دختری 28 ساله ام که همیشه زودرنج بودم ولی خوب رفته رفته این مشکل برام دردسر ساز شده چن سالیه مشکلات عاطفی که دارم باعث شده به زندگی بدبین بشم متاسفانه یه جورایی از خدا هم دور شدم مشکل اصلیم کمبود محبت از طرف پدرمه ...من ته تغاری خونه ام و تنهام احساس میکنم واقعا ازم خسته شده حتی جواب سلامم رو به زور میده این خیلی منو عصبی میکنه تا حدی که غذا از گلوم پایین نمیره روز به روزم داغونتر میشم ضعیفتر و افسرده تر ...اصلا توجهی به من نداره حتی دیگه خرجیمم نمیده با اینکه تحصیلکردم ولی شغل مناسبی پیدا نکردم انقد که اعتماد به نفسم از بین رفته جز فکرای وحشتناک هیچی به سرم نمیرسه شبها به سختی میخابم...حتی با هیچ پسری نمیتونم ادامه بدم همش بدبینم انگار هرکی میاد تو زندگیم دنبال مسائل دیگش همرو از خودم دور میکنم ..البته تو این مورد اشتباه نمیکنم پسری که واقعا بتونم بهش اعتماد کنم وجود نداشته و برای همیشه نسبت به همشون حس بدو دارم و دیگه تمایلی برای ازدواج ندارم....میدونم این مشکل روز به روز فجیعتر میشه و راه حلی نداره فقط خواستم حرفامو زده باشم اگر هم خواستید راهنماییم کنیدخواهشا ازین جمله استفاده نکنید ( پدرتون هستن ...سنی ازشون گذشته....)بله اینارو میدونم خدا شاهده همیشه هم خودم بهش میرسم ولی نمیدونه فقط به چشم یه ادم اضافی منو میبینه.هرموقع میاد خونه زود میرم تو اتاقم ازش میترسم شاید سوال پیش بیاد براتون که من درگذشته اشتباه غیر قابل بخششی کردم یا نه؟باید بگم نه...همیشه هم هواشو داشتم....من به محبتش خیلی احتیاج دارم حتی به حمایتش ولی ....هیچ آرامشی تو خونه ما وجود نداره همش بحث و دعواس.....مشکلات عصبی و روحی زندگیمو داره نابود میکنه..کاش راه فراری بود این مشکل حل نشدنیه.....