نوشته اصلی توسط
UNKNOWN2016
سلام . امیر هستم 20 ساله. میخوام سرتونو درد بیارم یکم. نمیدونم از کجای زندگیم شروع کنم اما میگم براتون. لطفا ی راهنمایی بکنین ک چطور مشکلمو رفع کنم. بمیرم یا بمونم...
من کلا تو زندگیم ادم بدبختیم ، هیییییچ نور امیدی نمیبینم به ایندم . جرات ندارم حرفمو راحت بزنم .از صبح ک بیدار میشم میچسبم به لپتاپم یا موبایلم سرمو گرم میکنم تا وقتی ک شب بشه و دوباره بگیرم بخوابم.هر چقدرم دنبال کار گشتم اما هیچی پیدا نکردم . هر جا رفتم دیدم ی عده ادم پاچه خوار تر با دولا راس شدن و خوار شدن جلوی رییس یا کارفرما کار خودشونو به دست اوردن و من مثل ی دکوری برگشتم خونه. اصلا توانایی روابط اجتماعی ندارم. از بچگی بابام نمیزاشت برم بیرون از خونه و با بچه ها بازی کنم(هیچوقت نمیتونم فراموش کنم و تنفر شدیدی از پدرم دارم).دردامو توی خودم میریختمو تبدیل به کینه میکردم ک ی روز بشه و دوباره ب هر نحوی جبران کنم.به ناچار از سه سالگی سرم تو سگا و میکرو و منچ گرم شد تا بزرگ ترشدم و ناشکری نباشه تونستم استعدادمو کشف کنم و با تلاش خودم تونستم برنامه نویس ماهری بشم و در زمنیه ی کامپیوتر به حداکثر رسیدم اما به دلیل فسادی ک توی کشوره و هجوم بیکاری متاسفانه در استخدام پارتی رو به استعداد ترجیح میدن پس استعداد کشک!! . ادمی هستم به شدت کینه ای ، ینی حاضرم دست به قتل و جنایت بزنم تا کاری رو ک در گذشته با من کرده رو جبران کنم.دیگ مث قبل حوصله گوش کردن اهنگ هایی رو ندارم ک حداقل با گوش دادن اونا اروم بگیرم.متاسفانه به خاطر زود وابسته شدنم و احساسی بودنم از خودی و غریبه ضربه خوردم و مورد تمسخر قرار گرفتم.دیگ ابدا توی جمع حاضر نشدم . نمیخوام کسی منو مخاطب صحبتش قرار بده. احساس میکنم دیگ نمیتونم زنده باشم و توی این دنیا اضافی ام. دنبال ی راهیم ک اول دشمنامو زجرکش کنم بعد خودمو بدون درد و سریع خلاص کنم.احساس میکنم دیگ توی همه چی بازنده شدم .از شدت نا امیدی ترک تحصیل کردم. هر روز به سقف خیره شدن و دور زدن توی چنل های تلگرام شده کارم. واقعا نمیدونم چطور بعضی ادما شادن ؟ به نظر من ک دیوونه ان .اخه به چی این زندگی لعنتی باید خندید ؟!!.تا ی نفر مثلا مادرم ی حرف کوتاه رو کش میاره سریع از کوره در میرم و تا آخرین توان حنجرم داد میزنم و فحش میدم.از همه متنفر شدم هر کسی ی جوری منو آزار میده...
شمایی ک داری این متن رو میخونی حتما در جواب میخوای همون حرفای همیشگی رو بزنی مثل : نیمه پر لیوانو نگا کن با امیدوار باش یا تنت سالمه و ..... باید بگم ک گوشم پره از این حرفا. اصلا نمیتونم معنی این حرفارو تو ذهنم کند و کاو کنم.پیش روانپزشک نمیتونم برم چون اگ برم مطمعنم لال میشم و اشکام بند نمیاد و بعد از کوره در میرم و ترجیح میدم توی تنهایی خودم باشم.از قیافه خودم تنفر پیدا کردم. هر وقت تو اینه نگا میکنم میگم خاک تو سرت برو بمیر...
دوستای عزیزم شما بگین چه کنم ! با شعار پاسخ منو ندید لطفا.