نوشته اصلی توسط
javad00
فکر میکنم دیگه چیزی رو نمیتونم درست حس کنم, شاید اصلا حس نمیکنم/ نمیدونم چرا عنوان رو سایکوز نوشتم شاید خواستم درک حرفمو واسه شما راحت کنم/ همیشه یه سنگینی توی سرم احساس میکنم یه جور ... نمیدونم چطور باید برای آدما بیان کنم. به نظر من آدمها دوتا شخصیت دارن یکی شخصیتی که این دنیا و اجتماعشون ازشون میخواد و دوم شخصیتی که فقط و فقط پیش خودشون و در تنهاییشون وجود داره , اما آدما شخصیت خودشون رو قبول نمیکنن یا بعضیها بین مشکلاتشون و شخصیت اجتماعیشون اون رو گم میکنن.
هیچوقت فکر نمیکردم بخوام داخل سایتهای مشاوره حرفهایی رو بزنم حتی همین الانش هم اگه جواب بدید سوالهاتون رو پیش بینی میکنم/ آدما خیلی چیزا رو نمیبینن خیلی چیزهارو در نظر نمیگیرن , خدا به اونها قدرت عجیبی داده اما هیچ تلاشی برای پیدا کردن روش استفاده از اون قدرتها که فقط درون خودشون هست نمیکنن/ من هم هیچ تلاشی نمیکنم و این اشتباهه/
وقتی توی صفحات اجتماعی افکار آدمها رو میبینم واقعا اذیت کنندست که تا این حد احمقانه عمل میکنن/
واقعا حوصله جواب دادن به سوالاتتون رو ندارم. شاید بگید چرا از این موضوع به اون موضوع میپرم؟ شاید بخاط اینه که در حال حاضر وضعیت پایداری ندارم.
به حرکت انگشتام روی کیبورد نگاه میکنم و چیزی که میخوام اینه که بدونم آدمها وقتی دارن تایپ میکنن انگشتاشون چه چیزی رو حس میکنه یا کلا چه احساسی دارن.
حتما از حرفام, از نحوه ی استفاده از کلماتم, از علامت گذاری ها و... یه سری چیزها رو برداشت کردید اگر هم نکردید باید بگم که باید به همه ی اینها در صحبت های تمام مخاطبانتون توجه کنید, شاید به دردتون خورد, شاید هم فقط ظاهر سازی باشه.
من دلم نمبخواد با شما راجع به خودم حرف بزنم من دلم میخواد با کسی که حداقل کمی افکارش شبیه به من باشه راجع به خودش با خودش حرف بزنم حرف بزنم.
و از این خط آخر شاید برداشت کنید که به خودم اهمیت نمیدم.... /