ولی دلیلی نمیشه که همه ی خوبی هامو بقیه فراموش کنن و اون اشتباه رو بزرگ کنن.
    بارها از زن داداشم برخورد سرد دیدم به روی خودم نیاوردم، دوست نداشتم مسئله ساز بشه به قول شما زندگی ها سخت شده مرد ها هم زیاد حوصله ی این حرفارو ندارن
    به جز دوسه بار هم به داداشم این مسائل رو نگفتم.
    خودش هم خب اخلاق همسرش رو میدونه همیشه میگه این دختر عصبیه با همه اینجوری و حتی خونواده ی خودش شما بزرگواری کنید اون اشتباه کرده اما خب چقدر
    ما هم آدمیم صبرمون گاهی لبریز میشه.

    شما هم میفرمایید من فامیل درجه ی دوم برادرم حساب میشم خب باشه حرفی نیست
    می فرمایید من مجردم و زیاد این مسائل رو درک نمیکنم این رو هم قبول میکنم، خب تا حدودی این ها رو درک میکنم
    ولی این رو قبول ندارم که زن برادر من هر طور دلش میخواد با من و خونواده ام سرد برخورد کنه بعد انتظار داشته باشه ما نامه ی فدایت شوم براش بفرستیم!
    از طرفی هم بارها دیدم پیش برادرم از ما حرف زده و اگه ما اشتباهی داشتیم همه رو ریز به ریز بهش گفته
    اما من اگه سالی یک بار به برادرم بگم همسرت این اشتباه رو کرد یا ما ازش ناراحت شدیم این میشه بزرگتین اشتباه زندگی من؟

    تو هر رابطه ای باید همه چیز دو طرفه باشه
    تجربه ی زندگی بهم یاد داده زن داداش فامیل درجه ی یک محسوب نمیشه و اگه یک عمر در حقش خوبی کنی یه بار اشتباهی کنی ممکنه همه رو فراموش کنه
    هرچند نمیخوام بگم همه اینجوری هستن ولی خب تو خونواده ی من اینجوری دیدم که عرض میکنم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-10-2017 در ساعت 01:08 AM

  53. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام یلدا جان

    حرف آقا سیاوش رو نقل قول کردم که بگم من با ایشون موافقم

    کاری به رفتار زن داداشت ندارم ولی من به شخصه خودمه میذارم جای زن داداشت واقعا ناراحت میشدم اگه کسی اینجوری شوهرمو تحقیر میکرد

    درسته که پدرت براش ماشین خریده ولی این درست نیست که راه و بیراه به رخش بکشه اونم جلوی زنش!!!

    باور کن من اگه بودم همون خدافظی رو هم نمیگفتم ، و حتی ارتباطمو قطع میکردم...چون خیلی برا آدم سنگینه که مدام بهش سرکوفت بزنن اینجوری ابهت مرد از بین میره

    به نظرم باید تو رفتارتون تجدید نظر کنین و اینکه داداشت هم که میدونه اخلاق پدرت چطوریه دیگه جلو بقیه باهاش بحث نکنه که بخواد حرف بدی بهش بزنه

    سعی کن خودتو دور کنی از این ماجراها و دنبال این نباشی که کی چی گفت کی چی نگفت....اینجوری احترام خودتو حفظ میکنی

    شاید فک کنی درست نیست ولی من به زن داداشت حق میدم...محبتی قشنگه که منتی پشتش نباشه...اگه قرار باشه مدام به روی آدم بیارن بهتره که اصلا محبتی نباشه.

    سلام مریم جان
    من بارها سر برخورد تندش با برادرم حرف زدم بارها گفتم وقتی همسراشون هستن اینجوری نکن آدم خورد میشه
    نمیدونم با اینکه خودش یه مرد هست چرا درک نمیکنه
    یا در این مورد خب بهش پول داده پدر هست وظیفه ی پدر هم حفظ آسایش و آرامش بچه اشه
    اون شب پدرم خیلی عصبانی شد وگرنه قبلا اون حرف رو نزده بود اصلا
    منم تا حدودی برادرم رو مقصر دونستم، خب من هم خیلی ناراحت شدم از حرف بابام
    ولی به داداشم گفتم بهتر بود طوری مدیریت میکردی که جو عوض میشد، اصلا میگفتی کار دارم باید برم یه جوری که به اونجا نمیکشید
    اما متاسفانه اون چیزی که نباید اتفاق میفتاد افتاد
    بعد از رفتنشون مادرم خیلی حرص خورد ولی به خاطر اینکه من اعصابم بهم نریزه چیزی نگفت رفت خوابید

    ولی هم این که بعد چند دیقه که بابام متوجه شد چی گفته رفت خونه ی برادرم خواسته بود دلجویی کنه
    به زن داداشم گفته بود پسر خودمه اگه هم چیزی بهش بگم رفیقش نیستم پدر هستم و گاهی اشتباه میکنم تو حق دخالت توی رابطه ی ما نداری!
    داداشم گفت همسرش تا 4 صب به خاطر این حرف گریه میکرده!
    خدا میدونه ما چندین بار بهش گفتیم به عروس ها کاری نداشته باش ولی گوش نمیده
    من بارها میگم بابا اگه هر طور لباس میپوشن رنگ مو میکنن آرایش میکنن تو دخالت نکن خب به شوهراشون مربوط هست نه به ما
    هر چی میخوای به من و مامان بگو
    یه بار فکر کردم شاید بابام مشکل تیروئید داشته باشه که انقدر بدخلقی میکنه که گفتیم آزمایش داد مشکل نداشت
    گاهی هم خودش کلافه میشه میگه میدونم پدر خوبی نیستم بد اخلاقم!
    خب راه چاره چیه؟
    من وقتی بارها تندی هاش رو با بقیه و چند بار هم خودم دیدم سعی کردم تا حد امکان من کوتاه بیام
    نتیجه اش رو هم دارم میبینم میدونم اخلاقش تنده باهاش بحث نمیکنم یا در مواردی که میدونم باعث عصبانیتش میشه رعایت میکنم
    برادرهای دیگه ام هم سعی میکنن همیشه اون ها کوتاه بیان
    بارها میگن پدره خب رفیق ادم نیست تو روش وایستی چهارتا حرف بهش بزنی
    اما متاسفانه و بدبختانه این برادرم که خودش هم از بعد سربازیش دست کمی از بابام نداشت همیشه کل کل میکنه با بابام.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-10-2017 در ساعت 01:21 AM

  54. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام مریم جان
    من بارها سر برخورد تندش با برادرم حرف زدم بارها گفتم وقتی همسراشون هستن اینجوری نکن آدم خورد میشه
    نمیدونم با اینکه خودش یه مرد هست چرا درک نمیکنه
    یا در این مورد خب بهش پول داده پدر هست وظیفه ی پدر هم حفظ آسایش و آرامش بچه اشه
    اون شب پدرم خیلی عصبانی شد وگرنه قبلا اون حرف رو نزده بود اصلا
    منم تا حدودی برادرم رو مقصر دونستم، خب من هم خیلی ناراحت شدم از حرف بابام
    ولی به داداشم گفتم بهتر بود طوری مدیریت میکردی که جو عوض میشد، اصلا میگفتی کار دارم باید برم یه جوری که به اونجا نمیکشید
    اما متاسفانه اون چیزی که نباید اتفاق میفتاد افتاد
    بعد از رفتنشون مادرم خیلی حرص خورد ولی به خاطر اینکه من اعصابم بهم نریزه چیزی نگفت رفت خوابید

    ولی هم این که بعد چند دیقه که بابام متوجه شد چی گفته رفت خونه ی برادرم خواسته بود دلجویی کنه
    به زن داداشم گفته بود پسر خودمه اگه هم چیزی بهش بگم رفیقش نیستم پدر هستم و گاهی اشتباه میکنم تو حق دخالت توی رابطه ی ما نداری!
    داداشم گفت همسرش تا 4 صب به خاطر این حرف گریه میکرده!
    خدا میدونه ما چندین بار بهش گفتیم به عروس ها کاری نداشته باش ولی گوش نمیده
    من بارها میگم بابا اگه هر طور لباس میپوشن رنگ مو میکنن آرایش میکنن تو دخالت نکن خب به شوهراشون مربوط هست نه به ما
    هر چی میخوای به من و مامان بگو
    یه بار فکر کردم شاید بابام مشکل تیروئید داشته باشه که انقدر بدخلقی میکنه که گفتیم آزمایش داد مشکل نداشت
    گاهی هم خودش کلافه میشه میگه میدونم پدر خوبی نیستم بد اخلاقم!
    خب راه چاره چیه؟
    من وقتی بارها تندی هاش رو با بقیه و چند بار هم خودم دیدم سعی کردم تا حد امکان من کوتاه بیام
    نتیجه اش رو هم دارم میبینم میدونم اخلاقش تنده باهاش بحث نمیکنم یا در مواردی که میدونم باعث عصبانیتش میشه رعایت میکنم
    برادرهای دیگه ام هم سعی میکنن همیشه اون ها کوتاه بیان
    بارها میگن پدره خب رفیق ادم نیست تو روش وایستی چهارتا حرف بهش بزنی
    اما متاسفانه و بدبختانه این برادرم که خودش هم از بعد سربازیش دست کمی از بابام نداشت همیشه کل کل میکنه با بابام.
    قبلا که تو تلگرام بهت گفتم راهش چیه

    بهت گفتم بدخلقی ممکنه ناشی از چی باشه

    امیدوارم زودتر اقدام کنی که هم پدرت اعصابش راحت بشه هم شما

  55. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  56. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    سلام
    اولا باید مشکل زن برادرتان حل شود نه اینکه صورت مسئله را پاک کنید یعنی طلاق. ایشان بیماری روحی دارند معمولا کسی که مشکلی از نظر روحی دارد خودش اقدام به مراجعه نمی کند این اطرافیان هستند که معمولا فرد را تشویق میکنند که به درمان میکنند برادر شما هم باید به فکر بهتر شدن حال همسرش باشد تا هر دو زندگی بهتری را تجربه کنند برخورد سرد اتفاقا عصبیتش را تشدید میکند اقلا اگر حتی با پدرتان اختلاف داشتند زنشان را همراه خود نمی آوردند به هر حال مقابل به مثل کار درستی نیست شما هم به جای قهر بهتر بود فقط به زن داداشت یک تذکر میدادید که من از رفتارت ناراحت شدم بحث تایید رفتارهای زن دادشت نیست شما باید در آرامش احساستان را به او بگویید وقتی شما قهر میکنید برداشت او اینست همه او را تنها میگذارند و وضع روحیش بدتر میشود لذا نگفتن دلخوری اشتباه است چون شما همیشه احساس خودتان را سرکوب میکنید نتیجه یک دفعه ضربه بدی به او وارد میکنید که نه تنها اثر مثبت ندارد اثر بسیار بد هم میگذارد آدم نباید دلخوریها را تل انبار کند بعد یک دفعه واکنش تند نشان دهد اتفاقا در کنار مهربانی باید انتقاد ملایم هم باشد تا فقط رفتار ناشایست نقد شود نه کل شخصیت او.

  57. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  58. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    ممنون مریم جان
    آره گفتی
    خب من مراعات میکنم میبینی که داداشم مراعات نکرد و چی شد
    اما فکر میکنی فقط داداشم و همسرش اون شب ناراحت شدن؟
    خب ما هم آدمیم دیدیم که رفتار بابام چقدر تند و بد بود.
    من گفتم اگه من جای این پسر باشم دیگه تو این خونه نمیام

    چند وقت پیش هم دیدی که چقدر از دست بابام ناراحت بودم تا یک هفته با پدرم و مادرم در حد یک سلام حرف میزدم
    چون موجب آزردگی روحم شدن
    بعد خودشون فهمیدن حالا سعی میکنن مراعات منو کنن.
    داداشم هم اگه یه مدت قهر کنه و خونه ی ما نیاد بابام یاد میگیره باهاش درست رفتار کنه.

    بدتر از همه متاسفانه دیشب سر شب داداشم اومد خونمون
    بعد دوباره با بابام میخواست حرفشون بشه! داداشم پا شد رفت بابام بازم تند برخورد کرد!
    داداش کوچیکم باهاش رفت خونشون
    آخر شب که ما خواستیم بخوابیم من به داداشم زنگ زدم که ماشینشو بذاره پارکینگ که جلوی ماشین بابام نباشه
    دیدم گفت به لطف رفتارهای شما بیمارستان هستیم داداش حالش بهم خورده!
    اونقدر حرص خورده بود فشارش افتاده بود ، دکتر گفت دعوایی بحثی داشته که اینجوری شده
    تا دو نیمه شب بیمارستان بودیم


    هرچند داداشم چند روزی بود به خاطر مسائل زندگی و مالی اش اعصابش بهم ریخته بود
    ولی برخوردهای بابام خیلی بدترش کرد
    ولی خداروشکر بازم به خیر گذشت
    بعد که برگشتیم گفتم بابا میبینی برخوردهای تندت چه بلایی سر این پسر اورد
    گفت نمیدونستم انقدر عصبانی میشه و اینجوری ممکنه حرفام روش تاثیر بذاره!
    منم گفتم خب حال اکه میدونی لطفا دیگه تکرار نکن به هر کی برات عزیزه قسمت میدم به خدا به پیغمبر به روح اموات دست از سر این پسر بردار
    گفت بذار بخوابم قول میدم دیگه بهش کاری نداشته باشم!
    منم همچنان امیدوار..!

  59. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون از راهکارتون
    من همیشه سعی میکنم حرف حق رو قبول کنم هرچند برام تلخ باشه
    شما درست میگید من بعدا که خودمو جای زن داداشم گذاشتم و از این زاویه به رفتار پدرم نگاه کردم دیدم چقدر بد بوده
    اون شب به پدرم هم گفتم نیازی نیست دعوتشون کنید و اینجوری با پسرت رفتار کنی اونم جلوی همسرش
    حالا بهش کمک مالی کردی پدر هستی دوست که نیستین با هم بخوای منتش رو بذاری
    حتی گفتم اگه داداش من پسر خوبی باشه دیگه خونه ی ما نباید بیاد چون حرفات خیلی بد بود
    ابراز پشیمونی کرد ولی چه فایده

    متاسفانه همونطور که گفتم برادرم بعد از خدمت سربازی خیلی زود جوش شد و به خصوص با پدرم
    چون بابام زمینه اش رو داره، حتی چند بار داداشم با پدرم کار میکرد با هم نمیساختن و صداشون در میومد
    خب داداشم هم این هارو میدونه
    اما خب من که اون حرفارو نزده بودم بابام گفت و موجب ناراحتی و تاسف من هم شد
    چند بار خواستم جمع رو ترک کنم همه ی تلاشمو هم کردم که بحثشون تموم بشه نشد
    خب من چیکار میکردم؟

    از این لحاظ حرفاتون درسته
    اما اینکه فرمودید من تلاش میکنم که رابطه ی زن داداشم و داداشم رو خراب کنم خدا شاهد هست توی دل من اصلا اینجوری نبوده و نیست
    درسته گاهی به مسائل زیاد اهمیت میدم ولی اگه ده بار چیزی پیش بیاد یه بارش رو شاید به برادرم بگم
    توی این سه چهارسال هم هیچوقت حرفی از جدایی بینشون نشده چه من چه بقیه یا خودشون بخوان بگن
    شما خودتون درک میکنید من برادرم رو دوست دارم چرا باید دلم راضی بشه که از زنش جدا بشه و زندگیش خراب شه؟
    گیریم زن داداشم هم کلی مشکل داشته باشه ولی بازم آدم سختشه اینو بگه
    زندگی هر کسی به خودش مربوط هست

    اما در عین حال هم زن داداش هم باید حد خودش رو نگه داره و باید یاد بگیره جواب خوبی های خونواده ی من رو با گستاخی و بی احترامی نده ، چون در نهایت هر کسی بدی کنه به سوی خودش برمیگرده
    بابام اخلاقش تند هست هممون که اینجوری نیستیم.
    اگه هم من گاهی میگم بهتر بود مجرد بودن چون خودشون بارها اینو گفتن
    خدا هم شاهد هست من در جوابشون حتی وقتی زن داداشامم نبودن و دردل کردن نگفتم برید جدا بشین
    بارها گفتن همسرامون اینجورین اونجورین گفتم اشکالی نداره هر کسی یه خوبی های داره یه کاستی هایی هم داره سعی کردم دلگرمی بدم
    چون به هرحال ازدواج صورت گرفته و باید تلاش کرد تا حد امکان زندگی رو ساخت.
    بارها برای همسراشون هدیه گرفتم پیامک زدم مناسبت هارو تبریک گفتم باهاشون تماس گرفتم احوالپرسی کردم متاسفم که این ها به چشم نمیاد ولی اگه من اشتباهی کنم انقدر برجسته میشه!
    خب من هم آدمم و با همه ی وسواس های کمال گرایانه ام گاهی ممکنه اشتباهی کنم ولی دلیلی نمیشه که همه ی خوبی هامو بقیه فراموش کنن و اون اشتباه رو بزرگ کنن.
    بارها از زن داداشم برخورد سرد دیدم به روی خودم نیاوردم، دوست نداشتم مسئله ساز بشه به قول شما زندگی ها سخت شده مرد ها هم زیاد حوصله ی این حرفارو ندارن
    به جز دوسه بار هم به داداشم این مسائل رو نگفتم.
    خودش هم خب اخلاق همسرش رو میدونه همیشه میگه این دختر عصبیه با همه اینجوری و حتی خونواده ی خودش شما بزرگواری کنید اون اشتباه کرده اما خب چقدر
    ما هم آدمیم صبرمون گاهی لبریز میشه.

    شما هم میفرمایید من فامیل درجه ی دوم برادرم حساب میشم خب باشه حرفی نیست
    می فرمایید من مجردم و زیاد این مسائل رو درک نمیکنم این رو هم قبول میکنم، خب تا حدودی این ها رو درک میکنم
    ولی این رو قبول ندارم که زن برادر من هر طور دلش میخواد با من و خونواده ام سرد برخورد کنه بعد انتظار داشته باشه ما نامه ی فدایت شوم براش بفرستیم!
    از طرفی هم بارها دیدم پیش برادرم از ما حرف زده و اگه ما اشتباهی داشتیم همه رو ریز به ریز بهش گفته
    اما من اگه سالی یک بار به برادرم بگم همسرت این اشتباه رو کرد یا ما ازش ناراحت شدیم این میشه بزرگتین اشتباه زندگی من؟

    تو هر رابطه ای باید همه چیز دو طرفه باشه
    تجربه ی زندگی بهم یاد داده زن داداش فامیل درجه ی یک محسوب نمیشه و اگه یک عمر در حقش خوبی کنی یه بار اشتباهی کنی ممکنه همه رو فراموش کنه
    هرچند نمیخوام بگم همه اینجوری هستن ولی خب تو خونواده ی من اینجوری دیدم که عرض میکنم.
    ما که هر چیزی مینویسیم شما برای حرف های ما جواب آماده میکنید و باز حرف خودتان رو تکرار میکنید.الان هم بحث رفتار پدرتون هستش که باعث این کدورت شدند و بحث برادر شما که وقتی می بینند در خانواده ثبات رفتاری اخلاقی و تعادل وجود نداره نمیدانم چه اصراری دارند باز همسرشان رو در جمع خانوادگی حاضر میکنند و سپس شما که اصل رو رها کردید فرع رو چسبیدید و از کاه کوه ساختید واسه یه خداحافظی نکردن که طرف توی اون حالت آنقدر ناراحت بوده شاید اصلا حواسش نبوده برفرض هم بوده دوست نداشته خداحافظی کنه.
    و به جای حل کردن موضوع جریانات سالهای گذشته رو پیش میکشید.
    من و دوستان گفتنی ها رو عرض کردیم دیگه فکر و تصمیم با خودتان هستش.

  60. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    ما که هر چیزی مینویسیم شما برای حرف های ما جواب آماده میکنید و باز حرف خودتان رو تکرار میکنید.الان هم بحث رفتار پدرتون هستش که باعث این کدورت شدند و بحث برادر شما که وقتی می بینند در خانواده ثبات رفتاری اخلاقی و تعادل وجود نداره نمیدانم چه اصراری دارند باز همسرشان رو در جمع خانوادگی حاضر میکنند و سپس شما که اصل رو رها کردید فرع رو چسبیدید و از کاه کوه ساختید واسه یه خداحافظی نکردن که طرف توی اون حالت آنقدر ناراحت بوده شاید اصلا حواسش نبوده برفرض هم بوده دوست نداشته خداحافظی کنه.
    و به جای حل کردن موضوع جریانات سالهای گذشته رو پیش میکشید.
    من و دوستان گفتنی ها رو عرض کردیم دیگه فکر و تصمیم با خودتان هستش.
    ممنون
    خب من عرض کردم حرف حق رو باید پذیرفت
    الان هم که بیشتر به حرفای پدرم فکر میکنم میبینم خیلی بد بودن خیلی بد و حق رو به داداش و زن داداشم میدم
    اما اگه روی برخورد زن داداشم حساس شدم به این خاطر بود که گاهی مشابه این برخوردها رو دیدم ازش تو شرایط دیگه که بحث پدرم هم مطرح نبوده

    به قول شما موضوع اصلی هم اخلاق پدرم و رابطه اش با برادرم هست که اینجوری مسئله ساز شد
    وگرنه مسئله ی زن داداشم با خونواده ی ما و من دیگه حاشیه است و ما سعی میکنیم بزرگش نکنیم حداقل به خاطر برادرم.
    زن داداشم هم حالا یا از حرف من ناراحت شد یا خواست تلافی رفتار بابامو سر من در بیاره یا به قول شما اصلا دلش نخواست با من خداحافظی نکنه
    خب نخواد شاید اصلا از من خوشش نیاد همونطور که من از رفتارهای اون خوشم نمیاد، من که نرفتم دم خونشون بگم چرا باهام خداحافظی نکردی
    به محبتش هم نیازی ندارم
    ایشون هم نباید هم انتظار داشته باشه من باهاش صمیمی برخورد کنم هرچند هیچوقت به خودم اجازه نمیدم بعضی از رفتارهاشو انجام بدم
    بعد هم من چیزی به خودش نگفتم اصلا نمیخوام هم باهاش بحث کنم
    فقط به داداشم گلایه کردم داداشمم گفت حالا عصبانی بوده باردار هست تو بیشتر درک کن، منم دیگه چیزی نگفتم


    قبل تر ها هم اگه بابام باهاش تندی میکرد یا از دست خونواده ام ناراحت میشد میخواست تلافی اون هارو سر من در بیاره
    خداوند شاهد همه ی رفتارهای آدم ها هست و میدونه تو دل آدم چی میگذره
    من از سادگی خودم بعدها فهمیدم رفتارهاش رو که مثلا خواست زرنگی کنه
    زندگی و رابطه اش با برادر من هیچ ارتباطی به من نداره
    ولی رفتارهاش با خونواده ام و من چرا
    هرکسی باید یاد بگیره برخورد درست رو اگه هم بلد نباشه حالا به هر دلیلی نباید انتظار احترام داشته باشه.
    در اینجا نمیگنجه که من بخوام همه ی رفتارهای اشتباه همسر داداشم رو بیان کنم

    به جز جبهه گرفتن و زو عصبی شدنش چند ماه پیش خونه ی ما بود اما برادرم نبود
    برادر دیگم و همسرش هم خونمون بودن
    زن داداش دومم یه چیزی گفت که زن داداش بزرگم به خودش گرفت و ناراحت شد
    بعد که رفتن برگشت گفت میخواستم بزنم توی دهن این دختر بی ادب که اینجوری به من حرف زد و کلی فحش و بد بیراه بهش گفت
    مادرم هم گفت حالا یه حرفی زده مستقیم به تو نگفته فراموشش کن
    بعد هم گفت یه بار پیش بقیه گفته خواهر شوهرم باهام دعوا کرده موهامو کشیده!
    خدا شاهد هست من هیچوقت اینکارو نکردم نه با زن داداش نه با هیچ دختر دیگه ای
    درسته آدم حساسی هستم اما اجازه نمیدم انقدر عصبانیتم اوج بگیره و بخوام اینجوری کنم
    فکر میکنم عمدا گفت که مثلا منم باهاش همسو بشم برم به زن داداش دومم حرف بزنم که ایشون دلشون خنک بشه
    بر خلاف انتظارش هیچی نگفتم و سکوت کردم و بعد هم رفتم از پیششون



    همیشه موضوعات رو بزرگ نمیکنم و بعضی وقت ها سعی میکنم بگذرم و اهمیت ندم ولی خب گاهی صبرم لبریز میشه
    فرداش که مادرم مطرح کرد گفتم اگه زن داداش دوم حرفش درست بود خب میومد به خود من میگفت ببینم کی و کجا من دعواش کردم و اونم به اون شکل؟
    گفت این ها با هم لج میکنن تو کار خوبی دخالت نکردی

    منم کاری نداشتم گفتم این دختر انقدر عصبیه الان باردار هست حالا گیریم کسی از سر اشتباه حرفی بزنه ولی واسه بچه اش خوب نیست انقدر جوش بزنه
    مادرم هم بهش گفت برای سلامت خودت و بچه ات انقدر سخت گیری نکن روی مسائل.

    یا اصلا فرض کنیم من آدم بده هستم زن داداشم حتی گاهی با خواهر برادر خودشم هم مشکل پیدا میکنه
    و یا بقیه
    بارها بقیه میگن خیلی تنده اخلاقش خیلی زود عصبانی میشه و پرخاشگری میکنه
    خب من که اینجاها مقصر نبودم.


    من بارها این رفتارها و مسائل رو بررسی کردم
    من و دو تا زن داداشم سه تا آدم هستیم با سه تا شخصیت متفاوت
    به خاطر رابطه ی فامیلی هم چه بخوایم چه نخوایم باید گاهی هم رو تحمل کنیم
    میگم تحمل چون نهایتش اینه آدم وقتی از کسی خوشش نیاد ولی مجبور باشه ببیندش باید تحملش کنه
    اما درست نیست این ناسازگاری ها و تفاوت هارو تعمیم بدیم و بخوایم روابط کل خونواده رو خراب کنیم و یا تلافیش رو از سر پسرها در بیاریم
    همین چند وقت پیش بود که به خاطر حرف زن داداشم که به داداشم گفت من تا نیمه شب نتونستم بخوابم در عین حال چیزی بهش نگفتم
    درسته شوهرشه ولی باید انقدر درک و شعور داشته باشه که جلوی من و بقیه که خونواده ی این پسر هستیم نفرینش نکنه یا در موردش بد نگه
    در عین حال هم وقتی برادرم پیشش هست کاملا برعکس رفتار کنه!
    به قول مادرم شاید هدفش اینه که ما رو غصه بده
    ولی آدم هر چیزی که تو دلش باشه و در حق بقیه انحام بده برای خودش پیش میاد


    در این مورد هم چون من مجردم و نتونستم زیاد درک کنم حال زن داداشم رو اون شب
    این چند روز فکر کردم گاهی بهش حق میدادم
    برای همین اومدم تاپیک زدم که ببینم کدوم رفتارم اشتباهه که اصلاحش کنم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-10-2017 در ساعت 02:52 AM

  61. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون
    خب من عرض کردم حرف حق رو باید پذیرفت
    الان هم که بیشتر به حرفای پدرم فکر میکنم میبینم خیلی بد بودن خیلی بد و حق رو به داداش و زن داداشم میدم
    اما اگه روی برخورد زن داداشم حساس شدم به این خاطر بود که گاهی مشابه این برخوردها رو دیدم ازش تو شرایط دیگه که بحث پدرم هم مطرح نبوده

    به قول شما موضوع اصلی هم اخلاق پدرم و رابطه اش با برادرم هست که اینجوری مسئله ساز شد
    وگرنه مسئله ی زن داداشم با خونواده ی ما و من دیگه حاشیه است و ما سعی میکنیم بزرگش نکنیم حداقل به خاطر برادرم.
    زن داداشم هم حالا یا از حرف من ناراحت شد یا خواست تلافی رفتار بابامو سر من در بیاره یا به قول شما اصلا دلش نخواست با من خداحافظی نکنه
    خب نخواد شاید اصلا از من خوشش نیاد همونطور که من از رفتارهای اون خوشم نمیاد، من که نرفتم دم خونشون بگم چرا باهام خداحافظی نکردی
    به محبتش هم نیازی ندارم
    ایشون هم نباید هم انتظار داشته باشه من باهاش صمیمی برخورد کنم هرچند هیچوقت به خودم اجازه نمیدم بعضی از رفتارهاشو انجام بدم
    بعد هم من چیزی به خودش نگفتم اصلا نمیخوام هم باهاش بحث کنم
    فقط به داداشم گلایه کردم داداشمم گفت حالا عصبانی بوده باردار هست تو بیشتر درک کن، منم دیگه چیزی نگفتم


    قبل تر ها هم اگه بابام باهاش تندی میکرد یا از دست خونواده ام ناراحت میشد میخواست تلافی اون هارو سر من در بیاره
    خداوند شاهد همه ی رفتارهای آدم ها هست و میدونه تو دل آدم چی میگذره
    من از سادگی خودم بعدها فهمیدم رفتارهاش رو که مثلا خواست زرنگی کنه
    زندگی و رابطه اش با برادر من هیچ ارتباطی به من نداره
    ولی رفتارهاش با خونواده ام و من چرا
    هرکسی باید یاد بگیره برخورد درست رو اگه هم بلد نباشه حالا به هر دلیلی نباید انتظار احترام داشته باشه.
    در اینجا نمیگنجه که من بخوام همه ی رفتارهای اشتباه همسر داداشم رو بیان کنم

    به جز جبهه گرفتن و زو عصبی شدنش چند ماه پیش خونه ی ما بود اما برادرم نبود
    برادر دیگم و همسرش هم خونمون بودن
    زن داداش دومم یه چیزی گفت که زن داداش بزرگم به خودش گرفت و ناراحت شد
    بعد که رفتن برگشت گفت میخواستم بزنم توی دهن این دختر بی ادب که اینجوری به من حرف زد و کلی فحش و بد بیراه بهش گفت
    مادرم هم گفت حالا یه حرفی زده مستقیم به تو نگفته فراموشش کن
    بعد هم گفت یه بار پیش بقیه گفته خواهر شوهرم باهام دعوا کرده موهامو کشیده!
    خدا شاهد هست من هیچوقت اینکارو نکردم نه با زن داداش نه با هیچ دختر دیگه ای
    درسته آدم حساسی هستم اما اجازه نمیدم انقدر عصبانیتم اوج بگیره و بخوام اینجوری کنم
    فکر میکنم عمدا گفت که مثلا منم باهاش همسو بشم برم به زن داداش دومم حرف بزنم که ایشون دلشون خنک بشه
    بر خلاف انتظارش هیچی نگفتم و سکوت کردم و بعد هم رفتم از پیششون



    همیشه موضوعات رو بزرگ نمیکنم و بعضی وقت ها سعی میکنم بگذرم و اهمیت ندم ولی خب گاهی صبرم لبریز میشه
    فرداش که مادرم مطرح کرد گفتم اگه زن داداش دوم حرفش درست بود خب میومد به خود من میگفت ببینم کی و کجا من دعواش کردم و اونم به اون شکل؟
    گفت این ها با هم لج میکنن تو کار خوبی دخالت نکردی

    منم کاری نداشتم گفتم این دختر انقدر عصبیه الان باردار هست حالا گیریم کسی از سر اشتباه حرفی بزنه ولی واسه بچه اش خوب نیست انقدر جوش بزنه
    مادرم هم بهش گفت برای سلامت خودت و بچه ات انقدر سخت گیری نکن روی مسائل.

    یا اصلا فرض کنیم من آدم بده هستم زن داداشم حتی گاهی با خواهر برادر خودشم هم مشکل پیدا میکنه
    و یا بقیه
    بارها بقیه میگن خیلی تنده اخلاقش خیلی زود عصبانی میشه و پرخاشگری میکنه
    خب من که اینجاها مقصر نبودم.


    من بارها این رفتارها و مسائل رو بررسی کردم
    من و دو تا زن داداشم سه تا آدم هستیم با سه تا شخصیت متفاوت
    به خاطر رابطه ی فامیلی هم چه بخوایم چه نخوایم باید گاهی هم رو تحمل کنیم
    میگم تحمل چون نهایتش اینه آدم وقتی از کسی خوشش نیاد ولی مجبور باشه ببیندش باید تحملش کنه
    اما درست نیست این ناسازگاری ها و تفاوت هارو تعمیم بدیم و بخوایم روابط کل خونواده رو خراب کنیم و یا تلافیش رو از سر پسرها در بیاریم
    همین چند وقت پیش بود که به خاطر حرف زن داداشم که به داداشم گفت من تا نیمه شب نتونستم بخوابم در عین حال چیزی بهش نگفتم
    درسته شوهرشه ولی باید انقدر درک و شعور داشته باشه که جلوی من و بقیه که خونواده ی این پسر هستیم نفرینش نکنه یا در موردش بد نگه
    در عین حال هم وقتی برادرم پیشش هست کاملا برعکس رفتار کنه!
    به قول مادرم شاید هدفش اینه که ما رو غصه بده
    ولی آدم هر چیزی که تو دلش باشه و در حق بقیه انحام بده برای خودش پیش میاد


    در این مورد هم چون من مجردم و نتونستم زیاد درک کنم حال زن داداشم رو اون شب
    این چند روز فکر کردم گاهی بهش حق میدادم
    برای همین اومدم تاپیک زدم که ببینم کدوم رفتارم اشتباهه که اصلاحش کنم.
    شما خواهرو برادرهستید و احترام شما به عنوان یک خواهر جای خود دارد.هرکسی جایگاه خودش رو دارد. شاید ناراحت باشید چرا برادرشمابه خانمش بیشتراز شما توجه میکنن به هرحال باید پذیرفت زنش هست توی خنده و شادی وغم و دارایی و نداری کنار ایشونه.
    الان دیگه مادر بچه شون هست. زن ومرد هر اندازه ازهم دلخور باشند شب کنار هم قراربگیرند همه چیز رو فراموش میکنند اون آرامشی که همسر به برادر شما میده هیچکسی دیگه نمیده برای این هستش اکثر مردها در مجادلات خانوادگی طرف همسرشان رو میگیرند.
    اگر برادرتان رو دوست دارید و میخواهید همبشه ارتباط تان حفظ بشه باید حد نگه دارید.با این اوصاف اگر برادرشما بین خانواده و زن و بچه اش یک طرف رو انتخاب کردند اصلا عجیب نیست چون فکرمیکنند من که خانوادم رو نمیتوانم تغییر بدم پس بهتره زندگیم رو نجات بدم و کاملا حق دارند.
    بیچاره مردها توی دعوای خانوادگی خیلی اذیت میشن خیلی سخته بین خانواده و همسر قرار گرفتن درکشون کتید لطفا

  62. 2 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    شما خواهرو برادرهستید و احترام شما به عنوان یک خواهر جای خود دارد.هرکسی جایگاه خودش رو دارد. شاید ناراحت باشید چرا برادرشمابه خانمش بیشتراز شما توجه میکنن به هرحال باید پذیرفت زنش هست توی خنده و شادی وغم و دارایی و نداری کنار ایشونه.
    الان دیگه مادر بچه شون هست. زن ومرد هر اندازه ازهم دلخور باشند شب کنار هم قراربگیرند همه چیز رو فراموش میکنند اون آرامشی که همسر به برادر شما میده هیچکسی دیگه نمیده برای این هستش اکثر مردها در مجادلات خانوادگی طرف همسرشان رو میگیرند.
    اگر برادرتان رو دوست دارید و میخواهید همبشه ارتباط تان حفظ بشه باید حد نگه دارید.با این اوصاف اگر برادرشما بین خانواده و زن و بچه اش یک طرف رو انتخاب کردند اصلا عجیب نیست چون فکرمیکنند من که خانوادم رو نمیتوانم تغییر بدم پس بهتره زندگیم رو نجات بدم و کاملا حق دارند.
    بیچاره مردها توی دعوای خانوادگی خیلی اذیت میشن خیلی سخته بین خانواده و همسر قرار گرفتن درکشون کتید لطفا

    ممنون از راهنماییتون
    من هم چون برادرم رو دوست دارم تا حد ممکن کوتاه میام
    وگرنه به قول شما میتونم توی زندگیشون سم پراکنی کنم و رابطه شون رو خراب کنم!

    من از دیشب باز هم کلی به این مسائل و حرفای شما و بقیه ی دوستان فکر کردم
    آدم انتقاد پذیری هستم، و انتقاد سازنده با بیان درست رو خیلی راحت قبول میکنم
    من با فکردن به این مسائل به چند تا نتیجه رسیدم:
    یکی اینکه مقصر اول برادرم هستن و خونواده ی ما
    چون میدونست ما مایل نیستیم که عروس بیاد با ما زندگی کنه
    چون بارها دیده و شنیده بودیم که به این خاطر رابطه ی عروس ها و خونواده ی شوهر خراب شده بود
    اما متاسفانه قبل اینکه بتونه مستقل بشه مثل خیلیای دیگه این اشتباه رو تکرار کرد و همسرش رو آورد توی خونه ی ما

    اوایل ما خیلی بهش محبت میکردیم، بارها مادرم برای هدیه دادن بهش با من مشورت میکرد اگه دختر بدجنسی بودم میتونستم راحت بگم حق نداری بهش زیاد هدیه بدی مادرم هم اگه من چیزی میگفتم گوش میداد
    یه مدت که گذشت زن داداشم که قبلا روش نمیشد با برادرهام حرف بزنه اگه دور میشدن باهاشون روبوسی میکرد پیششون لباس راحت میپوشید
    تا قبل از اومدن زن داداشم رابطه ی ما بچه ها همیشه صمیمی بود با همه ی مسائلی که داشتیم و بدتر از همشون تندی های پدرم هر روز میگفتیم میخندیدیم خواستیم حداقل مثل پدرمون بداخلاق نباشیم میخواستیم تا وقتی پیش همیم خوش باشیم
    ولی به مدت بعد از عروسی برادرم همه چیز عوض شد
    همسر برادرم از محتب های بی حد و اندازه ی ما علیه من سوع استفاده کرد
    اگه من طول روز دانشگاه میرفتم یا به خاطر درس و امتحان کمتر پیششون میرفتم دیدم کل وقت رو پیششون هست و انتظار داشت از من بیشتر دوستش داشته باشن
    خب من هم دختر حساس وابسته ای بودم که همیشه میخواستم اولویت اول خونواده ام و مادرم باشم
    اون زن برادرم بود اولویت اول اون بود نه کل خونواده
    اما زن داداشم با بی رحمی و بی لیاقتی تمام همه ی تلاششو کرد جای من رو تو خونه بگیره
    حتی بارها من آرزو داشتم یک ساعت با مادرم تنها باشم ولی اون همیشه سعی میکرد پیش ما باشه یا هر حرفی میزدیم باید به اون هم میگفتیم
    حتی خونه ی مادش میرفت زودی برمیگشت
    ما خیلی بیشتر از ظرفیت زن داداشم بهش محبت کردیم
    یه مدت که گذشت دیدم همینطوری داره بین من و خونواده ام فاصله میفته تا جایی که منی که با برادرهام هر روز صدای خونمون میومد دیگه فقط صبح ها یه صبح به خیر میگفتیم شب ها یه شب به خیر
    خیلی بی انصافی کرد زن داداشم خب اون زن برادر بزرگم بود نه زن اون ها و نه خواهرشون ، باید حد خودش رو نگه میداشت
    من هم وقتی وضع رو دیدم قلبم خیلی بد شکست، احساس کردم همه ی اون سال اون ها به خاطر تنهاییشون به من محبت میکردن
    از همشون بدم میومد نمیخواستم ببینمشون
    بارها اون ها مینشستن میگفتن و میخندیدن من به بهونه ی درس خوندن و کارهام میرفتم توی اتاق خودم رو حبس میکردم ، تنهایی با کتاب ها و کامپیوتر رو به حضور توی اون جمعی که دیگه برام هیچ ارامش و لذتی نداشت ترجیح دادم
    روز به روز این موضوع برام پررنگ تر شد تا جایی که همه ی زندگیمو تحت الشعاع قرار داد
    تو دانشگاه مشروط شدم، خیلی شرایط بدی بود احساس کردم من به تنهایی روی زمین داشتم نفس میکشیدم
    ولی به برادرم که نگاه میکردم دیدم شرایط خونه ی مستقل رو نداره که بهش بگم حضور همسرش چه بلایی سر من اورده
    مونده بودم چیکار کنم روز به روز آشفته تر، بی قرارتر، به هیچ کسی هم نگفتم
    سکوت و صبر رو ترجیح دادم وقتایی تنهایی و شب ها رو با گریه خودمو آروم میکردم، فقط خداوند بود که حضورش رو کنارم حس میکردم
    من از محبت زیاد کردن به اونجا رسیده بودم، از محبت های اشتباه خونواده ام و بی جنبه بودن زن داداشم
    اگه هم گاهی داداشام با من شوخی میکردن زن داداشم انگاری زورش میومد
    ولی همه چی رو سپردم به خدا، از درون ذره ذره اب میشدم به روی خودم نیاوردم سعی میکردم لبخند داشته باشم خیلی سخت بود خیلی سخته بخوای مدام نقش بازی کنی، من دختر حساس و وابسته ای بودم و همین ها باعث شد بدترین آسیب ها رو بینم
    با هیچ دوست و هیچ فامیلی درددل نمیکردم
    اگه هم گاهی دوستام از زن داداشاشون حرف میزدن من گفتم رابطه مون معمولیه و کاری به هم نداریم، نمیخواستم ازش بد بگم
    نه به خاطر خودش به خاطر برادرم

    بارها سر نماز از خدا خواستم کاری کنه داداشم زودتر بتونه خونه ی مستقل بگیره و از خونه ی ما بره
    هرچند زن داداشم خیلی بهش خوش میگذشت و دوست داشت همیشه اینجا بمونه
    مگه من چیکارش کرده بودم که اونجوری باید آزار میدیدم؟
    چیگارش کرده بود که باید به من حسادت میکرد؟
    چرا جواب محبتم رو با خیانت داد؟
    چرا اگه یکی دیگه از اعضای خونواده ناراحتش میکردند تلافیش رو سر من در میاورد؟

    خداروشکر چندی نکشید که زن داداشم هم با داداشام ، مادرم و پدرم هم بد برخورد میکرد و ازشون عصبانی شد و جوابشونو داد
    اون موقع من خیلی خوشحال بودم، اصلا منتظر اون لحظه ها بودم مثل انتقام بود برام
    اون شرایط از یه دختر مهربون و ساده و دلسوز یه قلب سنگی درست کرده بود که دیگه محبت هیچ کسی رو نمیخواست
    یاد گرفتم تنها بودن یعنی چی، یاد گرفتم تنهایی هم میشه نفس کشید میشه زندگی کرد هر چند تلخ هر چند سخت
    اون موقع بود که خونواده ام حق رو به من دادند و فهمیدن تو خراب شدن رابطه ی من و زن داداشم بیشتر اون مقصر بود
    من بارها کوتاه میومدم و اون مدام گستاخ تر و حق به جانب تر میشد
    بالاخره صبر و دعاهام نتیجه داد و برادرم و همسرش از خونه ی ما رفتن اما من نتونسته بودم نه خونواده ام رو ببخشم و نه زن داداشم رو
    به جز برادر بزرگم از همشون زده شدم
    زن داداشم میدونست من بیمارم چرا دلش نسوخت با من مهربونی کنه؟
    چرا من باید همیشه دلم واسه ی بقیه میسوخت؟

    بعد از اون جریان خونواده ام تازه فهمیدن با رفتارهاشون چه بلایی سر روح من آوردن
    دندون قروچه های شبونه، عصبی شدن و درد گرفتن معده ام، قلب درد های مکرر
    خب چرا اون موقع کسی درد منو نفهمید؟
    همه اش رو به خونواده ام گفتم یه روز که برای چندمین بار شاکی بودن که من چرا تو لاک خودمم مثل آتشفشان منفجر میشدم اونقدر اشک ریختم باورشون نمیشد
    واسشون خوسایند نبود من اگه شهر دیگه ای دانشجو بودم و تنهایی میکشیدم اون درد نداشت
    ولی من توی دل خونواده ام معنای تنهایی رو یاد گرفتم، یاد گرفتم تنها بودن چه معنی ای داره، فراموش شدن از سوی خونواده چه معنی ای داره
    ولی اون چیکار کردن؟ به جز ابراز تاسف و پشیمونی هیچ چیز دیگه ای نداشتن
    میگفتن عروس اولمون بوده بی جنبگی کردیم اشتباه کردیم تو ببخش
    چرا همیشه من باید میبخشیدم؟
    گفتم نمیخوام ببخشمتون وقتی مشروط شدم وقتی احساس تنهایی میکردم وقتی به زن داداشتون میگفتید میخندید و من تو اتاق گریه میکردم اون موقع حالمو پرسیدید؟
    ولی بارها عذرخواهی کردند یه مدت که گذشت بخشیدمشون
    و یه مدت دیگه هم که گذشت دیدم که اگه زن داداشمو هم نبخشم خودم آسیب میبینم اون رو هم بخشیدم
    ولی دیگه نمیخواستم مثل قبل باهاش صمیمی بشم و دوباره بهش فرصت بدم که در حقم بدی کنه و دلم رو بشکنه
    همسر برادرم بود به اون آرامش میداد ولی آرامش رو از من گرفته بود با زرنگی تمام اما اسم اون کاراش زرنگی نبود خیانت بود سوع استفاده بود

    در عین حال قبل عقدشون برادرم بهش گفته بود که فعلا باید با خونواده اش زندگی کنه و ایشون هم قبول کرده بود
    ولی بعد عقدشون به برادرم گفته بود خونه ی مستقل میخواد
    خب مگه زورش کرده بودن با زندگی بقیه بازی کنه؟
    چرا اول قبول کرده بود؟
    نمیدونم بعضی ها چه اصراری دارند با هر قیمتی ازدواج کنند و زندگی بقیه رو به گند بکشند
    مگه ازدواج الکیه
    من دخترم بارها به خاطر دعواهای پدرمادرم شرایط بدی داشتم ولی هیچوقت نخواستم به خاطر فرار از این مسئله برم ازدواج کنم

    مگه من چه گناهی کردم که هر دختر عقده ای و عصبی ای بیاد همسر برادرم بشه من باید اصلاحش کنم یا با اینکه اون بد رفتار میکنه و دلمو میشکنه من همیشه و همیشه کوتاه بیام؟
    اگه من و خونواده ام بد بودیم چرا نباید کس دیگه ای این رو ابراز میکرد؟
    میدونید با همه ی اون گذشته ی تلخ من بازم زن داداشمو بخشیدم
    ولی بعدش دیدم به مادرم بی احترامی کرد
    زنی که از طلاهای خودش بهش هدیه میداد
    واسش به بهونه های مختلف هدیه میگرفت
    زنی که حتی دخترش رو به خاطر محبت به اون فراموش کرده بود!
    و بعد هم وقتی چند برخورد دیگه اش رو با خونواده ام دیدم دیگه سعی کردم تا جد امکان ازش فاصله بگیرم
    خودش هم قشنگ این موضوع رو درک کرده بود
    با چه دلخوشی باهاش صمیمی بشم؟

    مادرم بارها میگه اون عصبیه نحوه ی تربیتش اینجوری بوده خونواده ش اونجوری بودند
    تو درکت بیشتره مهربونی تحصیلاتت بیشتره سنت کمتره تو کوتاه بیا خب من هم میبینم تا جایی که زندگی برادرم خراب نشه بهتره کوتاه بیام
    شما فقط ناراحت شدن من از خداحافظی نکردن زن داداشمو دیدید و فکرکردید من آدم بدجنسی هستم در حالیکه از گذشته ی رابطه ی من و زنداداشم بی خبر بودید
    میدونید وقتی کسی زیادی در حقت بدی میکنه و ببخشیش بعد اگه یه حرف کوچیک هم بزنه که بتونه ناراحتت کنه باعث میشه همه ی خاطرات بدش بیاد توی ذهن آدم
    اون شب هم اینجوری شد که باعث شد من به برادرم گلایه کنم
    نگفتم هم طرف منو بگیر گفتم طرف حق باش، من حرف حق رو اگه مخالفمم باشه قبول میکنم
    دیشب شما با تندی گفتید من مقصر هستم ولی من قبول کردم قبلش هم به این نتیجه رسیده بودم که من نباید اون حرف رو به برادرم میزدم
    الکی هم دوست ندارم نقش بازی کنم که دوسش داشته باشم یا زیادی بهش محبت کنم
    در حدی که احترام بگیره من هم احترامش رو میگیرم ، حالا کمی بیشتر من چون به خاطر برادرم و زندگیش
    ولی دیگه هیچوقت بهش اجازه نمیدم هر طور دلش بخواد با من رفتار کنه

    با همه ی این ها برادرم کاملا رفتار و اخلاق پدرم رو میشناسه خب بچه ی بزرگ خونواده است
    چرا نباید رابطه اش رو به خصوص در حضور همسرش نتونه کنترل و مدیریت کنه؟
    این اشتباه و مشکل خودش هست
    فکر میکنید فقط برادرم و زنش ناراحت شدند؟
    من وقتی دیدم پدرم غرور برادرم رو پیش ما و زنش شکست انگاری چاقوی تو قلم فرو کردند بغض کردم بارها به بابام گفتم تمومش کن
    خب گناه من نبود
    میبینه بد اخلاقه خب رابطه اش رو محدود کنه یا باهاش کل کل نکنه
    حتی من گفتم اگه جای اون پسر بودم نه اون ماشین رو برمیداشتم و نه دیگه پامو تو این خونه میذاشتم
    مرد نیستم دخترم ولی تا حدودی درک میکنم شکستن غرور یعنی چی

    من که دخترم و چند سال از برادرم سنم کمتر هست وقتی اخلاق پدرمو شناختم همیشه سعی میکنم مراعاتش رو کنم
    حتی یک بار من برای یه کاری ازش یه مقدار پول خواستم با تندی جوابم رو داد
    دیگه بعدش هیچوقت ازش پولی نخواستم ، پیش همسر هم نبود ولی اخلاق تندش قلبم رو شکست
    بعد از اون جریان بارها پدرم با اصرار به من پول میده تو 5 بار شاید یک بار بردارم
    ولی برادر من که بالای سی سالش هست چرا نباید درکش بیشتر باشه؟
    گیریم پدر من بد اخلاق ترین آدم دنیا اصلا آدم بده
    خب برادرم باید یاد بگیره چجوری باهاش ارتباط برقرار کنه یا اصلا باهاش قطع رابطه کنه

    همین چند وقت پیش که شما هم در جریان بودید سر دعوای پدرمادرم من یک هفته باهاشون فقط در حد سلام حرف میزدم
    بعدش خودشون یاد گرفتن دعواهاشون قلبم رو به درد اورده که نمیخوام باهاشون هم کلام بشم، دیگه سعی میکنن مراعات کنند.

    من همیشه به یه اصل تو زندگی معقتد بودم و هستم
    اینکه آدم هر بدی یا خوبی ای کنه دیر یا زود به سوی خودش برمیگرده
    و اگه آدم توی دلش بدی بکاره زودتر از همه دامن خودش رو میگیره
    اگه هم الان با زن داداشم حرف میزنم اول به خاطر برادرم هست و بعد میگم گناه داره باردار هست، بچه ی برادر من هم هست ، بهتره گذشته ها رو نبش قبر نکنم
    با اینکه یا به روی مبارکش نمیاورد یا اگه هم عذرخواهی میکرد بعدش دوباره تکرار میکرد
    ولی دیگه نمیخوام بهش احازه بدم اون رفتارهای گذشته اش رو تکرار کنه
    باید شعور این رو داشته باشه وقتی کسی بهش خوبی میکنه دلیل نمیشه پررو بشه و با بی احترامی جواب بده.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-10-2017 در ساعت 03:12 PM

  64. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    اولا باید مشکل زن برادرتان حل شود نه اینکه صورت مسئله را پاک کنید یعنی طلاق. ایشان بیماری روحی دارند معمولا کسی که مشکلی از نظر روحی دارد خودش اقدام به مراجعه نمی کند این اطرافیان هستند که معمولا فرد را تشویق میکنند که به درمان میکنند برادر شما هم باید به فکر بهتر شدن حال همسرش باشد تا هر دو زندگی بهتری را تجربه کنند برخورد سرد اتفاقا عصبیتش را تشدید میکند اقلا اگر حتی با پدرتان اختلاف داشتند زنشان را همراه خود نمی آوردند به هر حال مقابل به مثل کار درستی نیست شما هم به جای قهر بهتر بود فقط به زن داداشت یک تذکر میدادید که من از رفتارت ناراحت شدم بحث تایید رفتارهای زن دادشت نیست شما باید در آرامش احساستان را به او بگویید وقتی شما قهر میکنید برداشت او اینست همه او را تنها میگذارند و وضع روحیش بدتر میشود لذا نگفتن دلخوری اشتباه است چون شما همیشه احساس خودتان را سرکوب میکنید نتیجه یک دفعه ضربه بدی به او وارد میکنید که نه تنها اثر مثبت ندارد اثر بسیار بد هم میگذارد آدم نباید دلخوریها را تل انبار کند بعد یک دفعه واکنش تند نشان دهد اتفاقا در کنار مهربانی باید انتقاد ملایم هم باشد تا فقط رفتار ناشایست نقد شود نه کل شخصیت او.

    سلام
    ببینین من بعد از ازدواجشون با رفتارهایی که از همسر برادرم دیدم چه در برخورد با خودم و خونواده ام و چه برادرم و بقیه متوجه شدم عصبی هست
    یک بار هم که اوایل صمیمی بودیم برام توضیح داد که به خاطر موضوع ازدواجش به پسر دیگه اینجوری شده و مدتی هم دارو میخورده
    حتی الان هم کم خوابی داره، یا عمیق نمیخوابه معمولا
    همیشه دیرتر میخوابه زودتر هم بیدار میشه، خب خواب آرامش آدم هست یک آدم سالم باید 6 تا هشت ساعت خواب رو توی شبانه روز داشته باشه
    اینکه عصبی هست و خودشم آگاهه خب میتونه خودش بره پیش مشاور و روانپزشک خودشو درمان کنه
    یا به قول شما همسرش ببره
    حتی پدرش وقتی پدرمادرم خواستگاریش رفته بودن گفته بود این دختر من خیلی عصبیه نمیدونم شما از چیش خوشتون اومده!!!!!!!
    ولی خب برادرم میخواستش، هرچند بعدش متوجه عصبی بودنش تا این حد شد.

    اصلا هم بحث طلاق مطرح نیست
    زن داداشم درسته آدم تندی هست و خیلی زود جبهه میگیره ولی در عین حال خوبی هایی هم داره برای برادرم
    دیگه عادتش اینجوریه و داداشم هم میدونه
    با خونواده ی خودشم گاها اینجوری میکنه
    خیلی زود جبهه میگیره و هر چی دلش میخواد رو میگه
    در مورد اینکه گفتید من باید بیشتر مهربونی کنم من این راه رو قبلا امتحان کردم و نتیجه اش شد تکراررفتارهای اشتباه زن داداشم
    دیگه راه رو در این دیدم که رابطه ام رو تا حد امکان باهاش محدود کنم که اذیت نشم

    من به خاطر دعوای پدرمادرم رفتم پیش مشاور، بهم گفت وقتی اون ها دعوا میکنن و اذیت میشی اون محیط رو ترک کن
    زن داداشم که از پدرمادرم برام عزیزتر نیست دلیلی نداره وقتی رفتارهارش اذیتم میکنه من بازم برم سمتش.
    من هم ادمم و مسئول اصلاح بقیه نیستم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-10-2017 در ساعت 03:26 PM

  65. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون از راهنماییتون
    من هم چون برادرم رو دوست دارم تا حد ممکن کوتاه میام
    وگرنه به قول شما میتونم توی زندگیشون سم پراکنی کنم و رابطه شون رو خراب کنم!

    من از دیشب باز هم کلی به این مسائل و حرفای شما و بقیه ی دوستان فکر کردم
    آدم انتقاد پذیری هستم، و انتقاد سازنده با بیان درست رو خیلی راحت قبول میکنم
    من با فکردن به این مسائل به چند تا نتیجه رسیدم:
    یکی اینکه مقصر اول برادرم هستن و خونواده ی ما
    چون میدونست ما مایل نیستیم که عروس بیاد با ما زندگی کنه
    چون بارها دیده و شنیده بودیم که به این خاطر رابطه ی عروس ها و خونواده ی شوهر خراب شده بود
    اما متاسفانه قبل اینکه بتونه مستقل بشه مثل خیلیای دیگه این اشتباه رو تکرار کرد و همسرش رو آورد توی خونه ی ما

    اوایل ما خیلی بهش محبت میکردیم، بارها مادرم برای هدیه دادن بهش با من مشورت میکرد اگه دختر بدجنسی بودم میتونستم راحت بگم حق نداری بهش زیاد هدیه بدی مادرم هم اگه من چیزی میگفتم گوش میداد
    یه مدت که گذشت زن داداشم که قبلا روش نمیشد با برادرهام حرف بزنه اگه دور میشدن باهاشون روبوسی میکرد پیششون لباس راحت میپوشید
    تا قبل از اومدن زن داداشم رابطه ی ما بچه ها همیشه صمیمی بود با همه ی مسائلی که داشتیم و بدتر از همشون تندی های پدرم هر روز میگفتیم میخندیدیم خواستیم حداقل مثل پدرمون بداخلاق نباشیم میخواستیم تا وقتی پیش همیم خوش باشیم
    ولی به مدت بعد از عروسی برادرم همه چیز عوض شد
    همسر برادرم از محتب های بی حد و اندازه ی ما علیه من سوع استفاده کرد
    اگه من طول روز دانشگاه میرفتم یا به خاطر درس و امتحان کمتر پیششون میرفتم دیدم کل وقت رو پیششون هست و انتظار داشت از من بیشتر دوستش داشته باشن
    خب من هم دختر حساس وابسته ای بودم که همیشه میخواستم اولویت اول خونواده ام و مادرم باشم
    اون زن برادرم بود اولویت اول اون بود نه کل خونواده
    اما زن داداشم با بی رحمی و بی لیاقتی تمام همه ی تلاششو کرد جای من رو تو خونه بگیره
    حتی بارها من آرزو داشتم یک ساعت با مادرم تنها باشم ولی اون همیشه سعی میکرد پیش ما باشه یا هر حرفی میزدیم باید به اون هم میگفتیم
    حتی خونه ی مادش میرفت زودی برمیگشت
    ما خیلی بیشتر از ظرفیت زن داداشم بهش محبت کردیم
    یه مدت که گذشت دیدم همینطوری داره بین من و خونواده ام فاصله میفته تا جایی که منی که با برادرهام هر روز صدای خونمون میومد دیگه فقط صبح ها یه صبح به خیر میگفتیم شب ها یه شب به خیر
    خیلی بی انصافی کرد زن داداشم خب اون زن برادر بزرگم بود نه زن اون ها و نه خواهرشون ، باید حد خودش رو نگه میداشت
    من هم وقتی وضع رو دیدم قلبم خیلی بد شکست، احساس کردم همه ی اون سال اون ها به خاطر تنهاییشون به من محبت میکردن
    از همشون بدم میومد نمیخواستم ببینمشون
    بارها اون ها مینشستن میگفتن و میخندیدن من به بهونه ی درس خوندن و کارهام میرفتم توی اتاق خودم رو حبس میکردم ، تنهایی با کتاب ها و کامپیوتر رو به حضور توی اون جمعی که دیگه برام هیچ ارامش و لذتی نداشت ترجیح دادم
    روز به روز این موضوع برام پررنگ تر شد تا جایی که همه ی زندگیمو تحت الشعاع قرار داد
    تو دانشگاه مشروط شدم، خیلی شرایط بدی بود احساس کردم من به تنهایی روی زمین داشتم نفس میکشیدم
    ولی به برادرم که نگاه میکردم دیدم شرایط خونه ی مستقل رو نداره که بهش بگم حضور همسرش چه بلایی سر من اورده
    مونده بودم چیکار کنم روز به روز آشفته تر، بی قرارتر، به هیچ کسی هم نگفتم
    سکوت و صبر رو ترجیح دادم وقتایی تنهایی و شب ها رو با گریه خودمو آروم میکردم، فقط خداوند بود که حضورش رو کنارم حس میکردم
    من از محبت زیاد کردن به اونجا رسیده بودم، از محبت های اشتباه خونواده ام و بی جنبه بودن زن داداشم
    اگه هم گاهی داداشام با من شوخی میکردن زن داداشم انگاری زورش میومد
    ولی همه چی رو سپردم به خدا، از درون ذره ذره اب میشدم به روی خودم نیاوردم سعی میکردم لبخند داشته باشم خیلی سخت بود خیلی سخته بخوای مدام نقش بازی کنی، من دختر حساس و وابسته ای بودم و همین ها باعث شد بدترین آسیب ها رو بینم
    با هیچ دوست و هیچ فامیلی درددل نمیکردم
    اگه هم گاهی دوستام از زن داداشاشون حرف میزدن من گفتم رابطه مون معمولیه و کاری به هم نداریم، نمیخواستم ازش بد بگم
    نه به خاطر خودش به خاطر برادرم

    بارها سر نماز از خدا خواستم کاری کنه داداشم زودتر بتونه خونه ی مستقل بگیره و از خونه ی ما بره
    هرچند زن داداشم خیلی بهش خوش میگذشت و دوست داشت همیشه اینجا بمونه
    مگه من چیکارش کرده بودم که اونجوری باید آزار میدیدم؟
    چیگارش کرده بود که باید به من حسادت میکرد؟
    چرا جواب محبتم رو با خیانت داد؟
    چرا اگه یکی دیگه از اعضای خونواده ناراحتش میکردند تلافیش رو سر من در میاورد؟

    خداروشکر چندی نکشید که زن داداشم هم با داداشام ، مادرم و پدرم هم بد برخورد میکرد و ازشون عصبانی شد و جوابشونو داد
    اون موقع من خیلی خوشحال بودم، اصلا منتظر اون لحظه ها بودم مثل انتقام بود برام
    اون شرایط از یه دختر مهربون و ساده و دلسوز یه قلب سنگی درست کرده بود که دیگه محبت هیچ کسی رو نمیخواست
    یاد گرفتم تنها بودن یعنی چی، یاد گرفتم تنهایی هم میشه نفس کشید میشه زندگی کرد هر چند تلخ هر چند سخت
    اون موقع بود که خونواده ام حق رو به من دادند و فهمیدن تو خراب شدن رابطه ی من و زن داداشم بیشتر اون مقصر بود
    من بارها کوتاه میومدم و اون مدام گستاخ تر و حق به جانب تر میشد
    بالاخره صبر و دعاهام نتیجه داد و برادرم و همسرش از خونه ی ما رفتن اما من نتونسته بودم نه خونواده ام رو ببخشم و نه زن داداشم رو
    به جز برادر بزرگم از همشون زده شدم
    زن داداشم میدونست من بیمارم چرا دلش نسوخت با من مهربونی کنه؟
    چرا من باید همیشه دلم واسه ی بقیه میسوخت؟

    بعد از اون جریان خونواده ام تازه فهمیدن با رفتارهاشون چه بلایی سر روح من آوردن
    دندون قروچه های شبونه، عصبی شدن و درد گرفتن معده ام، قلب درد های مکرر
    خب چرا اون موقع کسی درد منو نفهمید؟
    همه اش رو به خونواده ام گفتم یه روز که برای چندمین بار شاکی بودن که من چرا تو لاک خودمم مثل آتشفشان منفجر میشدم اونقدر اشک ریختم باورشون نمیشد
    واسشون خوسایند نبود من اگه شهر دیگه ای دانشجو بودم و تنهایی میکشیدم اون درد نداشت
    ولی من توی دل خونواده ام معنای تنهایی رو یاد گرفتم، یاد گرفتم تنها بودن چه معنی ای داره، فراموش شدن از سوی خونواده چه معنی ای داره
    ولی اون چیکار کردن؟ به جز ابراز تاسف و پشیمونی هیچ چیز دیگه ای نداشتن
    میگفتن عروس اولمون بوده بی جنبگی کردیم اشتباه کردیم تو ببخش
    چرا همیشه من باید میبخشیدم؟
    گفتم نمیخوام ببخشمتون وقتی مشروط شدم وقتی احساس تنهایی میکردم وقتی به زن داداشتون میگفتید میخندید و من تو اتاق گریه میکردم اون موقع حالمو پرسیدید؟
    ولی بارها عذرخواهی کردند یه مدت که گذشت بخشیدمشون
    و یه مدت دیگه هم که گذشت دیدم که اگه زن داداشمو هم نبخشم خودم آسیب میبینم اون رو هم بخشیدم
    ولی دیگه نمیخواستم مثل قبل باهاش صمیمی بشم و دوباره بهش فرصت بدم که در حقم بدی کنه و دلم رو بشکنه
    همسر برادرم بود به اون آرامش میداد ولی آرامش رو از من گرفته بود با زرنگی تمام اما اسم اون کاراش زرنگی نبود خیانت بود سوع استفاده بود

    در عین حال قبل عقدشون برادرم بهش گفته بود که فعلا باید با خونواده اش زندگی کنه و ایشون هم قبول کرده بود
    ولی بعد عقدشون به برادرم گفته بود خونه ی مستقل میخواد
    خب مگه زورش کرده بودن با زندگی بقیه بازی کنه؟
    چرا اول قبول کرده بود؟
    نمیدونم بعضی ها چه اصراری دارند با هر قیمتی ازدواج کنند و زندگی بقیه رو به گند بکشند
    مگه ازدواج الکیه
    من دخترم بارها به خاطر دعواهای پدرمادرم شرایط بدی داشتم ولی هیچوقت نخواستم به خاطر فرار از این مسئله برم ازدواج کنم

    مگه من چه گناهی کردم که هر دختر عقده ای و عصبی ای بیاد همسر برادرم بشه من باید اصلاحش کنم یا با اینکه اون بد رفتار میکنه و دلمو میشکنه من همیشه و همیشه کوتاه بیام؟
    اگه من و خونواده ام بد بودیم چرا نباید کس دیگه ای این رو ابراز میکرد؟
    میدونید با همه ی اون گذشته ی تلخ من بازم زن داداشمو بخشیدم
    ولی بعدش دیدم به مادرم بی احترامی کرد
    زنی که از طلاهای خودش بهش هدیه میداد
    واسش به بهونه های مختلف هدیه میگرفت
    زنی که حتی دخترش رو به خاطر محبت به اون فراموش کرده بود!
    و بعد هم وقتی چند برخورد دیگه اش رو با خونواده ام دیدم دیگه سعی کردم تا جد امکان ازش فاصله بگیرم
    خودش هم قشنگ این موضوع رو درک کرده بود
    با چه دلخوشی باهاش صمیمی بشم؟

    مادرم بارها میگه اون عصبیه نحوه ی تربیتش اینجوری بوده خونواده ش اونجوری بودند
    تو درکت بیشتره مهربونی تحصیلاتت بیشتره سنت کمتره تو کوتاه بیا خب من هم میبینم تا جایی که زندگی برادرم خراب نشه بهتره کوتاه بیام
    شما فقط ناراحت شدن من از خداحافظی نکردن زن داداشمو دیدید و فکرکردید من آدم بدجنسی هستم در حالیکه از گذشته ی رابطه ی من و زنداداشم بی خبر بودید
    میدونید وقتی کسی زیادی در حقت بدی میکنه و ببخشیش بعد اگه یه حرف کوچیک هم بزنه که بتونه ناراحتت کنه باعث میشه همه ی خاطرات بدش بیاد توی ذهن آدم
    اون شب هم اینجوری شد که باعث شد من به برادرم گلایه کنم
    نگفتم هم طرف منو بگیر گفتم طرف حق باش، من حرف حق رو اگه مخالفمم باشه قبول میکنم
    دیشب شما با تندی گفتید من مقصر هستم ولی من قبول کردم قبلش هم به این نتیجه رسیده بودم که من نباید اون حرف رو به برادرم میزدم
    الکی هم دوست ندارم نقش بازی کنم که دوسش داشته باشم یا زیادی بهش محبت کنم
    در حدی که احترام بگیره من هم احترامش رو میگیرم ، حالا کمی بیشتر من چون به خاطر برادرم و زندگیش
    ولی دیگه هیچوقت بهش اجازه نمیدم هر طور دلش بخواد با من رفتار کنه

    با همه ی این ها برادرم کاملا رفتار و اخلاق پدرم رو میشناسه خب بچه ی بزرگ خونواده است
    چرا نباید رابطه اش رو به خصوص در حضور همسرش نتونه کنترل و مدیریت کنه؟
    این اشتباه و مشکل خودش هست
    فکر میکنید فقط برادرم و زنش ناراحت شدند؟
    من وقتی دیدم پدرم غرور برادرم رو پیش ما و زنش شکست انگاری چاقوی تو قلم فرو کردند بغض کردم بارها به بابام گفتم تمومش کن
    خب گناه من نبود
    میبینه بد اخلاقه خب رابطه اش رو محدود کنه یا باهاش کل کل نکنه
    حتی من گفتم اگه جای اون پسر بودم نه اون ماشین رو برمیداشتم و نه دیگه پامو تو این خونه میذاشتم
    مرد نیستم دخترم ولی تا حدودی درک میکنم شکستن غرور یعنی چی

    من که دخترم و چند سال از برادرم سنم کمتر هست وقتی اخلاق پدرمو شناختم همیشه سعی میکنم مراعاتش رو کنم
    حتی یک بار من برای یه کاری ازش یه مقدار پول خواستم با تندی جوابم رو داد
    دیگه بعدش هیچوقت ازش پولی نخواستم ، پیش همسر هم نبود ولی اخلاق تندش قلبم رو شکست
    بعد از اون جریان بارها پدرم با اصرار به من پول میده تو 5 بار شاید یک بار بردارم
    ولی برادر من که بالای سی سالش هست چرا نباید درکش بیشتر باشه؟
    گیریم پدر من بد اخلاق ترین آدم دنیا اصلا آدم بده
    خب برادرم باید یاد بگیره چجوری باهاش ارتباط برقرار کنه یا اصلا باهاش قطع رابطه کنه

    همین چند وقت پیش که شما هم در جریان بودید سر دعوای پدرمادرم من یک هفته باهاشون فقط در حد سلام حرف میزدم
    بعدش خودشون یاد گرفتن دعواهاشون قلبم رو به درد اورده که نمیخوام باهاشون هم کلام بشم، دیگه سعی میکنن مراعات کنند.

    من همیشه به یه اصل تو زندگی معقتد بودم و هستم
    اینکه آدم هر بدی یا خوبی ای کنه دیر یا زود به سوی خودش برمیگرده
    و اگه آدم توی دلش بدی بکاره زودتر از همه دامن خودش رو میگیره
    اگه هم الان با زن داداشم حرف میزنم اول به خاطر برادرم هست و بعد میگم گناه داره باردار هست، بچه ی برادر من هم هست ، بهتره گذشته ها رو نبش قبر نکنم
    با اینکه یا به روی مبارکش نمیاورد یا اگه هم عذرخواهی میکرد بعدش دوباره تکرار میکرد
    ولی دیگه نمیخوام بهش احازه بدم اون رفتارهای گذشته اش رو تکرار کنه
    باید شعور این رو داشته باشه وقتی کسی بهش خوبی میکنه دلیل نمیشه پررو بشه و با بی احترامی جواب بده.
    سلام
    شما حق دارید توقع احترام داشته باشید وقتی احترام گذاشتید اما اگر توقع جبران محبت دارید محبت نکنید که باعث ناراحتی نشود.
    من دو تاخواهر دارم که هیچکدام ایران زندگی نمی کنند گاهی دلتنگ میشم با اینکه دوسه سالی یک مرتبه میان و دیدار داریم اما گاهی جای خالی شان را حس میکنم. قدر دور هم بودن و با هم بودن در کنار خانواده رو بیشتر بدانید یک روزی برای دور هم جمع شدن روزشماری میکنید

  66. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    سلام
    شما حق دارید توقع احترام داشته باشید وقتی احترام گذاشتید اما اگر توقع جبران محبت دارید محبت نکنید که باعث ناراحتی نشود.
    من دو تاخواهر دارم که هیچکدام ایران زندگی نمی کنند گاهی دلتنگ میشم با اینکه دوسه سالی یک مرتبه میان و دیدار داریم اما گاهی جای خالی شان را حس میکنم. قدر دور هم بودن و با هم بودن در کنار خانواده رو بیشتر بدانید یک روزی برای دور هم جمع شدن روزشماری میکنید

    سلام
    درست میگید، خب من هم اگه دیگه مثل اوایل با زن داداشم صمیمی نیستم به همین خاطر هست، نمیخوام یک اشتباه رو تا آخر عمرم تکرار کنم
    مادرم وقتی رفتارهای اشتباهی از عروس ها میبینه میگه جوونن اشتباه کردن، من هم جوون بودم، مادرشوهر داشتم اشتباه داشتم، بالاخره خودشون پشیمون میشن و خیلی بارها هست میبینم به خاطر برادرهام کوتاه میاد

    ولی من نمیتونم مثل مادرم چپ و راست محبت کنم و ببخشم، اگه زن داداش های من جوونن خب من از اون ها سنم کمتره، چرا من همیشه باید رفتارهام بدون عیب و نقص باشه و از اشتباهات بقیه هم به راحتی بگذرم ولی در مورد اون ها اینجوری نباشه؟
    خب من هم یه دختر جوونم غرور دارم و احترام و شخصیتم برام مهمه ، وقتی ببینم کسی به حریمم بی احترامی میکنه اگه جواب ندم فاصله میگیرم

    نمیخوام بگم درک آدم ها به سن و سال هست همیشه ولی خب آدم انتظار داره، من به چشم خواهری به چشم بزرگتر احترام میذارم بهشون ولی دیگه توقع بی احترامی ندارم
    چند بار بوده یه مسئله ی جزئی از اون مواردی که عرض کردم پیش اومده، زن داداش هام به خصوص بزرگه با جزئیات تمام همه رو به برادرم گزارش داده
    خب چرا اون درک نمیکنه به قول شما این روزها یک مرد وظیفه اش خیلی سنگین شده و نباید اعصاب شوهرش رو با این مسائل جزئی تحریک کنه؟
    به قول شما اون ها زن و شوهرن به من ارتباطی نداره و نمیخوام هم توی رابطه شون مداخله ای کنم هیچوقت هم اینکارو نکردم
    اما وقتی دیدم همسرش چندین بار اونم از روی عمد با من برخورد نامناسب داشته اگه ده بار بوده یک بارش رو به برادرم گلایه کردم اون هم بیشتر خودش شروع کننده بوده که زن داداشت گفته ازت دلگیره جرا باهاش سرد برخورد میکنی منم دلیل داشتم بهش توضیح دادم

    ببینین فکر میکنید چند تا آدم که یکجا با هم زندگی میکنن هیچوقت با هم تنش ندارن؟
    چه همکار باشه و چه خونواده و حتی زن وشوهر که از همه به همدیگه نزدیکتر هستن
    بالاخره گاهی سوع تفاهم ها و یا تفاوت ها و یا عدم درک صحیح باعث بوجود اومدن مسئله ای میشه
    اما خب حریم ها فرق میکنه، شما خودتون سال ها تجربه ی زندگی متاهلی دارید، فرمودید وقتی زن و شوهر هر چقدر هم با هم اختلاف داشته باشند وقتی کنار هم باشن همه چی رو فراموش میکنن و بهمدیگه آرامش میدن
    اما رابطه ی من و زن داداشم فرق میکنه، اون شب من از دست داداشم هم خیلی ناراحت شدم چون درصد زیادی از قضیه رو از چشم ایشون دونستم که چرا باید سر به سر پدرم بذاره که اینجوری دل خودش بشکنه و حتی شب بعد به خاطر فشار زیاد عصبی رونه ی بیمارستان بشه
    اما با این حال روز بعد انگاری دلم آتیش بود خودمو سرزنش کردم که چراسوییچ رو ازش نگرفتم، اصلا چرا بابامو نبردم از جمع بیرون که ارومش کنم
    میخواستم بهش زنگ بزنم و عذرخواهی کنم دیدم خودش اومد خونمون، من هم ازش دلجویی کردم، به هرحال چه مجرد چه متاهل ما هم خون هستیم من ذات رفتار برادرم رو میشناسم
    هر چی تو دلمون باشه راحت به همدیگه میگیم عین دوست های صمیمی
    یا اگه از دست همدیگه ناراحت بشیم خیلی راحت ابراز میکنیم و اگه سوع تفاهم یا اشتباهی هم باشه راحت حل میشه

    ولی در مورد زن داداش هام اینطوری نیست میدونید چرا
    چون اون ها مثل برادر و خواهر آدم نیستن ، بارها حالم گرفته بوده خواستم با زن داداشم دردل کنم ولی نکردم چون فکر کردم شاید این دختر یک روزی با من رابطه اش خراب بشه و اینجوری برای خودم بد میشه، برادرم راز من رو فاش نمیکنه اما همسرش لزوما شاید اینکارو نکنه
    ضمن اینکه شاید گاها سوع تفاهمی بین من و زن داداشم پیش اومده باشه ولی زن داداشم به جای اینکه میومد دوستانه به من میگفت و حتی میتونست گلایه کنه رفته موضوع رو بزرگ کرده و همه رو به برادرم گفته
    درسته خودش دختر عصبانی ای هست ولی من معمولا آرومم، دوست دارم وقتی کسی ازم دلخور هست بیاد بهم بگه به هرحال یا سوع تفاهمه که حلش میکنم یا شاید اشتباهی کرده باشم که خب عذرخواهی و جبران میکنم
    ولی وقتی زن داداشم اونطور برخورد میکنه من هم کم کم سرد میشم
    همونطور که با همه ی مسائلی که گاها پیش میاد من هیچوقت نمیخواستم رابطه ی برادرم و همسرش رو خراب کنم خب زن داداشم هم نباید به خودش اجازه بده سعی رابطه ی خواهر برادری مارو خراب کنه

    برادرم هم من رو میشناسه میدونه ذاتم چجوریه، زن داداشم با اینکه بارها موجب ناراحتی من شده و دلم رو شکسته باز هم میگم به خاطر برادرم اشکالی نداره
    دشمنم که نیست حتی گاهی فکر میکنم میگم شاید این دختر اصلا از تیپ شخصیتی من خوشش نیاد، و من نباید انتظار نداشته باشم همه اونطوری که من دلم میخواد رفتار کنند، حتی به مادرم هم گفتم ، مادرمم گفت اینجوری نیست اخلاق تو طوری نیست که اینجوری باشه

    اگه الان میبینید اینطوری در مورد همسر برادرم حرف میزنم چون برخوردهای خودش باهام رابطه رو به اینجا رسونده
    حتی وقت ازدواجشون با اینکه این دختر نوه ی یکی از عمه های من میشه، هم پدرم و هم مادرم گفتن ما از این خونواده میترسیم چون بارها دیدیم مدام دنبال حرف بردن و آوردن هستن با ازدواج بچه های دیگشون، و متاسفانه همین اخلاق اشتباه رو خونواده اش دارند اگه مسئله ای پیش بیاد همه رو باخبر میکنن
    حتی اون روزی که خواهر زن داداشم از دست مادرم دلخور شده بوده و بعد به زن داداش من گفته بود چند روز بعدش ما خونه ی عموم رفته بودیم دیدیم اون ها هم متوجه شدن!!!!!!
    ولی پدرم چند تا دختر معرفی کرد برادرم نپسندید به داداش دومم گفته بود من این دختر رو میخوام
    و بعد ازداوجشون هم برادرم بهش گفته بود تو نباید مثل خونواده ات باشی و الان که داری میای تو خونواده ی ما اگه هم مسئله ای پیش اومد قرار نیست کل روستاتون و اقوامتون رو ازش مطلع کنی

    به قول شما باید قدر دور هم بودن ها رو دونست، اگه رابطه ی من و زن داداشم خوب باشه به نفع هر دومون هست، میتونیم اگه کاری داشته باشیم روی هم حساب کنیم به همدیگه کمک کنیم
    میتونیم با هم کلی خوش بگذرونیم، اون هم تو دنیای که آدم امیدی نداره فردا باشه یا نه
    چند شب برادرم خونه نبود با اینکه همسرش باردار بود مادرم گفته بود شب ها بیاد خونه ی ما که تنها نباشه چون داداشم سفارش کرده بود
    گاهی میومد گاهی مادرم میرفت پیشش میخوابید که تنها نباشه
    گاهی هم گفت میخوام تو خونه ی خودم باشم اینجوری راحتم، به مادرم هم گفته بود راضی نیستم زحمت بیفتی من از تنهایی نمیترسم، در حالیکه خیلی از سوسک میترسه و برادرم نگران بود اتفاقی برای خودش یا بچه اش بیفته اما وقتی آدم خودش نخواد زوری که نیست لابد اونجوری راحت بوده
    یا الان فاصله ی خونه ی ما و برادرم 5 دقیقه است، بعد از عید دیدنی تا دوماه ما خونه شون نرفتیم ، نه فقط به خاطر سرد بودن رابطه چون پدر مادرم بیمار شدن عمل کردن و وقت نمیشد تا اینکه برادرم دیگه شاکی شد گفت ما هر هفته میایم اینجا شما اصلا دلتون تنگ نمیشه یک ساعت بیاین خونه ی پسرتون باشین

    و همینطور برادر دیگم، خب ما دیگه اخلاق عروس ها رو میشناسیم وقتی بدونیم رفت و آمد زیاد تنش ایجاد میکنه چه کاریه
    در عین حال هم خب من سعی میکنم به انتخاب برادرهام تا حد ممکن احترام بذارم، این دخترها همینجوری نیومدن تو خونواده ی ما خب برادرهای من رفتن خواستگاریشون
    به قول شما قصد سم پراکنی هم تو زندگیاشون نداریم، همین دخترها که من بعضی از رفتارهاشون رو اشتباه میدونم همسر برادرهام هستن خب اون ها دارن با هم زندگی میکنن دلیلی نداره من چون باهاشون صمیمی نیستم بگم باید جدا بشند! یا ازشون به برادرهام بد بگم به من چه ارتباطی داره،
    همونطور که شما فرمودید اگه من هم ازدواج کنم خب ممکنه اشتباهاتی توی رفتارم داشته باشم ، هر کسی باید یاد بگیره با وجود تفاوت های رفتاری و اخلاقی خودش رو وفق بده و ارتباطش رو با اطرافیانش تنظیم کنه
    همیشه آدم با طرز برخورد خودش نشون میده که چجوری باهاش رفتار کنن
    اگه کسی تو یه جمع محترم رفتار کنه خب مسلما بقیه هم باهاش با احترام رفتار میکنند و بالعکس

    ولی بعد از این همه مدت که بیشترین آسیب ها متوجه من بود به این نتیجه رسیدم ارتباطم رو محدود کنم
    ما چهارتا بچه هستیم هممون با پدرمادرم به این نتیجه رسیدیم که اگه حرفی یا مسئله ای پیش میاد خودمون حلش کنیم و لزومی نداره عروس ها از کل ریز به ریز زندگی و مسائل ما با خبر باشند

    چند وقت پیش من سر دعوای پدرمادرم خیلی بهم ریختم، داداشم اومد خونمون دید من و مادرم حالمون گرفته است هر چی پرسید گفتیم چیزی نیست
    بعدش رفت نیم ساعت بعد با همسرش برگشت، خالم و همسرش هم خونمون بودند
    منم مثل همیشه باهاش احوالپرسی کردم دیدم نشست گفت زن دایی چی شده چرا انقدر ناراحتین!
    بعد از من پرسید گفتی چی شده انقدر بهم ریختی
    منم لبخند زدم گفتم چیزی نیست کمی سرم درد میکرد، مادرم هم گفت چیزی نیست کمی با داییت بحثش شده
    دیدم برگشت گفت دعوا شده در حالیکه مثلا میخندید که شوخی کنه گفت کتک کاری هم بوده!
    من رفتم تو آشپزخونه هیچی نگفتم، مادرم هم گفت دختر من از وقتی به دنیا اومده تا حالا کسی بهش یه سیلی هم نزده
    دیگه فهمید بد گفته هیچی نگفت
    من و مادرم هم رفتیم تدارک ناهار دیدیم، من نذاشتم تو شستن ظرفا هم کمکم کنه گفتم اذیت میشی خودم میشورم
    در حالیکه وقتی دید من و مادرم اونقدر حالمون گرفته است خب بچه که نیست سی سالشه ، میتونست به جای اینکه سعی کنه بفهمه چی شده جو رو با بحث بهتری عوض میکرد
    بعدش که رفتند مادرم گفت میدونستم از حرفش ناراحت میشی به این خاطر اون حرف رو زدم که بفهمه حرفش بد بود.
    کاش همه یاد میگرفتن توی زندگی بقیه کنجکاوی نکنند
    من واقعا نمیدونم بعضی ها از جمله این زن داداشم و خونواده اش چطور با این همه مشغله های زندگی امروزه که هر کسی سرش تو زندگی خودشه چجوری فرصت میکنند اونقدر به زندگی بقیه سرک بکشند و حرف ها رو بیارند و ببرن، دیگه کل خاندان رفتارشون رو میشناسند.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-11-2017 در ساعت 02:34 PM

  68. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 876 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    بله متاسفانه
    بدترش این بود مثلا یه پارتی میخواست کاری کنه که محل خدمت برادرم تو استان خودمون بیفته
    ولی دقیقه ی نود همه چی برعکس شد، ما کرمانشاه اون بندرعباس بعدش هم جزیره های اطرافش
    دلیل عصبانیتش هم خب شرایط سخت و تفاوتش با اب و هوای شهر ما
    برخورد تند و بد مافوق هاش
    برادرم میگفت بارها دیدم خانومی تو اداره میاد همشون بد بهش نگاه میکردن خیلی حساس بود به این چیزا
    یا یه بار دوست داداشم اومده بود مرخصی مادرم یه سری وسایل براش فرستاد، رفته بودن وسایلش رو بازدید کرده بودن گفته بودن این خوراکی ها رو رشوه از راننده ها گرفتی!
    یا سر تموم شدن خدمتش ماه اخر سه ماه اضافه دادن بهش میخواسته بود با اسلحه مافوقش رو بزنه
    خیلی وحشتناک بود اون دوسال برای ما به خصوص مادرم مثل ده سال گذشت
    بعد که برگشت کسی جرات نمیکرد بگه بالای چشمت ابروئه برمیگشت یه چیزی بهش میگفت!
    اون دوسال به خاطر هوای شرجی اونجا داداشم چشماش ضعیف شد

    قابل تاسفه مسئولین این مملکت این ها رو میبینن وبی تفاوت ازش رد میشن
    این انصاف نیست اجازه بدن جوون های مردم اینجوری ضربه بخورن.
    موافقم میدونم چی میگی اون قدیما بود پسرا میرفتن سربازی مرد میشدن
    همسایه ماهم رفت مریض شد انقدر که زیر افتاب نگهشون داشتن و میگفت اکثر اونجا معتادن
    اینم ادم سوسولی نبود ولی خب انقدر اذیتش کردو شخصیتش خورد کردن از لحاظ روحی و جسمی نابود شد
    کاش میشد یه فکری براشون کرد کاش اینجوووری نبود
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  70. کاربران زیر از فرشته مهربان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    موافقم میدونم چی میگی اون قدیما بود پسرا میرفتن سربازی مرد میشدن
    همسایه ماهم رفت مریض شد انقدر که زیر افتاب نگهشون داشتن و میگفت اکثر اونجا معتادن
    اینم ادم سوسولی نبود ولی خب انقدر اذیتش کردو شخصیتش خورد کردن از لحاظ روحی و جسمی نابود شد
    کاش میشد یه فکری براشون کرد کاش اینجوووری نبود

    متاسفم واقعا
    نمیدونم این ها چرا اینجوری با جوون های مردم برخورد میکنن
    سن سربازی به هرحال سن حساسی هست برای پسر که غرور و شخصیتش براش خیلی مهمه
    باید یک مقدار رعایت کنن

    برادر بزرگ من سر سربازیش که انقدر اذیت شد و ما رو هم اذیت کرد دیگه برادر دومم همه ی تلاشش رو کرد که معاف بشه بلکه مادرم دوسال دیگه اشک نریزه
    شاید باور نکنید ولی چون مادرم خیلی وابسته به بچه ها هست و دید که برادرم بهش سخت میگیرن
    مثلا ازش میپرسید که ساعت پستش چه زمانیه گاهی نیمه شب بود مثلا سه تا 5
    مادرم اون ساعت رو بیدار میشد اگه زمستون بود میرفت یه جای سرد
    اگه تابستون بود هم بالعکس
    میگفت بچه ام این وقت شب داره اینجوری اذیت میشه اونوقت انتظار دارید من بگیرم تو جای گرم راحت بخوابم!
    کارش به بیمارستان کشید شرایطش طوری بود که بدنش چند روز انقدر ضعیف شد سرم رو نمیکشید
    خیلی شرایط بدی بود، موهای مادرم سفید شد سر این موضوع

    حالا امروز برادر کوچیکم رفته دفترچه ی سربازیش رو گرفته
    امیدوارم این مسئولین یک مقدار به خودشون بیان دیگه این جوون ها رو اذیت نکنن.
    این ها سرمایه های کشور هستن حق دارند مورد احترام و رفتار سالم قرار بگیرند.

  72. بالا | پست 48

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : دعوای خانوادگی

    سلام
    محکم باشید دوران سربازی باید فرد کاملا بیخیال باشد تا بگذرد یک دوره ای هست باید بگذرد یک شعار تو سربازی داریم میگویند چون میگذرد غمی نیست چنین نبوده است چنین نیز نخواهد ماند. پس بهترین کار در سربازی خود را به بیخیالی زدن هست رمز موفقیت در سربازی این هست که اصلا فکر نکنید در حال زندگی کنید زمان خواهد گذشت شما هم باید مادرتان را دلداری دهید و همچنین به برادرتان شهامت دهید روحیه را از دست ندادن محکم بودن و بیخیال بودن بهترین کار در سربازیست

  73. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  74. بالا | پست 49

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    محکم باشید دوران سربازی باید فرد کاملا بیخیال باشد تا بگذرد یک دوره ای هست باید بگذرد یک شعار تو سربازی داریم میگویند چون میگذرد غمی نیست چنین نبوده است چنین نیز نخواهد ماند. پس بهترین کار در سربازی خود را به بیخیالی زدن هست رمز موفقیت در سربازی این هست که اصلا فکر نکنید در حال زندگی کنید زمان خواهد گذشت شما هم باید مادرتان را دلداری دهید و همچنین به برادرتان شهامت دهید روحیه را از دست ندادن محکم بودن و بیخیال بودن بهترین کار در سربازیست

    سلام آقا سعید
    ممنونم از حرفاتون
    برادرم مدتیه تلاش میکرد که امریه بگیره چون میگفتن اینطوری شرایط سربازیش بهتر هست، چند تا از آشناها هم که نظامی بودند میخواستن کمکش کنن
    ولی گفتن که اول باید دفترچه بگیره بعد که ثبت نام کنه دیگه از طریق سامانه هست و رندوم هستش!
    یعنی دیگه پارتی هم عملا نمیتونه کاری کنه
    به خاطر سوابق بسیجی ای که داره دو ماه کسری خدمت میدن بهش
    ولی خب میگه چند وقت دیگه محل خدمت آموزشیش رو بهش میگن بعد هم که برای ادامه ی خدمت مشخص نیست کدوم شهر بیفته.
    امیدوارم همه ی سربازها همیشه سلامت باشن

    راستش من گاهی به سربازهایی که روی برجک ها هستن نگاه میکنم دلم میگیره
    فکرشو میکنم که این همه وقت این کار تکراری رو که حوصله ی آدم رو هم سر میبره انجام دادن واقعا آسون نیست
    از برادرم هم پرسیدم موقع کشیک میشه آدم کتاب بخونه یا کاری که حوصلش سر نره گفت مگه خونه ی خاله است نمیشه اگه یکی اسلحه اش رو برداره یا بهش حمله کنه دیگه هیچی!
    خدایی سخته دو سال از بهترین سال های زندگی آدم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-13-2017 در ساعت 02:45 AM

  75. بالا | پست 50

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خانوادگی

    راستش من هم یک مقدار استرس دارم برای این موضوع
    یکی از جهت اینکه یک مقدار شرایط کشور بحرانی هست و خب سربازی هم سخته
    یکی هم از جهت مادرم
    دیگه نمیخوام بینم که اونقدر اذیت بشه بازم
    اگه هم میگفتیم گریه نکن گفت شماها کافرید مسلمون نیستید چجوری وقتی جگرگوشه ام اینجوری داره اذیت میشه من آروم باشم!
    چند روز پیش هم گفت اگه سعید بره سربازی نمیدونم من چیکار کنم
    منم گفتم مادر سعید های دیگه هم هستن باور کن اون ها هم مادر دارند
    گفت تو هنوز مادر نشدی زیاد درک کنی!
    من هر وقت اومدم از نگرانی مادرم در مورد داداشام کم کنم این رو بهم میگه!
    شایدم واقعا درست میگه من مادر نیستم زیاد درک کنم، خودم رو جای مادرم میذارم میبینم واقعا سخته بچه ی آدم بره سربازی!
    ولی خب اون موقع هم ما کم اذیت نشدیم و کم اشک نریختیم
    عذاب کشیدیم واقعا.

صفحه 1 از 2 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد