حرفتون متینه ماشالله اعتماد به نفسش که کم نیست وقتی حرف میزنه عین پیرمردای دنیا دیده است!
کسی هم بگه آقا سعید شاید شما اشتباه کنی ول کنش که نیست دیگه کلافه میکنه آدم رو
من هم چون گفتم بهم آبجی میگفته به خاطر این نبود حس اونو برانگیخته کنم
تو خونواده و اقوام ما معمولا پسرا زیادن و گاهی منو آبجی صدا میکنن یا با همدیگه دست میدیم
من هم بهشون میگم داداش خب این چیز بدی نیست تا حالا هم مشکلی واسم درست نکرده این مسائل
من هم ساده ساده پیش اومد این حرفو بهش زدم
دلیلش هم این بود که من واسه یه آموزشگاه کلاس تدریس داشتم بعد که کلاس تموم شد صاحب اصلی آموزشگاه که یه خانوم بود
از این شهر رفت و آموزشگاه رو داد دست یکی دیگه
با من هم تسویه حساب نکرد منم دیگه نرفتم چیزی بگم ولی جانشینش گفت خانوم فلانی بهم زنگ زده و گفته شما تسویه حساب نکردید
بعد که داداشم متوجه شد گفت چرا نگفتی باهات تسویه حساب کنه چرا خجالتی هستی و حق خودتو نمیگیری
منم گفتم اون خانوم محترمیه لابد یادش رفته اگه هم نگه خودم یه وقت بهش میگم بعدشم به همکارش زنگ زده گفته
بعدش دوسه بار گفت خب باشه نمیگی خودم میرم میگم پولش هم زیاد نبود
دیگه منم کلافه شدم یه روز که من و داداشم خونه تنها بودیم و باز بحش شد
گفتم انقدر خودم خودم نکن من خودم باید بتونم کارامو انجام بدم
این رو گفتم که درک کنه اون همیشه همراه من نیست و من خودم باید بلد باشم چطوری مسائلم رو حل کنم
که متاسفانه جای اینکه این نتیجه رو بگیره اینجوری شد
اگه مطمئنن اون پسر خدایی نکرده مشکلی برای من پیش میاورد یا هر کسی دیگه خب نمیومدم به این داداش کوچیکم بگم
لااقل به داداش بزرگام میگفتم که اینجوری حساس و غیرتی نشن باز یکی از حسنای متاهلی پسرا اینه که بعد از ازدواج حساسیتشون کمتر میشه در این موارد
یه بار هم داشت اکانت اسکایپ من رو نگاه میکرد گفت من اسکایپ ندارم میخوام بدونم چجوریه
من هم بهش توضیح دادم بعد گفتم خب کافیه دیگه
گفت من میخوام مکالمه های تورو با دوستات ببینم لطفا منم با مهربونی گفتم داداش چیزی نیست که حرفای دخترونه است
شاید من با دوستام شوخی کرده باشم یا حرف دخترونه ای زده باشم که نباید تو ببینی اینجوری نکن
بعدش هم اکانتو بستم
بعد دیدم قهر کرد و گفت فکر نمیکردم با همدیگه حریم خصوصی داشته باشیم خب من میدیدم حرفاتونو مگه چی میشد! بعدشم از اتاق رفت بیرون
بعد که رفتم از دلش در بیارم
گفتم عزیزم چیزی نبوده ولی تو زیادی بزرگش میکنی
بعدش گفت من چجوری همیشه لپتاپ و گوشیمو میدم دست تو هر وقت هم میتونی بدون اجازه ازشون استفاده کنی
در حالیکه گاهی اگه من عکسای تو گوشیشو نگاه میکردم بعضیاشونو میگفت اینارو نگاه نکن منم چیزی نگفتم قهر هم نکردم گفتم خب شاید چیزی باشه خصوصی باشه
من یعنی دیگه کلافه شده بودم به خدا حالا تا ساعت سه نصفه شب نازشو کشیدم و بوسش کردم که آشتی کنه!
یه بار هم من به خاطر یه کاری از همین داداشم کمک خواستم
بعدش گفت من نمیتونم واست انجام بدم من هم گفتم اگه کمکم نکنی مجبورم برم از سایت بگیرم و با بقیه حرف بزنم تو محیط مجازی
گفت باشه برو ولی مراقب خودت باش به هیچ کسی هم اعتماد نکن
یه روز من تو سایت بودم بعد اومد پیشم
گفت خدا اون روزو نیاره ببینم کسی تو محیط اینجا بهت حرفی زده باشه
چون اون موقع سیستمو تو دیوار خوردش میکنم!
منم هیچی نگفتم
خواستم بگم اگه این برات مهم بود خودت کارمو انجام میدادی
واقعا اعصابم خورد شد درسته اون پسره ولی هر چی باشه من ازش بزرگترم دخترا هم زودتر به بلوغ فکری میرسن
شایدم تقصیر منه چون فکر می کنم قد کشیده و یه هیکلی داره دیگه فکرش هم اینجوری رشد کرده
بعضی وقتا واقعا باید با درد خودت تنهایی بسوزی و بسازی ولی از هیشکی انتظار کمک نداشته باشی
خدا بهم رحم کرد نگفتم عضو اینجا بشه البته یکی دوبار هم بهش گفتم خداروشکر یادش رفت
وگرنه دیگه باید میرفتم بمیرم...
تو سنت ما مردها و پسرها گاهی اینجوری زیادی غیرتی میشن.
ولی من با خودم گفتم داداشم تحصیلکرده است به قول خودش دنیا دیده است درک میکنه آدم رو
اصلا درست نیست آدم از اعتماد کسی سوع استفاده کنه
شاید یه دردی داشته میخواسته با گفتنش سبک بشه
به مادرم هم میگم میگه عزیزم این پسره جوونه تو این چیزارو بهش نگو یا در مورد حرف زدنات با همکلاسیات چیزی نگو که اینجوری حساس نشه وگرنه تو مورد اعتماد ما هستی و من میدونم حد خودتو رعایت میکنی
فقط میتونم بگم اشتباه کردم فکر کردم همخون فراتر از دوست همجنسه...