من نوجوانی 13 ساله هستم که دوران سن بلوغ را تجربه می کنم . من یک برادر 3 ساله دارم که خوب با هم کنار نمیایم داخل یک اتاق هستیم برای همین مدام در حال دعوا هستیم پدر و مادرم طرف او را می گیرند و بیش تر زمان با هم دعوا می کنیم. آن ها من را درک نمی کنند . برای همین شب ها مدام در حال گریه هستم . از صبح تا شب با کسی حرف نمی زنم . خیلی تنها هستم و دیگر دلیلی برای زنده ماندن نمی بینم و اصلا دوست ندارم زندگی کنم.فکر می کنم یک موجود اضافی ام من برای هیچ کس مهم نیستم برای همین خیلی احساس تنهایی می کنم . چند باری هم به فکر خودکشی افتادم اما چون گناه است انجام نمی دهم لطفا کمکم کنید.