نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: مادر! من بزرگ شده ام!

1376
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24045
    نوشته ها
    1,075
    تشکـر
    990
    تشکر شده 1,812 بار در 718 پست
    میزان امتیاز
    10

    مادر! من بزرگ شده ام!



    همچون باقی انسانها در دو چیز حق انتخاب نداشته و ندارم؛ تولد و مرگ. اما اکنون که آمده ام بی آنکه خود خواسته باشم، حق زندگی دارم. دوست دارم مسیر پر فراز و نشیب آن را طی کنم، سرد و گرمش را بچشم و تجربه کسب کنم. در فراسوی خود فرشته ای می بینم که وجودش را صرف بودن من کرده، مقدس و پاک است، وصفش در کلمات نمی گنجد و مرتبه اش نزد پرورگار بس والا، آری تو ای مادرم که وجودم از محبت تو لبریز است. به هنگام کودکی مراقبم بودی، مرا پروراندی و بی دریغ پناهم دادی. هرگز توان درک عظمت و بزرگی مهربانی ها و الطاف تو را ندارم و قادر نیستم جبرانش کنم و آنگونه که باید شاکرت باشم.

    مادرم! اکنون که با تو درد و دل می کنم بیم آن دارم که قلب شیشه ای تو را برنجانم، اما تو مادری و بخشنده! از تو شنیده ام که پیش از آمدنم چه دعاها و نمازها که نخواندی و به درگاهش چه اشکها نریختی که دختری به تو بخشد تا مونس و همدمت گردد و شادی و طراوت به زندگیت آورد. امروز من کنارت هستم و تو در کنارم با آغوشی گرم و دوست داشتنی.
    .
    چند روزی است حسی دیگر در تو می بینم، آنگاه که زیر لب گفتی “آخر تا کی باید برای شما بپزم، بشورم، خشک کنم…!” کاش می دانستم در ورای چنین کلماتی چه احساسی نهفته است. مبادا از من خسته شده باشی و وجودم برایت سنگین شده باشد؟ مادرم! من راضی به آزار تو نیستم ولی آیا دوست نداری دیگر در کنارت باشم؟ می دانم تا چه اندازه برایت زحمت داشته ام اما حالا میتوانم از خود مراقبت کنم، تو میتوانی کمی از کارها را به من بسپاری، آسوده تر زندگی کنی، به مسافرت بروی، کمتر دغدغه من را داشته باشی، لباسهایم را می توانم بشویم و اتو بکشم، دست پختم به خوبی تو نیست اما قابل خوردن، آنقدر بزرگ شده ام که بتوانم صبحانه ام را خودم آماده کنم، اگر گاهی دیر به خانه میرسم دوست ندارم نگرانم باشی.


    مادرم! لطفاً کارها را کمی با من تقسیم کن، اما با نگاهت به من نفهمان باید بروم، که تو خسته ای، که تا کی باید در حقم مادری کنی، تا کی باید برایم بپزی، بشوری، خشک کنی! من حق دارم زندگی کنم و از آن لذت ببرم، شاید هنوز وقت رفتنم نرسیده باشد، نمی خواهم سربارت باشم، به من کمی فرصت بده، اما بدان که خواهم رفت. برای راحتی تو هم که شده خواهم رفت تا نفس راحتی بکشی، دلم برایت تنگ خواهد شد، کسی چه میداند شاید روزی خودم مادر دختری شوم چون این رسم زندگی است ولی هرگز چیزی را به او تحمیل نخواهم کرد حتی حس مادرانه خود را.


    مادرم! قضاوت کردن تو کار من نیست چون در آن جایگاه نیستم، فقط می خواهم مرا درک کنی، به عنوان یک انسان که برای زندگی خود حق انتخاب دارد. نگاه های سنگین تو گاهی قلبم را نشانه میروند. من به خواسته خود نیامده ام پس مرا بپذیر و اجازه بده زندگی کنم، بی منت. گاه با خود می اندیشم چگونه است که گاه انسانها به دلیل خود خواهی انسان دیگری را بوجود می آورند و چند صباحی بعد بر سرش منت نگهداری و زحماتی که متحملش می شوند را می گذارند.

    مادرم! من بزرگ شده ام! میتوانم خوب و بد را از هم تشخیص دهم، راهم را انتخاب کنم، مرا مادرانه نصیحت کن ولی بگذار تصمیم آخر را خود بگیرم. من همیشه محتاج محبتهای بی دریغ تو هستم. مرا سیراب کن، بی منت!

  2. 6 کاربران زیر از orbital بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مادرم ، لطفا بر سرم منت مگذار!

    ممنون
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : مادرم ، لطفا بر سرم منت مگذار!

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    ممنون

    مادرم! لطفاً کارها را کمی با من تقسیم کن، اما با نگاهت به من نفهمان باید بروم، که تو خسته ای، که تا کی باید در حقم مادری کنی، تا کی باید برایم بپزی، بشوری، خشک کنی! من حق دارم زندگی کنم و از آن لذت ببرم، شاید هنوز وقت رفتنم نرسیده باشد، نمی خواهم سربارت باشم، به من کمی فرصت بده، اما بدان که خواهم رفت. برای راحتی تو هم که شده خواهم رفت تا نفس راحتی بکشی، دلم برایت تنگ خواهد شد، کسی چه میداند شاید روزی خودم مادر دختری شوم چون این رسم زندگی است ولی هرگز چیزی را به او تحمیل نخواهم کرد حتی حس مادرانه خود را.

    من سال هاست که کارها رو با فرزندانم تقسیم کردم

    نه به خاطر این که خسته ام

    اینجوری حس مسوولیت پذیری رو در فرزندانم تقویت کردم .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد