نخندین به سابجکت مشکلم! کمک میخوام ازتون
خلاصه بگم، 25سالمه، داستان اینه که من یه برادر بزرگتر دارم با فاصله سنی کم (یک سال بزرگتر)،
من فوق العاده آدم آرومی هستم کاملا درونگرا،اون برون گرا و چرب زبون و شوخ
این برادر من از بچگی خیلی منو اذیت میکرد، من کاری به کارش ندارم یعنی کلا آدم بی آزاریم، اما نمیدونم چرا اون بیشتر به چشم رقیب بهم نگاه میکنه تا خواهر
ما باهم بزرگ شدیم خیلی چیزا تغییر کرد ولی درمورد من هنوز مثل پسربچه های 7-8 ساله رفتار میکنه
یعنی میخواد همه جا منو خراب کنه، تفریحش اینه منو جلو بقیه ضایع کنه، هیچ احترامی قائل نیست، همه چی منو مسخره میکنه، از طرز حرف زدن و خندیدنم تا لباس پوشیدن و ....
اینم بگم ظاهرا پسر خوش اخلاق ، خوش تیپ، باهوش و درکل جذابیه، ولی با خانواده درجه یکش اصلا رفتار خوبی نداره، عصبی و بی ادب و از خودراضیه
دوسال اخیر دنبال یه دختر خوب بود برای ازدواج، زیاد خواستگاری رفت ولی اونی که میخواست را پیدا نکرد
خیلی ناراحت بود ازین بابت
راستش ته دلم براش سوخت (بالاخره داداشمه)،تصمیم گرفتم بهش یکی از بهترین دوستام که از دبیرستان تا حالا میشناسمش را معرفی کنم
خلاصه بگم اشنا شدن و همو خواستن
خانواده دوستم به گفته خودشون به اعتبار شناختی که ده سال از من داشتن راحت به این وصلت رضایت دادن
من فک میکردم بعد از این داستان برادرم احترامش به من بیشتر میشه و حداقل به خاطر حفظ آبرو جلو نامزدش (که بشه دوست من) هم شده بیشتر مراعاتمو میکنه
اما برعکس شد،
تموم مدتی که با خانواده م و نامزدش هستیم داره منو تحقیر میکنه،عین بچه ها سعی میکنه یار کشی کنه و ثابت کنه که دوستم طرف من نیست طرف اونه!
من اولش سعی میکردم جلو نامزدش آبرو داری کنم و اینطور موقع ها مینداختم تو شوخی و خنده، فقط به خاطر اینکه دوستم رو وارد درگیری های خودم و برادرم نکنم
اما هرچی گذشت دیدم برادرم بیشتر تو این موضوع پیش میره، جوری که همه ش داره ادای منو جلوی نامزدش درمیاره یا حرفامو مسخره میکنه یا ظاهرمو و ...
اصلا طاقت نداره من دو کلمه بادوستم حرف بزنم ، فرق نداره چی دارم میگم، سریع میپره وسط مکالمه و میخواد ثابت کنه حرفی که من میزنم مزخرفه
ناراحتیم وقتی بیشتر شد که دیدم دوست خودم اینقدر مجذوب ایشون شده که وقتی چنین رفتاری را میبینه نه تنها هیچ واکنش منفی نشون نمیده بلکه همراهیش میکنه
(با اینکه اواخر من مستقیم میگفتم ناراحت میشم از این طرز برخورد)
خدا شاهده آدم کینه ای نیستم ولی دست خودم نیست واقعا متنفر شدم از دوتاشون
همه بغض این سالها گوله شده تو دلم، از ته دل حس میکنم تنهام، انگار نزدیک ترین افراد زندگیم دست به دست هم دادن منو اذیت کنن!
هرچی ااین دوتا باهم صمیمی تر میشن و خوشحالتر ، من بیشتر دلم میگیره و ناراحت میشم
احساس میکنم حقم نیست اینجوری باهام رفتار بشه، اونقدر حس منفی دارم ازین جریان که دارم از خودم میترسم، میترسم آخر بینشون را بهم بزنم
من الان مثل آتیش زیر خاکستر شدم، قصدم واقعا این نیست اما میترسم صبرم تموم شه یبار عصبانی بشم و زیر و روی اخلاق گند برادرم را جلو نامزدش رو کنم
و برعکس چیزایی که تو مجردی از دوستم دیدم و ترجیح دادم حرفی ازش نزنم را برای برادر و خانواده م تعریف کنم!