صفحه 2 از 2 12
نمایش نتایج: از 51 به 61 از 61

موضوع: دعوای خانوادگی

5516
  1. بالا | پست 51

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    سلام
    شما حق دارید توقع احترام داشته باشید وقتی احترام گذاشتید اما اگر توقع جبران محبت دارید محبت نکنید که باعث ناراحتی نشود.
    من دو تاخواهر دارم که هیچکدام ایران زندگی نمی کنند گاهی دلتنگ میشم با اینکه دوسه سالی یک مرتبه میان و دیدار داریم اما گاهی جای خالی شان را حس میکنم. قدر دور هم بودن و با هم بودن در کنار خانواده رو بیشتر بدانید یک روزی برای دور هم جمع شدن روزشماری میکنید

    سلام
    آقا سیاوش چند روز بود که به حرفاتون خیلی فکر کردم
    من زیاد روی این موضوع زوم شده بودم اون شب، نمیدونم چرا یهویی اونقدر بهم ریختم
    علتش هم برخورد بد بابام با برادرم بود فکر کنم
    ولی به حرفاتون واقعا نیاز داشتم و مثل تلنگر بود برام
    ازتون متشکرم

    امشب رفتم خونه ی برادرم یه مقدار آروم شدم
    حق با شماست من اون شب برادرم رو درک نکردم
    ولی خدا میدونه که همیشه خوشبختیشون رو میخواستم، حتی به مادرم بارها میگم اگه عروس ها رفتار نامناسبی داشتن شما کوتاه بیا به خاطر آرامش پسرات و زندگیشون
    حتی مادرم بعد اینکه بین من و زن داداشم اختلاف افتاد گفت من همیشه با خودم میگفتم اگه رفتارم با عروسمون بد بشه تو راهنماییم میکنی ولی انتظار نداشتم اینجوری پیش بیاد
    من آدم بد دلی نیستم ولی خب اون موقع ها چند سال سنم کمتر بود تجربه ی اون شرایط رو نداشتم

    اون اوایل ازدواجشون که خونه ی ما بودند من دیگه زیاد پیش مادرم نمیرفتم چون عادت داشت همیشه منو بغل میکرد
    ولی دیدم که زن داداشم توی خونه هست گفتم گناه داره از مادرش دور هست!
    خدا میدونه من بدش رو نمیخواستم چون خودم دختر بودم ولی خب رفتارهای تندش باهام که بعضا تکرارشون کرد باعث شد ازش دلگیر بشم
    توی برخورد هم اونقدر با هم بد نیستیم مثلا امشب که خونه شون شب نشینی رفته بودیم خودش پذیرایی کرد منم کمکش کردم اخر سر با اصرار زیاد راضی شد ظرفارو بشورم
    دیدم بچه اش سنگین شده و کمتر از یک ماه دیگه به دنیا میاد دلم سوخت

    زن داداشم هم کلا مدل اخلاقش اینجوریه
    تند هست
    منم آدم حساسی هستم که گاها انتظارم زیاده از بقیه
    خیلی سعی میکنم به این موضوع ها اهمیت ندم ولی خب گاهی هم پیش میاد

    با اینکه بارها سر نماز براش دعا میکنم و وقتی میبینم مشکلی داره خیلی ناراحت میشم ولی اون شب اشتباه کردم
    اما دیگه همه ی تلاشم رو میکنم به خاطر آرامش برادرم و زندگیش دنبال این مسائل رو نگیرم.
    برادرم من رو خیلی دوست داره اما من اون شب خیلی بد شدم الانم که بهش فکر میکنم اشکم در میاد!

  2. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 52

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 875 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متاسفم واقعا
    نمیدونم این ها چرا اینجوری با جوون های مردم برخورد میکنن
    سن سربازی به هرحال سن حساسی هست برای پسر که غرور و شخصیتش براش خیلی مهمه
    باید یک مقدار رعایت کنن

    برادر بزرگ من سر سربازیش که انقدر اذیت شد و ما رو هم اذیت کرد دیگه برادر دومم همه ی تلاشش رو کرد که معاف بشه بلکه مادرم دوسال دیگه اشک نریزه
    شاید باور نکنید ولی چون مادرم خیلی وابسته به بچه ها هست و دید که برادرم بهش سخت میگیرن
    مثلا ازش میپرسید که ساعت پستش چه زمانیه گاهی نیمه شب بود مثلا سه تا 5
    مادرم اون ساعت رو بیدار میشد اگه زمستون بود میرفت یه جای سرد
    اگه تابستون بود هم بالعکس
    میگفت بچه ام این وقت شب داره اینجوری اذیت میشه اونوقت انتظار دارید من بگیرم تو جای گرم راحت بخوابم!
    کارش به بیمارستان کشید شرایطش طوری بود که بدنش چند روز انقدر ضعیف شد سرم رو نمیکشید
    خیلی شرایط بدی بود، موهای مادرم سفید شد سر این موضوع

    حالا امروز برادر کوچیکم رفته دفترچه ی سربازیش رو گرفته
    امیدوارم این مسئولین یک مقدار به خودشون بیان دیگه این جوون ها رو اذیت نکنن.
    این ها سرمایه های کشور هستن حق دارند مورد احترام و رفتار سالم قرار بگیرند.
    عزیزم چه مادر مهربونی داره خدا نگهش داره
    یلدا جون باز پسرای 18 ساله کمتر بنظرم اسیب میبینن تا اونایی که درس میخونن سنشون میره بالا بعد میرن سربازی
    چون غرورشونو له میکنن واقعا!!!!
    پسر دایی من میگه سربازی جاییه که غرورو شخصیتت له و میشه و بعدش راه میوفتی میری تو جامعه
    تا کی می خوان به جوونا اسیب بزنن خدا میدونه
    یلدا واسه مادرت ارزوی صبرو سلامتی دارم
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  4. کاربران زیر از فرشته مهربان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 53

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : دعوای خانوادگی

    سلام
    نظر شخصی من هست من فکر میکنم یلدا خانم شما زود تصمیم میگیرید و زود قضاوت میکنید در همه تایپیکهاتان نکته ای که مشترک هست زود تاثیر از جو میگیرید البته تا حدی طبیعی هست در این مواقع نباید هیچ حرکتی بکنید سعی کنید صحنه را ترک کنید یا اگر نمیتوانید ذهنتان را از مسئله دور کنید نفس عمیق بکشید اگر آب در دسترس هست آب خنک بنوشید بگذارید هیجان یا عصبانیت یا .... فروکش کند بعد در آرامش شروع به تحلیل مسائل دور از فضای قبلی که در آن واقع شده بودید کنید مثل کارآگاهان که تا تمام شواهد و قرائن را بررسی نکرده اید نتیجه گیری نکنید راهی برای فرار از تنگنای قرار گرفته پیدا کنید همیشه راه درست وجود دارد تا در وضعیت ثبات فکری قرار نگرفته اید دست به عمل نزنید خلاصه در تصمیم گیری و قضاوت صبور باشید تا بتوانید بهترین قضاوت و تصمیم را بگیرید

  6. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 54

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    عزیزم چه مادر مهربونی داره خدا نگهش داره
    یلدا جون باز پسرای 18 ساله کمتر بنظرم اسیب میبینن تا اونایی که درس میخونن سنشون میره بالا بعد میرن سربازی
    چون غرورشونو له میکنن واقعا!!!!
    پسر دایی من میگه سربازی جاییه که غرورو شخصیتت له و میشه و بعدش راه میوفتی میری تو جامعه
    تا کی می خوان به جوونا اسیب بزنن خدا میدونه
    یلدا واسه مادرت ارزوی صبرو سلامتی دارم

    متشکرم عزیزم، سلامت باشید
    مادرم خیلی مهربون و دلسوز هست
    گاهی تو خیابون راه میریم سربازی رو میبینه کلی ناراحت میشه میگه الان مادرش چه حالی داره!

    من واقعا به وضح دارم میبینم
    برادر بزرگترم که سربازی اینجوری روی اعصابش تاثیر گذاشت، طوری بود که چند روز بعد تموم شدن سربازیش ما مسافرت رفتیم
    یعنی جرات نمیکردی یه چیزی بهش بگی عین آتشفشان منفجر میشد، دیگه برادر دومم گفت راحتش بذارید که یه مدت آروم بشه

    در عین حال برادر دومم که معافیت گرفت الان اصلا اینجوری نیست
    بعضی وقت ها من که اوضاع رو میبینم عصبانی میشم ولی اون آرومه و سعی میکنه بیشتر مسائل رو با منطق حل کنه، توی محل کار و فامیل هم بقیه میگن این موضوع رو
    البته یه نکته ی دیگه هم هست برادر بزرگم کم کاری شدید تیروئید داره و این هم متاسفانه بدتر اعصابش رو تحریک میکنه
    همیشه هم اینجوری نیست ولی خب بعدها مسائل دیگه هم پیش اومد که باعث شد آستانه ی تحملش پایین تر بیاد.

    الان هم که داداش کوچیکم میخواد بره سربازی من نگرانشم ولی خب باید پیش مادرم بروز ندم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-14-2017 در ساعت 11:09 AM

  8. بالا | پست 55

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : دعوای خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    نظر شخصی من هست من فکر میکنم یلدا خانم شما زود تصمیم میگیرید و زود قضاوت میکنید در همه تایپیکهاتان نکته ای که مشترک هست زود تاثیر از جو میگیرید البته تا حدی طبیعی هست در این مواقع نباید هیچ حرکتی بکنید سعی کنید صحنه را ترک کنید یا اگر نمیتوانید ذهنتان را از مسئله دور کنید نفس عمیق بکشید اگر آب در دسترس هست آب خنک بنوشید بگذارید هیجان یا عصبانیت یا .... فروکش کند بعد در آرامش شروع به تحلیل مسائل دور از فضای قبلی که در آن واقع شده بودید کنید مثل کارآگاهان که تا تمام شواهد و قرائن را بررسی نکرده اید نتیجه گیری نکنید راهی برای فرار از تنگنای قرار گرفته پیدا کنید همیشه راه درست وجود دارد تا در وضعیت ثبات فکری قرار نگرفته اید دست به عمل نزنید خلاصه در تصمیم گیری و قضاوت صبور باشید تا بتوانید بهترین قضاوت و تصمیم را بگیرید
    سلام آقا سعید
    ممنون از برداشت و راهنمایی های خوبتون
    راستش خودم هم بارها به این نتیجه میرسم
    شاید احساسات زیاد باعث این مسئله بشه
    شاید عدم کنترل عصبانیت
    نمیدونم دقیقا!

    اون شب بحث پدرم با داداشم هم من اولش توی آشپزخونه بودم ، امید داشتم پدرم بحث رو ادامه نده
    ولی دیدم دست بردار نیست، دیگه چند بار گفتم بابا بهتره این بحث رو تموم کنین دیگه یه حرف دیگه ای بزنید
    ولی بازم دست بر نداشت
    داداشم هم که دیگه آستانه ی صبرش تموم شده بود مدام با بابام کل کل میکرد
    خب پدر من هم از بچگی یادمه وقتی بخوای باهاش کل بندازی آخر سر به ضرر خودت تموم میشه
    مادرم هم هر چی با ایما و اشاره میخواست بگه زن داداشم اینجاست ادامه نده گوش نداد که نداد،طفلی چیزی هم بگه میگه پسر خودمه تو دخالت نکن!!!!!!!!
    بعد اگه برادرهام اشتباهی کنند میگه پسرات فلانند از بس لوس بارشون آوردی اینجوری میکنن!
    من هم خب عصبانی شدم چند بار خواستم برم از پیششون گفتم بعدا گلایه میکنن
    یا میخواستم تلویزیون رو روشن کنم گفتم الان بدتر عصبانی میشن
    خب نمیدونستم چیکار کنم

    با این حال بیشتر وقت ها که از چیزی ناراحت یا عصبانی باشم یا کمتر توی جمع میرم یا سعی میکنم عصبانیتم رو بروز ندم
    ولی خب واقعا پدرم دیگه شورش رو در میاره
    به خدا اون شب بهش گفتم از این به بعد اگه میخوای هر روز با من دعوا کن به من سیلی بزن ولی با برادرم دیگه بجث نکن
    اونقدر فشار عصبی بهش وارد شده بود که دکتر دو تا آرامبخش زد که آروم بشه
    فشارش کلی افت کرده بود
    بعد بابام برگشته میگه یک جوری به من نگاه میکنید انگاری من اینجوریش کردم!
    البته سر یه موضوع دیگه برادرم چند روز بود که ناراحت بود ولی خب حرف های پدرم خیلی بدترش کرد
    یه شب بعد از دعوا برادرم تنهایی اومده بود خونه ی ما، من تازه میخواستم ازش دلجویی کنم دیدم بابام دوباره یه بحث دیگه رو پیش کشید
    میخواست برای مسائل مالی برادرم بهش کمک کنه
    داداشم هم گفت من پول نمیخوام، بگیرم که باز بهم سرکوفتش رو بزنی
    بابام هم گفت من سرکوفت نزدم! بعد داداشم دید بابام باز ادامه میده پا شد رفت پدرم هم برگشت گفت یه پسر داشتم و نداشتم!
    ما هم بازم اعصابمون داغون شد، مادرم دیگه به خاطر من سعی میکنه باهاش کل کل نکنه ولی خب واقعا پدرم درک نمیکنه اصلا

    من تازه از دعوای چند وقت پیشش با مادرم آروم شده بودم و از مسافرت برگشته بودم که این موضوع پیش اومد
    دیشب هم داداش دومم خونمون بود بحثش شد بابام گفت این پسر هر چی که من بگم عصبانی میشه تو باهاش حرف بزن
    داداشمم گفت لابد حرفی زدی که عصبانیش کردی من میدونم
    بعد گفت من کاریش ندارم خودش اینجوریه!!!!!!!!!
    از بس روی رفتارهای بابام فکر میکنم که راه حلی برای این عصبانیتش پیدا کنم واقعا گاهی دیگه خسته میشم.

  9. بالا | پست 56

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 875 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متشکرم عزیزم، سلامت باشید
    مادرم خیلی مهربون و دلسوز هست
    گاهی تو خیابون راه میریم سربازی رو میبینه کلی ناراحت میشه میگه الان مادرش چه حالی داره!

    من واقعا به وضح دارم میبینم
    برادر بزرگترم که سربازی اینجوری روی اعصابش تاثیر گذاشت، طوری بود که چند روز بعد تموم شدن سربازیش ما مسافرت رفتیم
    یعنی جرات نمیکردی یه چیزی بهش بگی عین آتشفشان منفجر میشد، دیگه برادر دومم گفت راحتش بذارید که یه مدت آروم بشه

    در عین حال برادر دومم که معافیت گرفت الان اصلا اینجوری نیست
    بعضی وقت ها من که اوضاع رو میبینم عصبانی میشم ولی اون آرومه و سعی میکنه بیشتر مسائل رو با منطق حل کنه، توی محل کار و فامیل هم بقیه میگن این موضوع رو
    البته یه نکته ی دیگه هم هست برادر بزرگم کم کاری شدید تیروئید داره و این هم متاسفانه بدتر اعصابش رو تحریک میکنه
    همیشه هم اینجوری نیست ولی خب بعدها مسائل دیگه هم پیش اومد که باعث شد آستانه ی تحملش پایین تر بیاد.

    الان هم که داداش کوچیکم میخواد بره سربازی من نگرانشم ولی خب باید پیش مادرم بروز ندم.
    خوشبحال برادرت با وجود این مشکلات مادرو خواهر مهربونی دارن
    میدونم چی میگی یلدا یدونه بچه خودش کلی دردو عذاب و مشکلات داره
    به مامانم میگم اخه چرا بچه دار شدی؟ همش عذابه همش غصست
    من یه درد کوچیک داشته باشم میدونم مادرم ده برابرشو میکشه
    اما میگه اره مادر بودن غصه داره اما وقتی خنده بچتو میبینی هزاربرابرم خوشحالی داره
    ماشالله مادر تو سه تا پسر داره و یدونه ام شمایی البته اینطوری ک من فهمیدم
    یه حساب سرانگشتی ام که میکنم میبینم میشه هزارتا مشکل و عوضش بقول مادرم هزارتا خوشحالی واسه
    لبخندو شادیاتون
    یلدااااا این روزام میگذررره مادرت میشه شاهد ازدواج شما بچه دار شدن شما و اشک خوشحالی میریزه
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  10. کاربران زیر از فرشته مهربان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 57

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    خوشبحال برادرت با وجود این مشکلات مادرو خواهر مهربونی دارن
    میدونم چی میگی یلدا یدونه بچه خودش کلی دردو عذاب و مشکلات داره
    به مامانم میگم اخه چرا بچه دار شدی؟ همش عذابه همش غصست
    من یه درد کوچیک داشته باشم میدونم مادرم ده برابرشو میکشه
    اما میگه اره مادر بودن غصه داره اما وقتی خنده بچتو میبینی هزاربرابرم خوشحالی داره
    ماشالله مادر تو سه تا پسر داره و یدونه ام شمایی البته اینطوری ک من فهمیدم
    یه حساب سرانگشتی ام که میکنم میبینم میشه هزارتا مشکل و عوضش بقول مادرم هزارتا خوشحالی واسه
    لبخندو شادیاتون
    یلدااااا این روزام میگذررره مادرت میشه شاهد ازدواج شما بچه دار شدن شما و اشک خوشحالی میریزه

    متشکرم عزیزم از دلگرمی و محبتت
    راستش من هم همیشه میگم مامان بیکار بودید بچه آوردید اونم چهارتا!
    پدرم خیلی بچه دوست داره! کلا دوس داره بچه زیاد داشته باشه و دوروش باشن
    ولی خب به قول شما گاهی هم خوبن
    چارلی چاپلین میگه حتی بهترین فرزندان هم دشمن جان پدران و مادرانند!
    بچه ها هر چی هم خوب باشند پدرمادرا همیشه نگرانشونن

    مادر من خیلی تو زندگیش سختی کشیده
    با همه ی مشکلات و بداخلاقی های پدرم ساخت که ما بچه ی طلاق نباشیم..!
    میدونید گاهی واقعا زندگی خیلی سخته
    الان میگه درسته زیاد سختی داشتم ولی میبینم شما بزرگ شدید و کنارمین برام کافیه.
    مادر یعنی از خود گذشتن به هر قیمتی...
    همیشه دوست داشتم این محبت هاش رو جبران کنم
    امیدوارم بتونم حتی یه کوچولو هم براش خوبی هاش رو جبران کنم.
    هرچند میدونم با همه ی خوبی هامم حتی نمیشه گوشه ای از درد به دنیا اوردنم رو براش جبران کنم...

  12. بالا | پست 58

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 875 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متشکرم عزیزم از دلگرمی و محبتت
    راستش من هم همیشه میگم مامان بیکار بودید بچه آوردید اونم چهارتا!
    پدرم خیلی بچه دوست داره! کلا دوس داره بچه زیاد داشته باشه و دوروش باشن
    ولی خب به قول شما گاهی هم خوبن
    چارلی چاپلین میگه حتی بهترین فرزندان هم دشمن جان پدران و مادرانند!
    بچه ها هر چی هم خوب باشند پدرمادرا همیشه نگرانشونن

    مادر من خیلی تو زندگیش سختی کشیده
    با همه ی مشکلات و بداخلاقی های پدرم ساخت که ما بچه ی طلاق نباشیم..!
    میدونید گاهی واقعا زندگی خیلی سخته
    الان میگه درسته زیاد سختی داشتم ولی میبینم شما بزرگ شدید و کنارمین برام کافیه.
    مادر یعنی از خود گذشتن به هر قیمتی...
    همیشه دوست داشتم این محبت هاش رو جبران کنم
    امیدوارم بتونم حتی یه کوچولو هم براش خوبی هاش رو جبران کنم.
    هرچند میدونم با همه ی خوبی هامم حتی نمیشه گوشه ای از درد به دنیا اوردنم رو براش جبران کنم...
    یلدا مادرت مثل مادر منه اونم خیلی سختی کشیدو با بداخلاقیا دیکتاتوریا پدرم ساخت الانم میگه ارزششو داشت دخترام مثل گلن
    خیلی مثل همنااااا واسه همین میدونم چی میگی
    نه هیچجوره نمیشه جبران کرد ولی انقدر کم توقعن بنظرم همینکه احترامشون نگه داریم کلیه
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  13. کاربران زیر از فرشته مهربان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 59

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    یلدا مادرت مثل مادر منه اونم خیلی سختی کشیدو با بداخلاقیا دیکتاتوریا پدرم ساخت الانم میگه ارزششو داشت دخترام مثل گلن
    خیلی مثل همنااااا واسه همین میدونم چی میگی
    نه هیچجوره نمیشه جبران کرد ولی انقدر کم توقعن بنظرم همینکه احترامشون نگه داریم کلیه
    متشکرم عزیزم
    الهی که مادرت همیشه سلامت و شاد باشن
    جالبه البته مادرا همشون مهربونن
    آره واقعا، توقعشون زیاد نیست از بس ماهن.

  15. بالا | پست 60

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 875 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متشکرم عزیزم
    الهی که مادرت همیشه سلامت و شاد باشن
    جالبه البته مادرا همشون مهربونن
    آره واقعا، توقعشون زیاد نیست از بس ماهن.

    مرسی عزیدلم اون که بله از جهت پدرامون گفتم قربونت برم
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  16. کاربران زیر از فرشته مهربان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 61

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مسئله ی خونوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    مرسی عزیدلم اون که بله از جهت پدرامون گفتم قربونت برم
    آهان

    خدانکنه عزیزم فدای شما
    بلللله واقعااا
    خدایی من خودم گاهی میگم مادرم با بداخلاقی ها بابام چجوری این همه سال زندگی کرده
    زندگی بالا پایین داره ولی خب اخلاق آدم خیلییی موثر هست روی زندگی.

صفحه 2 از 2 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد