نوشته اصلی توسط
yaar
احساس میکنم عالم و آدم دارن ازم سواستفاده میکنن. رئیسم حقوقم رو نمیده و ماه هاست که امروز و فردا میکنه. مردی که دوستش دارم به بچگانهترین شکل ممکن فریبم میده و من بهش نمیگم که دیگه خسته شدم. مردی که ادعا میکنه دوستم داره یک عالمه کار سرم میریزه و من برای اینکه آدم بد ماجرا نباشم قبول میکنم. خواهرم پروژههای سنگین دانشگاهش رو میده من انجام بدم. دوستی که سالهاست ندیدمش و یه شهر دیگه است؛ ساعت 2 نصفه شب زنگ میزنه که صبح زود براش یه کاری بکنم. خواهرم وسایلی رو که خودم لازم دارم میبره و یه تشکرم نمیکنه. خستم. احساس حماقت میکنم. دلم میخواد بمیرم و دست از بازی کردن نقش آدم خوب و بازندهی همه قصهها بردارم. دلم میخواد پست و بی رحم و شجاع باشم. دلم میخواد کسی باشم که نیستم. نمیدونم چیکار کنم که اینقدر بی عرضه نباشم؟