نمایش نتایج: از 1 به 24 از 24

موضوع: راهمو گم کردم

5122
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    راهمو گم کردم

    سلام .تازه واردم.هنوز هم با سایت زیاد اشنا نشدم.ممنون میشم زود جواب بدید.من 26سالمه و دچار بیعلاقگی و بی انگیزگی در همه امور شدم لیسانس گرافیک دارم ولی کلا از رشتمم بدم اومده .اکثر مواقع بیحوصله وتنبلم و حوصله انجام کاری رو ندارم.من از کجا بفهمم به چه کاری علاقه دارم؟وتو چه کاری استعداد دارم؟و چطور از حالت بی انگیزگی بیرون بیام.من در 17سالگی دچار استرس شدم و یه سری جریانات سخت رو در مراحل تحصیل پشت سر گذاشتم.نمیدونم نیاز به شرح هست یانه.لطفا واسه سردرگمی و پیداکردن انگیزه بهم راهکار بدید ممنون.

  2. 3 کاربران زیر از فهیمه 67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهمو گم کردم

    سلام عزیزم ، خیلی خوش اومدی!
    خب ببین گلم
    برای رها شدن ار سردرگمی باید برای آینده
    برنام ریزی کنی
    برای برنامه ریزی باید
    اولویت ها رو تو زندگیت مشخص کنی
    برای پیدا کردن اولویت ها هم باید به
    دلت رجوع کنی

    سعی کن خودتو بیشتر بشناسی تا اولویت هاتم مشخص بشه
    از خودت بپرس پنج سال دیگه دوست داری چجور آدمی باشی؟ کجا باشی؟ چیکار کنی؟ چیا را داشته باشی؟
    جوابات رو یاداشت کن، این میشه یه برنامه بلند مدت، یعنی هدف هات

    بعد از خودت بپرس چجوری میشه به این هدفا دست پیدا کرد؟ راه رسیدن بهش چیه؟
    جواب این سوال میشه برنامه های کوتاه مدتت برا زندگی

    یادت باشه انگیزه رو خودت باید برا خودت ایجاد کنی،
    ببین واقعا از زندگی چی میخوای؟ وقتی فهمیدی تلاش کن هرگامی برمیداری درجهت رسیدن به همون خواسته باشه
    امیدوارم همیشه شاااد و موفق باشی عزیزدلم
    امضای ایشان



  4. 3 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : راهمو گم کردم

    خب اینکه ما به شما بگیم که میتونید به چه چیزی علاقه داشته باشید ...

    واقعا" مثل اینه که بخوای به کسی بگی که کی گرسنه اش میشه .... !

    به هر حال شما وقتی به درون خودتون رجوع میکنید ، به یه چیزایی متمایل تر هستید

    در رشته تحصیلی هم همینطوره ... ولی اگه در زندگی هدفی مشخص داشته باشید ...

    مجبور خواهید شد برای رسیدن به اون برنامه ریزی کنید ، و همین برنامه ریزی میتونه به زندگی شما جهت بده

    و شما از این سردرگمی رها خواهید شد ....
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    سلام ممنون از نغمه جان و جناب فرخ.ببنید شاید مسخره باشه ولی نمیفهمم به چی علاقه دارم.اینکه میگم سردرگمم بخاطر همینه.حرفای شماکاملا درسته .من اصلا کاریو بدون علاقه نمیتونم انجام بدم الن جوریم که همش تردید دارم ونمیفهمم به چه سمتی باید برم.شاید بد عادت شدم که میخوام دنبال علاقم باشم.من فکرم خیلی خستس یه جور وسواس ذهنی به این مساله پیدا کردم.و روز به روز روحیم ضعیف تر میشه.

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فهیمه 67 نمایش پست ها
    سلام ممنون از نغمه جان و جناب فرخ.ببنید شاید مسخره باشه ولی نمیفهمم به چی علاقه دارم.اینکه میگم سردرگمم بخاطر همینه.حرفای شماکاملا درسته .من اصلا کاریو بدون علاقه نمیتونم انجام بدم الن جوریم که همش تردید دارم ونمیفهمم به چه سمتی باید برم.شاید بد عادت شدم که میخوام دنبال علاقم باشم.من فکرم خیلی خستس یه جور وسواس ذهنی به این مساله پیدا کردم.و روز به روز روحیم ضعیف تر میشه.

    عزیزم بوسیله تست های خودشناسی میتونی فیلد علایقتو پیدا کنی،
    مشاوره حضوری میتونه تستا را دراختیارت بذاره، تو اینترنتم اگه سرچ کنی پیدا میشه تستاش
    امضای ایشان



  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : راهمو گم کردم

    منم مثه شما شدم

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فهیمه 67 نمایش پست ها
    سلام .تازه واردم.هنوز هم با سایت زیاد اشنا نشدم.ممنون میشم زود جواب بدید.من 26سالمه و دچار بیعلاقگی و بی انگیزگی در همه امور شدم لیسانس گرافیک دارم ولی کلا از رشتمم بدم اومده .اکثر مواقع بیحوصله وتنبلم و حوصله انجام کاری رو ندارم.من از کجا بفهمم به چه کاری علاقه دارم؟وتو چه کاری استعداد دارم؟و چطور از حالت بی انگیزگی بیرون بیام.من در 17سالگی دچار استرس شدم و یه سری جریانات سخت رو در مراحل تحصیل پشت سر گذاشتم.نمیدونم نیاز به شرح هست یانه.لطفا واسه سردرگمی و پیداکردن انگیزه بهم راهکار بدید ممنون.
    سلام

    شما وارد بحران سنی شدی عزیز البته زود!!!!!

    از علائمش افسردگیه که دارید بهترین گزینه مشاوره با یک مشاوره حاذقه.

    موفق باشید

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    سلامشما وارد بحران سنی شدی عزیز البته زود!!!!!از علائمش افسردگیه که دارید بهترین گزینه مشاوره با یک مشاوره حاذقه.موفق باشید
    ممنونم از شما

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sarinaR نمایش پست ها
    منم مثه شما شدم
    خیلی سخته.ادم احساس میکنه عمرش بر باد رفته انشاله مشکل شما هم حل بشه دوست خوبم.

  12. کاربران زیر از فهیمه 67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فهیمه 67 نمایش پست ها
    ممنونم از شما
    خواهش عزیز

    موفق باشید

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    خواهش عزیزموفق باشید
    اقا فرشاد اگه فعلا نتونم به مشاوره حضوری برم راهی هست که بتونم از این حالت در بیام؟یعنی خودم واسه خودم کاری انجام بدم؟ منظورم بی انگیزگیمه.

  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6585
    نوشته ها
    151
    تشکـر
    6
    تشکر شده 92 بار در 58 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فهیمه 67 نمایش پست ها
    سلام .تازه واردم.هنوز هم با سایت زیاد اشنا نشدم.ممنون میشم زود جواب بدید.من 26سالمه و دچار بیعلاقگی و بی انگیزگی در همه امور شدم لیسانس گرافیک دارم ولی کلا از رشتمم بدم اومده .اکثر مواقع بیحوصله وتنبلم و حوصله انجام کاری رو ندارم.من از کجا بفهمم به چه کاری علاقه دارم؟وتو چه کاری استعداد دارم؟و چطور از حالت بی انگیزگی بیرون بیام.من در 17سالگی دچار استرس شدم و یه سری جریانات سخت رو در مراحل تحصیل پشت سر گذاشتم.نمیدونم نیاز به شرح هست یانه.لطفا واسه سردرگمی و پیداکردن انگیزه بهم راهکار بدید ممنون.

    بسم الله الرحمن الرحیم

    دوست عزیز شما دچار مشکل روزمرگی یا همون عادت و یا تکراری بودن روز ها شدید برای این رفع این مشکل فقط کافیه کاراتونو به یه شکل متفاوتی انجام بدهید

    از متن سوالتون فهمیدم که شما خستگی فکری هم دارید یک حالت سردرگمی ....فک میکنم در تصمیم گیری هم مشکل دارید

    تقریبا تمام مشکلاتی که دارید یک جوری با بی نظمی خواب در ارتباطه...فک نمیکنم برنامه خاص خواب منظم داشته باشید

    1.اولا شما سعی کنید کارهاتونو به شکل متفاوت انجام بدهید

    2.خوابتونو تنظیم کنید شب ها حتما بخوابید و کافی و با ساعتی مشخص...در ضمن بیشتر از 7 الی 8 ساعت هم نخوابید

    3.شب ها با اب خنک دوش بگیرید و اب زیاد بنوشید
    امضای ایشان
    حضرت امیر المومنین(ع)

    هيچ ثروتي چون عقل و هيچ فقري چون جهل و هيچ ميراثي چون ادب و هيچ پشتيباني چون مشورت نخواهد بود.

  16. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7376
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    منم دچار همین مشکل شدم
    من اصلا خودمو درک نمیکنم
    گیجم به هیچی اعتقاد ندارم
    احساس خلاء روحی و احساسی دارم
    هیچ جهت و هدفی ندارم هیچ منطق درستی ندارم
    جالب اینجاس با وجود این همه سردرگمی عمیقا آرومم
    خواهش میکنم یکی یه راهی نشون بده

  17. کاربران زیر از saeedilami بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فهیمه 67 نمایش پست ها
    اقا فرشاد اگه فعلا نتونم به مشاوره حضوری برم راهی هست که بتونم از این حالت در بیام؟یعنی خودم واسه خودم کاری انجام بدم؟ منظورم بی انگیزگیمه.
    عزیز شدن میشه منتها برات خیلی سخته چون اون پتانسیل رو نداری ولی خوب فهرست وار میگم:

    ورزش اونم گروهی

    خواب منظم

    مطالعه

    تغذیه سالم

    تفریحات سالم

    شبکه دوستان خوب و سالم

    تمرکز و مدیتیشن

    فعالیت کاری

    برنامه ریزی

  19. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط delphic نمایش پست ها
    بسم الله الرحمن الرحیمدوست عزیز شما دچار مشکل روزمرگی یا همون عادت و یا تکراری بودن روز ها شدید برای این رفع این مشکل فقط کافیه کاراتونو به یه شکل متفاوتی انجام بدهیداز متن سوالتون فهمیدم که شما خستگی فکری هم دارید یک حالت سردرگمی ....فک میکنم در تصمیم گیری هم مشکل داریدتقریبا تمام مشکلاتی که دارید یک جوری با بی نظمی خواب در ارتباطه...فک نمیکنم برنامه خاص خواب منظم داشته باشید1.اولا شما سعی کنید کارهاتونو به شکل متفاوت انجام بدهید2.خوابتونو تنظیم کنید شب ها حتما بخوابید و کافی و با ساعتی مشخص...در ضمن بیشتر از 7 الی 8 ساعت هم نخوابید3.شب ها با اب خنک دوش بگیرید و اب زیاد بنوشید
    ممنون از راهنماییتون.ولی کاش با این نکات جزیی قابل حل بود.من الان چند ساله با این قضیه درگیرم.

  21. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6585
    نوشته ها
    151
    تشکـر
    6
    تشکر شده 92 بار در 58 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فهیمه 67 نمایش پست ها
    ممنون از راهنماییتون.ولی کاش با این نکات جزیی قابل حل بود.من الان چند ساله با این قضیه درگیرم.


    بسم الله الرحمن الرحیم

    شما فقط خوابتونو درست کنید بعد از یه مدت همه چیز درست خواهد شد

    و این فقط به تلاش خودتونه...اگر خواب شما درست نباشه همه چیز کسل کننده میشه حوصله هیچ کس رو ندارید ..حتی حال مطالعه کردن رو هم ندارید...شما فقط با عمل به صحت حرف من میرسید
    خواب کافی حتما در شب و منظم
    امضای ایشان
    حضرت امیر المومنین(ع)

    هيچ ثروتي چون عقل و هيچ فقري چون جهل و هيچ ميراثي چون ادب و هيچ پشتيباني چون مشورت نخواهد بود.

  22. کاربران زیر از delphic بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط saeedilami نمایش پست ها
    منم دچار همین مشکل شدممن اصلا خودمو درک نمیکنمگیجم به هیچی اعتقاد ندارماحساس خلاء روحی و احساسی دارمهیچ جهت و هدفی ندارم هیچ منطق درستی ندارم جالب اینجاس با وجود این همه سردرگمی عمیقا آروممخواهش میکنم یکی یه راهی نشون بده
    باز خوبه که ارامش داری.امیوارم حل بشه مشکلت.

  24. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7376
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    فهیمه خانوم مشکل من فک کنم اینه که خودمو قادر به انجام هیچ کاری نمیدونم
    شاید خودمو باور ندارم واقعا نمیدونم
    فقط میدونم تو وضعیت خوبی نیستم 4ساله درگیرم با این مشکل
    خیلی روحیمو باختم جرات برداشتن قدم تو واقعیت ها رو از دست دادم و به خیالات رو آوردم...
    آرامشم از بیخیالیمه نه اینکه لزوما یک احساس واقعی باشه

  25. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7362
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    38
    تشکر شده 89 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فهیمه 67 نمایش پست ها
    خیلی سخته.ادم احساس میکنه عمرش بر باد رفته انشاله مشکل شما هم حل بشه دوست خوبم.

    ممنونم حالا من 20 سالمه

    هم افسردم
    هم استرسی
    هم ترسو
    هم وسواسی

    کلا جوونیمو روزام تلخ شده برام

  26. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7447
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    0
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    برو ادمای پایینتر از خودتو تو جامعه ببین --- سلامتی خودتو ببین --- برو شنا --- برو کوه ---

  27. کاربران زیر از radar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : راهمو گم کردم

    ما همه مون بازی گریم
    [IMG]file:///E:/کودک%20درون/کودک%20درون(اریک%20برن%20-%20Eric%20Berne)%20-%20همشهری%20جوان_files/%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%20%D8%AF%D8%B1%D9%88%D9%8 6%28%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9%20%D8%A8%D8%B1%D9%86% 20-%20Eric%20Berne%29%20-%20%D9%87%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C%20%D8%AC%D 9%88%D8%A7%D9%86_files/1tagpy.jpg[/IMG]
    کاشف کودک درون ( Eric Berne 1910-1970 )
    اریک لنارد برتشتاین (که بعدا که تبعه آمریکا شد خودش اسمش را کرد اریک برن)سال ۱۹۱۰ در مونترال کانادا به دنیا آمد .وقتی پدرش مرد به توصیه مادرش رفت و راه پدر را در امریکا ادامه داد و پزشک شد و خیلی دقیق تر روانپزشک .اریک وارد ارتش آمریکا شد تا بعنوان روانپزشک در ارتش این کشور خدمت کند.اولش او هم مثل تمام همدوره ای هایش از روانکاوی فروید خوشش آمد و بعد کم کم مثل تمام روانشناسانی که بعد از فروید نظریه دادند , یک نظریه ساده و جمع و جور در مورد آدمها ارائه داد و اسمش را گذاشت " نظریه تحلیل متقابل رفتار" "TA یا Analysis Transactional" .او ۶ سال قبل از مرگش یعنی در ۱۹۶۴ کاری کرد کارستان و کتابی نوشت به عنوان " بازی ها " و هرچه را که می خواست بگوید ریخت توی این کتاب .کتابش مثل اسب فروخت و به خیلی از زبانهای دنیا از جمله فارسی ترجمه شد.کودک درون , بالغ درون و والد درون مفاهیمی بودند که اولین بار اریک برن در کتابهایش آنها آفرید و در موردشان حرف زد. حالا دیگر افتاده توی زبون همه مردم کلمه کودک درون رو می گویم.خیلی ها بی هوا این کلمه رو به کار می برند.حتی با این کلمه ها فیلم آتش بس ساخته می شود و ملت می بینند و حالش رو می برند اما واقعا این کودک درون چی هست و از کجا اومده و به چه درد میخوره؟ بالغ درون و والد درون دیگر چه صیغه ای هستند چرا این کلمه ها افتاد توی دهن مردم؟کودک درون:اسمش روش است آن بخش از وجود ماست که دوست دارد بچگی کنه .یعنی اینکه مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد.کودک درون ماست که ما را وا میدارد از خودمان خلاقیت در کنیم.شعر بگوییم , شوخی کنیم , در هپروت تخیلاتمان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم .کودک درون ماست که قهر می کند , ناز می کشد و یکهویی بهانه کوه و دشت می کند.اماچیزی که مهمتر از خود کودک درون است انواع ان است. ما دو نوع کودک درون داریم:کودک سازگار و کودک طبیعی.انکه هی می گویند کودک درونت را دریاب منظورشان کودک طبیعی درون است.اما کودک سازگار اصلا چیز خوبی نیست چون که کاملا تحت تاثیر والد است یعنی نوعی از کودکی کردن که که والدین ادم دوست دارندو کاملا تحت سلطه است.یادتان باشد که کودک طبیعی کاملا شاد .و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگری می کند به هر حال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد دیکته والدین خودش و جانشینان والدینش در اجتماع (از معلم گرفته تا همسر)را اجرا می کندو فقط هدفش مقبول بودن است.هنرمندها و انها که به قول معروف اهل عشق و حال هستند به کودک طبیعی درونشان حسابی راه می دهند.بالغ درون:بالغ بخش به اصطلاح عاقل شخصیت ماست بخشی که تصمیمهای منطقی می گیرد.اطلاعات را پردازش می کند با دیگران رابطه محترمانه برقرار می کند و کلا واقع گراست.ما اوقاتی که داریم مثل بچه ادم یه بحث منطقی را با دیگران راه می اندازیم به بخش بالغ درونمان راه داده ایم.ادمهایی که به منطقی بودن مشهور هستند به بالغ درونشان خیلی راه می دهند.والد درون:هر چه پیش داوری تعصبات و باورهای خشک در کله مبارک شماست برای همین والد درونتان است.تمام بایدها و نبایدها و دستورالعملهای بی چون و چرای وجودتان از جانب والد درون صادر می شود.والد درون هم در رابطه با دیگران دو تا کار می تواند انجام دهداولی این استکه کنترل کند یعنی این که هی به ادم سخت بگیرداذیت کند و گیر بدهد.اما والد دوم برعکس است یعنی اینکه از تو و تصمیمات ات حمایت کرده و تو را نوازش می کند.این دو تا کار دقیقا کارهایی هستند که همزمان والدین ما در زندگی واقعی مان در مورد ما انجام می دهندو برای همین اریک برن اسمش را گذاشته والد درون.یادتان باشد ادمهایی که عزت نفس پایینی دارند و از خودشان هم بدشان می اید به این والد کنترل کننده شان خیلی راه داده اند.
    کودک بالغ و والد در رابطه های اجتماعی
    اریک برن می گوید وقتی که ۲ تا آدم روبروی هم قرار می گیرند انگار ۲ شخصیت ۳ بخشی روبروی هم قرار گرفته اند.هر کسی یک جنبه از این ۳ بخش را وارد رابطه می کند.ما در ساده ترین شکل می توانیم ۶ رابطه اجتماعی داشته باشیم:

    کودک-کودک1:وقتی که شما دارید با دوستان اب بازی می کنید وقتی که شروع می کنید به تعریف جوک و اس ام اس خواندن برای همدیگر و وقتی باهم شوخی های پاستوریزه می فرمایید دارید وارد یک رابطه کودک-کودک می شوید.بالغ-کودک2:این هم وقتی است که یک طرف رابطه دارد با منطقش حرف می زند و می خواهد تصمیمات منطقی بگیرد اما طرف مقابل هی می خواهد قضیه را عاطفی کند و با گریه کردن و لوس بازی و ناز کشیدن بازی را به نفع خودش تمام کند. مثلا تصور کنید که اقای شوهر دارد یک قضیه را برای زنش توضیح می دهد و از او می خواهد که در این راه کمکش کند اما یک دفعه زن می زند زیر گریه و می گوید که تو اصلا به فکر من نیستی و به توجه نمی کنی و الی اخر.بالغ-بالغ3:در این رابطه هم ما و هم طرف مقابلمان منطقی هستیم و همه چیز مطابق منطق پیش می رود و عاطفه دخالتی در رابطه ندارد.مثلا وقتی که ما با استادمان در مورد یک مفهوم اماری حرف می زنیم احتمال دارد این بازی را راه انداخته باشیم.والد-کودک4:تا حالا هر دو طرف بخش های مشابه شخصیتشان را می گذاشتند وسط اما امان از وقتی که یک نفر یک بخش از شخصیت اش و دیگری یک بخش دیگر را می اورد توی میدان.در رابطه والد-کودک یک طرف رابطه نقش پدر و مادر را بازی می کند و نفر دیگر می رود در لاک کودکی اش.در بدترین حالتش (و متاسفانه رایج ترینش)والد جنبه سختگیرش را می اوردوسط و هی امر و نهی می کند و کودک بخش سازگارش را و هی می گوید :چشم چشم شما درست می فرمایید.اما رابطه والد-کودک همیشه اینقدر هم وحشتناک نیست کافی است که والد جنبه حمایت گرش را وارد کند و کودک طرف مقابل خودش را لوس کند.در این حالت چیزی شکل می گیرد که اریک برن اسمش را گذاشته نوازش و معتقد است که همه ما ادمها به نوازش کردن و نوازش شدن احتیاج داریم.بالغ-والد5:این رابطه هم خیلی رایج است یعنی وقتی یک طرف دارد با منطق رفتار می کند یا حرف می زند اما طرف مقابل شروع می کند به انتقادهای سخت گیرانه خندیدن و مسخره کردن و هره بازی. مثلا تصور کنید یک نفر دارد سخنرانی می کند که یکدفعه یک نفر از وسط جمع شروع می کند به بلند بلند خندیدن و انتقاد کردن و مسخره کردن سخنران.والد-والد6:در بازی والد-والد هر دو طرفمان می خواهیم ژست یک بزرگسال چیز فهم را بگیریماگر والد حمایت کننده مان وسط باشد,مثالش می شود حرف زدن در مورد آب و هوا و تایید همدیگر و گفتن " به به ! به به!" به هم.اما خدا نکند والد کنترل کننده بیاد وسط ; آن وقت است که دعوا شروع می شود و هر کس می خواهد حرف های خودش را به کرسی بنشاند.همه می روند در نقش پدر و مادر سختگیر گذشته...

  29. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ابوغفار نمایش پست ها
    ما همه مون بازی گریم
    [IMG]file:///E:/کودک%20درون/کودک%20درون(اریک%20برن%20-%20Eric%20Berne)%20-%20همشهری%20جوان_files/%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%20%D8%AF%D8%B1%D9%88%D9%8 6%28%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9%20%D8%A8%D8%B1%D9%86% 20-%20Eric%20Berne%29%20-%20%D9%87%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C%20%D8%AC%D 9%88%D8%A7%D9%86_files/1tagpy.jpg[/IMG]
    کاشف کودک درون ( Eric Berne 1910-1970 )
    اریک لنارد برتشتاین (که بعدا که تبعه آمریکا شد خودش اسمش را کرد اریک برن)سال ۱۹۱۰ در مونترال کانادا به دنیا آمد .وقتی پدرش مرد به توصیه مادرش رفت و راه پدر را در امریکا ادامه داد و پزشک شد و خیلی دقیق تر روانپزشک .اریک وارد ارتش آمریکا شد تا بعنوان روانپزشک در ارتش این کشور خدمت کند.اولش او هم مثل تمام همدوره ای هایش از روانکاوی فروید خوشش آمد و بعد کم کم مثل تمام روانشناسانی که بعد از فروید نظریه دادند , یک نظریه ساده و جمع و جور در مورد آدمها ارائه داد و اسمش را گذاشت " نظریه تحلیل متقابل رفتار" "TA یا Analysis Transactional" .او ۶ سال قبل از مرگش یعنی در ۱۹۶۴ کاری کرد کارستان و کتابی نوشت به عنوان " بازی ها " و هرچه را که می خواست بگوید ریخت توی این کتاب .کتابش مثل اسب فروخت و به خیلی از زبانهای دنیا از جمله فارسی ترجمه شد.کودک درون , بالغ درون و والد درون مفاهیمی بودند که اولین بار اریک برن در کتابهایش آنها آفرید و در موردشان حرف زد. حالا دیگر افتاده توی زبون همه مردم کلمه کودک درون رو می گویم.خیلی ها بی هوا این کلمه رو به کار می برند.حتی با این کلمه ها فیلم آتش بس ساخته می شود و ملت می بینند و حالش رو می برند اما واقعا این کودک درون چی هست و از کجا اومده و به چه درد میخوره؟ بالغ درون و والد درون دیگر چه صیغه ای هستند چرا این کلمه ها افتاد توی دهن مردم؟کودک درون:اسمش روش است آن بخش از وجود ماست که دوست دارد بچگی کنه .یعنی اینکه مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد.کودک درون ماست که ما را وا میدارد از خودمان خلاقیت در کنیم.شعر بگوییم , شوخی کنیم , در هپروت تخیلاتمان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم .کودک درون ماست که قهر می کند , ناز می کشد و یکهویی بهانه کوه و دشت می کند.اماچیزی که مهمتر از خود کودک درون است انواع ان است. ما دو نوع کودک درون داریم:کودک سازگار و کودک طبیعی.انکه هی می گویند کودک درونت را دریاب منظورشان کودک طبیعی درون است.اما کودک سازگار اصلا چیز خوبی نیست چون که کاملا تحت تاثیر والد است یعنی نوعی از کودکی کردن که که والدین ادم دوست دارندو کاملا تحت سلطه است.یادتان باشد که کودک طبیعی کاملا شاد .و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگری می کند به هر حال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد دیکته والدین خودش و جانشینان والدینش در اجتماع (از معلم گرفته تا همسر)را اجرا می کندو فقط هدفش مقبول بودن است.هنرمندها و انها که به قول معروف اهل عشق و حال هستند به کودک طبیعی درونشان حسابی راه می دهند.بالغ درون:بالغ بخش به اصطلاح عاقل شخصیت ماست بخشی که تصمیمهای منطقی می گیرد.اطلاعات را پردازش می کند با دیگران رابطه محترمانه برقرار می کند و کلا واقع گراست.ما اوقاتی که داریم مثل بچه ادم یه بحث منطقی را با دیگران راه می اندازیم به بخش بالغ درونمان راه داده ایم.ادمهایی که به منطقی بودن مشهور هستند به بالغ درونشان خیلی راه می دهند.والد درون:هر چه پیش داوری تعصبات و باورهای خشک در کله مبارک شماست برای همین والد درونتان است.تمام بایدها و نبایدها و دستورالعملهای بی چون و چرای وجودتان از جانب والد درون صادر می شود.والد درون هم در رابطه با دیگران دو تا کار می تواند انجام دهداولی این استکه کنترل کند یعنی این که هی به ادم سخت بگیرداذیت کند و گیر بدهد.اما والد دوم برعکس است یعنی اینکه از تو و تصمیمات ات حمایت کرده و تو را نوازش می کند.این دو تا کار دقیقا کارهایی هستند که همزمان والدین ما در زندگی واقعی مان در مورد ما انجام می دهندو برای همین اریک برن اسمش را گذاشته والد درون.یادتان باشد ادمهایی که عزت نفس پایینی دارند و از خودشان هم بدشان می اید به این والد کنترل کننده شان خیلی راه داده اند.
    کودک بالغ و والد در رابطه های اجتماعی
    اریک برن می گوید وقتی که ۲ تا آدم روبروی هم قرار می گیرند انگار ۲ شخصیت ۳ بخشی روبروی هم قرار گرفته اند.هر کسی یک جنبه از این ۳ بخش را وارد رابطه می کند.ما در ساده ترین شکل می توانیم ۶ رابطه اجتماعی داشته باشیم:
    کودک-کودک1:وقتی که شما دارید با دوستان اب بازی می کنید وقتی که شروع می کنید به تعریف جوک و اس ام اس خواندن برای همدیگر و وقتی باهم شوخی های پاستوریزه می فرمایید دارید وارد یک رابطه کودک-کودک می شوید.بالغ-کودک2:این هم وقتی است که یک طرف رابطه دارد با منطقش حرف می زند و می خواهد تصمیمات منطقی بگیرد اما طرف مقابل هی می خواهد قضیه را عاطفی کند و با گریه کردن و لوس بازی و ناز کشیدن بازی را به نفع خودش تمام کند. مثلا تصور کنید که اقای شوهر دارد یک قضیه را برای زنش توضیح می دهد و از او می خواهد که در این راه کمکش کند اما یک دفعه زن می زند زیر گریه و می گوید که تو اصلا به فکر من نیستی و به توجه نمی کنی و الی اخر.بالغ-بالغ3:در این رابطه هم ما و هم طرف مقابلمان منطقی هستیم و همه چیز مطابق منطق پیش می رود و عاطفه دخالتی در رابطه ندارد.مثلا وقتی که ما با استادمان در مورد یک مفهوم اماری حرف می زنیم احتمال دارد این بازی را راه انداخته باشیم.والد-کودک4:تا حالا هر دو طرف بخش های مشابه شخصیتشان را می گذاشتند وسط اما امان از وقتی که یک نفر یک بخش از شخصیت اش و دیگری یک بخش دیگر را می اورد توی میدان.در رابطه والد-کودک یک طرف رابطه نقش پدر و مادر را بازی می کند و نفر دیگر می رود در لاک کودکی اش.در بدترین حالتش (و متاسفانه رایج ترینش)والد جنبه سختگیرش را می اوردوسط و هی امر و نهی می کند و کودک بخش سازگارش را و هی می گوید :چشم چشم شما درست می فرمایید.اما رابطه والد-کودک همیشه اینقدر هم وحشتناک نیست کافی است که والد جنبه حمایت گرش را وارد کند و کودک طرف مقابل خودش را لوس کند.در این حالت چیزی شکل می گیرد که اریک برن اسمش را گذاشته نوازش و معتقد است که همه ما ادمها به نوازش کردن و نوازش شدن احتیاج داریم.بالغ-والد5:این رابطه هم خیلی رایج است یعنی وقتی یک طرف دارد با منطق رفتار می کند یا حرف می زند اما طرف مقابل شروع می کند به انتقادهای سخت گیرانه خندیدن و مسخره کردن و هره بازی. مثلا تصور کنید یک نفر دارد سخنرانی می کند که یکدفعه یک نفر از وسط جمع شروع می کند به بلند بلند خندیدن و انتقاد کردن و مسخره کردن سخنران.والد-والد6:در بازی والد-والد هر دو طرفمان می خواهیم ژست یک بزرگسال چیز فهم را بگیریماگر والد حمایت کننده مان وسط باشد,مثالش می شود حرف زدن در مورد آب و هوا و تایید همدیگر و گفتن " به به ! به به!" به هم.اما خدا نکند والد کنترل کننده بیاد وسط ; آن وقت است که دعوا شروع می شود و هر کس می خواهد حرف های خودش را به کرسی بنشاند.همه می روند در نقش پدر و مادر سختگیر گذشته...
    سلام جناب ابوغفار ممنون از مطلبی که دادید.بنظرتون این شناخت میتونه کمک کننده باشه؟منظورتونو بگید لطفا.اگه راهکار دارید ممنون میشم بگید.

  30. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7319
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    52
    تشکر شده 21 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    نقل قول نوشته اصلی توسط saeedilami نمایش پست ها
    فهیمه خانوم مشکل من فک کنم اینه که خودمو قادر به انجام هیچ کاری نمیدونم
    شاید خودمو باور ندارم واقعا نمیدونم
    فقط میدونم تو وضعیت خوبی نیستم 4ساله درگیرم با این مشکل
    خیلی روحیمو باختم جرات برداشتن قدم تو واقعیت ها رو از دست دادم و به خیالات رو آوردم...
    آرامشم از بیخیالیمه نه اینکه لزوما یک احساس واقعی باشه
    میفهمم.دقیقا منم خود باور نیستم.و مشکل من وشما اینه نه خودمونو میشناسیم .و نه اعتماد میکنیم.واین خودش ضعف بوجود میاره.

  31. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7376
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : راهمو گم کردم

    موندم الان درست چیه غلط چیه
    خیلی گیج شدم خیلی
    یعنی الان باید چیکار کنم من الان چمه
    چرا اصن نمیفهمم دیگران چی میگن
    کمکم کنید شدم عین یه مرده
    ویرایش توسط saeedilami : 10-15-2014 در ساعت 01:39 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد