سلام وقتي چشم تو اين دنياي نامرد باز كردم وقتي تونستم راه برم به جا تشويق كردنم گفتن اضافه اي ماتورا نميخواهيم مشكل من شروع شد چون ناخواسته بودم قلب بي صاحبم تشكيل شد نتونستن سقطم كننن الان ٢٠سال دارم هفت سالگيم مادر بزرگم جلو خودم تو دستام از بين رفت بزرگترين ضربه را خوردم تو زندگي تنها كسي كه حمايتم ميكرد اون بود وقتي مرد من نرفتم مدرسه به زور كتك شلاق رفتم ومادرم هه اگه من حتي كلمه ي يا واژه ي مادر را لمس نكردم نميدونم مفهومش چيه با كمكش رفتم مدرسه تا بر اثر كتك و گريه هاي مداوممم غده هاي لنفافيم شروع به فعاليت كرد عين يه تومور تا درمان شدم. ولي كاش هيچ نميگفتن خوب ميشم حداقل خانوادم خوشحال ميشدن نه ناراحت اون زمان فهميدم كه هركاري واسه نابود شدم دارننن ميكننن. هركي كار اشتباه ميكرد من كتك ميخوردم جرات نداشتم بازي كنم بازي ميكردم تا خود شب كتك ميخوردم تو مهموني ها جرات حرف داشتن نداشتم جمعه خونه مادر بزرگم همه بازي ميكردن من نگاه ميكردم يه بار بازي كردم يادمه چنان كتكي خوردم. كه از سرم افتاد بازي كردن را با پسرداييم نميتونم حرف بزنم چرا چون ميخوام به نظر خانوادم گولش بزنم باهاش دوست شم. چون ميگن من هرزه ام ولي نميدونم هرزه بودن به چيه من ميخوره با پسر خاله ام نميتونم بحرفم چون قاپ اونم ميدزدم با شور دختر خاله ام ميحرفم ميگن زنش حساس كتك ميخورم كلا من نقش مجسمه دارم خيلي خنده دار هست هميشه همه جا نشستن برخاستن گفتن من هرزه ام جندم. زير خواب تموم مردام. گفتن تو بي ابروييي مايه ي نهضي موقعيت ازدواج خواهرت به خطر ميندازي البته من بچه سوممم خواهرم بچه دوم هست من موقعيتش به خطز مينداززم هميشه ناله نفرين به جونم ميكنن جلو خودم تهمت بهم ميزنن جلو همه ميگن من بي ابروم بدشون مياد از من پيش همه بدم را گفتن موندم دختره اي كه نه ارايش ميكنه يعني اجازه نداره نه مو بيرون ميذاره نه مانتوش تنگ هست نه چيزاي ديگه چطور بي ابرو ....هستم خسته ام كردن سه بار خودكشي كردم چون اينا خوشحال شن حتي وصيت هم كردم حتي خواستم فرار كنم هربار مرك ديدم ولي خدا منو برگردوند به دنيا هميشه همه جا منظورم مهموني خونه خاله مادر بزرك باشه ميام خونه نيام اينا فرداش باد كتكم ميگرندم فحشم ميدن مث پريروز يه لحض ترس پدرم ديدم خواستم خانه ي مادربزرگم با مادرم خواهرم واسه نيم ساعت وايسم خيلي خجالت كشيدم جلو همه هيچ وقت نتونستم به ارزو هام برسم مخم واسه گوشي كامپيوتر. وسايل برقي عاليه ولي هروقت كمك كردم به كسي فرداش شدم ادم بده. بعد ميگن صلاحتو ميخوايم من نه واژه ي پدر فهميدم نه مادر را نه خواهر را فقط فهميدم نبايد به پسر بگم سلام نبايد نزديك بشم اكه بشم كرم ازمن هست خانوادم مذهبي نيستن ولي سنتين به قول خودشون ما به روزيم هه ولي واسه اون خواهرام اينجوري نيستن. اينقد چيزي واسشون يواشكي ميخوه كه من فقط نگاه ميكنم بعضي وقتا فقط لجبازي ميكنم ازم خسته شن بهم ميزننن مخصوصا مادر اگه اسمشو بزاري مادر ٢٠سالم شده اين ترم واسه افسردگي زيادم مشروط شدم هميشه هر حرفي زدم گفتن دروغ ميگي الان ميگرن پيدا كردم عصبي تنشي. دلم ميخواد سوار ماشين بشم برم ازشون دور شم ولي نميتونم چون موقعيت خواهرم ازدواجش بهم ميخوره دلم ميخواد قدم بزنم امثال خودم ميبينم. نميتونم برم بيرون حتي چون رفتن من به بيرون مصادف با جنك هست. نميدونم كجاي دنيا بدي كردم دارم بي اعتمادي ... ميبينم ازم يه غول ساختن همه بد نگاهم ميكننن من حتي كار بدم نكردم خيلي خسته شدم از زندگيم حالم بهم ميخوره ازشون بسيار زياد هر راه حلي بگيد رفتم جلو ولي اينا فقط يك كلام. بمير مادر ميگه تو بميري ما برات عروسي ميگيريم از خوشحالي كدوم پدر مادر از مرگ بچشون عروسي ميگره كه اينا ميخوان بگيرن خسته ام كردن خيلي. اگه امروز تصميم بگيرن منو بزننن تصميمشون عملي ميكننن يا بخوان فحشم بدن چه فحش هايي ميدن پدرم بهم حمله ور ميشه يادم وقتي ازش كتك خوردم جيش كردم تو خودم الانشم همينطوريه حتي تو سن٢٠سالگي ٠جديدا فقط ميخوابم يه خواب عميق ميرم نميفهمممم خوددزممممم ولي بيدار ميشم با كتك فحش رو به رو هستم اگه يكم خواهرم زيادي كار كنه خونه تو هواس هميشه ادم بده منم از لحاظ پوشاك خودم پول جمع ميكنم هرچيم بده. ماهانه روزانه پولم نميده روزايي كه ميرم دانشكاه ٢٠ميده هميشه تو پنج سال خودم چيزي خريدم با پول جمع شدم هميشه مورد تمسخر قرار ميگرم دلم ميخواد مث دوستام برم كافي شاب بخندم شاد باشم ولي نميتونم. دلم خواست دانشگاهم تو غريت باشه نذاشتن چيكار كنم لطفا بهم بگيد الان سه سال با يكيم تموم درادمو ميدونه همه كاري داره برام انجام ميده ولي من ميدونم به اونم نميرسم حق من از دنيا فقط مرگ هست خسته ام خانوادم از قضيه دوستيمون خبر ندارن داشته باشن جفتمون را ميكشن من اگه اونم نباشه ضربه ي دوم زندكيم ميخورم دكترا گفتن چنين ضربه واسم مجدد پيش بياد ديگه به حالت عادي بر نميگردم ميشم ديونه ولي كو گوش شنوا از اينا باور كنيد خستم كمكم كنيد چندبار خواستم برم ولي اون نذاشت. جلوم گرفت گفت نابود ميشم نرو من زودتر از او نابود ميشم از نديدنش سه سال واسه اون زندم نبود تا حالا ميشد سومين سالگرد مرگم كمكم كنيد بگيد چيكار كنم