سلام.من25 سالمه. 3ساله ازدواج کردم.با خود شوهرم مشکلی ندارم ولی از روز اول ازدواج خانواده شوهرم بامن بد بودند منو با گریه آوردند سر خونه و زندگیم،تا الانم همینطور، اصلا عروس رو آدم حساب نمیکنند، حرف فقط حرف مادرشوهر و خواهرشوهرمه(متاهل)، با شوهرم میرن کاراشونو انجام میدن خوش میگذرونن،اصلا نمیگن ساناز زنده اس مرده اس؟ دو ماه پیش بخاطر یک تصادف عمل سختی داشتم هیچکی نیومد حالمو بپرسه مثل یک مهمون اومدن چایی خوردن و رفتن، خواهرشوهرم ک اصلا نیومد.بخاطر همه ی این مسایل از شوهرم میخام ک اونم کمتر بهشون توجه کنه،قبلا مراعات میکرد تااااا دیروز که باز با مادروخواهرش رفتن دنبال کارای خواهرشوهرم. بش گفتم نرو ولی لج کرد و رفت منم گفتم به جهنم. و دعواا شروع شد اول ک زنگ زد و هرچی از دهنش دراومد گف بدشم آخرشب ک اومد دادوبیداد کرد منم ک اعصابم خورد بود نتونسم جلوی خودمو بگیرم منم داد زدم ولی شوهرم مثل قبل نبود بدتر ازمن داد میزد دلش خیلی پر بودو میگف هرکاری دوست دارم میکنم و بیشتر میرم پیش مادروخاهرم همه کاراشونو میکنم همین فردام میرم خونه خاهرم ب توام ربطی نداره. اینقد دعوامون طولانی و وحشتناک شد ک من خواستم برم خونمون.جلومو نگرف فقط درو قفل کرد زنگ زد ب داداشم ک بیاد و منو ببره. اونم اومدو حرف زد و رف. حالا من موندم و شوهرم. هرکدوم تو ی اتاق. بد اونهمه دعوا امرو رف خونه خاهرش.من واقعا نمیدونم چجوری رفتار کنم؟ تقصیر منم هست ولی اصلا نمیتونم باهاشون کنار بیام. اونا نباشن خوبم ولی باشن اینجوریه. همه ی اون مسایل کوچیک و نادیده گرفتناشونو نمیتونم فراموش کنم. از خودم خسته شدم.با شوهرم چطور رفتار کنم؟ب قهر ادامه بدم تاا کی؟ اونم ادامه میده مثل همیشه؟ عذرخواهی کنم و الکی خوب بشم باهاش؟ واقعا نمیدونم