نمایش نتایج: از 1 به 20 از 20

موضوع: مشکل با زن داداش

16162
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    مشکل با زن داداش

    سلام و عرض ادب خدمت مشاورین و دوستان محترم سایت
    یه موضوعی دو روزه که اعصاب و ذهنم رو درگیر کرده، خواستم اینجا مطرح کنم بلکه کمتر به خاطرش آسیب ببینم
    من یه زن داداش دارم که متاسفانه خیلی از رفتارها و برخوردهاش اشتباهه
    اوایل ازدواجشون چون چند ماه پیش خونواده ی ما زندگی میکردن من به شدت آسیب میدیدم
    البته مشکلی با من نداشت و به قول خودش من هیچوقت بهش آسیبی نزدم و اینو پیش خونواده اش و بقیه میگه، همیشه میگه خدا ازت راضی باشه

    اما وقتی من میبینم پیش ما به برادرم یا خونواده ام حرفی بزنه خیلی ناراحت میشم و چون من روحیات حساسی دارم خیلی بهم میریزم
    به خصوص اون چند ماه که برادرم چندین بار به خاطر این حرکاتش دعواش میکرد حتی گاهی کار به کتک کاری میکشید و من ترسناک و وحشت زده میرفتم با برادرم برخورد میکردم که مانع بشم
    هنوز یادم نمیره چجوری زانوهام میلرزید وقتی صدای جیغ های زن داداشمو میشنیدم، دیدن اون صحنه ها از برادری که تو عمرم دست روی من بلند نکرده بود و کمتر از گل بهم نمیگفت ازش یه مرد عصبانی و بداخلاق تو ذهنم ساخت جری که ذهنیتم به مردها خراب شد و گفتم تا همیشه مجرد میمونم..، بارها باهاش حرف زدم ازش عصبانی شدم فحشش دادم که همسرش رو کتک نزنه و این راهش نیست

    خلاصه اون چند ماه که من اواخر دانشگاهم بود اونقدر تو خونه آسیب میدیدم توی آخرین ترم دانشگاهم معدلم خراب شد، پروژه ام رو تا حدود زیادی از دست دادم و بعد از تموم شدن درسم حس کردم روحم زخم های زیادی برداشته که گذر زمان و استراحت رو میطلبید که کم کم خوب بشن
    خلاصه از وقتی که از خونه ی ما رفتن احساس کردم آرامش زیادی به خونه برگشت! چون توی اون چندماه من و مادرم خیلی از روزارو دلمون به خاطر این قضایا میشکست و با گریه سپری کردیم..
    البته در راس همه ی این مشکلات مادر زن داداشم بود که میشه عمه ی خیر ندیده ی ما!

    بگذریم الان که بیشتر از دوسال هست اززندگیشون میگذره
    تو خونواده ی ما بچه ها خیلی با هم صمیمی هستن
    طوری که الان دو تا از برادرهام متاهل شدن، تو هفته چند بار هم رو میبینیم و دنبال بهونه ای هستیم که دیداری تازه کنیم
    البته این بین این زن داداشم گاهی بازم مشکل درست میکنه یه حرفی میزنه یا حرکتی میکنه که درست نیست و خب موجب آزار بقیه میشه
    و یا گاهی دو تا زن داداشم با هم حرفشون میشه ولی خب به خاطر بودن تو جمع حفظ ظاهر میکنن و سعی میکنن کوتاه بیان
    من همیشه سعی میکنم سکوت کنم و دامن نزنم به قضایا که هم خودم آسیب نبینم و هم به کسی چیزی نگم

    شب پنجشنبه ما عروسی دعوت بودیم و قرار بود خونه ی برادرهامم بیان که با هم بریم
    این برادرم که با همسرش مشکل داره یه سفر کاری اون روز براش پیش اومد که نتونست بیاد عروسی
    همسرش رو هم ما بهش زنگ زدیم روز قبلش گفت مادرم اینا اینجان اگه اونا برن میام
    فرداش که مادرم باهاش تماس گرفت گفته بود از عروسی خوشم نمیاد و نمیام!
    منم به مادرم گفتم براش شام بیاریم نکنه دلش بخواد
    گاهی از دست خودم ناراحت میشم چرا برای کسایی که لیاقتش رو ندارن اینقدر مهربونی میکنم!
    شبش مادرش اینا رفته بودن و چون تنها بود ما سر راه که از عروسی برگشتیم رفتیم دنبالش آوردیم خونه ی خودمون
    خونواده ی خالم اینا هم خونه ی ما بودن
    اتفاقی بحث بیوه شد و داداش بزرگم و پسر خاله ام که هم خوان خواننده بود به شوخی یه آهنگی رو کهتو عروسی میخوندن رو داشتن حرف میزدن که زن داداشم برگشت گفت آدم باید هوش و هواسش سرجاش باشه که بفهمه چی داره میگه!
    البته برادرم حواسش بهش نبود و نشنید چی گفت
    زن داداشم چون پدرش رو از دست داده و مادرش دیگه ازدواج نکرده
    در حالیکه اون ها منظورشون اصلا به عمه ام نبود و یادشون هم نبود
    ولی زن داداشم سریع مثل همیشه موضوع رو به خودش کشید و خیلی ناراحت شد
    خاله ام که متوجه شد بهش گفت ناراحت نباش مادر من و تو دیگه مثل مرد هستن و خب سنی ازشون گذشته این پسرا دارن یه چیز دیگه رو میگن
    بعد دیدم برگشت گفت اگه ما هم بیوه بشیم اینجوری بهمون نخندین!!!!!!!!
    پدرم هم گفت خدانکنه زبونتو گاز بگیر
    اونقدر از حرفش بهم ریختم ناخودآگاه خواستم از پای ظرفشویی برم یه بلایی سرش بیارم
    در حدی عصبانی شدم خواستم برم دندوناشو تو دهانش خورد کنم!
    ولی با سختی سکوت کردم و زیر لب گفتم خدا کنه خودت بمیری دختره ی بی شعور..!
    اگه شرمم از خدا و مهمونا نبود محال بود همینجوری سکوت میکردم
    خیلی بهم ریختم دیدم اومد تو آشپزخونه داشت با خالم حرف میزد گفت من دوس دارم تنها زندگی کنم یا برم پیش مادرم از شوهر و زندگی متاهلی خوشم نمیاد
    بازم ناراحت شدم سریع کارامو کردم و رفتم تو اتاقم
    ولی از حرص و فشار عصبی ای که حرفش بهم وارد کرده بود نتونستم بخوابم تا شیش و نیم صبح خوابم نبرد
    گاهی عصبانی میشدم گاهی بغض میکردم گاهی با خودم میگفتم اگه داداشم برگرده بهش میگم ازش جدا بشه که همه راحت بشن!
    دیشب هم که خونمون بود سر سفره من داشتم با پدرم حرف میزدم دیدم طرف پدرم رو گرفت میدونست من ازش ناراحتم چون باهاش حرف نمیزدم زیاد
    منم گفتم لازم نیست همه شدن مشاور برای من
    گفت همه یعنی منظورت به منم هست دیگه
    گفتم منظورم به کسی هست که حرف زده حالا هر کی باشه
    بازم عصبانی شدم ولی به اون چیزی نگفتم به بابام گفتم یه کلمه ی دیگه حرف بزنی میرم
    چون سر شب به پدرم گفتم جای اینکه زن داداشمو بیاره خونه ی ما خودش بره خونشون که تنها نباشه و اعصاب ما رو بهم نریزه ولی گفت گناه داره بذار برم بیارمش حالا یه چیزی گفته تو ناراخت نباش، در حالیکه از بس دو رو هست وقتی پیش برادرمه همش دستشو میندازه گردنش و میچسبه بهش حتی تو جمع های خونوادگی ما!
    همه تعجب کردن چرا انقدر عصبانی ام، چون من معمولا آدم آرومی هستم و خوش اخلاقم البته تا وقتی کسی آرامشو نگیره
    الان دو روز گذشته و هنوز بار منفی حرفش تو ذهنمه
    تمرکزم رو کارام کم شده
    همش یاد دعواهاشون میفتم یاد گذشته یاد اینکه چرا برادرم باید با همچین خونواده ای وصلت میکرد


    من دوس دارم همیشه قوی باشم که اگه کسی هم حرف اشتباهی بزنه یا رفتار اشتباهی انجام بده کمترین آسیب رو ببینم
    ولی گاهی برام خیلی سخت میشه
    من خونواده ام رو به اندازه ی جونم دوسشون دارم تحمل ندارم کسی بهشون حرفی بزنه
    نمیگم همش تقصیر زن داداشم و خونواده شه ولی خب زن داداشم اگه از دست برادرم ناراحت هم باشه به نظرم نباید بیاد تو جمع جلوی ما بهش توهین کنه یا حرفی بزنه
    شاید هم از عمد میگه چون همیشه میگه شماها خیلی با هم صمیمی هستین، خدا داند
    حالا از شانس کار برادرم هم هنوز انجام نشده و امشب هم میاد خونه ی ما
    دوس ندارم به مهمون بی احترامی کنم ولی اعصابم خیلی ازش خورده
    ببخشید خیلی طولانی شد، دلم حسابی گرفته بود..
    به نظر شما با همچین کسی باید چه جوری برخورد کرد که کمترین تاثیر رو ازش گرفت؟
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-08-2017 در ساعت 09:35 PM

  2. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    یک مطلبی رو عرض میکنم امیدوارم حمل بر قضاوتم نگذارید
    پسرهایی که متاهل شدن و خانواده تشکیل دادند دیگه انقدر بُر خوردن با خانواده نمیخواد
    هفته ای چند مرتبه دیدار با خانواده برای یک فرد متاهل نشان دهنده وابستگی غیر معقولانه هستش
    یک جورایی همسر برادر شما حق دارند
    متوجه نمیشم نگذاریم تنها باشه و تنها بمونه و .... واسه چی هستش؟
    طرف میخواد تنها باشه اتفاقا
    شاید نوع زندگی کردن و طرز فکرش زمین تا آسمان با همسران دیگر برادران شما متفاوت باشه
    قرار نیستش همه مثل هم فکرکنند و رفتارکنند
    اینکه به زور و به قول شما محبت اضافی سعی دارید ایشون رو بر خلاف میلش در هر اتفاقی و رویدادی در خانواده تون دخیل کنید خیلی غیر منطقی هست

  4. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    سلام
    شما یک ذره حساس هستید خوب زن برادرتان به خاطر اینکه در کودکی پدرشان را از دست دادند کمبودهایی در زندگی داشتند شاید بعضی رفتارهاش نتیجه همین کمبودهاست شما نباید حساسیت نشان دهید برعکس باید آرامش کنید و او را از ناراحتی دربیاورید درست هست ممکن زبان تندی دارد ولی او با این حرفها میخواهد به نوعی ناراحتیش را نشان دهد شما نباید باعث تشدید رفتار او باشید حرفهاش از روی احساس حقارت و کمبود هست پس بهتر این هست به جای خشمگین شدن از او ( این کار باعث میشود بدتر آتش احساس کمبود محبت و سرخوردگی در او شعله ورتر شود) سعی در آرام کردن فضا داشته باشید ببخشید این مثال میزنم حتی یک گربه در یک جای بسته چون احساس خطر می کند و امنیتش را در خطر میبیند دیوانه وار به هر جا چنگول میزند پس بگذارید احساس آرامش و امنیت کند مسلما رفتارش در آرامش با شما بهتر خواهد شد با صبر و روی گشاده مشکلتان را حل کنید.
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  6. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    یک ارتباط سالم و موثر ارتباطی است که در آن ، زمینه رشد برای هر دو طرف فراهم شده باشد، آرامش هر دو طرف در آن رابطه حفظ شده باشد، حق هیچ یک از طرفین در آن ارتباط ضایع نشود و به حق و حقوق دیگران هم تجاوز نشده باشد.

    در یک ارتباط سالم و موثر دو نفر هنگامی که در کنار یکدیگر هستند شرایط شان اینگونه است:

    *حس و حال خوبی دارند.

    *احساس شور و نشاط می کنند.

    احساس می کنند به داشته هایشان افزوده می شود.

    * تعامل دارند.

    * احساس بدهکار بودن و طلبکار بودن ندارند بلکه احساس می کنند در رابطه شان یک بده- بستان عاطفی اتفاق می افتد.


    وقتی شما با فردی ازدواج می کنید در واقع با او و خانواده اش وصلتی انجام داده اید. خانواده همسر هم جزیی از خانواده شما محسوب می شود؛ بنابراین برای اینکه بتوانید ارتباط خوب و عاشقانه خود را با همسرتان حفظ کنید باید با خانواده او هم ارتباط خوب و سالمی داشته باشید. همچنین به عکس؛ برای داشتن یک ارتباط خوب با خانواده همسر باید ابتدا یک رابطه خوب با همسرتان داشته باشید؛ اما مادامی که با همسرتان مشکل دارید، نمی توانید با خانواده او یک رابطه عاطفی برقرار کنید. وقتی شما با همسرتان یک رابطه خوب برقرار می کنید در آینده در زندگی مشترک تان از یک منبع قوی و خوب به نام حمایت اجتماعی خانواده برخوردار خواهید بود.

    حمایت اجتماعی خانواده ها در موقعیت های تنش زا، استرس زا و بحران های زندگی بهترین پناهگاه و مناسب ترین عامل کمک کننده است. هر چه شبکه ارتباطی ما پویاتر و غنی تر باشد و منابع حمایتی اجتماعی مان تقویت شده تر باشد، در چالش های زندگی و مواجهه با استرس ها و تنش های زندگی بهتر می توانیم عمل کنیم.

    معمولا مادرها در همه موارد نظر دخترهایشان را جویا می شوند؛ بنابراین می توان از خواهرشوهر به عنوان مشاور مادرشوهر یاد کرد؛پس وجود یک رابطه خوب بین عروس خانواده و خواهرشوهر در تحکیم پیوند عاطفی ای که بین عروس و خانواده شوهر ایجاد می شود، می تواند تأثیرگذار باشد. اگر یک رابطه خوب، سالم و دوستانه با خواهرشوهرتان داشته باشید در ایجاد یک ارتباط خوب با سایر اعضای خانواده شوهر موفق تر خواهید بود و بالعکس. به عبارت دیگر خواهرشوهر به عنوان یک عضو کلیدی در خانواده شوهر اگر بخواهد، می تواند تنش ها را کاهش دهد، اسباب صلح را فراهم کند و برعکس می تواند فضای ارتباطی زوج جوان را تنش زا کند.


    مرز بین دخالت و حمایت بسیار باریک است. برای اینکه رابطه بین خواهرشوهر و عروس شکرآب نشود، نباید صحبت ها، پیشنهادها و رفتارهایی که به منظور حمایت ارائه می شود، دخالت تلقی شود. حمایت و نظارت جنبه مثبت دارد اما دخالت جنبه منفی دارد. هیچ کس دوست ندارد دیگری در اموری که مربوط به اوست، دخالت کند اما مشکل زمانی شروع می شود که دیگری قصد حمایت از شما را داشته و شما حمایت و کمک او را دخالت تلقی می کنید.

    بیشتر خانواده ها قصد حمایت کردن از زوج های جوان را دارند اما متأسفانه در موارد بسیاری این پیشنهادات به عنوان دخالت برداشت می شود و سوءتفاهم ها و اختلافاتی را بین عروس و خانواده شوهر ایجاد می کند؛ مثلا خواهرشوهر برای حمایت از برادر و همسر جوانش پیشنهادی ارائه می دهد اما شما از آن برآشفته می شوید و گمان می کنید که او در کارهای شما دخالت می کند. حالا از کجا باید فهمید کدام دسته از پیشنهادها جنبه حمایتی دارد و کدام یک دخالت محسوب می شود؟

    به عنوان مثال شما خواهرشوهرتان را دعوت کرده اید منزل تان. صحبت از مشکلات اقتصادی و گرانی می شود و همسرتان می گوید که فلان روز برای خرید میوه فلان مقدار هزینه کردیم. خواهرشوهرتان پیشنهاد می دهد که از فلان میدان میوه و تره بار اگر خرید کنید کیفیت میوه هایش خوب و قیمت ها مناسب است. ممکن است شما این پیشنهاد را دخالت برداشت کنید اما او با این پیشنهاد خواسته تجربه ای را که در این زمینه دارد در اختیار شما به عنوان یک زوج جوان قرار بدهد.

    عروس و خواهرشوهر باید مرز بین صمیمیت، اقتدار و احترام را از هم تفکیک و در روابط شان آن را رعایت کنند. احترام گذاشتن به یکدیگر در رابطه عروس و خواهرشوهر بیشتر از دوست داشتن و صمیمی شدن اهمیت دارد؛ بنابراین در درجه اول به عقاید، سلیقه ها و تفکرات همدیگر احترام بگذارید. درواقع به جای اینکه صمیمیت و احساسات را در رابطه تان تقویت کنید، ابتدا ستون های احترام را در رابطه تان بنا کنید و بعد اگر توانستید و شرایط به شما اجازه داد با رعایت حد و حدود یکدیگر دوستی ها و صمیمیت ها را افزایش دهید.

    مرز بین نظارت و کنترل هم بسیار باریک است. در موارد زیادی هم دیده می شود که خانواده ها قصد نظارت بر امور زوجین جوان را دارند اما آنها به اشتباه برداشت می کنند که خانواده قصد دارد آنها را کنترل کند؛ به عنوان مثال زوج جوانی قصد دارند برای ماه عسل به فلان شهر سفر کنند، شما هم به عنوان خواهرشوهر به تازگی به آنجا سفر کرده اید اما به این نتیجه رسیده اید که سفر به آن شهر خیلی مناسب نیست و اگر به شهر دیگری بروند بیشتر به آنها خوش خواهد گذشت.

    اگر شما پیشنهادتان را بدهید و دلایل خود را بیان کنید اما در نهایت تصمیم گیری را به خودشان بسپارید، پس شما نقش نظارتی دارید اما اگر تمام تلاش تان این باشد که با آنها مخالفت کنید، نظر آنها را برگردانید و حرف خودتان را به کرسی بنشانید، احتمال اینکه عروس تان این گونه برداشت کند که شما قصد کنترل کردن آنها را دارید، بسیار است. شما نظرتان را بگویید و پیشنهادتان را بدهید؛ اگر آنها بسته به عقاید و سلایق شان دوست داشته باشند آن را اعمال می کنند؛ اگر نه شما به عنوان یکی از اعضای دلسوز خانواده وظیفه خود را انجام داده اید.


    شخصی که قصد نظارت و حمایت دارد نظر می دهد، توصیه می کند، پیشنهاد می دهد اما انتظار ندارد که حتما نظر او اعمال شود؛ بنابراین اگر شما به عنوان خواهرشوهر قصد حمایت از برادر جوان و همسرش را دارید و می خواهید تجربه تان را در اختیار آنها قرار دهید، باید به همین توصیه و پیشنهاد ساده اکتفا کنید؛ یعنی اگر آنها به پیشنهاد شما عمل نکردند و شما ناراحت و با آنها سرسنگین شدید و تصمیم گرفتید دیگر در هیچ موردی که مربوط به آنهاست هیچ نظری ندهید یا آنها را بازخواست کردید، پس شما قصد دخالت داشتید. اگر دوست دارید به عنوان خواهرشوهر رابطه ای دوستانه، محترمانه و صمیمانه با عروس تان داشته باشید سعی کنید رفتارها و گفتارهای حمایتی تان به گونه ای باشد که دخالت برداشت نشود.

    چند نکته کلیدی
    - عروس و خواهرشوهر در ابتدای ارتباط باید بدون هیچ چشم داشتی به همدیگر محبت کنند تا دوستی و صمیمیت بین شان ایجاد شود.

    - خواهرشوهرها نباید بین عروس های خانواده تبعیض قائل شوند.

    - رازهای شخصی و خصوصی تان را ترجیحا با یکدیگر مطرح نکنید.

    - در مکالمات تان درباره مسائل کلی و روزمره و مسائلی که مربوط به خودتان است، صحبت کنید.

    - در حضور جمع از یکدیگر تعریف و تمجید کنید.

    - هرگز بدگویی شوهرتان را پیش خواهرش نکنید.

    - از همسر برادر پیش برادرتان گلایه نکنید.

    - در حضور جمع از یکدیگر انتقاد نکنید.

    - اگر با خواهرشوهرتان مشکلی دارید بدگویی او را پیش مادرش نکنید.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  8. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    یک مطلبی رو عرض میکنم امیدوارم حمل بر قضاوتم نگذارید
    پسرهایی که متاهل شدن و خانواده تشکیل دادند دیگه انقدر بُر خوردن با خانواده نمیخواد
    هفته ای چند مرتبه دیدار با خانواده برای یک فرد متاهل نشان دهنده وابستگی غیر معقولانه هستش
    یک جورایی همسر برادر شما حق دارند
    متوجه نمیشم نگذاریم تنها باشه و تنها بمونه و .... واسه چی هستش؟
    طرف میخواد تنها باشه اتفاقا
    شاید نوع زندگی کردن و طرز فکرش زمین تا آسمان با همسران دیگر برادران شما متفاوت باشه
    قرار نیستش همه مثل هم فکرکنند و رفتارکنند
    اینکه به زور و به قول شما محبت اضافی سعی دارید ایشون رو بر خلاف میلش در هر اتفاقی و رویدادی در خانواده تون دخیل کنید خیلی غیر منطقی هست
    خواهش می کنم ، ممنون که وقت گذاشتین
    نظرتون محترمه و خب میدونم که واسه کمک میگین
    حرفتون متینه آقا سیاوش ولی خب همیشه هم اینجوری نیست
    مثلا گاهی یه هفته ده روز هم همو نمیبینیم
    یا اینکه طول هفته داداشام خودشون تنها میان سر میزنن احوالی میپرسن
    همیشه هم گلایه میکنن میگن خونه ی ما چرا نمیاین
    من همیشه میگم مامان باید اون ها بیشتر بیان به هرحال جوونن ما کمتر بریم بهتر هست
    مثلا بعد از عید من یه بار خونه ی داداش دومم رفتم، اون هم مادرم خونه نبود چند بار زنگ زد اومد دنبالم گفت باید بیای
    میگه باید کارت دعوت برات بفرستم که بیای خونمون
    داداش بزرگم هم همینطور
    جوری که بعضی وقتا قهر میکنه میگه لابد از چیزی ناراحت شدید اون طرفا نمیاین
    و چون ما هم خونه هامون نزدیکه به هم خب رفت و آمد هم بیشتر هست
    ولی گاهی اخر هفته ها یا مثلا دوسه بار تو ماه دورهم جمع میشیم

    البته حرف شما هم درسته
    من همیشه میگفتم وقتی پسرا ازدواج کنن بهتره از همون اول خونه ی مستقل بگیرن ، چون اینجوری از همه لحاظ بهتره
    که متاسفانه گوش ندادنو بعد هم به حرف من رسیدن
    مادر من زن خیلی مهربونیه ولی متاسفانه بچه ها رو وابسته بزرگ کرده و این اصلا درست نیست
    در عین حال هم خب بچه ها وابسته هستن
    آدمی که ازدواج میکنه باید دیگه به فکر زندگیش باشه، رفت و آمد هم جای خود
    هر چیزی اندازه اش خوبه و اگه کمتر و زیادتر بشه آسیب میزنه
    مثلا سه روز داداشامو نبینه میگه چرا خبری ازشون نیست بهشون زنگ بزن
    منم میگم مادر من اون ها متاهلن و سرگرم زندگیشونن
    یا گاهی من و مادرم چند وقت یه بار میریم محل کار داداشم میبینیمش
    البته وقتی همسراشون هستن خب نمیشه هر حرفی رو زد
    اما من همیشه به مادرم میگم این وابستگی های زیاد خوب نیست
    من دوس دارم آدم مستقل و قوی باشه
    پدرم هم مخالف هستن با این قضیه
    همیشه میگه بچه هارو مامانی بارآوردی، بچه رو باید از قلب دوست داشت نا با بوس و زنگ و این چیزا

    در مورد اومدن زن داداشم هم به خونه ی ما خب خودش میخواست بیاد
    اوایل ازدواجشون هم چون خونه ی مادری اش یه شهر دیگه است اینجا براش غریب بود یه مقدار
    همیشه میگفت من پیش تو و زن دایی میمونم نمیرم خونه ی مستقل بگیرم چون تنهایی نمیتونم زندگی کنم
    البته خوش به حالشم بود، ساعت دوازده ظهر میومد بالا ناهار میخورد بعد که شوهرش برمیگشت میرفت پایین تا غروب
    خیلی کم کمک میکرد تو کارای خونه
    ما هم به خاطر برادرم چیزی نگفتیم
    ولی عمه ام میخواست مستقل بشن از بس تو گوشش خوند که گفت من خونه ی مستقل میخوام
    بعد که مستقل شدن همیشه معترضه و ناله میکنه
    میگه ما بدبختیم ما خونه نداریم
    خب برادرم اول زندگیشه ، میخواست خونه هم بگیره میگه دوس ندارم خونه بخرم چون کارش آزاده و خب سرمایه اش رو میذاره واسه کارش

    اینارو عرض کردم که بگم مشکل فقط وابستگی و محبت بیش از حد ما نیست
    زن داداشم هم مشکل زیاد داره

    بعد هم اون شب خودش خواست بیاد خونه ی ما ، گفت تنهایی آدم تو خونه نمیتونه بمونه اونم شب
    داداشم هم زنگ زد گفت بیاریدش خونه
    خب یه زن جوون تنها که یه آدم استرسی هم هست و نمیخواد تنها باشه رو چه جوری میشه تنها تو خونه گذاشت؟
    اگه بلایی سرش میومد چی؟
    بعد هم اگه بهش زنگ نمیزدیم داستان میشد که چرا بهش توجه نکردیم وقتی برادرم خونه نبوده!

    در عین حال زن داداش بزرگم گاهی شب ها خودش خونه تنها میموند، میگفت راضی نیستم کسی رو به زحمت بندازم و نمیترسم.
    به قول شما آدم ها با هم فرق دارن.

    با این حال به نظرم زن داداشم هر مشکلی هم با داداشم داشته باشه خب نبایدپیش ما و به اون شکل مطرحش کنه
    وقتی با هم خوشن و مسافرتن میگه متاهلی خیلی خوبه
    وقتی حرفشون بشه میگه خودمو بدبخت کردم خدا از خونواده ام نگذره اونا مجبورم کردن!

    خب یکی نیست بگه اگه ناراحتی برو جدا بشو
    اگه هم میخوای زندگی کنی این بازی ها چیه
    من اون اوایل که خیلی دعوا میکردن بهش گفتم اومد پیشم گریه کرد
    منم گفتم خواهرانه بهت میگم اگه میخوای زندگی خوبی داشته باشی انقدر گزارش به مادرت نده
    اگه داداشممبهت حرفی زد صبر کن از دلت در میاره چون وقتی میری به مامانت میگی ناراحت میشه و بعد داستان میشه و ودعوا
    همش میگفت راست میگفتی دیگه نمیگم ولی متاسفانه صدبار دیگه همین میشد
    منم دیگه کاریش ندارم

    برادرم هم چند بار که میخواست جدا بشه آخر سر گفت هنر و مردونگی اینه که آدم کسی رو تغییر بده!
    والا من نمیدونم ولی متاسفانه گاهی از این حرفا و رفتارا ناراحت میشم و اینجوری بهم میریزم.

    شما بگید گناه ما در این مورد چی هست؟
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-09-2017 در ساعت 09:03 PM

  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    ...

  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34188
    نوشته ها
    63
    تشکـر
    21
    تشکر شده 28 بار در 26 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    خانم یلدا گذر زمان همه چیز رو درست میکنه و ادما رو محکمتر از قبل میکنه. زن برادرشما میدونه شما روی برادرتون حساسید و حرفاش برای اذیت کردن شماس . برادرتون جلوی شما اونو کتک زده و بهرحال این ناراحتی تا پایان عمرش باهاش میمونه .

  12. 2 کاربران زیر از ایتکین بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    شما یک ذره حساس هستید خوب زن برادرتان به خاطر اینکه در کودکی پدرشان را از دست دادند کمبودهایی در زندگی داشتند شاید بعضی رفتارهاش نتیجه همین کمبودهاست شما نباید حساسیت نشان دهید برعکس باید آرامش کنید و او را از ناراحتی دربیاورید درست هست ممکن زبان تندی دارد ولی او با این حرفها میخواهد به نوعی ناراحتیش را نشان دهد شما نباید باعث تشدید رفتار او باشید حرفهاش از روی احساس حقارت و کمبود هست پس بهتر این هست به جای خشمگین شدن از او ( این کار باعث میشود بدتر آتش احساس کمبود محبت و سرخوردگی در او شعله ورتر شود) سعی در آرام کردن فضا داشته باشید ببخشید این مثال میزنم حتی یک گربه در یک جای بسته چون احساس خطر می کند و امنیتش را در خطر میبیند دیوانه وار به هر جا چنگول میزند پس بگذارید احساس آرامش و امنیت کند مسلما رفتارش در آرامش با شما بهتر خواهد شد با صبر و روی گشاده مشکلتان را حل کنید.
    متشکرم آقا سعید
    حرفاتون درسته
    ولی ای کاش مشکل زن داداشم فقط بی پدری بود
    40 روزش بوده که پدرش شهید شده
    متاسفانه عمه ام نتونسته درست تربیتش کنه
    برادرها و خواهراش هم فقط به فکر خودشونن
    و خیلی بی رحم بودن باهاش
    داداش بزرگش از بس کتکش میزده و باهاش بد رفتاری میکرده اینجوری عصبی و پرخاشگرشده
    بارها در این مورد باهام حرف زده و میگه هیچوقت نمیبخشمش منم میگم اشتباه کرده تو ببخش
    مثلا یه بار به خاطر اینکه زن داداشم موقع مجردی با زن برادش دعواش شده داداشش تو انباری خونه حبسش کرده!
    این ها رفتار آدمیزاده!؟

    روان پزشک هم گفته گذشته اش باعث شده اینجوری بشه

    یا مثلا اوایل ازدواجشون وقتی همه بودن همینجوری دراز میکشید جلوی بابام
    بعد داداشم با ایما و اشاره تازه بهش میفهموند نباید اینجوری کنه و زشته
    بعد میگفت ما تو خونمون مرد نبوده من پدر نداشتم اینارو یاد بگیرم.

    میدونین رفتارهاش هم یه سریاش دست خودش نیست ولی خب آدمه دیگه من ده بار سکوت میکنم یه بار اینجوری بهم میریزم.
    البته نسبت به قبل خیلی کمتر به رفتاراش واکنش نشون میدم
    ولی خب سعی میکنم دیگه زیاد بهش عمق ندم و زیاد هم پیشش نباشم.

  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط ایتکین نمایش پست ها
    خانم یلدا گذر زمان همه چیز رو درست میکنه و ادما رو محکمتر از قبل میکنه. زن برادرشما میدونه شما روی برادرتون حساسید و حرفاش برای اذیت کردن شماس . برادرتون جلوی شما اونو کتک زده و بهرحال این ناراحتی تا پایان عمرش باهاش میمونه .
    متشکرم از نظرتون
    بله واقعا، من به نسبت قبل خیلی کمتر ناراحت میشم
    ولی خب با برادرم مشکل داره من این وسط چیکارش کردم که اینجوری باید عذاب بکشم
    وقتی داداشم هست نه تنها چیزی نمیگه بلکه عین بچه ها خودشو لوس میکنه!
    متاسفانه کتک های برادرم هم که خب یادشه به قول شما و بی تاثیر نیست
    هزار بار گفتم برادر من این راهش نیست یهویی میزنی بلایی سرش میاری
    گاهی هم دعواش میکرد میومد پیش من شکایتشو میکرد
    با این حال داداشم گفت خونواده اش گفتن وگرنه من تا حالا کسی رو کتک نزدم!
    ولی بعد یه مدت دید داره بدتر میشه دیگه قبول کرد کتک کاری نکنه
    متاسفانه یا خیلی شل میکنه یا کتک کار میکنه!

    خب وقتی آدم با هم نمیسازه چرا انقدر هم خودش رو عذاب بده و هم بقیه رو!
    خدا طلاق رو حلال کرده وقتی ناچار باشه آدم خب راه دیگه ای نیست ولی داداشم میخواد بهش فرصت بده بازم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-09-2017 در ساعت 09:23 PM

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    یک ارتباط سالم و موثر ارتباطی است که در آن ، زمینه رشد برای هر دو طرف فراهم شده باشد، آرامش هر دو طرف در آن رابطه حفظ شده باشد، حق هیچ یک از طرفین در آن ارتباط ضایع نشود و به حق و حقوق دیگران هم تجاوز نشده باشد.

    در یک ارتباط سالم و موثر دو نفر هنگامی که در کنار یکدیگر هستند شرایط شان اینگونه است:

    *حس و حال خوبی دارند.

    *احساس شور و نشاط می کنند.

    احساس می کنند به داشته هایشان افزوده می شود.

    * تعامل دارند.

    * احساس بدهکار بودن و طلبکار بودن ندارند بلکه احساس می کنند در رابطه شان یک بده- بستان عاطفی اتفاق می افتد.


    وقتی شما با فردی ازدواج می کنید در واقع با او و خانواده اش وصلتی انجام داده اید. خانواده همسر هم جزیی از خانواده شما محسوب می شود؛ بنابراین برای اینکه بتوانید ارتباط خوب و عاشقانه خود را با همسرتان حفظ کنید باید با خانواده او هم ارتباط خوب و سالمی داشته باشید. همچنین به عکس؛ برای داشتن یک ارتباط خوب با خانواده همسر باید ابتدا یک رابطه خوب با همسرتان داشته باشید؛ اما مادامی که با همسرتان مشکل دارید، نمی توانید با خانواده او یک رابطه عاطفی برقرار کنید. وقتی شما با همسرتان یک رابطه خوب برقرار می کنید در آینده در زندگی مشترک تان از یک منبع قوی و خوب به نام حمایت اجتماعی خانواده برخوردار خواهید بود.

    حمایت اجتماعی خانواده ها در موقعیت های تنش زا، استرس زا و بحران های زندگی بهترین پناهگاه و مناسب ترین عامل کمک کننده است. هر چه شبکه ارتباطی ما پویاتر و غنی تر باشد و منابع حمایتی اجتماعی مان تقویت شده تر باشد، در چالش های زندگی و مواجهه با استرس ها و تنش های زندگی بهتر می توانیم عمل کنیم.

    معمولا مادرها در همه موارد نظر دخترهایشان را جویا می شوند؛ بنابراین می توان از خواهرشوهر به عنوان مشاور مادرشوهر یاد کرد؛پس وجود یک رابطه خوب بین عروس خانواده و خواهرشوهر در تحکیم پیوند عاطفی ای که بین عروس و خانواده شوهر ایجاد می شود، می تواند تأثیرگذار باشد. اگر یک رابطه خوب، سالم و دوستانه با خواهرشوهرتان داشته باشید در ایجاد یک ارتباط خوب با سایر اعضای خانواده شوهر موفق تر خواهید بود و بالعکس. به عبارت دیگر خواهرشوهر به عنوان یک عضو کلیدی در خانواده شوهر اگر بخواهد، می تواند تنش ها را کاهش دهد، اسباب صلح را فراهم کند و برعکس می تواند فضای ارتباطی زوج جوان را تنش زا کند.


    مرز بین دخالت و حمایت بسیار باریک است. برای اینکه رابطه بین خواهرشوهر و عروس شکرآب نشود، نباید صحبت ها، پیشنهادها و رفتارهایی که به منظور حمایت ارائه می شود، دخالت تلقی شود. حمایت و نظارت جنبه مثبت دارد اما دخالت جنبه منفی دارد. هیچ کس دوست ندارد دیگری در اموری که مربوط به اوست، دخالت کند اما مشکل زمانی شروع می شود که دیگری قصد حمایت از شما را داشته و شما حمایت و کمک او را دخالت تلقی می کنید.

    بیشتر خانواده ها قصد حمایت کردن از زوج های جوان را دارند اما متأسفانه در موارد بسیاری این پیشنهادات به عنوان دخالت برداشت می شود و سوءتفاهم ها و اختلافاتی را بین عروس و خانواده شوهر ایجاد می کند؛ مثلا خواهرشوهر برای حمایت از برادر و همسر جوانش پیشنهادی ارائه می دهد اما شما از آن برآشفته می شوید و گمان می کنید که او در کارهای شما دخالت می کند. حالا از کجا باید فهمید کدام دسته از پیشنهادها جنبه حمایتی دارد و کدام یک دخالت محسوب می شود؟

    به عنوان مثال شما خواهرشوهرتان را دعوت کرده اید منزل تان. صحبت از مشکلات اقتصادی و گرانی می شود و همسرتان می گوید که فلان روز برای خرید میوه فلان مقدار هزینه کردیم. خواهرشوهرتان پیشنهاد می دهد که از فلان میدان میوه و تره بار اگر خرید کنید کیفیت میوه هایش خوب و قیمت ها مناسب است. ممکن است شما این پیشنهاد را دخالت برداشت کنید اما او با این پیشنهاد خواسته تجربه ای را که در این زمینه دارد در اختیار شما به عنوان یک زوج جوان قرار بدهد.

    عروس و خواهرشوهر باید مرز بین صمیمیت، اقتدار و احترام را از هم تفکیک و در روابط شان آن را رعایت کنند. احترام گذاشتن به یکدیگر در رابطه عروس و خواهرشوهر بیشتر از دوست داشتن و صمیمی شدن اهمیت دارد؛ بنابراین در درجه اول به عقاید، سلیقه ها و تفکرات همدیگر احترام بگذارید. درواقع به جای اینکه صمیمیت و احساسات را در رابطه تان تقویت کنید، ابتدا ستون های احترام را در رابطه تان بنا کنید و بعد اگر توانستید و شرایط به شما اجازه داد با رعایت حد و حدود یکدیگر دوستی ها و صمیمیت ها را افزایش دهید.

    مرز بین نظارت و کنترل هم بسیار باریک است. در موارد زیادی هم دیده می شود که خانواده ها قصد نظارت بر امور زوجین جوان را دارند اما آنها به اشتباه برداشت می کنند که خانواده قصد دارد آنها را کنترل کند؛ به عنوان مثال زوج جوانی قصد دارند برای ماه عسل به فلان شهر سفر کنند، شما هم به عنوان خواهرشوهر به تازگی به آنجا سفر کرده اید اما به این نتیجه رسیده اید که سفر به آن شهر خیلی مناسب نیست و اگر به شهر دیگری بروند بیشتر به آنها خوش خواهد گذشت.

    اگر شما پیشنهادتان را بدهید و دلایل خود را بیان کنید اما در نهایت تصمیم گیری را به خودشان بسپارید، پس شما نقش نظارتی دارید اما اگر تمام تلاش تان این باشد که با آنها مخالفت کنید، نظر آنها را برگردانید و حرف خودتان را به کرسی بنشانید، احتمال اینکه عروس تان این گونه برداشت کند که شما قصد کنترل کردن آنها را دارید، بسیار است. شما نظرتان را بگویید و پیشنهادتان را بدهید؛ اگر آنها بسته به عقاید و سلایق شان دوست داشته باشند آن را اعمال می کنند؛ اگر نه شما به عنوان یکی از اعضای دلسوز خانواده وظیفه خود را انجام داده اید.


    شخصی که قصد نظارت و حمایت دارد نظر می دهد، توصیه می کند، پیشنهاد می دهد اما انتظار ندارد که حتما نظر او اعمال شود؛ بنابراین اگر شما به عنوان خواهرشوهر قصد حمایت از برادر جوان و همسرش را دارید و می خواهید تجربه تان را در اختیار آنها قرار دهید، باید به همین توصیه و پیشنهاد ساده اکتفا کنید؛ یعنی اگر آنها به پیشنهاد شما عمل نکردند و شما ناراحت و با آنها سرسنگین شدید و تصمیم گرفتید دیگر در هیچ موردی که مربوط به آنهاست هیچ نظری ندهید یا آنها را بازخواست کردید، پس شما قصد دخالت داشتید. اگر دوست دارید به عنوان خواهرشوهر رابطه ای دوستانه، محترمانه و صمیمانه با عروس تان داشته باشید سعی کنید رفتارها و گفتارهای حمایتی تان به گونه ای باشد که دخالت برداشت نشود.

    چند نکته کلیدی
    - عروس و خواهرشوهر در ابتدای ارتباط باید بدون هیچ چشم داشتی به همدیگر محبت کنند تا دوستی و صمیمیت بین شان ایجاد شود.

    - خواهرشوهرها نباید بین عروس های خانواده تبعیض قائل شوند.

    - رازهای شخصی و خصوصی تان را ترجیحا با یکدیگر مطرح نکنید.

    - در مکالمات تان درباره مسائل کلی و روزمره و مسائلی که مربوط به خودتان است، صحبت کنید.

    - در حضور جمع از یکدیگر تعریف و تمجید کنید.

    - هرگز بدگویی شوهرتان را پیش خواهرش نکنید.

    - از همسر برادر پیش برادرتان گلایه نکنید.

    - در حضور جمع از یکدیگر انتقاد نکنید.

    - اگر با خواهرشوهرتان مشکلی دارید بدگویی او را پیش مادرش نکنید.
    خیلی متشکر آقا فرخ
    ای کاش همه بتونن این ها رو رعایت کنن.

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34188
    نوشته ها
    63
    تشکـر
    21
    تشکر شده 28 بار در 26 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متشکرم از نظرتون
    بله واقعا، من به نسبت قبل خیلی کمتر ناراحت میشم
    ولی خب با برادرم مشکل داره من این وسط چیکارش کردم که اینجوری باید عذاب بکشم
    وقتی داداشم هست نه تنها چیزی نمیگه بلکه عین بچه ها خودشو لوس میکنه!
    متاسفانه کتک های برادرم هم که خب یادشه به قول شما و بی تاثیر نیست
    هزار بار گفتم برادر من این راهش نیست یهویی میزنی بلایی سرش میاری
    گاهی هم دعواش میکرد میومد پیش من شکایتشو میکرد
    با این حال داداشم گفت خونواده اش گفتن وگرنه من تا حالا کسی رو کتک نزدم!
    ولی بعد یه مدت دید داره بدتر میشه دیگه قبول کرد کتک کاری نکنه
    متاسفانه یا خیلی شل میکنه یا کتک کار میکنه!

    خب وقتی آدم با هم نمیسازه چرا انقدر هم خودش رو عذاب بده و هم بقیه رو!
    خدا طلاق رو حلال کرده وقتی ناچار باشه آدم خب راه دیگه ای نیست ولی داداشم میخواد بهش فرصت بده بازم.
    اگه اشتباه نکرده باشم زن برادر شما دختر عمتونه . مدت زمان زیادی هم از زندگیشون نمیگذره . این بحث و دعواها همیشه اوایل زندگی زیاده فقط برلدر و زن برادرشما راهشو اشتباه رفتن و جلوی شما دعوا کردن. فکر نکنید با دوبار دعوا و کتک کاری دونفر از هم جدا میشن یا اصلا اینقدر مشکلشون ریشه داره که طلاق بگیرن . برادرو زن برادرشما توی خونه خودشون گل و بلبلن فقط خانمش از روی اشتباه یا از عمد دعوا رو توی خونه شما میکشه . باور کنید اگر رفتارشون رو دونفری و در تنهایی ببینید تعجب میکنید که اینا همون ادما هستن ؟ باور کنید بذادرشما بدون خانمش اصلا نمیتونه و همه حرفا و حرکاتش از روی عصبانیت و ناراحتیه

  17. کاربران زیر از ایتکین بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    سلام
    همیشه ابتدا صبر تلخ هست ولی نتیجه اش شیرین هست آنقدر در قرآن آدم را به صبر توصیه کرده و در آیات فراوانی بشارت به صابران داده است قدیمیها می گویند گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی. مثل همیشه یک دختر صبور و مهربان باش خدا جواب صبرت را خواهد داد این وعده خود خداست از خودم در نیاوردم موفق باشید
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  19. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    خواهش می کنم ، ممنون که وقت گذاشتین
    نظرتون محترمه و خب میدونم که واسه کمک میگین
    حرفتون متینه آقا سیاوش ولی خب همیشه هم اینجوری نیست
    مثلا گاهی یه هفته ده روز هم همو نمیبینیم
    یا اینکه طول هفته داداشام خودشون تنها میان سر میزنن احوالی میپرسن
    همیشه هم گلایه میکنن میگن خونه ی ما چرا نمیاین
    من همیشه میگم مامان باید اون ها بیشتر بیان به هرحال جوونن ما کمتر بریم بهتر هست
    مثلا بعد از عید من یه بار خونه ی داداش دومم رفتم، اون هم مادرم خونه نبود چند بار زنگ زد اومد دنبالم گفت باید بیای
    میگه باید کارت دعوت برات بفرستم که بیای خونمون
    داداش بزرگم هم همینطور
    جوری که بعضی وقتا قهر میکنه میگه لابد از چیزی ناراحت شدید اون طرفا نمیاین
    و چون ما هم خونه هامون نزدیکه به هم خب رفت و آمد هم بیشتر هست
    ولی گاهی اخر هفته ها یا مثلا دوسه بار تو ماه دورهم جمع میشیم

    البته حرف شما هم درسته
    من همیشه میگفتم وقتی پسرا ازدواج کنن بهتره از همون اول خونه ی مستقل بگیرن ، چون اینجوری از همه لحاظ بهتره
    که متاسفانه گوش ندادنو بعد هم به حرف من رسیدن
    مادر من زن خیلی مهربونیه ولی متاسفانه بچه ها رو وابسته بزرگ کرده و این اصلا درست نیست
    در عین حال هم خب بچه ها وابسته هستن
    آدمی که ازدواج میکنه باید دیگه به فکر زندگیش باشه، رفت و آمد هم جای خود
    هر چیزی اندازه اش خوبه و اگه کمتر و زیادتر بشه آسیب میزنه
    مثلا سه روز داداشامو نبینه میگه چرا خبری ازشون نیست بهشون زنگ بزن
    منم میگم مادر من اون ها متاهلن و سرگرم زندگیشونن
    یا گاهی من و مادرم چند وقت یه بار میریم محل کار داداشم میبینیمش
    البته وقتی همسراشون هستن خب نمیشه هر حرفی رو زد
    اما من همیشه به مادرم میگم این وابستگی های زیاد خوب نیست
    من دوس دارم آدم مستقل و قوی باشه
    پدرم هم مخالف هستن با این قضیه
    همیشه میگه بچه هارو مامانی بارآوردی، بچه رو باید از قلب دوست داشت نا با بوس و زنگ و این چیزا

    در مورد اومدن زن داداشم هم به خونه ی ما خب خودش میخواست بیاد
    اوایل ازدواجشون هم چون خونه ی مادری اش یه شهر دیگه است اینجا براش غریب بود یه مقدار
    همیشه میگفت من پیش تو و زن دایی میمونم نمیرم خونه ی مستقل بگیرم چون تنهایی نمیتونم زندگی کنم
    البته خوش به حالشم بود، ساعت دوازده ظهر میومد بالا ناهار میخورد بعد که شوهرش برمیگشت میرفت پایین تا غروب
    خیلی کم کمک میکرد تو کارای خونه
    ما هم به خاطر برادرم چیزی نگفتیم
    ولی عمه ام میخواست مستقل بشن از بس تو گوشش خوند که گفت من خونه ی مستقل میخوام
    بعد که مستقل شدن همیشه معترضه و ناله میکنه
    میگه ما بدبختیم ما خونه نداریم
    خب برادرم اول زندگیشه ، میخواست خونه هم بگیره میگه دوس ندارم خونه بخرم چون کارش آزاده و خب سرمایه اش رو میذاره واسه کارش

    اینارو عرض کردم که بگم مشکل فقط وابستگی و محبت بیش از حد ما نیست
    زن داداشم هم مشکل زیاد داره

    بعد هم اون شب خودش خواست بیاد خونه ی ما ، گفت تنهایی آدم تو خونه نمیتونه بمونه اونم شب
    داداشم هم زنگ زد گفت بیاریدش خونه
    خب یه زن جوون تنها که یه آدم استرسی هم هست و نمیخواد تنها باشه رو چه جوری میشه تنها تو خونه گذاشت؟
    اگه بلایی سرش میومد چی؟
    بعد هم اگه بهش زنگ نمیزدیم داستان میشد که چرا بهش توجه نکردیم وقتی برادرم خونه نبوده!

    در عین حال زن داداش بزرگم گاهی شب ها خودش خونه تنها میموند، میگفت راضی نیستم کسی رو به زحمت بندازم و نمیترسم.
    به قول شما آدم ها با هم فرق دارن.

    با این حال به نظرم زن داداشم هر مشکلی هم با داداشم داشته باشه خب نبایدپیش ما و به اون شکل مطرحش کنه
    وقتی با هم خوشن و مسافرتن میگه متاهلی خیلی خوبه
    وقتی حرفشون بشه میگه خودمو بدبخت کردم خدا از خونواده ام نگذره اونا مجبورم کردن!

    خب یکی نیست بگه اگه ناراحتی برو جدا بشو
    اگه هم میخوای زندگی کنی این بازی ها چیه
    من اون اوایل که خیلی دعوا میکردن بهش گفتم اومد پیشم گریه کرد
    منم گفتم خواهرانه بهت میگم اگه میخوای زندگی خوبی داشته باشی انقدر گزارش به مادرت نده
    اگه داداشممبهت حرفی زد صبر کن از دلت در میاره چون وقتی میری به مامانت میگی ناراحت میشه و بعد داستان میشه و ودعوا
    همش میگفت راست میگفتی دیگه نمیگم ولی متاسفانه صدبار دیگه همین میشد
    منم دیگه کاریش ندارم

    برادرم هم چند بار که میخواست جدا بشه آخر سر گفت هنر و مردونگی اینه که آدم کسی رو تغییر بده!
    والا من نمیدونم ولی متاسفانه گاهی از این حرفا و رفتارا ناراحت میشم و اینجوری بهم میریزم.

    شما بگید گناه ما در این مورد چی هست؟


    خانم یلدا قرار نیست همه آن شکلی که ما دوست داریم رفتارکنند
    ایشون دخترعمه شما هستند و با علم به اینکه با اخلاق و رفتار و نحوه زندگی کردن ایشون آشنایی کامل داشتید برای برادرتون انتخاب کردید ... اگر عمه و دخترعمه و پسرعمه شما بد بودند از اول نبایست این وصلت رو انجام می دادید اما حالا که انجام شده به نظر من بهتره خیلی خودتان را درگیر روابط زندگی متاهلی برادرتون نکنید
    کار برادر شما بسیار اشتباه هستش دختر بی پدر رو حالا برای اینکه حامی هم ندارند کتک میزنند هر اندازه همسر ایشون مقصر باشند این شیوه رفتار نادرسته.
    من نمیگم همه تقصیرها گردن شماست شاید اصلا حتی سوتفاهم باشه اما نباید به این سوتفاهم ها دامن زده بشه
    به شما گفتن نمیخوان عروسی بیان و دلیل آوردن... شما آخر شب با غذا در خانه برادرتان رفتید که شاید شام دلش بخواهد. بالاخره در خانه خودش شام رو تدارک دیده بوده ولی این کار شما که از سر دلسوزی و محبت بوده شاید از دید اون یک نوع فضولی حساب بشه که من گفتم عروسی نمیخواهم بیام اما در خانه آمده ببینه من در چه شرایطی هستم و چرا در مراسم نبودم
    شاید مسئله به این کوچکی از دید شما مهم نباشه یا دیده نشه چون قصد شما مهربانی بوده ولی همین سرمنشا میشه برای دیدارهای بعدی که مثلا موقع تنهایی دیگه نمیخواهد کسی کنارش باشه یا یک نوع لجبازی بوجود بیاره
    بقول آقای فرخ بایست حواسمان باشد حمایت تبدیل به دخالت نشه
    در کنار همه این تفاسیری که فرمودید بله شما هم حق خودتان را دارید ولی بایست قضیه رو شخصی تعبیر نکنید زندگی برادر شما زندگی اون هستش دلیل نداره الان همسر برادرتان دغدغه ذهنی شما باشه

  21. 3 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34188
    نوشته ها
    63
    تشکـر
    21
    تشکر شده 28 بار در 26 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    خانم یلدا قرار نیست همه آن شکلی که ما دوست داریم رفتارکنند
    ایشون دخترعمه شما هستند و با علم به اینکه با اخلاق و رفتار و نحوه زندگی کردن ایشون آشنایی کامل داشتید برای برادرتون انتخاب کردید ... اگر عمه و دخترعمه و پسرعمه شما بد بودند از اول نبایست این وصلت رو انجام می دادید اما حالا که انجام شده به نظر من بهتره خیلی خودتان را درگیر روابط زندگی متاهلی برادرتون نکنید
    کار برادر شما بسیار اشتباه هستش دختر بی پدر رو حالا برای اینکه حامی هم ندارند کتک میزنند هر اندازه همسر ایشون مقصر باشند این شیوه رفتار نادرسته.
    من نمیگم همه تقصیرها گردن شماست شاید اصلا حتی سوتفاهم باشه اما نباید به این سوتفاهم ها دامن زده بشه
    به شما گفتن نمیخوان عروسی بیان و دلیل آوردن... شما آخر شب با غذا در خانه برادرتان رفتید که شاید شام دلش بخواهد. بالاخره در خانه خودش شام رو تدارک دیده بوده ولی این کار شما که از سر دلسوزی و محبت بوده شاید از دید اون یک نوع فضولی حساب بشه که من گفتم عروسی نمیخواهم بیام اما در خانه آمده ببینه من در چه شرایطی هستم و چرا در مراسم نبودم
    شاید مسئله به این کوچکی از دید شما مهم نباشه یا دیده نشه چون قصد شما مهربانی بوده ولی همین سرمنشا میشه برای دیدارهای بعدی که مثلا موقع تنهایی دیگه نمیخواهد کسی کنارش باشه یا یک نوع لجبازی بوجود بیاره
    بقول آقای فرخ بایست حواسمان باشد حمایت تبدیل به دخالت نشه
    در کنار همه این تفاسیری که فرمودید بله شما هم حق خودتان را دارید ولی بایست قضیه رو شخصی تعبیر نکنید زندگی برادر شما زندگی اون هستش دلیل نداره الان همسر برادرتان دغدغه ذهنی شما باشه
    احسنت به شما که اینقدر درک بالایی دارید .

  23. کاربران زیر از ایتکین بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط ایتکین نمایش پست ها
    اگه اشتباه نکرده باشم زن برادر شما دختر عمتونه . مدت زمان زیادی هم از زندگیشون نمیگذره . این بحث و دعواها همیشه اوایل زندگی زیاده فقط برلدر و زن برادرشما راهشو اشتباه رفتن و جلوی شما دعوا کردن. فکر نکنید با دوبار دعوا و کتک کاری دونفر از هم جدا میشن یا اصلا اینقدر مشکلشون ریشه داره که طلاق بگیرن . برادرو زن برادرشما توی خونه خودشون گل و بلبلن فقط خانمش از روی اشتباه یا از عمد دعوا رو توی خونه شما میکشه . باور کنید اگر رفتارشون رو دونفری و در تنهایی ببینید تعجب میکنید که اینا همون ادما هستن ؟ باور کنید بذادرشما بدون خانمش اصلا نمیتونه و همه حرفا و حرکاتش از روی عصبانیت و ناراحتیه

    بله درست متوجه شدین، زن داداشم دختر عمه ی ماست
    متاسفانه داستان عمیق تر از این حرفاست و من با این همه حرف زدن اینجا گوشه ای از این مسائل رو بیان کردم
    حرفاتون متینه ولی این نهایت نامردیه
    اگه زن داداش من سلامت روانی داشته باشه باید شعورش برسه وقتی مشکلی با شوهرش داره ما رو به خاطرش عذاب نده
    درسته دختر عصبی ای هست و مشکل اخلاقی داره، اینارو فقط من نمیگم هر کی از اقوام و آشناها رفتارهاش رو دیدن متوجه مشکلش شدن
    حتی اون شبی که من اینجوری ازش ناراحت شدم دو روز بعدش دایی ام ازم پرسید اون شب چرا با زن داداشت دعوا کردی!
    منم گفتم من دعوا نکردم با این وجود که خیلی عصبی بودم همه ی سعیمو کردم خودمو کنترل کنم
    من اصلا دلم نمیخواد تو کارای بقیه دخالتی کنم اما وقتی کسی روحم رو آزار بده خیلی آسیب میبینم
    زن داداشم متاسفانه به خاطر مشکلش هیچوقت ثبات اخلاقی و رفتاری نداره
    مثلا دیروز خونه ی ما بود چون داداشم قرار بود آخر شب برسه دیگه نرفت خونه ی خودشون
    غروب با من و مادرم کلی حرف زد و شاد و سرخوش بود
    ولی بعدش که مادرم باید میرفت بیرون و من مشغول کارام بودم ازش خواسته بود تو آشپزی کمکش بده گفته بود سرم شدیدا درد میکنه نمیتونم کاریو انجام بدم!
    بعد من گفتم لازم نیست ازش بخوای خودم شام رو آماده کردم بعدش دیدم کلا یادش رفت یه ساعت پیش چی میگفت!
    ما دیگه از بس این رفتارارو ازش دیدیم برامون کمرنگ شده
    بعد هم که آخر شب داداشم اینا اومدن هممون تو حال پیش هم نشسته بودیم دیدم اون رفت یه گوشه نشست و گفت وای سرم خیلی درد میکنه!!!!!! بابامم گفت چی شد تو که چند دیقه پیش داشتی میگفتی و میخندیدی چطور شد همین الان سردرد شدید گرفتی!
    دیگه نگفت شوهرش خسته اس کلی ساعت رو رانندگی کرده حدقل نوشیدنی چایی چیزی براش ببره بخوره یا بره پیشش بشینه، داداشمم نگاش کرد چیزی نگفت
    عین بچه کوچیکا میخواد جلب توجه کنه
    در حالیکه یه زن خیلی بهتر میتونه دل همسرشو بدست بیاره تا اینکه با این لوس بازیا فقط کارو بدتر کنه

    بارها هم دیدم که خونه ی ما بودن وقتی برادرم خونه نبود باما میگفت و میخندید همین که متوجه شد داداشم اومد خونه هنوز از پله ها نیومده بالا میرفت تو اتاق سریع دراز میکشید یه بار یمگفت دلم درد میکنه یه بار میگفت سرم درد داره یه بار میگفت تهوع دارم خیلی از این موارد بوده
    داداشمم گفت من خسته ام حداقل بذار برسم بعد انقدر ناله کن!
    ولی خب من دیگه به این نتیجه رسیدم واسه داداشمم زیاد دلسوزی نکنم چون بارها وقتی تنها بودیم و دخترای دیگه رو میبینه میگه دیدی سرنوشت واسه ی من چجوری رقم خورد!
    بعد از این ور میاد باهاش زندگیشو ادامه میده، خب یکی نیست بگه اگه دوسش داری این شکوه هات چیه اگه دوسش نداری چرا تا مرز طلاق رفتی و دقیقه ی نود تصمیمت عوض شد و کلی داستان درست میکنی! حالا هم بعد اون جریان که میخواستن جدا شن گفت میخوام شیش ماه تا یه سال دیگه رو بدون کتک بهش فرصت بدم ببینم زن زندگی میشه یا نه اگه نشد ازش جدا میشم
    الانم هر چی زن داداشم میگه من بچه دوست دارم داداشم نمیذاره بچه دار به به خاطر این مسائل.
    من به شخصه از اول با این ازدواج داداشم موافق نبودم اوایل هم گفتم تو انتخابت دقت کن چشماتو وا کن
    ولی وقتی دیدم خیلی اصرار نشون میده گفتم شاید از دل دوسش داشته باشه من چرا بگم ناراضیم
    چون داداشمم تقریبا به اندازه ی من شایدم بیشتر عمه ام و اینارو میشناخت حتی یه بار هم گفت یه روز از این دختر عمه حرکت بدی دیدم ولی خب سعی میکنم فراموشش کنم چون پدر بالا سرش نبوده و داداشاش باهاش خوب نبودن
    مادرم هم که بارها گفت با این وصلت مخالفه من یه بار باهاش حرف زدم گفتم مامان دنیا انقدر ارزش نداره کینه خوب نیست وقتی پسر ما دلش با این دختر هست ما نباید به خاطر عقاید و نظر شخصیمون بهش تحمیل کنیم که این ازدواج سر نگیره چون هرچی میگفتیم نه اون قبول نمیکرد
    بعدش که هنوز مهر عقد نامه شون خشک نشده بود دعواشون شده بود و داداشم گفت نمیخوادش
    مادرم گفت اون روز یادته تقصیر تو بود گفتی کینه ها رو فراموش کن وگرنه اگه داداشت هم باهاش ازدواج میکرد من تو مراسم و کاراش شرکت نمیکردم که الان اینجوری اذیت بشم!!!! منم گفتم باشه شما مشورت کردی منم نظرمو گفتم نگفتم که به حرف من عمل کن

    البته درسته زن داداشم مشکل عصبی داره درسته پدر نداشته درسته خیلی کمبود محبت داشته ولی خب دلیلی نمیشه برای خالی کردن عقده هاش به کسی که نقشی تو اون ها نداشته آسیب بزنه
    من وقتی دیدم داداشم بارها کتکش میزد و عمه ام به این خاطر کلی دعوا راه انداخت به داداشم گفت فقط زنت نیست که به روانپزشک نیاز داره این دفعه خواستین برین خودتم به مشاوره نیاز داری، چون باید یادبگیری وقت عصبانیت خودتو کنترل کنی.
    با هم هی این ها من بازم دلم برای زن داداشم میسوزه همیشه چون میگم اگه حرف اشتباهی بزنه گاهی شاید دست خودش نیست چون روانپزشک اینو گفته
    ولی دیگه یادگرفتم باز هم زیاد از حد واسه کسی مهربونی کنم که خودم فدا بشم
    چون بالاخره آدم بیمار هم باشه یه جاهایی هم آدم میتونه جلوی زبونشو بگیره
    بی ادب بودن و حاضر جوابی اصلا کار درستی نیست
    جلوی چشمای ما دیدم که تو روی مادرش هم وایساده، یا با برادرهاش بد حرف زده
    اوایل که ازدواج کرده بودن وقتی رفتارای ما رو میدید میگفت شماها خیلی با هم صمیمی هستین
    یا میدید که مادرم با من مهربونی میکرد گفت خوش به حالت مادرت انقدر تورو دوست داره قربون صدقه ات میره ولی مادر من هیچوقت اینجوری با من حرف نزده
    یا مثلا حتی الان هم گاهی میگه خوش به حالت مسئولیتی نداری تا هر وقت بخوای میخوابی یا هر کاری بخوای انجام میدی ولی من اینارو ندارم!

    اوایل که نمیدونستم مشکل روحیش انقدر شدید هست چون ما قبل ازدواجشون چند سال با این خونواده ارتباط نداشتیم و متاسفانه همون مدت هم خیلی مشکلش بیشتر شده بود
    برادرم هم وقتی با مشورت کرد بهش گفتم برادر من زن گرفتن خریدن پیرهن یا شلوار یا ماشین نیست همینجوری انتخاب کنی دو روز دیگه اگه دوس نداشتی بری تعویض کنی چند ماه وقت بذار طر خبفتو خوب بشناس بعد عقد کن
    ولی داداشم گفت من اگه زن بگیرم و خوب نباشه یا کوچیکترین بی حرمتی به شماها کنه طلاقش میدم این نشد یکی دیگه!!!!!!!!
    خیلیا داداشم رو یه پسر عاقل میدونن ولی متاسفانه این اصلا برخاسته از عقل نیست
    بعدش هم که کارشون به جدایی داشت میکشید تازه متوجه شد طلاق یعنی چی
    امضا کردن کلی سکه یعنی چی
    عجبه کردن و سرسری انتخاب کردن یعنی چی
    یه بار که با من اومده بود خرید وقتی دید من دیر لباس انتخاب کردم گفت اونقدری که تو واسه انتخاب یه لباس وقت میذاری من واسه انتخاب همسر نذاشتم!
    بعد که دید همسرش اینجوریه گفت اگه منم مثل پسرای دیگه میرفتم با دخترای مردم انتخابم اینجوری خراب نمیشد!
    منم گفتم ارتباطی نداره تو انتخابت خراب شد چون عجله کردی چون قبل اینکه طرفتو خوب بشناسی باهاش ازدواج کردی
    آخه کدوم ازدواج موفقیه که دو طرف تو دو ساعت حرف زدن بگن ما با هم تفاهم داریم
    کدوم ازدواجیه که تو یه هفته خواستگاری و عقد کنن خوب از آب دربیاد
    خب این ها درست نیست.

    قبلش هم قرار بود با دختردایی مادرم ازدواج کنه که به خاطر همین عجول بودنش اون ها زیاد موافقت نشون ندادن و در حالیکه دختره هم خیلی موافق این وصلت بود ازدواجشون بهم خورد
    چون داداشم میگفت من حوصله ی نامزد بازی و بیا و برو ندارم
    میخوام تو یه ماه خواستگاری و عقد و عروسی کنیم!
    اون ایام چند تا از دوستاش تو محل کار بهش مشاوره میدادن
    یکیشون مثلا وکیل هست ولی خودش با خانمش کلی مشکل داشتن بعد برادر ساده ی من حرف ما رو که خونواده ش بودیم گوش نداد به اون ها گوش داد اینم از نتیجه اش

    از طرفی هم اون چند سالی که ما با خونواده ی عمه ام به علت یه موضوعی ارتباط نداشتیم پدرم و این برادرم که الان دامادشونه به خاطر زمین و معدن های اجدادی چند بار مسیرشون افتاد شهر اون ها و رفتن خونه شون، نمیدونم چند نفر میگن اون موقع عمه ام داداشم رو با دعا و جادو طلسم کرده که دختره اش رو بهش بده، چون قبلش گفته بود از این پسرت خوشم میاد دخترمو بهش میدم
    بعد هم داداشم گفت وقتی عمه بهت دختر بده چرا نخوای و بری سراغ یه دختر دیگه!؟ هر چی گفتیم این خونواده به ما نمیان ، حرمت همدیگه رو ندارن و دیدیم که با عروس و دومادشون چجوری بدرفتاری میکردن ولی داداشم فقط حرف حرف خودش بود، البته بعدها که بحثشون شد برگشت گفت بابا مجبورم کرده یه چند روز که شما خونه نبودین گفته بیا دختر عمه ات رو بگیر من عروس غریبه دوس ندارم، پسرخاله ام که در جریان بود گفت اشتباه کرده اینو گفته سال ها پیش که نوجوون بودیم یه بار پیش من گفته من از دختر عمه ام خوشم میاد و یمخوام با اون ازدواج کنم!!!!!!!!!!!!
    خلاصه درد که یکی دو تا نیست و مشکل هم فقط زن داداشم نیست تو این جریان خیلیا مقصر بودن
    حالا موضوع جادو و طلسم عمه ام رو من نمیدونم دقیقا چقدر درست باشه خدا میدونه و خودش
    ولی یه بار از مادرم خواسته بود که باهاش بره پیش یه دعانویس که مثلا رابطه ی دختر و دومادشو درست کنه
    ولی خب از این زن های هفت خط روزگاره که به هفت چشمه بزنه پاش خیس نشه اینارو میگم چون خیلی چیزا ازش دیدم خیلی دو بهم زنه.
    بعد ازدواج برادرم دیدم اون عمه ی مهربونی که وقتی ما بچه بودیم میومد خونمون و من و داداشم به خاطر اینکه خونه ی ما بمونه میرفتیم لباس و کفشاشو قایم میکردیم چه جور آدمیه و خیلی راحت مثل یه بازیگر خیلی از نقش های پلید رو بازی کرد و تازه ما باطن پلیدش رو فهمیدیم
    و وقتی دیدم حتی حرمت همسرشم که شهید شده رو نگه نمیداره برام شد زنی که حاضر نیستم یه لحظه هم ببینمش
    اگه ده بار بهم زنگ بزنه یک بار تلفنمو جواب میدم اونم از سر اجبار.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-10-2017 در ساعت 11:18 AM

  25. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    همیشه ابتدا صبر تلخ هست ولی نتیجه اش شیرین هست آنقدر در قرآن آدم را به صبر توصیه کرده و در آیات فراوانی بشارت به صابران داده است قدیمیها می گویند گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی. مثل همیشه یک دختر صبور و مهربان باش خدا جواب صبرت را خواهد داد این وعده خود خداست از خودم در نیاوردم موفق باشید
    سلام
    دقیقا همین طور هست
    بارها به خودم میگم دیگه حرص کاراشو نمیخورم دیگه حرفی بزنه من باید محکم باشم و ناراحت نشم
    اما یه بار که اینجوری حساس میشم روحم خیلی آسیب میبینه
    باید از این به بعد بیشتر صبور باشم و تا حد امکان با این دختر زیاد حرف نزنم.
    و دیگه یاد گرفتم حتی با خونواده ام هم زیاد مهربونی نکنم! چون بد میشه آخرش.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-10-2017 در ساعت 11:23 AM

  26. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    خانم یلدا قرار نیست همه آن شکلی که ما دوست داریم رفتارکنند
    ایشون دخترعمه شما هستند و با علم به اینکه با اخلاق و رفتار و نحوه زندگی کردن ایشون آشنایی کامل داشتید برای برادرتون انتخاب کردید ... اگر عمه و دخترعمه و پسرعمه شما بد بودند از اول نبایست این وصلت رو انجام می دادید اما حالا که انجام شده به نظر من بهتره خیلی خودتان را درگیر روابط زندگی متاهلی برادرتون نکنید
    کار برادر شما بسیار اشتباه هستش دختر بی پدر رو حالا برای اینکه حامی هم ندارند کتک میزنند هر اندازه همسر ایشون مقصر باشند این شیوه رفتار نادرسته.
    من نمیگم همه تقصیرها گردن شماست شاید اصلا حتی سوتفاهم باشه اما نباید به این سوتفاهم ها دامن زده بشه
    به شما گفتن نمیخوان عروسی بیان و دلیل آوردن... شما آخر شب با غذا در خانه برادرتان رفتید که شاید شام دلش بخواهد. بالاخره در خانه خودش شام رو تدارک دیده بوده ولی این کار شما که از سر دلسوزی و محبت بوده شاید از دید اون یک نوع فضولی حساب بشه که من گفتم عروسی نمیخواهم بیام اما در خانه آمده ببینه من در چه شرایطی هستم و چرا در مراسم نبودم
    شاید مسئله به این کوچکی از دید شما مهم نباشه یا دیده نشه چون قصد شما مهربانی بوده ولی همین سرمنشا میشه برای دیدارهای بعدی که مثلا موقع تنهایی دیگه نمیخواهد کسی کنارش باشه یا یک نوع لجبازی بوجود بیاره
    بقول آقای فرخ بایست حواسمان باشد حمایت تبدیل به دخالت نشه
    در کنار همه این تفاسیری که فرمودید بله شما هم حق خودتان را دارید ولی بایست قضیه رو شخصی تعبیر نکنید زندگی برادر شما زندگی اون هستش دلیل نداره الان همسر برادرتان دغدغه ذهنی شما باشه

    متشکرم از حرفاتون
    حق با شماست
    ولی اون شب وقت شام نبود و زن داداشم دیگه شام خورده بود من همینجوری گفتم شام بیاریم براش چون شاید دلش خواست
    البته این دلسوزی ها رو تا حدود زیادی از مادرم یاد گرفتم
    اما یه جایی باید کنترلشون کنم اصلا به من چه ارتباطی داره که دلش بخواد یا نه شما درست میگین هر چی هم فکر میکنم میبینم این مهربونی ها درست نیست
    هر چند هم که نه تنها ناراحت نشد بلکه خوشحال هم شد
    چون من اخلاقشو دیگه میشناسم
    و اینکه هیچوقت حاضر نیست شب رو تو خونه تنها بمونه

    گاهی هم اگه داداشم دیر بره خونه میگه من از تنهایی تو شب میترسم
    و کلی هم تشکر کرد که رفتیم دنبالش
    داداشم هم هیچوقت اجازه نمیده همسرش شب رو خونه تنها باشه میگه این دختر ساده ایه میترسه از تنهایی میترسم اتفاقی بیفته واسش

    یه بار دیگه هم اوایل ازدواجشون یه روز رفته بود خونه ی مادرش و مادرم غذایی رو درست کرد که اون دوست داره منم گفتم مامان براش نگه داریم
    وقتی برگشت کلی ذوق کرد گفت نمیدونستم انقدر منو دوست داری تو خیلی مهربونی و با ذوق غذارو خورد

    تو انتخابش هم حرف شما حقه
    اما همونطور که تو پیام قبلی در جواب دوستمون عرض کردم
    تو این انتخاب من و مادرم موافق نبودیم ولی داداشم و پدرم اصرار کردن
    بعدها هم خودشون گفتن ما اشتباه نکردیم ما با اینکه فامیل هستیم نمیدونستیم این ها اینجوری میکنن
    ولی خب گاهی دیر میشه دیگه
    بعضی اشتباها تاوانشون سخته

    یه بار هم که زن داداشم باهام درددل کرد گفت داداشت زود عصبانی میشه تا چیزی میگم منو کتک میزنه ما به درد هم نمیخوریم
    من همیشه دوس داشتم مجردی زندگی کنم منم گفتم خب اگه میبینی از زندگیت راضی نیستی و شوهرتم به کتک زدنش ادامه میده ازش جدا بشو
    چون هنوز جوونی و میتونی یه بار دیگه ازدواج کنی ، من اینارو از سر دلسوزی گفتم بهش
    گفت میدونم به خاطر خودم میگی خودشم میدید چجوری از داداشم عصبانی میشدم وقتی کتکش میزد
    ولی گفت من خونواده ی خوبی ندارم حداقل داداشت اگه کتکم میزنه خیلی جاها هم خوبه هر چی بخوام برام فراهم میکنه
    خیلی وقتا باهام مهربونه
    ولی خونواده ام اصلا به من توجه نمیکنن و داداشم گفته اگه طلاق بگیری و آبروی ماروببری میکشمت!
    من واقعا دلم واسش سوخت راست هم میگفت برادرش بعد عقد که خواستن جدا بشن به مادرم زنگ زد گفت اگه طلاقش بدین هفت تا گلوله تو مغزش خالی میکنم
    مردم چی میگن نمیگن دختره لابد مشکلی داشت سر عقد جدا شد چون ما غریبه نیستیم با هم که شناخت نداشته باشیم شما ما رو شناختید اگه بد بودیم چرا دخترمونو گرفتین که الان یه ماهه میخواین طلاقش بدین
    ما هم این بار اصرار کردیم که داداشم کوتاه بیاد
    این زندگی از اولش تنش داشت الانم هنوز اینجوریه
    زندگی ای که شب قبل عروسی دو نفر دعواشون بشه میشه اسمشو گذاشت زندگی؟
    زندگی ای که ایام نامزدیش به تلخی سپری بشه اسمش زندگیه؟
    زن داداشم شب قبل عروسیش با داداشم حرف شده بود و حتی با خونواده اش هم دعوا کرد
    روز عروسی هم گفت من اصلا از عروسی و این مسخره بازیا خوشم نمیاد خسته شدم زیر این لباس و آرایش!
    گفت من از عروسی خوشم نمیاد ماه عسل دوست دارم
    داداشمم گفت هم عروسی میگیریم هم ماه عسل
    ولی متاسفانه گفتن ماه عسلشون هم بحث داشتن بازم سر خیلی چیزا
    زن داداشم خیلی استرسیه و این تو خیلی از موارد براش ایجاد مشکل میکنه

    برای کتک زدن هم این ها شیش ماه عقد بودن زن داداشم گاهی بدترین رفتارارو میکرد ولی داداشم یه سیلی هم بهش نزد
    گفت یا درست میشه یا جدا میشم که پسر عمه ام نذاشت، بعد ها هم که دید بعد عروسی این ها بازم اختلاف دارن گفت من اشتباه کردم اگه میدونستم همون موقع طلاقش میدادم که همه از دستش راحت بشن چون خواهرمو میشناسم این زن زندگی نیست، درست بشو نیست
    بیشتر وقت ها هم طرف داداشمو میگرفت میگفت اگه زن اینجوری باشه قلم پاشو میشکنم اکه فلان باشه..
    حتی بعد از عروسی که خونواده ی عمه ام دیدن زن داداشم هنوز سر ناسازگاری داره به داداشم گفته بودن این دختر عادت داره به کتک زدن اگه دیدی حرفتو گوش نکرد کتکش بزن چون اون موقع کوتاه میاد! باورتون نمیشه حتی یه بار داداشم میگفت خودش بهم گفته من یه عادتی دارم وقتی لج کنم باید کتک بخورم که کوتاه بیام!!!!!!!!!!!!!!!!
    خب این یعنی چی!؟
    کدوم دختری اینو میگه؟!
    ولی بعد که داداشم کتک میزد میرفت سریع به مادرش تلفن میکرد و حتی خصوصی ترین روابطش با برادرم رو بهش میگفت بعد هم عمه ام گفت مگه دخترمو جای خون دادم بهتون که اینجوری میزنیدش
    بعد هم میرفت تو اقوام میگفت دخترمو کتک میزنن
    و بدتر از همه ی این ها زن داداشم یه بار بهم گفت من داداش تورو همیشه مثل پسر داییم میدونستم و نه مثل همسر!
    ولی وقتی اومده خواستگاریم خونواده ام گفتن اگه میخوای ازدواج کنی فقط این پسر اگه هم نه دیگه حق ازدواج نداری
    نمیدونم چرا اینکارو کردن شاید میدونستن مشکل درست میکنه ولی خب این ریشه ی همه ی این اشتباهات بود
    چون اگه مجبورش نمیکردن این ازدواج و این همه دردسر هم ایجاد نمیشد
    بارها هم وقتی عصبانی میشه خونواده شو نفرین میکنه میگه اونا مجبورم کردن به این ازدواج خدا ازشون نگذره!
    شایدم بعضیا که میگن این ازدواج جادو و طلسم عمه ام بوده راست میگن چون بعد دوسال هم هنوز مشکل دارن
    به خاطر این رفتاراشون هم دیگه حاضر نیست طلاق بگیره و برگرده پیششون
    میگه فقط تنهاییو دوس دارم که براش ممکن نیست.

    با این حال داداشم وقتی دید رفتاراش خیلی بچگونه اس و زیاد عصبانی میشه برد پیش روانشناس ، روانشناس هم ارجاع داده بود به روانپزشک
    گفته بود گذشته ی تلخی داشته که الان اینجوری عصبیه و دست خودشم نیست گاهی که بتونه کنترل کنه
    دارو هم داده بود و گفته بود با این داروها و درمان ها بهتر میشه
    ولی برگشتنی زودی همه رو مادرش گزارش داده بود و بعد عمه ام هم گفته بود دختر من مشکلی نداره بهش گفته بود همه ی داروهارو بریز دور
    شوهرت از عمد میخواد برات پرونده ی پزشکی درست کنه که دو روز دیگه طلاق بده و علیه ات مستندسازی کنه!!!!!!!
    زن داداشمم همه ی داروهارو ریخته بود دور و دیگه هم قبول نکرد بره سراغ دکتر و درمان!
    در حالی که داداشم میخواست همه ی سعیشو کنه که همسرش خوب بشه.
    بعضی دردها خیلی عمیقن و گاهی که درمان نمیشن باید باهاشون کنار اومد.
    خیلی ممنون از حرفاتون
    اونقدر این دوسه روز اذیت شدم دیگه نمیخوام با کسی مهربونی کنم و یا به حرف کسی که ناراحتم میکنه عکس العمل نشون بدم...
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-10-2017 در ساعت 12:01 PM

  27. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    سلام مجدد
    من وقتی چیزی ناراحتم کنه و یا مشکلی پیش بیاد، بعدش نتیجه گیری میکنم که اون قسمت هایی که مربوط به من بوده و اشتباه داشتم رو مشخص می کنم و دیگه سعی میکنم تکرارشون نکنم
    قدیمی ها درست میگن، تجربه معلم سخت گیری هست، چون اول امتحان میگیره بعد درس یاد میده
    اگه هم درسی اولین بار یاد گرفته نشه، اونقدر تکرار باید بشه که آموخته بشه
    من تو این دوسه روز خیلی فکر کردم
    به ازدواج برادرم، به این دوسه سال
    به اینکه چند نفر تو این ماجرا مقصر بودن هر چند تصمیم نهایی رو خود برادرم گرفت
    ولی خب برادرمم نمیدونست اینجوری پیش میاد میخواست ازدواج کنه آرامشش بیشتر بشه که متاسفانه نشد
    از همون موقع عقدشون من از این ماجرا همیشه در معرض آسیب بودم
    تا بحثی پیش میومد اشکای مادرم به راه بود و مدام میگفت پسرم حیف شد زندگیشو باخت
    من هم خب تک دخترش بودم و خیلی از حالش تاثیر میگرفتم، پا به پاش گریه میکردم با غصه هاش غصه میخوردم
    گاهی مثل یه دوست بهش دلداری میدادم
    گاهی ازش عصبانی میشدم
    آسیب هایی که من دیدم یکیش همون معدل دانشگاه و پروژه ام بود
    بعدش هم تا چند ماه بعد که برادرم اینا از خونه ی ما رفتن خونه اصلا رنگ و بوی آرامش نمیداد
    صدای جیغ های زن داداشم دیدم رو به زندگی متاهلی خراب کرد، از مردا بدم میومد
    به خاطر دعواهاشون بارها قلب درد گرفتم ، بارها به گریه میفتادم..خیلی سخت بود خیلی
    اما چاره ای جز صبر ندیدم
    بالاخره روزهای به اون سختی تموم شدن
    هرچند بعدش هم که مستقل شدن بازم بگو مگو داشتن بازم بحث داشتن و عمه ام بهش دامن میزد
    ولی خب خیلی کمتر شد تاثیرش به خصوص برای من
    یادمه چندماه پیش که به خاطر دعوای پدرمادرم خیلی ناراحت و دلشکسته شده بودم رفتم پیش یه مشاور و باهاش حرف زدم
    ایشون گفت این مسئله ی زیاد مهم و عجیب غریبی نیست که بخواد خیلی ناراحت کنه آدم رو
    خیلی از پدرمادرها با هم دعوا میکنن، پدرمادر من هم دعوا داشتن
    میگفت من و شوهرم که هر روانشناس هستیم و به خیلی ها مشاوره میدیم گاهی بحثمون میشه و صدامون بالا میره!
    اولش کمی برام عجیب بود گفتم مگه روانشناسا هم اینجوری دعوا میکنن!
    گفت خب آدمه دیگه و جایزالخطاست گاهی زن و شوهر از دست همدیگه ناراحت میشن و یا عصبانی میشن و دعوا میکنن
    بعد هم گفت هر موقع پدرمادرت دعواشون شد تو اصلا چیزی نگو و برو تو اتاق یه هنذفری بذار و صداشو زیاد کن آهنگ گوش بده
    و گفت آرامش یه چیز درونی هست و نباید به کسی یا چیزی اجازه بدی ازت بگیرتش و به عوامل بیرونی نباید وابسته اش کنی
    بعد که به حرفاش فکر کردم دیدم درست میگه
    من همیشه فکر میکردم یه زندگی خوب متاهلی زندگی ای هست که توش دعوا و تنش نباشه
    گاهی هم مادرم میگه این فکرت فقط در حد یه رویاست محاله دو نفر کنار هم زندگی کنن و هرگز دعواشون نشه
    البته مشاجره فرق داره تا دعوا و قهر کردن های آنچنانی

    این دوسه روز که این حرف خیلی من رو ناراحت کرد همه ی این دوسه سال تو ذهنم مرور شد
    و بعد که اینجا دوستان لطف کردن راهنمایی و نظر دادن دیدم من باید محکم تر و قوی تر باشم
    دیگه تلاش می کنم از این به بعد باز هم بیشتر صبور باشم و خیلی کم ناراحت بشم
    اگه هم چیزی ناراحتم کرد زیاد بهش دامن نزنم و نذارم اذیتم کنه
    هر مشکلی که واسه آدم پیش میاد باعث میشه یه درس جدید بهش یاد بده
    امیدوارم این درس رو خوب یاد گرفته باشم و دیگه لازم به تکرارش نباشه
    این مواقع حس میکنم بزرگتر میشم و عاقل تر

    به قول آقا سیاوش زندگی برادر من نباید دغدغه ی شخصی من بشه
    من هم گاهی مشکلاتی برام پیش میاد که اصلا داداشام رو در جریانش نمیذارم و سعی میکنم خودم حلش کنم
    خب برادرم هم باید آرامش ما براش مهم باشه و زندگی متاهلیش رو درست مدیریت کنه که ما رو اذیت نکنه

    هر کسی زندگی خودش رو داره
    شاید تا حدود قابل توجهی مادرم رو مقصر میدونم
    مادرم از وقتی که یادم میاد ما بچه ها رو خیلی دوست داره
    خیلی محبت میکنه و متاسفانه ما شاید بی از حد وابسته شدیم
    من که الان دیگه بزرگ شدم گاهی میگه طاقت ندارم تو ازدواج کنی و از پیشم بری
    یا میگه باید همسرت همشهری خودمون باشه که من بتونم زود به زود ببینمت
    برادر کوچیکمم گاهی میگه تو حق نداری ازدواج کنی و فکر شوهر کردن رو از سرت بیرون کن
    چون اگه تو ازدواج کنی من نمیتونم مثل الان کنارت باشم، من هم میگم سفر آخرت که نمیرم اگه هم ازدواج کنم بازم همو میبینیم
    و من از همه ی این ها یه چیزی فراتر از یه محبت معمولی و اندازه میبینم
    مهر و محبت خیلی خوبه و لازمه ی زندگی هست ولی خب اگه بیشتر از حد باشه باعث وابستگی میشه و آسیب میزنه

    از همه ی عزیزانی که لطف کردن و راهنمایی دادن تشکر میکنم
    همچنین از مریم جان هم ممنونم
    حرفاتون آرومم کرد و باعث شد زودتر حالم خوب بشه و به اشتباهم بیشتر پی ببرم.
    برای همگی آرزوی سلامتی و آرامش رو دارم.
    یک دنیا سپاسگزارم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 07-10-2017 در ساعت 05:19 PM

  29. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2020
    شماره عضویت
    43149
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    سلام
    من یه زن داداش خیلی مغروری دارم به خداوندی خدا هیچ کم و کسری براش نذاشتیم ولی اخلاقش خیلی بده ظهر از خواب بیدلر میشه غذا میخوره دوباره میره بالا
    داداشم هم براش چیزی کم نذاشته خونش قصره خیلی هم دوستش داره حتی نمیتونه سرش داد بزنه
    ولی زن داداشم یه حرکاتی انجام میده و یه حرفایی میزنه که ادم بغضش میگیره بخدا خسته شدم نمیدونم چکار کنم بابا و مامانم خیلی بهش احترام میذارن انگار رئیس خونس خواهرم 26سالش بود پارسال از شدت ناراحتی و زوری که خوانوادم بهش میوردن همش بخاطر زن داداشمه خودکشی کرد و از دنیا رفت چون همش ناراحتش میکرد من از وقتی که خواهرم از دنیا رفته بدجور کینه ایی به دل گرفتم و نمیتونم تحملش کنم منم به راحتی میتونم خودکشی کنم ولی به راحتی نمیذارم همه چی رو تصرف کنه من یه دختر 15ساله هستم هر چی از خواهرم بگم کم گفتم یه دختر تمیز و خیلی خوشکل که تمام خونه دستش بود قبلا زن داداشم یکم از خواهرم میترسید ولی از وقتی رفت خیلی بدتر شده نمیدونم چکار کنم

  30. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : مشکل با زن داداش

    نقل قول نوشته اصلی توسط علوی نمایش پست ها
    سلام
    من یه زن داداش خیلی مغروری دارم به خداوندی خدا هیچ کم و کسری براش نذاشتیم ولی اخلاقش خیلی بده ظهر از خواب بیدلر میشه غذا میخوره دوباره میره بالا
    داداشم هم براش چیزی کم نذاشته خونش قصره خیلی هم دوستش داره حتی نمیتونه سرش داد بزنه
    ولی زن داداشم یه حرکاتی انجام میده و یه حرفایی میزنه که ادم بغضش میگیره بخدا خسته شدم نمیدونم چکار کنم بابا و مامانم خیلی بهش احترام میذارن انگار رئیس خونس خواهرم 26سالش بود پارسال از شدت ناراحتی و زوری که خوانوادم بهش میوردن همش بخاطر زن داداشمه خودکشی کرد و از دنیا رفت چون همش ناراحتش میکرد من از وقتی که خواهرم از دنیا رفته بدجور کینه ایی به دل گرفتم و نمیتونم تحملش کنم منم به راحتی میتونم خودکشی کنم ولی به راحتی نمیذارم همه چی رو تصرف کنه من یه دختر 15ساله هستم هر چی از خواهرم بگم کم گفتم یه دختر تمیز و خیلی خوشکل که تمام خونه دستش بود قبلا زن داداشم یکم از خواهرم میترسید ولی از وقتی رفت خیلی بدتر شده نمیدونم چکار کنم


    سلام به شما دوست عزیز
    قابل درک هست که در فشار روحی زیادی قرار دارید اما دقت داشته باشید که زن داداش شما زندگی مجزای خود را دارد و مادر و پدر شما اگر خودشان مایل نباشند می تواند به ایشان بیان کنند که خود ش در منزلش شرایط تهیه غذا و.. را ایجاد کند و روابط را کاهش بدهند .
    اگر خواهر شما حتی بخاطر رفتارهای همسر برادرتان دست به خودکشی زده باشد هم باز نشان دهنده مشکلات روحی در خود او می باشد چون فردی که خودکشی را به عنوان یک راحل انتخاب می کند نشان می دهد که مشکلات روحی زیادی داشته است و راحل های حله مسئله پایین چون خودکشی یک راحل محسوب نمی شود و خواهر شما نیاز به درمان داشته اند که متاسفانه این اتفاق رخ نداده است.
    شما در سن حساسی قرار داری بهتر است سعی کنید از تمرکز بر کارها و رفتارهای دیگران خوداری کنید و تمرکزتان بر برنامه های خودتان باشد تا بتوانید نتیجه گری بهتری داشته باشید و اینکه برادرتان و خانواده با ایشان چه رفتاری را دارند را به خودشان واگذار کنید و اگر شما نیز خودت از موضوعی ناراحت هستی که شخص خودت ارتباط دارد می توانی در احترام آن را عنوان کنی تا بتوانی نتیجه گیری بهتری را داشته باشید.
    در این مسیر بهتر است به صورت حضوری نی زبا روانشناس صحبت کنید تا بتوانیم در این مسیر بهتر شما را راهنمایی کنیم و احساساتی که تجربه می کنید را مورد بررسی قرار بدهیم و شما بتوانید با مسیر های احتمالی دیگری که نیز وجود دارد جهت برخورد با مشکلات آشنا شوید که بتوانید به احساسات خود در زمان و مکان و شخص مناسب پاسخ دهید .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد