نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: مشکلات با برادر کوچیکتر

998
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20874
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    1
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy مشکلات با برادر کوچیکتر

    من نوجوانی 13 ساله هستم که دوران سن بلوغ را تجربه می کنم . من یک برادر 3 ساله دارم که خوب با هم کنار نمیایم داخل یک اتاق هستیم برای همین مدام در حال دعوا هستیم پدر و مادرم طرف او را می گیرند و بیش تر زمان با هم دعوا می کنیم. آن ها من را درک نمی کنند . برای همین شب ها مدام در حال گریه هستم . از صبح تا شب با کسی حرف نمی زنم . خیلی تنها هستم و دیگر دلیلی برای زنده ماندن نمی بینم و اصلا دوست ندارم زندگی کنم.فکر می کنم یک موجود اضافی ام من برای هیچ کس مهم نیستم برای همین خیلی احساس تنهایی می کنم . چند باری هم به فکر خودکشی افتادم اما چون گناه است انجام نمی دهم لطفا کمکم کنید.

  2. 2 کاربران زیر از narges2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : من....

    سلام نگرس جون

    خب حق بده اون 3سالش و هیچی نمیفهمه یه بچست ازش چی توقع داری اخه؟؟؟


    نباید هرمشکلی پیش امد بخوای به فکر خود کشی باشی

    تو همش13سالته وقتی بزگتر بشی با مشکل های بزگتری برخورد میکنی باید اونقدر قوی باشی خودتو قوی کنی که بتونی از پس همه مشکلا بربیایی


    تو خودت باید اینده خودت رو بسازی تو خودت باید بتونی با همه ارتباط با قرار کنی و زندگیتو بسازی


    اگه فکر میکنی همه به داداش کوچیکترت توجه میکنن اولا چون کوچیکتره دوما تو باید با داداشت خوب باشی براش الگو باشی تا همه تورو تحسین کنن تو باید انقد خوب باشی که بتونی حتی اینده داداشت هم بسازی همه چیز و خوب پیش ببری

    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  4. 2 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6769
    نوشته ها
    517
    تشکـر
    631
    تشکر شده 706 بار در 360 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من....

    آره حرف خاله پریماهو گوش کن

    بعدن ک بزرگتر شدی ب این کاراتون کلی میخندین


    آخه خودکشی برا اینجور چیزا ب نظرت مسخره نیس

    اصن ی چیزی داداشت ۳ سالشه انتظار داری مامان بابات باهاش مثه آدم گنده ها برخورد کنن؟؟

    خو اون ۳ سالشه بیشتر از تو ب محبت نیاز داره از الان نزار ذهنیت بدی بهت داشته باشه

    هرچی هم اذیتت کرد باهاش مهربون باش تا آینده هم ازت ذهنیت خوبی داشته باشه


    بازم میگم حرفای عمه پریماهوو گوس کن اون راس میگه صلاحتو میخواد
    امضای ایشان
    خداحافظ همه ، حلالم كنين

  6. کاربران زیر از bahram.a بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20874
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    1
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy +من ...

    من تازه کم ترین اطلاعاتو بهتون دادم مشکل اصلی درک نکردن من پدرو مادرم هستن شما هم مثل آنها فکر می کنید شما هم مثل آنها یید من مشکلم داداشم نیس پدرو مادرم است چون آن ها اصلا من را درک نمی کنند . همان مشکل کوچک که شما می گویید به دعوای بزرگ تبدیل می کنند . آنها فکر می کنند من سنگ دلم اما نمی دانند ایطور نیس.فکر می کنند که من دوست ندارم سر به تن برادرم باشد او خودش می گفت بیا ببرمت پیش دکتر من برای همین اینجا آمدم چون مشکل بزرگ میشود.

  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشکلات با برادر کوچیکتر

    نقل قول نوشته اصلی توسط narges2 نمایش پست ها
    من نوجوانی 13 ساله هستم که دوران سن بلوغ را تجربه می کنم . من یک برادر 3 ساله دارم که خوب با هم کنار نمیایم داخل یک اتاق هستیم برای همین مدام در حال دعوا هستیم پدر و مادرم طرف او را می گیرند و بیش تر زمان با هم دعوا می کنیم. آن ها من را درک نمی کنند . برای همین شب ها مدام در حال گریه هستم . از صبح تا شب با کسی حرف نمی زنم . خیلی تنها هستم و دیگر دلیلی برای زنده ماندن نمی بینم و اصلا دوست ندارم زندگی کنم.فکر می کنم یک موجود اضافی ام من برای هیچ کس مهم نیستم برای همین خیلی احساس تنهایی می کنم . چند باری هم به فکر خودکشی افتادم اما چون گناه است انجام نمی دهم لطفا کمکم کنید.

    دوست عزیز شما نباید خودتون رو با برادر کوچیکتر مقایسه کنید

    علت این ناراحتی شما هم به خاطر اینه که فکر میکنید توجه خانواده به شما کمتر شده که این مورد بسیار طبیعیه

    چون شما در حال بزرگ شدن و مستقل شدن هستید و باید بتونید با این مسایل کنار بیایت

    بهتره خودتون رو از این انزوا خارج کنید و با دوستی خوب و همراه در یک فعالیت ورزشی و یا یادگرفتن هنری اقدام کنید

    باید بدونید دیگه بچه نیستید که بخوایت با رفتار بچگانه خودتون رو برای پدر و مادر توجیح کنید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد