نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: دوستی بیش از اندازه

1332
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6084
    نوشته ها
    30
    تشکـر
    9
    تشکر شده 14 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    دوستی بیش از اندازه

    سلام.من یه پسر 17 ساله ام.یه مشکل دارم
    که این مشکلم خیلی بزرگه
    الان بهتون میخوام همه چیز رو تعریف کنم.فقط کمکم کنید
    از سال دوم متوسطه شروع میکنم
    من رضا پسری ام که یجورایی با همه گرم میگیرم.باهمه.دوست دارم راحت باشم
    ولی کسایی که دورو برمن فکر میکنن که من دوسشون دارم که میخوام راحت باشم باهاشون
    ولی من بخاطر اینکه دوست ندارم معذب باشم اینکارو میکنم.حتی اومدن به خودشون اجازه دادن که یه پیشنهادای مزخرفی بهم بدن.من دیوونه شدم.بین همه دوستام یکیشون رو دوست داشتم.منم بیخبر از هرجا اینو بهش گفتم
    با بهت وتعجب باهام حرف میزد.من با این پسره که هم از لحاظ اندام از من بزرگتر بود،هم از لحاظ سن که حدودا 8ماه میشد بزرگتر بود،رفتارم تو مدرسه باهاش معذب شد
    ولی اس هایی که بهش میفرستادم یا اون میفرستاد برعکس رفتار مدرسه بود
    وقتی بچه های کلاس از دوستیه من با این پسره باخبرشدن،انگار به همشون یه جریان 220ولت وصل شد.5نفرکه باهام دیگه حرف نزدن.بقیه هم میگفت که ادم خوبی نیس.ازش دوری کنم.منه خر هم میگفتم که عشقمه دوسش دارم.واقعا اینطور فکرمیکردم.تابستون امسال یه شب بهم گفت که شهوتت روچجورکنترل میکنی،منم فجیح ترسیدم
    دیگه نشستیم بعد اون شب همیشه درباره خودمون واین جورچیزا حرف میزدیم.یه شب ساعت سه زنگ زد گفت که من دارم میمیرم،باید امشب بایکی باشم.منظورش من بودم.گفتم من نمیتونم بیام پیشت.ازاون به بعد رابطش بامن سرد شده که خب الحمداله
    آخرای سال92 ازطرف مدرسه مارو بردن سفر حج.من اونجا بایکی از پسرا آشنا شدم که فقط شب آخر باهاش بودم.ازاون اول دوسش داشتم.ولی فکرمیکردم که اون ازمن خوشش نمیاد.وقتی اومدیم شهرمون ،اس دادنامون به هم دیگه زیاد شد.یه شب قبل از سال تحویل گفت که میشه من داداش صدات کنم؟منم خیلی دوسش داشتم گفتن اره.به شرطی که منم صدات کنم.باهم دیگه بودیم تا این قضیه همکلاسیم روفهمید.
    هرکاری میکر تا من رواز اون جدا کنه،منم کله شق جدا نمیشدم
    یبار که باه بودیم داشتیم حرف میزدیم،حرف هایی که همکلاسیم گفته بود رو بهش گفتم.اونم دستش تا روی گونم اومد ولی نزد.اگه میزد دیگه چیزی از صورتم نمیموند
    با کمک اون از همکلاسیم متنفر شدم
    الان داداشم رو دارم.البته نه من داداش تنی دارم نه اون.یغنی داداش نداریم هیچ کدوممون.من فقط میخوام اون داداشم باشه.ولی اون میخواد منو از خودش برونه
    نمیدونم چرا.فقط میگه که به من اعتماد نکن.چند بار از دستش میخواستم خودکشی کنم
    که دوبار انجام دادم البته واسه دوسال پیش بود.بیخیال.الان اخلاقش عوض شده.با هرحرف من ناراحت میشه.ولی اون حرفی به من میزنه اصلا ناراحت نمیشم.
    مطمعنم که اگه از هم دور شیم،هیچکدوممون طاقت نمیاریم.هیچ کدوم.الان هم اس داده که پنج شنبه باید تکلیف من وتو روشن بشه.نمیدونم اون روز چی بهش گم.لطفا کمکم کنید که حداقل این دوستم پیشم بمونه.
    دیگه خسته شدم از بس گفت بیخیال من شو
    بهش گفتم که اگه از من متنفره یا اگه دوسم نداره بهم بگه،من میرم ودیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم.ولی اون میگه که دوسم داره
    کمککککککککککککککککککککککک ککککککککککککککککککککککککک کککککککککککککککککککککک

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دوستی بیش از اندازه

    نقل قول نوشته اصلی توسط reza021nana نمایش پست ها
    سلام.من یه پسر 17 ساله ام.یه مشکل دارم
    که این مشکلم خیلی بزرگه
    الان بهتون میخوام همه چیز رو تعریف کنم.فقط کمکم کنید
    از سال دوم متوسطه شروع میکنم
    من رضا پسری ام که یجورایی با همه گرم میگیرم.باهمه.دوست دارم راحت باشم
    ولی کسایی که دورو برمن فکر میکنن که من دوسشون دارم که میخوام راحت باشم باهاشون
    ولی من بخاطر اینکه دوست ندارم معذب باشم اینکارو میکنم.حتی اومدن به خودشون اجازه دادن که یه پیشنهادای مزخرفی بهم بدن.من دیوونه شدم.بین همه دوستام یکیشون رو دوست داشتم.منم بیخبر از هرجا اینو بهش گفتم
    با بهت وتعجب باهام حرف میزد.من با این پسره که هم از لحاظ اندام از من بزرگتر بود،هم از لحاظ سن که حدودا 8ماه میشد بزرگتر بود،رفتارم تو مدرسه باهاش معذب شد
    ولی اس هایی که بهش میفرستادم یا اون میفرستاد برعکس رفتار مدرسه بود
    وقتی بچه های کلاس از دوستیه من با این پسره باخبرشدن،انگار به همشون یه جریان 220ولت وصل شد.5نفرکه باهام دیگه حرف نزدن.بقیه هم میگفت که ادم خوبی نیس.ازش دوری کنم.منه خر هم میگفتم که عشقمه دوسش دارم.واقعا اینطور فکرمیکردم.تابستون امسال یه شب بهم گفت که شهوتت روچجورکنترل میکنی،منم فجیح ترسیدم
    دیگه نشستیم بعد اون شب همیشه درباره خودمون واین جورچیزا حرف میزدیم.یه شب ساعت سه زنگ زد گفت که من دارم میمیرم،باید امشب بایکی باشم.منظورش من بودم.گفتم من نمیتونم بیام پیشت.ازاون به بعد رابطش بامن سرد شده که خب الحمداله
    آخرای سال92 ازطرف مدرسه مارو بردن سفر حج.من اونجا بایکی از پسرا آشنا شدم که فقط شب آخر باهاش بودم.ازاون اول دوسش داشتم.ولی فکرمیکردم که اون ازمن خوشش نمیاد.وقتی اومدیم شهرمون ،اس دادنامون به هم دیگه زیاد شد.یه شب قبل از سال تحویل گفت که میشه من داداش صدات کنم؟منم خیلی دوسش داشتم گفتن اره.به شرطی که منم صدات کنم.باهم دیگه بودیم تا این قضیه همکلاسیم روفهمید.
    هرکاری میکر تا من رواز اون جدا کنه،منم کله شق جدا نمیشدم
    یبار که باه بودیم داشتیم حرف میزدیم،حرف هایی که همکلاسیم گفته بود رو بهش گفتم.اونم دستش تا روی گونم اومد ولی نزد.اگه میزد دیگه چیزی از صورتم نمیموند
    با کمک اون از همکلاسیم متنفر شدم
    الان داداشم رو دارم.البته نه من داداش تنی دارم نه اون.یغنی داداش نداریم هیچ کدوممون.من فقط میخوام اون داداشم باشه.ولی اون میخواد منو از خودش برونه
    نمیدونم چرا.فقط میگه که به من اعتماد نکن.چند بار از دستش میخواستم خودکشی کنم
    که دوبار انجام دادم البته واسه دوسال پیش بود.بیخیال.الان اخلاقش عوض شده.با هرحرف من ناراحت میشه.ولی اون حرفی به من میزنه اصلا ناراحت نمیشم.
    مطمعنم که اگه از هم دور شیم،هیچکدوممون طاقت نمیاریم.هیچ کدوم.الان هم اس داده که پنج شنبه باید تکلیف من وتو روشن بشه.نمیدونم اون روز چی بهش گم.لطفا کمکم کنید که حداقل این دوستم پیشم بمونه.
    دیگه خسته شدم از بس گفت بیخیال من شو
    بهش گفتم که اگه از من متنفره یا اگه دوسم نداره بهم بگه،من میرم ودیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم.ولی اون میگه که دوسم داره
    کمککککککککککککککککککککککک ککککککککککککککککککککککککک کککککککککککککککککککککک
    عزيز من اين حرفا چيه چه دوست داشتني من الان يه خواهر دارم خيلي خيلي هم دوسش دارم اندازه جونم ولي نه اين دوست داشتني كه شما در رابطه با اين اقا پسر داري ميگي كه نميتوني ازش جدا باشي و اين حرفا منو خواهرم زياد باهم دعوا كرديم حتي بعضي وقتها ازش بدم هم ميومده ولي بعد كه اشتي ميكرديم بازم مثل سابق بوديم ولي طوري نيوده كه من بخاطر قهر كردنشو اخلاقاش خود كشي كنم يا دق كنم الانم جدا ازهم داريم تو شهرهاي جداگانه زندگي ميكنيم شما حستا چيزديگه است تكليفتو با خودت مشخص كن اين راهي كه داري ميري اشتباهه نكن با خودت اينكارو پشيمون ميشي يكم عاقل باش بچه كه نيستي

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دوستی بیش از اندازه

    نقل قول نوشته اصلی توسط reza021nana نمایش پست ها
    سلام.من یه پسر 17 ساله ام.یه مشکل دارم
    که این مشکلم خیلی بزرگه
    الان بهتون میخوام همه چیز رو تعریف کنم.فقط کمکم کنید
    از سال دوم متوسطه شروع میکنم
    من رضا پسری ام که یجورایی با همه گرم میگیرم.باهمه.دوست دارم راحت باشم
    ولی کسایی که دورو برمن فکر میکنن که من دوسشون دارم که میخوام راحت باشم باهاشون
    ولی من بخاطر اینکه دوست ندارم معذب باشم اینکارو میکنم.حتی اومدن به خودشون اجازه دادن که یه پیشنهادای مزخرفی بهم بدن.من دیوونه شدم.بین همه دوستام یکیشون رو دوست داشتم.منم بیخبر از هرجا اینو بهش گفتم
    با بهت وتعجب باهام حرف میزد.من با این پسره که هم از لحاظ اندام از من بزرگتر بود،هم از لحاظ سن که حدودا 8ماه میشد بزرگتر بود،رفتارم تو مدرسه باهاش معذب شد
    ولی اس هایی که بهش میفرستادم یا اون میفرستاد برعکس رفتار مدرسه بود
    وقتی بچه های کلاس از دوستیه من با این پسره باخبرشدن،انگار به همشون یه جریان 220ولت وصل شد.5نفرکه باهام دیگه حرف نزدن.بقیه هم میگفت که ادم خوبی نیس.ازش دوری کنم.منه خر هم میگفتم که عشقمه دوسش دارم.واقعا اینطور فکرمیکردم.تابستون امسال یه شب بهم گفت که شهوتت روچجورکنترل میکنی،منم فجیح ترسیدم
    دیگه نشستیم بعد اون شب همیشه درباره خودمون واین جورچیزا حرف میزدیم.یه شب ساعت سه زنگ زد گفت که من دارم میمیرم،باید امشب بایکی باشم.منظورش من بودم.گفتم من نمیتونم بیام پیشت.ازاون به بعد رابطش بامن سرد شده که خب الحمداله
    آخرای سال92 ازطرف مدرسه مارو بردن سفر حج.من اونجا بایکی از پسرا آشنا شدم که فقط شب آخر باهاش بودم.ازاون اول دوسش داشتم.ولی فکرمیکردم که اون ازمن خوشش نمیاد.وقتی اومدیم شهرمون ،اس دادنامون به هم دیگه زیاد شد.یه شب قبل از سال تحویل گفت که میشه من داداش صدات کنم؟منم خیلی دوسش داشتم گفتن اره.به شرطی که منم صدات کنم.باهم دیگه بودیم تا این قضیه همکلاسیم روفهمید.
    هرکاری میکر تا من رواز اون جدا کنه،منم کله شق جدا نمیشدم
    یبار که باه بودیم داشتیم حرف میزدیم،حرف هایی که همکلاسیم گفته بود رو بهش گفتم.اونم دستش تا روی گونم اومد ولی نزد.اگه میزد دیگه چیزی از صورتم نمیموند
    با کمک اون از همکلاسیم متنفر شدم
    الان داداشم رو دارم.البته نه من داداش تنی دارم نه اون.یغنی داداش نداریم هیچ کدوممون.من فقط میخوام اون داداشم باشه.ولی اون میخواد منو از خودش برونه
    نمیدونم چرا.فقط میگه که به من اعتماد نکن.چند بار از دستش میخواستم خودکشی کنم
    که دوبار انجام دادم البته واسه دوسال پیش بود.بیخیال.الان اخلاقش عوض شده.با هرحرف من ناراحت میشه.ولی اون حرفی به من میزنه اصلا ناراحت نمیشم.
    مطمعنم که اگه از هم دور شیم،هیچکدوممون طاقت نمیاریم.هیچ کدوم.الان هم اس داده که پنج شنبه باید تکلیف من وتو روشن بشه.نمیدونم اون روز چی بهش گم.لطفا کمکم کنید که حداقل این دوستم پیشم بمونه.
    دیگه خسته شدم از بس گفت بیخیال من شو
    بهش گفتم که اگه از من متنفره یا اگه دوسم نداره بهم بگه،من میرم ودیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم.ولی اون میگه که دوسم داره
    کمککککککککککککککککککککککک ککککککککککککککککککککککککک کککککککککککککککککککککک
    سلام

    عزیز از نحوه نگارش و پراکندگی کلاماتت . متاسفم ولی باید بگم آسیب دیدی و سخت و محکمم آسیب دیدی. هر چه سریعتر به یک روانکاو خوب مرد مراجعه کن نیاز به دارو و مشاوره داری,گلم.موفق باشی

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دوستی بیش از اندازه

    راستش من تمام متن رو خوندم و خیلی از این حرفا برای یک پسر 17 ساله سر در نیاوردم

    اونم پسری که باید در آینده نقش یک مرد رو در زندگی خودش و دیگران بازی کنه

    ما اینجا با کسی سروکار داریم که خیلی احساساتیه و رفتاری رو از خودش داره بروز میده که باید نگران بود

    اینکه چنان اسیر یک رابطه دوستی ساده و بیهوده میشه که تمام زندگیش رو به پاش میذاره و دست به خودکشی میزنه

    حقیقتش واسه من یکی خیلی سخته این موارد رو درک کنم ..خب البته این فقط نظر شخصی منه و هرکسی زندگی و

    فکر و ذهنیت خودش رو داره ... ولی برای شما دوست عزیز در این سن رفتاری شایسته تر و مردونه تر انتظار میره
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  5. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6089
    نوشته ها
    31
    تشکـر
    11
    تشکر شده 13 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دوستی بیش از اندازه

    خوب دوست من، من هم به عنوان یه غیرکارشناس نظرم رو اعلام میکنم امیدوارم به حل مشکلتون کمک کنه...

    به نظر من هم دارین خیلی احساساتی با مسئله برخورد میکنین... اگه از هم جدا شین دنیا به آخر نمیرسه و بعد از مدتی هر دوتون به شرایط جدید عادت میکنین... لازم نیست برای جدا شدن از کسانی که در حال حاضر بهشون نزدیک هستین ازشون متنفر شین، خیلی از روابط بعد از مدتی خود به خود سرد و قطع میشن ولی اگه هر دو سوی رابطه اینقدر به هم وابسته هستن که میخوان و منطقی میدونن که رابطه شون رو ادامه بدن مگه مجبورین خودتون رو آزار بدین، منطقی و سالم مثل دو تا آدم شایسته بشینین با هم حرف بزنین و نتیجه گیری کنید... ولی اگه به نتیجه رسیدن که این رابطه ناسالمه و برای هر دوتون مضره بهتره به تفاهم برسین و با کمی صبر و بردباری رابطه رو به طور کامل بذارین کنار... بعدم مطمئن باشین چون روابط دیگه تون به خاطر اتفاقات پیش اومده محدود شده اینقدر این رابطه براتون پر رنگ شده... پس بهتره که روابط جدیدی رو گسترش بدین... و سعی کنین رابطه هاتون کپی روابط قبلی نباشه، اینطوری هم خودتون اذیت میشین و هم طرف مقابلتون... با ذهن باز و عاقلانه روابط دوستی رو شکل بدین و سعی کنین وابستگی عجیب و غیرضروری پیدا نکنین چون هیچ رابطه ای قرار نیست تا قیامت دوام داشته باشه!

  7. کاربران زیر از sorara بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6084
    نوشته ها
    30
    تشکـر
    9
    تشکر شده 14 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دوستی بیش از اندازه

    ممنونم.از همتون ممنونم.
    همه میگن که من خیلی احساسی فکرمیکنم.احساسی تصمیم میگیرم.ولی هرجور شده باید درست شم
    بازم ممنون

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رابطه با همکلاسی
    توسط ehsan76 در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 04-26-2023, 02:59 PM
  2. رابطه دوستی و شبکه مجازی
    توسط nasim banoo در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 04-03-2015, 07:16 PM
  3. دوستی همسرم با زن دیگه
    توسط ramila در انجمن خیانت
    پاسخ: 13
    آخرين نوشته: 12-01-2014, 10:06 PM
  4. دوستی
    توسط Muhammad در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-16-2014, 11:33 AM
  5. نمیتونم دوستی پیدا کنم
    توسط مانی در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 11-01-2013, 10:31 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد