نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: مشکل احساسات بد از افکار بد

1516
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    22350
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل احساسات بد از افکار بد

    سلام من راه حل میخواستم
    من احساسات بدی دارم هر کاری میخوام انجام بدم احساسات بد با افکار عجیب و غریب میاد به ذهنم

    فکرای که قابل گفتن نیست و به همه چیز بی تفاوتم واسم فرقی نداره.
    وقتی هم تو اجتماع یا بین مردمم همش فکر میکنم اونا در موردم چی فکر میکنن.
    کلا فکرای عجیب و غریب ذهنمو پر کرده برام ارامش نزاشته

    همش فکر ظاهرم و ظاهر قضیه رو نگاه میکنم مثلا حالت چشای بقیه چطوریه

    وقتی یکی بهم نگاه میکنه دست و پامو گم میکنم انگار تو یه دنیایه دیگم
    میخواستم بدونم من افسردم یا دیوانه ام

  2. کاربران زیر از akharozaman بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشکل احساسات بد

    نقل قول نوشته اصلی توسط akharozaman نمایش پست ها
    سلام من راه حل میخواستم
    من احساسات بدی دارم هر کاری میخوام انجام بدم احساسات بد با افکار عجیب و غریب میاد به ذهنم

    فکرای که قابل گفتن نیست و به همه چیز بی تفاوتم واسم فرقی نداره.
    وقتی هم تو اجتماع یا بین مردمم همش فکر میکنم اونا در موردم چی فکر میکنن.
    کلا فکرای عجیب و غریب ذهنمو پر کرده برام ارامش نزاشته

    همش فکر ظاهرم و ظاهر قضیه رو نگاه میکنم مثلا حالت چشای بقیه چطوریه

    وقتی یکی بهم نگاه میکنه دست و پامو گم میکنم انگار تو یه دنیایه دیگم
    میخواستم بدونم من افسردم یا دیوانه ام


    من بارها شده که با یک اتفاق کوچک آنقدر به آن فکر کردم که به قول معروف از کاه، کوه ساختم.

    بگذارید مثالی بزنم:

    یک ماشین به صورت نابجا برای ما بوق می زند. برای لحظه ای عصبانی می شویم و با خود می گوییم عجب آدم مزخرفی است!

    تحت تاثیر عصبانیتمان واکنشی نشان می دهیم و در جواب واکنش ما، او عکس العملی نشان می دهد. او رد می شود و می رود؛ ولی ما هنوز به افکار منفی خود غوطه وریم.

    در ذهن خود با او گلاویز می شویم، با مشت به سر او می زنیم، به زمین می افتد و بیهوش می شود.

    فکر اینکه نکند او را به قتل رسانیده باشیم تنمان را می لرزاند و یک مرتبه به خود می آییم و می بینیم این ها فقط افکار منفی ما بودند و البته فرد مزاحم الان رفته است.

    به عبارتی دیگر یک عمل، کلید ماشه یک سلسله از افکار اتوماتیک منفی را می کشد.

    البته چنین وقتی یک مسئله ریاضی را که در آستانه امتحان دادن آن هستیم بلد نیستیم پیش خود می گوییم کارم تمام است.


    این درس را افتضاح کردم و بعد هم سلسله افکار اتوماتیک بعدی مثل اینکه:
    آبروم جلو همه می ره! همه به چشم یک خنگ نگاهم می کنن! هیچی دیگه، بدبخت می شم! و بعد ناگهان احساس می کنید عرق کرده اید. احساس اضطراب می کنید و از اینکه به لحظه امتحان نزدیک شوید احساس بدی پیدا می کنید. در حالی که شما فقط و فقط یک مسئله را بلد نبودید و آنچه شما را نگران کرده خیلی بیشتر از آن چیزی است که واقعا وجود دارد و من فکر می کنم آنقدر همه ما این گفتگوهای درونی را بارها و بارها تجربه کرده ایم که نیاز به مثال های بیشتری نیست.




    ولی حالا ببینیم چه راه حل هایی برای این مشکل وجود دارد:
    1- خودآگاهی: دستتان به فنجان می خورد. چای روی زمین می ریزد و شما احساس شرمندگی و خشم می کنید.

    واقعا آن لحظه در ذهن شما چه گذشت؟

    شاید همین که چای ریخت پیش خودتان گفتید: آه، باز این چای رو نباید اینجا می گذاشت و بعد هم سلسله افکارتان ادامه پیدا می کند: آخه من بهش چی بگم؟ از دستش خسته شدم! همش بی دقتی! این هم شد شانس؟ واقعا که بدبختم! و حالا به شدت از دست او که شاید هم اصلا خطایی نکرده است عصبانی می شوید. خب! حالا اگر خود آگاهی داشته باشید و بدانید که این "فرآیند سلسله وار" است که بهمن وار هرچه ادامه می یابد سنگین تر و حتی غیر منتطقی تر می شود، طبیعتا جلو اثرات زیاد آن گرفته شده و فقط شما در حد همان ریختن و کثیف شدن فرش از این اتفاق ناراحت می شوید که البته آنقدر زیاد نخواهد بود. پس همین که بدانیم در ذهن ما چه می گذرد خود به خود حتی اگر کار زیادی هم برای توقف آن نکنیم به کاهش اثرات آن منجر می شود؛ پس همین دانستن، خودش قدم بزرگی است.


    ۲- زنجیره افکار اتوماتیک را در اولین فرصت پاره کنید: کمک بزرگی است که در اولین لحظه حضور ذهنمان در این "فرآیند سلسله وار" گفتمان درونی، آن را قطع کنیم. دوست صمیمی مان سرزنش می کند که چرا به او، سر جلسه امتحان، تقلب نرسانده ایم و ما هم تحت تاثیر انتقاد او ناراحت شده و پیش خود می گوییم عجب آدم بی ملاحظه ای! می خواهد آبروی مرا ببرد! همش توقعات زیادی داره! آخه خودش مگر واسه من چی کار کرد؟ واقعا که! ما هم عجب دوستانی داریم و… بسته به اینکه، این سلسه افکار را با چه شدتی و تا کجا ادامه دهید ممکن است آنقدر عصبانی و آزرده خاطر شوید که تصمیم بگیرید برای همیشه (البته در آن لحظه) با او قطع ارتباط کنید. در حالی که در همان لحظه اول یعنی بعد از انتقاد او می توانستید این مکالمه درونی را قطع کنید یا اصلا عصبانی نشوید و یا شدت آن را کاهش دهید.


    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    021-88422495
    021-88472864
    021-22689558
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد