نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: رنج تنهایی

2418
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10258
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    رنج تنهایی

    سلام
    سعی میکنم خلاصه بگم اما قصه من یکم طولانیه
    امیدوارم حوصله کنید و پر چونگی من و به خوبی خودتون ببخشید
    اگر از لحاظ کلی و ظاهری بخواهیم به من نگاه کنیم، من یه دختر نسبتا مرفه هستم از سطح اجتماعی و خانوادگی نسبتا خوب! شاید خیلیییییییی از اطرافیا تو یک سری چیز ها آرزوشونه جای من بودن..
    اما واقعیت درونی من و زندگیم چیز دیگه ای هست. من از زندگی خسته ام و اصلا برام مهم نیست که یک ثانیه دیگه اصلا نباشم

    از وقتی چشم باز کردم فهمیدم که باید با یه سری انرژی های منفی گاه گاه از سوی اطرافیا (شامل تحقیر، بی تفاوتی، سوء استفاده عاطفی، ....) کنار بیام و میدونم به هر حال اینها شاید برای بقیه هم بوده. اما حس میکنم یا این چیزای منفی خیلی زیاد برای من اتفاق افتاده، یا من در برابر این اتفاقات خیلی ضعیف بودم ( از همه لحاظ فیزیکی، روحی، هوشی، ..)

    خلاصه بگم که در کل " خودم رو دوست ندارم" و متعاقبا کس دیگه ای رو هم نمیتونم دوست داشته باشم
    توی دوران مدرسه و کودکی- نوجوانی آدم ساکتی بودم و به سختی دوست پیدا میکردم یا اصلا یه سالهایی هیچ دوستی نداشتم و همش تنها بودم چون احساس میکردم کسی نیست که شبیه من باشه و من اکثریت رو به شکل خیلی گستاخ و بدجنس یا خیلی کودن ارزیابی میکردم. حتی یه صحنه هایی هنوز با تمام جزئیات جلو چشممه که واقعا کسی به دوستی با من علاقه ای نداشت و کلا با شخصیت من به قول معروف حال نمیکرد! و همیشه از اینکه بعضی از افراد چقدر محبوبیت داشتند و همه تحویلشون میگرفتند غصه میخوردم

    خلاصه اینکه الان خیلی از اون سالها میگذره و متاسفانه کماکان کیفیت زندگی عاطفی من در همون حد هست و میتونم بگم 95% مواقع با خلأ عاطفی ناشی از برآورده نشدن نیاز دوست داشته شدن توسط افراد غیر از دایره خانواده مواجه هستم.

    توی دوستی برای آدم ها حتی کسایی که تازه با هم آشنا شدیم واقعا از جون و دل مایه میذارم اما تاحالا نصف کارایی که من حاضر شدم براشون انجام بدم کلا همشون رو با هم جمع کنیم بازم اونقدر نمیشه!!!!
    فکر کنید توی این 27 سال زندگیم هنوز هیچ دوست بدردبخوری پیدا نمیشه که هروقت غمگین بودم برام وقت داشته باشه و فقط ادعا دارن و کل دوستیشون خلاصه میشه توی اینکه یه روز در ماه بیان کافی شاپ و یه مشت چرندیات تحویل من بدن و بعد برن دنبال زندگی خودشون تا یک یا چند ماه دیگه.

    سالهاست که تنهایی، همزمان خوره روح من و مونس روز و شب من شده و واقعا هیچ راهی نتونستم پیدا کنم. اما هیچوقت به نظر اطرافیا اونفدر حاد نبوده که نیاز به بردن به دکتر یا مشاور جدی حس بشه. فقط چند تا مشاور آشنا که باهاشون راحت نبودم و نتونستم همه حقیقتو بگم و کلاً دردی رو از من دوا نکردند.

    چند وقتیه که فکر میکنم وقتی زبونم لال دیگه پدر و مادرم کنارم نباشند دیگه واقعا تنها میشم و ممکنه آلزایمر زودرس بگیرم و به جنون برسم!!!! خیــــــلی از آینده میترسم. حتی با فرض اینکه متأهل باشم.....

    من با فرض اینکه افراد متخصص میان پست ها رو میخونن اومدم، امیدوارم همینجوری باشه چون افراد عادی هیچ درکی از حرفهای من نخواهند داشت

    با تشکر
    ویرایش توسط binaam : 01-01-2015 در ساعت 03:33 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رنج تـــــــــــــــــنهایی

    خب عزیزم اگر میخوای به نتیجه ای برسی باید حضوراگ با مشاوری متعهد مشورت کنید

    میتونید با شماره های درج شده در اول سایت هم مشاوره تلفنی انجام بدید ...

    ولی در کل مشکل شما همون مورد 95 درصدیه که احساس میکنید کسی دوستتون نداره

    و این ناراحتی رو پشت نقابی از سردی و کمال طلبی قایم کردید ....

    خب اگر بخوایت دوست داشته بشید باید دوست بدارید ولی نه با زور و نقش بازی کردن ...

    باید نقاب رو بردارید تا دیگران بدونن باطن شما چه چیزی هست و باید بتونید تحمل کنید تا دیگران به شما اعتماد بکنن...

    دوست خوبم شادی تو در شاد کردن دیگرانه ...

    آینده تو در امروز و در این افکار و احساسات تو قرار داده شده ... همونطور که از چیزی میترسی به سرت میاد

    پس اگر از چیزی خوشت بیاد و با قدرتی که افکار منفی رو صاتع میکنید افکار مثبت روصاتع کنید

    خواهید دید به چیزهایی که دوست داشتید رسیده اید ...

    ولی انسان ذاتا منفی گراست و به همین خاطره در این افکار خیلی زود سرد و دلزده میشه

    پس بهتره در این مورد اول از همه با مشاور مشورت کنید و بعد اگر تونستید سی دی های راز رو از بازار تهیه کنید و ببینید
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  3. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10258
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رنج تـــــــــــــــــنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa42 نمایش پست ها
    خب عزیزم اگر میخوای به نتیجه ای برسی باید حضوراگ با مشاوری متعهد مشورت کنید

    میتونید با شماره های درج شده در اول سایت هم مشاوره تلفنی انجام بدید ...

    ولی در کل مشکل شما همون مورد 95 درصدیه که احساس میکنید کسی دوستتون نداره

    و این ناراحتی رو پشت نقابی از سردی و کمال طلبی قایم کردید ....

    خب اگر بخوایت دوست داشته بشید باید دوست بدارید ولی نه با زور و نقش بازی کردن ...

    باید نقاب رو بردارید تا دیگران بدونن باطن شما چه چیزی هست و باید بتونید تحمل کنید تا دیگران به شما اعتماد بکنن...

    دوست خوبم شادی تو در شاد کردن دیگرانه ...

    آینده تو در امروز و در این افکار و احساسات تو قرار داده شده ... همونطور که از چیزی میترسی به سرت میاد

    پس اگر از چیزی خوشت بیاد و با قدرتی که افکار منفی رو صاتع میکنید افکار مثبت روصاتع کنید

    خواهید دید به چیزهایی که دوست داشتید رسیده اید ...

    ولی انسان ذاتا منفی گراست و به همین خاطره در این افکار خیلی زود سرد و دلزده میشه

    پس بهتره در این مورد اول از همه با مشاور مشورت کنید و بعد اگر تونستید سی دی های راز رو از بازار تهیه کنید و ببینید
    مرسی از پاسخ شما، والا راستش خیلی امید ندارم کسی بتونه راه حل مفیدی بهم پیشنهاد بده اما احتمالا مشاورین شما رو امتحان میکنم. اما مشکل عمده من تو دوستی معمولیه نه با پسر ها و کمال طلبی.
    سی دی راز رو فکر کنم 2-3 باری دیدم و گوش کردم اما وقتی دیگران تمایلی به بودن با من ندارند چه فایده داره اینهمه مثبت اندیشی و کارهای مثبت؟!

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رنج تنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط binaam نمایش پست ها
    سلام
    سعی میکنم خلاصه بگم اما قصه من یکم طولانیه
    امیدوارم حوصله کنید و پر چونگی من و به خوبی خودتون ببخشید
    اگر از لحاظ کلی و ظاهری بخواهیم به من نگاه کنیم، من یه دختر نسبتا مرفه هستم از سطح اجتماعی و خانوادگی نسبتا خوب! شاید خیلیییییییی از اطرافیا تو یک سری چیز ها آرزوشونه جای من بودن..
    اما واقعیت درونی من و زندگیم چیز دیگه ای هست. من از زندگی خسته ام و اصلا برام مهم نیست که یک ثانیه دیگه اصلا نباشم

    از وقتی چشم باز کردم فهمیدم که باید با یه سری انرژی های منفی گاه گاه از سوی اطرافیا (شامل تحقیر، بی تفاوتی، سوء استفاده عاطفی، ....) کنار بیام و میدونم به هر حال اینها شاید برای بقیه هم بوده. اما حس میکنم یا این چیزای منفی خیلی زیاد برای من اتفاق افتاده، یا من در برابر این اتفاقات خیلی ضعیف بودم ( از همه لحاظ فیزیکی، روحی، هوشی، ..)

    خلاصه بگم که در کل " خودم رو دوست ندارم" و متعاقبا کس دیگه ای رو هم نمیتونم دوست داشته باشم
    توی دوران مدرسه و کودکی- نوجوانی آدم ساکتی بودم و به سختی دوست پیدا میکردم یا اصلا یه سالهایی هیچ دوستی نداشتم و همش تنها بودم چون احساس میکردم کسی نیست که شبیه من باشه و من اکثریت رو به شکل خیلی گستاخ و بدجنس یا خیلی کودن ارزیابی میکردم. حتی یه صحنه هایی هنوز با تمام جزئیات جلو چشممه که واقعا کسی به دوستی با من علاقه ای نداشت و کلا با شخصیت من به قول معروف حال نمیکرد! و همیشه از اینکه بعضی از افراد چقدر محبوبیت داشتند و همه تحویلشون میگرفتند غصه میخوردم

    خلاصه اینکه الان خیلی از اون سالها میگذره و متاسفانه کماکان کیفیت زندگی عاطفی من در همون حد هست و میتونم بگم 95% مواقع با خلأ عاطفی ناشی از برآورده نشدن نیاز دوست داشته شدن توسط افراد غیر از دایره خانواده مواجه هستم.

    توی دوستی برای آدم ها حتی کسایی که تازه با هم آشنا شدیم واقعا از جون و دل مایه میذارم اما تاحالا نصف کارایی که من حاضر شدم براشون انجام بدم کلا همشون رو با هم جمع کنیم بازم اونقدر نمیشه!!!!
    فکر کنید توی این 28 سال زندگیم هنوز هیچ آدم بدردبخوری پیدا نمیشه که هروقت غمگین بودم برام وقت داشته باشه (جز دوست جنس مخالف و اونم یک مورد) و فقط ادعا دارن و کل دوستیشون خلاصه میشه توی اینکه یه روز در ماه بیان کافی شاپ و یه مشت چرندیات تحویل من بدن و بعد برن دنبال زندگی خودشون تا یک یا چند ماه دیگه.
    که البته لازم به ذکره توی روابط دوستی با جنس مخالف هم به بن بست خوردم و دچار کمال طلبی شدید هستم و در برابر علاقه ای که اونها نشون میدن هیچ حس خاصی ندارم و تاحالا نشده شخصی رو از ته دل دوست داشته باشم و همه آشناییام هم فیسبوکی بوده...

    سالهاست که تنهایی، همزمان خوره روح من و مونس روز و شب من شده و واقعا هیچ راهی نتونستم پیدا کنم. اما هیچوقت به نظر اطرافیا اونفدر حاد نبوده که نیاز به بردن به دکتر یا مشاور جدی حس بشه. فقط چند تا مشاور آشنا که باهاشون راحت نبودم و نتونستم همه حقیقتو بگم و کلا دردی رو از من دوا نکردند.

    چند وقتیه که فکر میکنم وقتی زبونم لال دیگه پدر و مادرم کنارم نباشند دیگه واقعا تنها میشم و ممکنه آلزایمر زودرس بگیرم و به جنون برسم!!!! خیــــــلی از آینده میترسم. حتی با فرض اینکه متأهل باشم.....


    من با فرض اینکه افراد متخصص میان پست ها رو میخونن اومدم، امیدوارم همینجوری باشه چون افراد عادی هیچ درکی از حرفهای من نخواهند داشت

    با تشکر
    سلام

    عزیز قبل از پاسخ چند سوال دارم که امید دارم به دقت پاسخ بدید:

    1-سن
    2-تحصیلات و رشته
    3-خواهر و برادر و فاصله سنی
    4- دید شما نسبت به والدینتان
    5-شغل و کار شما و پدر و مادر
    6- تحصیلات پدر و مادر
    7- سابقه اختلال یا بیماری روانی در خانواده پدری و مادری

    لطفا نقل قول کنید

    دکترا در روانشناسی
    ویرایش توسط شهرام2014 : 12-29-2014 در ساعت 05:56 PM

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10258
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رنج تـــــــــــــــــنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط رنگو نمایش پست ها
    ﺭﺍﻩ ﺟﺬﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﺟﻪ ﺍﻭﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.

    ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ، ﻧﯿﺎﺯﻫﺎ، ﻋﻘﺎﯾﺪ، ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎ ﻭ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺨﺼﯽ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺬﯾﺮﯾﻢ، ﺑﻪ ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺟﺬﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ.
    ﺍﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺬﺏ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻣﻌﻤﻮﻻ‌ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻫﻮﺵ ﻫﯿﺠﺎﻧﯽ ﺑﺎﻻ‌ ﻭﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺭﺷﺪ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﻟﻎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺑﯽ ﭘﯿﺮﺍﯾﻪ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ.
    ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ، ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﮐﻠﯿﺪﻫﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺟﺬﺍﺑﯿﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺟﺬﺍﺑﯿﺖ ﻭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺍﺯ"ﺗﻼ‌ﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺬﺏ ﺍﻓﺮﺍﺩ" ﺑﻪ ﺟﺬﺏ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭﺍﻓﺮﺍﺩ ﯾﮏ ﺳﺮﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﻭ ﺗﺪﺍﺑﯿﺮ ﻭﯾﮋﻩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﺗﺨﺎﺫ ﮐﻨﯿﺪ.
    ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ 36 ﺭﻭﺵ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺬﺍﺑﯿﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﺪ.

    1. ﺭﻭﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺗﺎﻥ، ﻓﻠﺴﻔﻪ، ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻼ‌ﺋﻖ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﻞ ﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﻻ‌ﻥ، ﻣﺬﻫﺐ ﯾﺎ ﻓﺮﻫﻨﮕﺘﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.
    2. ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﯿﺪ. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﯾﺎ ﻣﯿﻞ ﺑﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﻫﯿﺪ. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﺰﻧﯿﺪ.
    3. ﺑﻪ ﻏﺮﯾﺰﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺰﻧﯿﺪ. ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﯿﺮ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﯾﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺬﺕ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺍﺳﺖ ﮐﺸﻒ ﮐﻨﯿﺪ.
    4. ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﯿﺪ. ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﺭﻭﯼ ﻧﻘﺎﻁ ﻗﻮﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﮐﻨﯿﺪ. ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﻧﺎﻣﻼ‌ﯾﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﯿﺪ.
    5. . ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ. ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻭﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﯿﺪ. ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺷﻤﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ.
    6. ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼ‌ﺕ ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻩ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺎﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯿﺪ. ﺭﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﮔﺮﻻ‌ﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﮐﻪ ﺻﺮﻑ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﮑﻼ‌ﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﮐﻨﯿﺪ.
    7. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺩﺭ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﺯ ﻫﻮﺍ ﻭ ﻫﻮﺱ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﻭ ﻏﺬﺍﯼ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺴﻤﺘﺎﻥ ﻣﻔﯿﺪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ.
    8. ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﻤﻞ ﺷﻮﯾﺪ. ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﺎﻧﯿﺪ. ﺧﻼ‌ﻕ، ﺍﻫﻞ ﻋﻤﻞ ﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﺭﺳﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
    9. .ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻣﯿﺪﻫﯿﺪ. ﻓﻘﻂ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ. ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻗﺎﺋﻠﯿﺪ.

    10. ﺑﻪ ﺟﻨﺒﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯿﺪ. ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻈﺮ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﮐﻨﯿﺪ.
    11. ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﺤﻘﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻣﻬﻢ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ.
    12. ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ. ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻬﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﯽ ﺳﺎﺧﺘﻦ، ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺑﺨﺸﯿﺪﻥ، ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺨﺘﻦ ﻭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺒﺮﯾﺪ. ﺍﺯﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﯾﺎ ﮐﻨﺎﯾﻪ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ.

    13. ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺑﺨﻨﺪﯾﺪ. ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﻧﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻠﻖ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
    14. ﺷﺎﯾﻌﻪ ﭘﺮﺩﺍﺯﯼ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺻﺮﺍﺣﺘﺎ ﻭ ﯾﺎ ﺿﻤﻨﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻭ ﺍﻃﻼ‌ﻋﺎﺗﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺭﺿﺎ ﺣﺲ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﯾﺎ ﺩﺳﯿﺴﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﻠﯿﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻓﺸﺎ ﻧﮑﻨﯿﺪ.
    15. ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻨﯿﺪ. ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻏﺮ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻭ ﯾﺎ ﭘﯿﺶ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﻠﻪ ﻭﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯿﺪ.
    16. ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ. ﺩﺭ ﺍﺳﺮﻉ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻭﺍﺿﺢ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺕ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺳﯿﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﺪ.
    17. ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﯾﮏ ﮔﻔﺘﮕﻮﯼ ﺳﺎﻟﻢ ﻓﺮﺍ ﺑﺮﺳﺪ.
    18. ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ. ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻤﺎ ﻣﺸﮑﻼ‌ﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺻﻼ‌ﺡ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ. ﻓﻘﻂ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮐﻤﮏ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﻤﻞ ﺷﻮﯾﺪ.
    19. ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼ‌ﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﻫﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﯽ ﻃﺮﻑ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ. ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻣﯿﺪﻫﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺸﮑﻼ‌ﺗﺸﺎﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﺪ.
    20. ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺘﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﺘﺎﻥ. ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ، ﺳﻄﺤﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺎﻟﯽ، ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻣﯽ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﮕﺮﺩﯾﺪ.
    21. ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻨﻔﯽ، ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺜﺒﺖ ﻧﺪﻫﯿﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻪ، ﺑﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﺪ ﺩﭼﺎﺭ ﺧﺸﻢ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ. ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻓﺸﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ.
    خیلی ممنون از نکاتی که گفتید. راستی به جای 36 تا، 21 مورد اینجا پست شده.
    در مورد کمک به دیگران باور کنید واقعا هرچی که از دستم بر میاد برای همه انجام میدم و فقط وقتی میخوان در حد معقول. گاهاً افراد قدردان هستند اما اونجوری که ادعا میکنند واسه آدم دوستی نمیکنند. واقعیتش اینه که احساس میکنم این کم رویی و کم حرفی منه که به نظر دیگران جالب نمیاد، یا اینکه جدیدا مد شده دخترا هم تو محاورات با دوستاشون از الفاظ زشت استفاده میکنند که من زیاد اینجوری با کسی ارتباط برقرار نمیکنم و ترجیح میدم مثل آدم حرف بزنم!!!! یک سری هم الان بعد از چند سال بهم میگن ما فکر میکردیم آدم از خود راضی هستی، خودتو میگیری، اخم میکنی، ..... ولی الان دیگه بعد اینهمه سال واقعا با اونها اینجوری نیستم ولی بازم به نظر تمیاد دوست داشته باشن باهام معاشرت کنن و اغلب موقع احتیاجشون یادم میوفتن ....
    ویرایش توسط binaam : 12-30-2014 در ساعت 03:41 AM

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10258
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رنج تنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    عزیز قبل از پاسخ چند سوال دارم که امید دارم به دقت پاسخ بدید:

    1-سن
    2-تحصیلات و رشته
    3-خواهر و برادر و فاصله سنی
    4- دید شما نسبت به والدینتان
    5-شغل و کار شما و پدر و مادر
    6- تحصیلات پدر و مادر
    7- سابقه اختلال یا بیماری روانی در خانواده پدری و مادری

    لطفا نقل قول کنید

    دکترا در روانشناسی
    27 سالمه،
    لیسانس هستم
    یک خواهر 5 سال بزرگتر و یک برادر 2 سال کوچکتر،
    والدینم رو خیلی دوست دارم و مثل همه والدین دیگه مهربون و فداکار بلکه هم بیشتر
    پدرم دو تا فوق لیسانس و مادرم لیسانس یک دانشگاه خوب
    راستش دایی بزرگم یه ذره گاهی حالات عصبی داشت ولی اونجوری که تحت درمان باشه نبود (دکتر هم رفته بود)


    ممنون

    راستی اینم بگم پدرم خودش به همه مشاوره میده و توی فامیل و اطرافیان هرکی هر مشکلی پیدا میکنه به اون مراجعه میکنه و مشکل اکثر آدما رو در رابطه با زندگی و مدیریت مسائل و مدیریت مالی و اینجور چیزا حل کرده. ولی کلا نمیدونم این ژنتیک این وسط چی شده! بابام با عالم و آدم دوست میشه و ارتباط برقرار میکنه، حتی با معلمای عوضی و زبون نفهم مدرسه من در گذشته!!!! حتی با چموش ترین آدمها! اما من باید خودمو خفه کنم یکی تحویلم بگیره .
    ویرایش توسط binaam : 12-30-2014 در ساعت 03:35 AM

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رنج تنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط binaam نمایش پست ها
    27 سالمه،
    لیسانس هستم
    یک خواهر 5 سال بزرگتر و یک برادر 2 سال کوچکتر،
    والدینم رو خیلی دوست دارم و مثل همه والدین دیگه مهربون و فداکار بلکه هم بیشتر
    پدرم دو تا فوق لیسانس و مادرم لیسانس یک دانشگاه خوب
    راستش دایی بزرگم یه ذره گاهی حالات عصبی داشت ولی اونجوری که تحت درمان باشه نبود (دکتر هم رفته بود)


    ممنون

    راستی اینم بگم پدرم خودش به همه مشاوره میده و توی فامیل و اطرافیان هرکی هر مشکلی پیدا میکنه به اون مراجعه میکنه و مشکل اکثر آدما رو در رابطه با زندگی و مدیریت مسائل و مدیریت مالی و اینجور چیزا حل کرده. ولی کلا نمیدونم این ژنتیک این وسط چی شده! بابام با عالم و آدم دوست میشه و ارتباط برقرار میکنه، حتی با معلمای عوضی و زبون نفهم مدرسه من در گذشته!!!! حتی با چموش ترین آدمها! اما من باید خودمو خفه کنم یکی تحویلم بگیره .
    سلام

    عزیز اولا ممنون از پاسخت توجه داشته باش که من با توجه به گفته های خودت دارم آنالیزت میکنم و حتما خالی از اشتباه نیست و کامل نیست و غرض و مرضی نیست فقط میخوام کمکت کنم تا خودتو بهتر بشناسی و از متخصص کمک بگیری:

    گلم بر خلاف گفته هات کودکی خوبی نداشتی! ارتباط شما با پدر و مادر ارتباط عشق و نفرت بوده وهست به علت کنترلی بودن انها و این رو بکن اون رو نکن این رو بخوان و اون رو نخوان.

    فرزند دوم خانواده بودی با 5 سال اختلاف با خواهر و دو سال اختلاف با برادر اون وسط ساندویچ شدی عزیز و به علت حس رقابت با خواهر حالت خودشیفتگی نیز بهت دست داده که دوستان بهت گفتن و میگن

    ارتباط شما بر اساس بده بستونه (مهرطلبی) نه از روی مهربانی بنابراین به مجرد اینکه کسی به هر علت جواب نمیده عصبانی و خشم گین میشید

    حرمت نفس بسیار پائین دارید که باعث میشه احساس تنها بودن و بد بودن دیگران رو به شما میده به علت آسیبهای کودکی و تربیتی

    عدم توجه و تمرکز رو نیز تا حدودی نشون میدین

    وارد فاز افسردگی هم شدی

    ممکنه مسائل ژنتیکی هم در میون باشه که باید دقیقتر برسی شه.

    نتیجه اینکه دختر خوب مشاوره حضوری نیاز داری, شایدم کمی دارو. حتما اقدام کن. موفق باشی

    دکترا در روانشناسی
    ویرایش توسط شهرام2014 : 12-30-2014 در ساعت 12:35 PM

  9. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10258
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رنج تنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    عزیز اولا ممنون از پاسخت توجه داشته باش که من با توجه به گفته های خودت دارم آنالیزت میکنم و حتما خالی از اشتباه نیست و کامل نیست و غرض و مرضی نیست فقط میخوام کمکت کنم تا خودتو بهتر بشناسی و از متخصص کمک بگیری:

    گلم بر خلاف گفته هات کودکی خوبی نداشتی! ارتباط شما با پدر و مادر ارتباط عشق و نفرت بوده وهست به علت کنترلی بودن انها و این رو بکن اون رو نکن این رو بخوان و اون رو نخوان.

    فرزند دوم خانواده بودی با 5 سال اختلاف با خواهر و دو سال اختلاف با برادر اون وسط ساندویچ شدی عزیز و به علت حس رقابت با خواهر حالت خودشیفتگی نیز بهت دست داده که دوستان بهت گفتن و میگن

    ارتباط شما بر اساس بده بستونه (مهرطلبی) نه از روی مهربانی بنابراین به مجرد اینکه کسی به هر علت جواب نمیده عصبانی و خشم گین میشید

    حرمت نفس بسیار پائین دارید که باعث میشه احساس تنها بودن و بد بودن دیگران رو به شما میده به علت آسیبهای کودکی و تربیتی

    عدم توجه و تمرکز رو نیز تا حدودی نشون میدین

    وارد فاز افسردگی هم شدی

    ممکنه مسائل ژنتیکی هم در میون باشه که باید دقیقتر برسی شه.

    نتیجه اینکه دختر خوب مشاوره حضوری نیاز داری, شایدم کمی دارو. حتما اقدام کن. موفق باشی

    دکترا در روانشناسی
    کودکی خوبی نداشتم اما اشکال از پدر و مادرم نیست چون پدرم که در حد لوس کردن دوستم داره و با وجود اینکه از خیلی معیارهای اونها سرپیچی میکنم اصلا چیزی رو بهم زور نکردند. مرسی

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رنج تنهایی

    شما به یک مشاوره حضوری احتیاج داری، حتما جدی بگیر و مراجعه کن.
    کسی که نمی تونه دیگران رو دوست داشته باشه این احساس رو به اطرافیانش منتقل می کنه و مانع از این میشه دیگران هم تو رو دوست داشته باشند.
    احساس بین افراد یک طرفه نیست، نمیشه شما کسی رو دوست نداشته باشی بعد انتظار دوست داشته شدن از طرف دیگران رو داشته باشی.
    زمانی که کسی رو دوست داشته باشیم، نیاز دوست داشته شدن هم برطرف می شه.

  12. کاربران زیر از prv بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رنج تنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط binaam نمایش پست ها
    کودکی خوبی نداشتم اما اشکال از پدر و مادرم نیست چون پدرم که در حد لوس کردن دوستم داره و با وجود اینکه از خیلی معیارهای اونها سرپیچی میکنم اصلا چیزی رو بهم زور نکردند. مرسی
    ببین عزیز ما میدانیم که اگر پدر و مادر از زمان تولد تا 3 سالگی و گاهی 3 تا 6 سالگی هزاران بار محبت کنند و ولی فقط یکبار نکنند ویا بگن نکن کودک به علت روان کودکی وشرایط آرزوی مرگ برایشون میکنه

    که بعد از 7 سالگی به علت بروز عقل و نیاز اونها رو از یاد میبره! و یا به ضمیر ناخود آگاه میره و گاهی باقی میمانه که تبدیل به اضطراب جدایی و اضطراب عصبی میشه و عشق -نفرت.

    همانطور که گفتی کودکی بدی داشتی ولی تقصیر پدر و مادر شما نیست(غرضی نبوده) بلکه مثل خیلی از والدین نادانی و ناآگاهی دلیل بوده عزیز.

    حتما به مشاور رجوع کن . موفق باشی


    دکترا در روانشناسی
    ویرایش توسط شهرام2014 : 12-31-2014 در ساعت 11:20 AM

  14. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10258
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رنج تنهایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    ببین عزیز ما میدانیم که اگر پدر و مادر از زمان تولد تا 3 سالگی و گاهی 3 تا 6 سالگی هزاران بار محبت کنند و ولی فقط یکبار نکنند ویا بگن نکن کودک به علت روان کودکی وشرایط آرزوی مرگ برایشون میکنه

    که بعد از 7 سالگی به علت بروز عقل و نیاز اونها رو از یاد میبره! و یا به ضمیر ناخود آگاه میره و گاهی باقی میمانه که تبدیل به اضطراب جدایی و اضطراب عصبی میشه و عشق -نفرت.

    همانطور که گفتی کودکی بدی داشتی ولی تقصیر پدر و مادر شما نیست(غرضی نبوده) بلکه مثل خیلی از والدین نادانی و ناآگاهی دلیل بوده عزیز.

    حتما به مشاور رجوع کن . موفق باشی


    دکترا در روانشناسی
    این سایت کلینیک معتبر هم داره که حضوری بشه مراجعه کرد؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد