من 25 سالمه و توی یه خانواده 5 نفره (1برادر بزرگتر و خواهر کوچیک تر) زندگی میکنم. عاشق تک تکشونم و خیلی نگرانشون.تو اوضلع بدی گیر کردیم
پدرم مریض شده.گرفتگی رگ خونی توی سرش داره که تحت نظر بهترین دکتر مغز و اعصابه اما ما هیچ اطلاعات دقیقی از مریضیش نداریم.الان بهش گفتن باید برای عمل بره آلمان.هیچی درست حسابی به ما نمیگه.دیشب تا صبح بی حال بود درد داشت منم تا خود صب نخوابیدم.
خواهر کوچیکم: یکی دو هفته ای بود یه جوری بود.کم اشتها و.... .دوهفته پیش رفت بیرون به قول خودش کپی بگیره و بیاد با سر صورت ورم کرده اومد خونه گفت یه موتوری زده بهش.ما هم سعی کردیم باور کنیم. چن وقت پیش دیدم تو یه دفتر انگار خاطره روزانه می نویسه. به خدا فضول نیستم فقط بررای اینکه خیالم راحت بشه صفحه اولشو نگا کردم.دیدم نوشته "امیرعباسم خیلی نامردی و......... اون روز با هم کتک کاری کرده بودن تو خیابون، بعدش رفته قرص اینا خورده پسره...) بارها باهاش صحبت کردم ک با کسی هستی .میگفت نه دوستی معمولی با یکی از بچه های دانشگاهه (یک و نیم سال میره دانشگاه) .
همیشه سعی کردم باهاش دوست باشم اتفاقای زندگیمو تعریف کنم .من خودم سه سال با کسی تو رابطه هستم به قصد ازدواج .منتظر بودنمون به خاطر دفاع پایان نامه ارشد شه و وضعیت سربازیش.پسر خوب و جوون سالمیه.خواهرم و مادرمم میشناسنش.
خیلی دلم میخواد باهاش دوست باشم خیلی تلاش کردم.
دیشب با خواهرم حرف زدم.گفت یک سال دوستن و الان مامانش زنگ زده گفته پسرم داره اذیت میشه بیایم خواستگاری،خواهرمم میگه دوسش داره.
هرچقدر پرسیدم قضیه اون روز کبودیا به این آدم ربط داره حاشا کرد.تا خود صبح خوابم نبرد هم فکر بابام هم خواهرم. صبح قبل آماده شدن صفحه آخر نوشته هاشو که دیشب نوشته بود و خوندم
نوشته بود حس کرده من دفترشو خوندم میخواد امشب با من حرف بزنه
آتییییییییییییییش گرفتم وقتی خوندم.
"ما 7 سال با هم گذروندیم فقط 4 سال مونده آقای من" یا " اینکه تو دوبار جون منو قسم دادی اما بازم کشیدی" یعنی یه آدم معتاد ؟!!!! دستم روش بلند کرده ؟!!!!! و اینکه عاشق همچین آدمیه؟!
خانواده پسره در جریانن چون یه اسمایی ازشون برده بود یا زمانایی تو این دو هفته می دیدم با یه خانم یا آقایی خیلی رسمی حرف میزد.
قبلا که دبیرستانی بود با یه پسری دوست بود که اصن فرد مناسبی نبود که ما فک میکردیم تموم شده این رابطه اما به نظرم این همونه.............
می دونم مامان و بابام طاقت شنیدن این مسئله رو نندارن
به خدا موندم چیکار کنم وضعیت جسمی و روحیم خیلی بهم ریخته است.
کم خوابی بی اشتهایی.حالت تهوع، فکر پریشونم که نمی تونم رو هیچی تمرکز کنم