سلام.من یه پسر 17 ساله ام.یه مشکل دارم
که این مشکلم خیلی بزرگه
الان بهتون میخوام همه چیز رو تعریف کنم.فقط کمکم کنید
از سال دوم متوسطه شروع میکنم
من رضا پسری ام که یجورایی با همه گرم میگیرم.باهمه.دوست دارم راحت باشم
ولی کسایی که دورو برمن فکر میکنن که من دوسشون دارم که میخوام راحت باشم باهاشون
ولی من بخاطر اینکه دوست ندارم معذب باشم اینکارو میکنم.حتی اومدن به خودشون اجازه دادن که یه پیشنهادای مزخرفی بهم بدن.من دیوونه شدم.بین همه دوستام یکیشون رو دوست داشتم.منم بیخبر از هرجا اینو بهش گفتم
با بهت وتعجب باهام حرف میزد.من با این پسره که هم از لحاظ اندام از من بزرگتر بود،هم از لحاظ سن که حدودا 8ماه میشد بزرگتر بود،رفتارم تو مدرسه باهاش معذب شد
ولی اس هایی که بهش میفرستادم یا اون میفرستاد برعکس رفتار مدرسه بود
وقتی بچه های کلاس از دوستیه من با این پسره باخبرشدن،انگار به همشون یه جریان 220ولت وصل شد.5نفرکه باهام دیگه حرف نزدن.بقیه هم میگفت که ادم خوبی نیس.ازش دوری کنم.منه خر هم میگفتم که عشقمه دوسش دارم.واقعا اینطور فکرمیکردم.تابستون امسال یه شب بهم گفت که شهوتت روچجورکنترل میکنی،منم فجیح ترسیدم
دیگه نشستیم بعد اون شب همیشه درباره خودمون واین جورچیزا حرف میزدیم.یه شب ساعت سه زنگ زد گفت که من دارم میمیرم،باید امشب بایکی باشم.منظورش من بودم.گفتم من نمیتونم بیام پیشت.ازاون به بعد رابطش بامن سرد شده که خب الحمداله
آخرای سال92 ازطرف مدرسه مارو بردن سفر حج.من اونجا بایکی از پسرا آشنا شدم که فقط شب آخر باهاش بودم.ازاون اول دوسش داشتم.ولی فکرمیکردم که اون ازمن خوشش نمیاد.وقتی اومدیم شهرمون ،اس دادنامون به هم دیگه زیاد شد.یه شب قبل از سال تحویل گفت که میشه من داداش صدات کنم؟منم خیلی دوسش داشتم گفتن اره.به شرطی که منم صدات کنم.باهم دیگه بودیم تا این قضیه همکلاسیم روفهمید.
هرکاری میکر تا من رواز اون جدا کنه،منم کله شق جدا نمیشدم
یبار که باه بودیم داشتیم حرف میزدیم،حرف هایی که همکلاسیم گفته بود رو بهش گفتم.اونم دستش تا روی گونم اومد ولی نزد.اگه میزد دیگه چیزی از صورتم نمیموند
با کمک اون از همکلاسیم متنفر شدم
الان داداشم رو دارم.البته نه من داداش تنی دارم نه اون.یغنی داداش نداریم هیچ کدوممون.من فقط میخوام اون داداشم باشه.ولی اون میخواد منو از خودش برونه
نمیدونم چرا.فقط میگه که به من اعتماد نکن.چند بار از دستش میخواستم خودکشی کنم
که دوبار انجام دادم البته واسه دوسال پیش بود.بیخیال.الان اخلاقش عوض شده.با هرحرف من ناراحت میشه.ولی اون حرفی به من میزنه اصلا ناراحت نمیشم.
مطمعنم که اگه از هم دور شیم،هیچکدوممون طاقت نمیاریم.هیچ کدوم.الان هم اس داده که پنج شنبه باید تکلیف من وتو روشن بشه.نمیدونم اون روز چی بهش گم.لطفا کمکم کنید که حداقل این دوستم پیشم بمونه.
دیگه خسته شدم از بس گفت بیخیال من شو
بهش گفتم که اگه از من متنفره یا اگه دوسم نداره بهم بگه،من میرم ودیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم.ولی اون میگه که دوسم داره
کمککککککککککککککککککککککک ککککککککککککککککککککککککک کککککککککککککککککککککک