با سلام و خسته نباشید
من در سن 27 سالگی با پسری دوست شدم و اوایل دوستی ساده بودچون من از دوستی ها چیزی نمیدانستم به او اعتماد کردم.او بعد از گذشت مدتی به من پیشنهاد ازدواج داد برای 3 سال بعد من قبول نکردم ولی باهاش موندم.وتوی این چهار سال هم مدام بهش گفتم بیا جلو ولی اون هر سری چیزی رو بهانه میکرد.میگفت باید درسم رو بخونم بعد سربازی برم بعد دنبال ساختن کارای خونه ی باباش رفت و بعد هم دنبال کار گشت و الانم که یه چند ماهی رفته سرکار بازم بهانه ی پول نداشتن و شرایط رو میاره.میگه من سه سال دیگه میتونم بیام جلو و با دست خالی پاپیش نمیذارم.منم گفتم تو قصدت ازدواج نیست و داری منو بازی میدی و عمر منو چهار سال هدر دادی و...برگشت بهم گفت تو اخلاق نداری و به چیت باید دلمو خوش کنم و بی جهیزیه هستی و زن بساز نیستی و کلی تحقیرهای دیگه .با هم رابطه هم داشتیم ولی نه رابطه ی واقعی یعنی من دخترم.الانم میگم دیگه نمیخام باهات باشم و ازت بدم میاد و نمیتونم باهات بسازم و اصلا حرف همو نمیفهمیم و اعتقاداتت با من جور در نمیاد و.....منو تهدید میکنه و میگه دیگی که برای من نجوشه میخام....نجوشه.واقعیت شماره خونمون رو هم از گوشیم برداشته و عکس هم ازم داره و به بهانه ی اعتماد آدرس خونمون رو هم ازم گرفته.خلاصه که من از تهدیداتش میترسم و علاقه ی هم به ادامه ی رابط به این صورت ندارم.ولی نمیدونم چیکار کنم؟میترسم آبروی من و خانواده ام رو ببره چون خیلی لجباز و یکدنده است.توی این چهار سال هر چی من بهش گفتم هیچکدومش رو انجام نداده و طبق حرف خودش میره و زور میگه و کاراش رو توجیه میکنه.خسته شدم بخدا.میدونم ناآگاهی خودم باعث این ماجراست.کمکم کنید و راه درست رو بهم نشون دهید.
با تشکر