سلام بچه ها
پیارسال تو بازار یه بچه(ازین بچه های کار) اومد بهم قرآن بفروشه
ولی کیفمو نبرده بودم اونروزطفلی عزیزم بچه هه انقدر التماس کرد
ازش بخرم فقطم2000تومن بود ولی اصلا پول همراهم نبود تموم شده بود پولم حتی 500تومنم نداشتم بدمش
انقد التماس میکرد و مانتومو میکشید که
من وسط بازار نشستم و بغلش کردم و گریه کردم که التماسم نکنه و قسمم نده...
از اونروز همش عذاب وجدان دارم که نکنه دلشو شکسته باشم و آه اون طفلی
دامنمو بگیره.
تورو خدا بگید چیکار کنم هنوزم که یادش میافتم بغضم میگیره؟؟؟؟؟