سلام.من یه خانوم 33 ساله هستم و 12 ساله که ازدواج کردم و یه دختر8 ساله دارم.الان سه سال هست که بخاطر بیکاری همسرم مجبور شدیم که به شهر دیگه ای بریم و زندگی کنیم،بعد از گذشت این چندسال ولی همچنان هیچ علاقه ای به زندگی در این شهر ندارم و دچار افسردگی شدم،هرکاری کردم که کنار بیام مثلا یه مدت جایی سر کار رفتم ولی چون برای تنهایی دخترم تو خونه نگران بودم نتونستم دیگه برم و دانشگاه ثبت نام کردم و سرم رو به درس خوندن گرم کردم ولی باز هم همونطورم و نمیتونم این شهرو تحمل کنم و همش منتظرم که برگردیم به شهرمون.مسیله دیگه اینکه قراره از ارث شوهرم یه پولی به دستمون برسه و من به همسرم میگم که وقتی این پولو گرفتیم برگردیم ولی شوهرم میگه نه من نمیام و دیگه از شهر خودمون بدم میاد و شهر شلوغیه و چون این شهری که الان هستیم شهر کوچیک و خلوت و آرومیه و قیمت خونه هاش پایینتره میگه باید همینجا بمونیم.
من خیلی دچار دوگانگی و افسردگی شدم و نمیدونم چیکار کنم،گیج و سردرگمم و هیچطوری نمیتونم همسرمو راضی کنم،میترسم اگه به زور برش گردونم شهرمون زندگیمون ازهم بپاشه و از طرفی هم اگه همینجا بمونیم من نمیتونم کنار بیام و همش گریه میکنم و دوست ندارم اینجا و تنهایی و غربتشو.لطفا راهنماییم کنین.