نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: مشکلات من در خانه

998
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4585
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکلات من در خانه

    میخوام براتون از اول بنویسم با توضیحات کامل تا شاید بتونبن کمکم کنین
    تو خونوادهای بزرگ شدم که همیشه بین ماماو باابا سره مسائل بی خود دعوا بحث فحش خلاصه اعصاب خردی ....از همون بجه گی همشه میترسیدم از مردا مخصوصا بابام حالا به کنار دوران مدرسه شروع میشه یه مدرسه نزدیکه خونه که خودم میتونسم برم و بیام خوشال بودم سره این موضو خوب بود اما اصلا دوس نداشتم که برم خونه ...اول و دوم ابتدایی تموم شد و با اسباب کشی کردیم به یه محله ی دیگه و یه مدرسه جدید که مدرسه دوروس رو به روی خونمون بود دوران 3 -4-5 ابتدایی رو اونجا خوندم با اینکه سال اخری اسباب کشی کردیم به یه جا دیگه که مجبورن با سرویس اومدم و رفتم و تو همین حین داداشم به دنیا اومد بعد از سال ها تلاش برای رسیدن به فرزند پسر دوران ابتدایی جز 2 سال اولش هیچیش خوب نبود نمیدونم شاید من نمیدونم خوشی چیه شادی چیه اروم بود بعضی وقتا هم گوشه گیر لذت نمیبوردم از بازیا در حالی که دوستام بگو بخند داشتن با یه طناب و توپ و اینا شاد یودن اما من :/ معدل پنجم ابتداییم 19.85 شد (ریاضی ضعیف) خیلی کمه این معدل ؟؟ ؟ دوران راهنمایی مدارس گفتن که معدلت اِلِ بِلِ ثبت نام نمیکنیم خاله منم که معلم ریاضی (بازنشسته)با مدیر مدرسه حرف زد و اینا کلی استرس ثبت نام شدم (پارتی)اول دوم سوم راهنمایی خوب بود در کل اره اما بعضی وقتا حسودیای بعضیارو میکردم با ریاضی هم که یه پا مشکل داشتم میان ترم و پایان ترمای ریاضی رو خونه خاله تلب بودم و بهم ریاضی یاد میداد با مصیبت میشدم 16 یه عالمه کتاب کاز حل میکردم الکی الی نه هاا خب گذشت معدل شد 17 خورده ا ی که دبیرستان رو هم با مصیبت ثبت نام کردم مثل همیشه دولتی درسا سخت یه کم محیط متفاوفت دوستا جدید شولوغی و پسر و اینا که بعدن یه رابطه ی 2 ساله شد به خاطره مشکلات خوانوادگی و جنگ های بی پایان شبانه روزی و بالا گرفتن یکی از جنگ ها در نزدیکی امتحانات باعث شد من 4 تا تجدید بیارم (قبل از حنگ میگوفتم فقط ریاضی و فیزیک موند شهریور اما 2 تا هم اضافه شد 2تارو شهریور پاس ریاضی فیزیک آنپاس((((((((((
    نمیخواستم یه سال هم بخونم رفتیم غیره انتفاعی ثبت نام با مصیبت گفت اسمت شبانه اس اما با روزانه ها میخونی و فقط امتحانارو میگیریم ازتون خلاص دبیرستان خوب بود دوسشش داشتم اونی ام بود که میخوامش برنامه کنکور میریزیم و اینا میگزدونیدم قبل کلاس میتینگ های 10 مینی تا کسی نبینه و زودی بره سوم دبیرستان جدا شدیم دلیلش خودم بودم گفتم باببا اینا بفمن بد میشه و...نهایی خوب بود دیپلم 15.87شهریه های غیرانتفاعی رفت بالا نمیخواستم تو فشار باشن به ماما گفتم عوض کنیم منم که کلا تابستون میشینم درس میخونم پایه هارو از مهر فقط پیش مدرسه شروع شد ماه اول خوب بوددوستا هم بیشتر دوستای قدیمی بودنم با اینکه دولتی بود خوب بود معلما هم خوب بعد از ماه اول یعنی آخرش من اعتماد به نفسم اومد پایین از خودم بدم میومد کار میخواستم دانشگاه رشته مدیریت بازرگانی میخواستم گشن با دوست میخواستم اینا یهویی نبودا طی 4-2 هفته بعد چیزای جدید از دس داده بوذم نمیدونسم بخونم همیشه سر کلا داوطلب بودم برا شفاهی رشته انسانی بود رفته رفته استرسم بالا رفت نمیخواستم از تخت بیام بیرون حالت تهوع و اینا و چیزای دیگه میخواستم تست بزنم یهو میگفتم ازاد قبول شم چی ؟ شهرستان ؟ میدین اصلا میدارین برم ؟اینا رفت رو مخم به بابا هم که نمیشه گفت بعد به مامانم میگفتم ماما من از همه بدم عقب ترم من اضافه ام باید بمیرم من تو این زندگی اضافه ام وای من دانشگاه مدیریت قبول شم سونیا میگه ایم چیه دیگه ؟ اون یکی میگه این شد رشته ریاض فیزیک میخوندی مهندسی میشدی و این حرفا حتی اگه دانشگاه هم برم باز هم عقبم هر کی یه چیزی میگی بهم اما با فلانی و فلانی کاری ندارن باهاشونم خوبن با من کار دارن بد هم برخورد میکنن من اینارو نمیتونم تحمل کنم اصلا من میرم تهران بخونم کسی رو نبینم نه اونجا که نمیذارین من نمیخوام این ادامارو ببینم باید دور شم ازشون (روان شناش روان پژشک )اینا که میگم از آبان ماه تا اسفند رفتم پیشه ابنا با ماما و بابا گفتن رابطه هاتون رو خوب کنین رو اینا تاثیر دار ه و اما من میگفتم باید بمیرم چرا باید بمیرم چون اضافی ام باید بمیرم من یه چیزایی میبینم شما نمیبینن از اینده ،بعد چند روز من نمیخوام امیر با مصیبت دیپلم گرفت کسی به اون حرفی نزد اما به من یه عالمه حرف گفتن اینا یه دوره 6 ماه گندی بود با 7 باز خودکشی که نموردم (خودکشی برا ابنا بود که نشنوم نتونس درس بخونه -کردنش لابود-و ..)که هیچ کدوم نبود میخواستم دور بشم کسی نباشه کاری به کارم نداشه باشن دلیلش این بود که من نمیدون چجوری زد به سرم گفتم من همه چیو داغون میکنم به مامانم گفتم خونه ارو داغون میکنم (در اوج عصبانیت و ناراحتی و بحث بابا) راحت شم تنها باشم گفت چجوری گفتم نیمدونم میکنم به بقیه گفتن خاله عمه دایی چجوری اخه گفتم میکنم گفت چرا گفتم راحت شم بعد این فکر گسترش پیدا کرد...این حرف رفت رو مخم من باید بمیرم تا همه چی داغون نشه من باید بمیرم چون من مقصرم چون دارم داغون میکنم من همه چی رو داره داغون میشه باشد یه کاری کنم آبرومون نره یه عالمه ادم بدبخت میشه تا اینده بد نشه اینا گفتن مگه میبینی پیش گویی و اینا رفتیم مشهد به امام رضا نامه نوشتم گفتم نیوفته اتفاقا (بی ابرویی رسوایی خرابی اخلاف و ...)نمبخواستم کسی منو بشناسه تو محیط کاریه اشنا چون من بد بود برا من پون من دارم خراب میکنم اسم دختره فلانی رومه میگن ببین اومده شرکت کاری ام نمیکنه آخرش هم زد ننفله کرد بی ابرویی انداخت

    (من میدونم میرم دانشگاه گواهی نامه میگیرم میدونم همه اینا میشه با دوستامم هستم ااما کاش نباشه تا ابروریزی نشه)
    متاثیری نداشت همچنان اسرار داشتم باید بمیرم تا چیزه بدی نه آبرو ریزی نشه و اینا ....تو ااین حال منگی 7 دی 89 کنکور علمی کاربردی دادم مدیریت قبول شدم با اینه سره جلسه میکفتم من میمیرم اینو نمیخوام . . زدو قبول شدم با حالت منگی رفتم یونی 6 ماه از ادما دور بودم گیج گیج(روانپزشک قرص داده بود نمیخوردم میگفتم نمیدونین چمنه حتی واسه فرار از همه ی اتفاقات له بهش گفتم بنویس برم دیوونه خونه)
    دانشگاه ترم اول خوب بود تابستون که خوب آخراش باز من حس سال قببل بهم دس داد رفتم دکتر قرص نوشت بعد اون 3ماه بعد بعد از روزه تولدم دایی گفت بیا شرکت کار کن دانشگاه رشته مورده علاقه کار به اینا رسیدم اون بالا گفتم کاردانی خنددیم گشتیم ادما اومدن رفت کاردانی ت شد هم شرکت هم یونی راحت می رفتم میومدم و کاردانی به کارشناسی رو 1 ماه درس خوندم رشته خودم آزاد شهره خودم قبول شدم خب این ارزوم بود اما میدونسم میرسم رفتم تو گفتم اینم شروع یکی دیگه از بدبیختیا با دوستمم میگشتم و ..همیشه میگفتم معدلم باید 15 بیاد نیومد از شانشم و حتی مشروط شدم کلا رو فاز بدشانسی بود هجی جور نبود از قبله امتحانا بار تو فازه خودکشی بودم واشه اینه اون اتفاقا پیش نیوفته رسوایی به بار نیاد مشروط شدن این ترمم یه مدرک دیگه خب ادم با دوستاس میری میگرده حتی با پسر اما قراره اینه مدرک باشن برا من و بی آبرویی اینا
    الان دارم به اون ترسه سال 89 نزدیگ میشم من گفته بودم همه چی رو داغون میکنم آبروریزی میشه دار ه میشه و من دنباله یه راهه حل ام بخونید سوال زیاد پیش مباد بپرسین میگم وقت الان باید برم
    کممک میخوام واسه اینکه یه کاری کنیم این اتفاقا پیش نیاد این کلیه با جزییات میفهمین جی میگم سوال باشه ج میدم (help)یه بار بخونین سوال کنین ج بدم

  2. کاربران زیر از fatiii بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2905
    نوشته ها
    49
    تشکـر
    3
    تشکر شده 29 بار در 22 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره

    شرمنده داداش دوبار خوندم ولی هیچ چی متوجه نشدم


    اگه میتونی اینا رو تو سه چهار سطر خلاصه کن


    بلکه منظورت رو بفهمم

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4385
    نوشته ها
    528
    تشکـر
    1,425
    تشکر شده 866 بار در 371 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشاوره

    fatiii جون منم چيزي متوجه نشدم بهتره بدون حاشيه مشكل اصليتو بگي واينكه الان دقيقا چي تورو آزار ميده...
    امضای ایشان

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشاوره

    راستش نمیدونم شما چطوری این متن رو نوشتی ؟

    اینکه گفتم متن واقعا" خیلی بد نوشته شده .... با عجله و کلی جمله بندی های نامانوس ...

    البته این نوشتن نشون میده که شما در چه حالی این متن رو نوشتید ، و نشون میده شما بسیار عجول هستید با افکاری پراکنده

    خب من متوجه شدم که شما برای رضایت دیگران تلاش میکنی و از قضاوت اونا میترسی و تا وقتی که این حالت برای شما باشه ...

    زندگی شما به همین منوال خواهد گذشت ....

    شما برای راه رفتن راحت نمیتونید تمام دنیارو فرش کنید ، فقط کافیه کفشتونو عوض کنید ...

    یعنی اینکه شما نباید برای راضی بودن دیگران تلاش کنید ، و این طرز فکرتونو باید عوض کنید

    باید در حال زندگی کنی .... نگاه کردن به گذشته افسردگی و نگاه کردن به آینده برای شما نگرانی میاره ...

    پس در حال زندگی کن .... و خدارو شکر کن که میتونی در حال زندگی خودتو عوض کنی و اونو شاداب تر کنی

    فکر کردی با مردن تو چی عوض میشه ... فقط نشون دادی که نتونستی به انتظاری که خداوند به تو داشته جواب بدی....

    پس این مردن مرگ حقیر و پستیه ... و هیچ ارزشی نداره ...

    و برای کسیکه از سرزنش و حقارت در این دنیا میترسه خیلی خیلی وحشتناکه که بخواد با چنین مرگ حقیری به دیدار خدای خودش
    بیاد
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : مشاوره

    منم با هزار مکافات خونم ...

    خب شما فکر کردید هیچ کس مثل شما مشکلی در زندگیش نداره ؟

    چرا برای خودت این قبولی رشته در دانشگاه رو تبدیل به کابوسی کردی ... ؟

    یه نگاهی به افراد در گذشته بنداز ... مثل مولوی و دیگران که در چه دوران سختی شعرهایی گفتن که از شور زندگی شمارو به وجد میاره ...

    پس اونا که باید سرشونو میذاشتن و میمردن ... یا سر به بیابون بذارن !!!

    ما به این دنیا نیومدیم که به مقصدی برسیم بلکه به این دنیا اومدیم تا رشد کنیم و درست زندگی کنیم ....

    ولی افسوس که عمر زیبامونو با چه چیزای به کجاها رسوندیم ....
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4585
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره

    ببین من دارم راهمو اشتباه میرم نمیدونم به هرکی هر چی میگم عین شما نمیفهمن من دارم داغون میکنم من مقصره ام یکی باید دستمو بگیره خدا کاری بام نداره پیش روان پژشک هم رفتم با اون قرصا ادم نمیفهمه همیجوری سرخوشه یه مدت که قطع میشه میگه وای ببین من چه اشتباه هایی کردم ببین خود کشی اضافه بودن طلب مرگ هزار بااار قایم شدن از خجالت کشیدن ادما حس یکی کمکم کنه

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4585
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره

    ببین مگه نه به هرچی فکر کنی به سرت میاد نه ؟ مگه نه من از تو گذشته ام از اینده میترسم بین من نمیخوام اون اتفاقا بیوفته کاش بتونم به یکی بگم ماش مغزمو یکی بخونه اون وقت کمکم میکنه

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4585
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره

    ببینم میگن نفرین بابا زود میگیره ؟ هان بابای من همش میگه گیجی خنگی بدبخت شی خونه خراب شی به روز بد بیوفتی شیر نادر نخوردم مامانم هم خیلی ادیت شده با این حالم اون ممیرنجم رنج دنیا و اخرت رو میخرم اما نمیدونم من عقده داشتم همیشه میخوام ینقد برم بالا تا بزنم دهن همه اونا که حرف زدن اما برعکس شد انگار ثابت میکنم که بی عرضه ام بد بختم . ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد