سلام من اقلا نويسندگي بلد نيستم و الان واقعا حالم بده كه دارم مينويسم چون كسي رو ندارم كه باهاش صحبت كنم
از اون موقعي كه يادم مياد پدرم سمت هر كاري رفته شكست خورده و يه عالم قرض بالا اورده به خاطر همين مامانم همش سركار بوده تقريبا هر روز
از چند سال پيش بابام با يه همكار خانم رابطه داشته كه هي حضورش پر رنگ و كمرنگ ميشده تا الان
الان يه مدته كه وضعمون از نظر مالي بهتر از قبل شده كه دوباره اون خانم اومد تو زندگيمون
مامانم به روي بابام نمياره و هرچند منو خواهرم به مامانم ميگيم تو بايد يه چيزي بگي ميگه چي بگم
من امروز به بابام پريدم كه اين چه كاري و عوض دستت دردنكنه ست و اينا
ديگه واقعا خسته شدم اخه فك ميكردم كه بابام از اون دختره دست كشيده ولي مثل اينكه نه اينطور نيست
دارم از بابام متنفر ميشم
شما بگيد چيكار كنم