نوشته اصلی توسط
mostafaa
با عرض سلام و وقت بخیر.حدو 6سال قبل عاشق دختر دایی م شدم ک اهل تشیع بود و هست.و متعاقبا دختر هم دل به من بست.به مرور زمان احساسمون بهم عمیق تر شد جوری ک حتی یک لحظه هم از همدیگه بی خبر نبودیم..چه با اس ام اس چ حضوری و...از رابطمون هم همه خانواده مادری و پدری منو خودش خبر داشتنو رابطمون مخفی نبود. بینمون خیلی اتفاقها افتاد تا جایی ک به ************ منجر شد؛اونم با رضایت جفتمون.4سال پیش اولین بار اینکارو کردیم و تا اسفند ماه 93ادامه داشت ************مون.شاید به هفته ای دو تا سه بار هم میرسید.واقعا کنترل خودمونو از دست داده بودیم ک یکی از دلایلش شاید کم بودن سن و درک کم از اوضاع زندگی بودش.عید امسال واسش یه خواستگار خیلی پول دار اومد و زن دایی م خیلی راغب بود که دخترشو شوهر بده اما دختر دایی م راضی نمیشد.نهایتا خودم مستقیم با زن دایی م صحبت کردمو قضیه ی ************ و هر چیزی ک بینمون بود رو بهش گفتم تا دخترشو به زور عروس نکنه.خدا خودش شاهده بهش گفتم مسئولیت همه چیز رو قبول میکنم اما وقتی فهمید دیگه از خودشو دخترش هیچ خبری نشد ک داشته باشم؛نه جواب تلفنامو میدادن نه چیز دیژه ای.اخرش بخاطر شناختی که از زن دایی م داشتم به مادرم قضیه رو گفتمو فرستادمشون خواستکاری.اما زن دایی م قبول نکرد به چند دلیل.....1.چون طرف خیلی خیلی پول دار بود و من ی دانشجوی ساده کارشناسی با یه مغازه کوچیک....2.چون من اهل سنت بودم شرط گذاشت باید شیعه شمو منم قبول نکردم.3.خانواده منم چون اونا شیعه بودن زیاد راضی نبودن اما اخرش کوتاه اومدن.حالا بهم خبرش رسیده به زور دخترشونو عقد همون طرف کردن و عروس شده.خیلی خیلی عذاب وجدان گرفتم ک چه حکمی از نظر خدا داره این کارم؟که با دختره ************ کردمو حتی احتمال دختر بودنش خیلی کمه.این کارم حق الناسه؟چکار باید کنم تا عذاب وجدانم فروکش کنه.خدا شاهده م تا تهش تا پای خون سر کارامو حرفام بودم حتی دعوای خانواده ها افتاد اما من بازم پیشش موندم.حالا ک عروس شده من مدیون شوهرشم؟چکار کنم؟راهنمایی م کنین خواهشا.