با سلام
من و همسرم سه سال هست که با هم ازدواج کردیم. الان هم من باردارم. ولی متاسفانه همسر من عیب بزرگی داره و اون اینه که همش دنبال آرزوهای خودشه و حرف هیجکس براش ملاک نیست. میگه من هرکاری خودم صلاح بدونم انجام میدم. هر جا صلاح بدونم میرم و ...
چند مورد به صورت خیلی اتفاقی ارتباط مجازی با زن و دختر های دیگه در گوشیش پیدا کردم. البته در بازه های زمانی مختلف. و زمانی که بحث می کردیم و بحث بالا میگرفت تمام آنها را انکار میکرد و میگفت همچنین چیزی نبوده و به چشم تو اومده و البته 24 ساعت نگذشته قبول میکرد که اشتباه کرده و تکرار نخواهد شد ولی متاسفانه چندین مورد تکرار شده. بارها بهش گفتم من تحت هیچ شرایطی دوست ندارم با زن و دخترهای غریبه چت کنی یا پیام بدی...
الان به نقطه ای رسیدم که اعتماد زیادی بهش ندارم. خودش هم در رفع این مشکل هیچ همکاری با من نداره و میگه مشکل خودته و خودت باید رفع کنی. اخیرا در کاری وارد شده که مدام جلسه و کلاس و .. درگیر شده. ضمن اینکه از کار اصلیش سرد شده حتی در ساعاتی که در منزل هم هست مدام تلفن صحبت میکنه. بهش اعتراض کردم که تایم هایی که در خانه ای یا با منی حداقل دیگه درگیر کار نشو ولی اون با خودخواهی تمام میگه اختیار خودم رو دارم. در دروغگویی هم دستی داره. مثلا ی شب دیر اومد خونه ولی وقتی قبلش زنگش زدم به دروغ گفت تو راهه در صورتیکه بعدا گفت هنوز جای قبلی بوده.
من متاسفانه نمیتوانم با خانوادم مشورت کنم چون باعث رنجش و ناراحتی پدر و مادرم میشم و نمیخوام در قبال زحمتایی که اونها برام کشیدن اونها را نارحت کنم. از طرفی هم نمیخوام این عیب های همسرم رو اونها متوجه بشن.
ضمن اینکه شاید به قول همسرم تنها مشکل من لجباز بودن و مغرور بودن منه. اعضاب و روانم خیلی خرابه. خیلی احساس تنهایی میکنم. با اینکه میدونه من در شرایط حساسی به سر میبرم ولی متاسفانه هیچ تغییری در شرایط زندگی ایجاد نمیکنه که حداقل در این دوران ارامش نسبی من داشته باشم. من مثل زنهای دیگه دنبال پول و طلا و ثروت و شهرت نبودم. در این مدت هر چی از کار کردنم در بیرون از خانه بدست می اوردم به همسرم میدادم و هیچ چیز را برای خود نگه نداشتم.
احساس میکنم به اخر خط رسیدم. من به ی زندگی اروم و بدون بدهی راضیم و همسرم همچنان دنبال ارزوهای خودشه و البته میخواد به تمام این ارزوها هر چی سریعتر برسه. موقع اعتراض مدام میگه که من واسه اینده تو و بچمون این کارا رو میکنم ولی من با توجه به ضربه های سختی که ازش خوردم نمیتونم به حرفش اعتماد کنم. در واقع فکر میکنم این ناراحتی های من ناشی از بی اعتمادی من به همسرمه. خودمم در عذابم و نارحت که چرا نمیتونم اعتماد کنم. حتی عرضه جریمه کردن همسرمو در مقابل تمام اون خیانت ها(چت های و روابط مجازی با زنان و دختران دیگر) نداشتم و بعد از یک روز دعوا دوباره به زندگی ادامه میدادم. روی خانواده همسرم هم نمیتونم هیچ حسابی باز کنم چرا که متاسفانه آنها بدلیل سطح علمی و فرهگی پایین توانایی تحلیل و حل مسئله را ندارند. و بدلیل مشکلات مالی ای که در زندگی با آنها روبرو هستیم توانایی پرداخت هزینه مشاوره را نداریم. لطفا راهکاری به من ارائه کنید. من بیش از خودم فعلا نگران فرزندی هستم که در راه دارم
با تشکر