نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: وسواس فکری و افسردگی

2354
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21773
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    3
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    وسواس فکری و افسردگی

    سلام به همه

    خب من نمیدونم مشکلم چیه و نمیدونم چجور شروع کنم حرفامو پس هرجور تونستم و به ذهنم اومد مینوسیم خودتون سر و تهش رو هم بیارید

    به هیچی علاقه ندارم و هیچی تو زندگیم نمیخوام نه برای خودم نه دیگرون لااقل الان اینجوری هستم.مشکلات بقیه مردم مثه ازدواج و کار و درامد و عشق و این چیزا برام چرت و پرته و وقتی میشنومشون اصابمو بهم میریزه که چه دنیای کوچیکی دارن و در مقایسه با مشکلاتی که از سر گذروندم از بچگی تا حالا اینا اصلا به چشم من مشکلی نیس.سختی زیاد کشیدم،تقریبا از وقتی یادمه مشکلات و بدبختی تو زندگیم بوده همه جوره و اکثرشونو حل کردم یا خودم یا با کمک دیگرون.آدم رازدار یا توداری هستم حتی دوستی که از 5 سالگی با همیم تقریبا هیچی درموردم نمیدونه،میشه گفت علاقه ای به گفتن از خودم یا مشکلاتم ندارم و بیشتر توجهم رو مشکلات و حرفای نزدیکانمه.بنظرم تمام مردم چیزی جز برده نیستن یکی برده پوله یکی برده دولت و چیزای دیگه که نمیشه گفت.هیچوقت یه زندگی عادی مثل همه نمیخواستم چه از بچگی چه الان به چیزایی مثل ازدواج و تشکیل خونواده یا زندگی مفره ذره ای اهمیت نمیدم درواقع همیشه تنهایی رو به دور هم بودن ترجیح میدم آرامشو سکوتشو دوس دارم و چیزای دیگش.آدم خجالتی یا کمرویی هم نیستم،اطرافم پره از دوست و رفیق و آشنا،همشونم میگن وقتی باشون هستم بشون انرژی میدم،خیلی زود میتونم با همه صمیمی شم،دختر و پسر هم برام فرقی نداره.غمگین و ناراحت هم نیستم بیشتر وقتمو به تفریح یا خوشگذرونی با رفقا میگذرونم.خونواده چندان خوبی هم ندارم.به خدا هم اعتقاد دارم ولی عقل خودم رو بهتر از خزعبلات دیگه درمورد خدا میدونم دراقع شاید خدای من کسی باشه که بیش از همه دوسش دارم.
    ولی مورد اصلی از اینجا شروع میشه که کم کم دارم به این نتیجه میرسم این شخصیتی که دارم و زندگی ای میخواستم و این کسی که هستم و کسی که قراره بشم تو زندگیه اطرافیانم جایی نداره.من هیچوقت نمیتونم مث بقیه دلم به چیزای الکی خوش باشه،کارایی کردم و تصمیماتی گرفتم که وقتی اطرافیانم درموردش بفهمن خود به خود ازم دور میشن.دیگه کمتر پیش میاد که واقعا خوشحال باشم یا حتی بخندم،میخندم ولی از ته دل نه.نمیدونم چرا هرکاری میکنم همیشه بنحوی خراب میشه یا توش ضرره.بدشانسی و بدبیاری تا دلتون بخواد تو این دو سه سال اخیر داشتم،اونقدر که فهمیدم حتی گریه هم چیزی رو عوض نمیکنه.فکرم خیلی مشغوله،به همه چیز فکر میکنم یا زیادی فکر میکنم،جوری شده که اگه کسی بم چیزی میگه فورا حرفاش رو و رفتارشو در چند حالت مختلف بررسی میکنم که بفهمم منظور واقعیش چیه یا چیو داره مخفی میکنه نمیدونم این اصلا ربطی داشت به موضوع یا نه بهرحال گفتمش. خلاصه که کم کم دارم به این نتیجه میرسم که همه آدما باید بمیرن،مردنشون لطفی به خودشون و بقیه اس. دارم تصمیم میگیرم که از جایی که هستم برم و همه چیزو و همه کسو پشت سر بذارم،زندگی اونا بدرد من نمیخوره.بازم میگم من ناراحت یا افسرده نیستم یا مشکلات کمرمو نشکسته

    اومدم اینجا چون نمیدونم مشکلم الان دقیقا چیه.اگه بفهمم چیه درستش میکنم. و لطفا فقط یه مشاور یا شخص متخصص جواب بده من برای همدردی یا دلسوزی نیومدم اینجا


    راستی اسمم هم سعید فرض کنید و 21 ساله

    ممنون

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21772
    نوشته ها
    56
    تشکـر
    12
    تشکر شده 84 بار در 39 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل چیه؟!

    آقا سعید تو دنیا قانونی هست به نام عمل و عکس العمل. یعنی اگه میخوای شاد باشی باید شادی رو به دیگران برسونی. اگه میخوای دیگران تو رو دوست داشته باشند باید اونها رو دوست داشته باشی. اگه میخوای .... راستی تا حالا به کسی محبت کردی؟ به کسی کمک کردی که مشکلی رو حل کنی؟ چقدر خودت رو از دیگران بالاتر، عاقلتر و مهمتر می دونی؟ تو این یکی دو سال برای کسی یه چایی اوردی؟ نمی دونم رفتارت با دیگران چطوری بوده. مهم نیست که هر کس چه زشتیهایی داره یا چه اشتباهاتی داره. مهم اینه که ما برای یک زندگی شاد باید خوبیهای دیگران را ببینیم و اشتباهاتشان را قبول کنیم و به همه مهر بورزیم. غرور بزرگترین مانعیه که سر راه همه ما قرار داره و فرار از اون خیلی مشکله.

  3. کاربران زیر از شکیب بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21172
    نوشته ها
    125
    تشکـر
    13
    تشکر شده 203 بار در 81 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل چیه؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Leon نمایش پست ها
    سلام به همه

    خب من نمیدونم مشکلم چیه و نمیدونم چجور شروع کنم حرفامو پس هرجور تونستم و به ذهنم اومد مینوسیم خودتون سر و تهش رو هم بیارید

    به هیچی علاقه ندارم و هیچی تو زندگیم نمیخوام نه برای خودم نه دیگرون لااقل الان اینجوری هستم.مشکلات بقیه مردم مثه ازدواج و کار و درامد و عشق و این چیزا برام چرت و پرته و وقتی میشنومشون اصابمو بهم میریزه که چه دنیای کوچیکی دارن و در مقایسه با مشکلاتی که از سر گذروندم از بچگی تا حالا اینا اصلا به چشم من مشکلی نیس.سختی زیاد کشیدم،تقریبا از وقتی یادمه مشکلات و بدبختی تو زندگیم بوده همه جوره و اکثرشونو حل کردم یا خودم یا با کمک دیگرون.آدم رازدار یا توداری هستم حتی دوستی که از 5 سالگی با همیم تقریبا هیچی درموردم نمیدونه،میشه گفت علاقه ای به گفتن از خودم یا مشکلاتم ندارم و بیشتر توجهم رو مشکلات و حرفای نزدیکانمه.بنظرم تمام مردم چیزی جز برده نیستن یکی برده پوله یکی برده دولت و چیزای دیگه که نمیشه گفت.هیچوقت یه زندگی عادی مثل همه نمیخواستم چه از بچگی چه الان به چیزایی مثل ازدواج و تشکیل خونواده یا زندگی مفره ذره ای اهمیت نمیدم درواقع همیشه تنهایی رو به دور هم بودن ترجیح میدم آرامشو سکوتشو دوس دارم و چیزای دیگش.آدم خجالتی یا کمرویی هم نیستم،اطرافم پره از دوست و رفیق و آشنا،همشونم میگن وقتی باشون هستم بشون انرژی میدم،خیلی زود میتونم با همه صمیمی شم،دختر و پسر هم برام فرقی نداره.غمگین و ناراحت هم نیستم بیشتر وقتمو به تفریح یا خوشگذرونی با رفقا میگذرونم.خونواده چندان خوبی هم ندارم.به خدا هم اعتقاد دارم ولی عقل خودم رو بهتر از خزعبلات دیگه درمورد خدا میدونم دراقع شاید خدای من کسی باشه که بیش از همه دوسش دارم.
    ولی مورد اصلی از اینجا شروع میشه که کم کم دارم به این نتیجه میرسم این شخصیتی که دارم و زندگی ای میخواستم و این کسی که هستم و کسی که قراره بشم تو زندگیه اطرافیانم جایی نداره.من هیچوقت نمیتونم مث بقیه دلم به چیزای الکی خوش باشه،کارایی کردم و تصمیماتی گرفتم که وقتی اطرافیانم درموردش بفهمن خود به خود ازم دور میشن.دیگه کمتر پیش میاد که واقعا خوشحال باشم یا حتی بخندم،میخندم ولی از ته دل نه.نمیدونم چرا هرکاری میکنم همیشه بنحوی خراب میشه یا توش ضرره.بدشانسی و بدبیاری تا دلتون بخواد تو این دو سه سال اخیر داشتم،اونقدر که فهمیدم حتی گریه هم چیزی رو عوض نمیکنه.فکرم خیلی مشغوله،به همه چیز فکر میکنم یا زیادی فکر میکنم،جوری شده که اگه کسی بم چیزی میگه فورا حرفاش رو و رفتارشو در چند حالت مختلف بررسی میکنم که بفهمم منظور واقعیش چیه یا چیو داره مخفی میکنه نمیدونم این اصلا ربطی داشت به موضوع یا نه بهرحال گفتمش. خلاصه که کم کم دارم به این نتیجه میرسم که همه آدما باید بمیرن،مردنشون لطفی به خودشون و بقیه اس. دارم تصمیم میگیرم که از جایی که هستم برم و همه چیزو و همه کسو پشت سر بذارم،زندگی اونا بدرد من نمیخوره.بازم میگم من ناراحت یا افسرده نیستم یا مشکلات کمرمو نشکسته

    اومدم اینجا چون نمیدونم مشکلم الان دقیقا چیه.اگه بفهمم چیه درستش میکنم. و لطفا فقط یه مشاور یا شخص متخصص جواب بده من برای همدردی یا دلسوزی نیومدم اینجا


    راستی اسمم هم سعید فرض کنید و 21 ساله

    ممنون
    سلام دوست عزیز
    همانطور که خودتان اشاره کردید گام اول تشخیص مشکل است . لطفا به سوالات زیر پاسخ دهید:
    ایا از انچه که قبلا برایتان لذت بخش بود در حال حاضر هم لذت میبرید یا برایتان کسل کننده و بی ارزش شده است.
    مثلا از قدم زدن در یک هوای بهاری لذت میبرید؟
    آیا این اواخر مسافرت بد یا مهمانی بد داشته اید؟
    چرا فکر میکنید همه باید بمیرند؟
    دیگران به چه جیزهایی الکی خوشند که شما نسبت به انها بی تفاوت هستید؟
    و...
    پیشنهاد میکنم هم به سوالات بالا با جزییات دقیق پاسخ دهید .
    و همچنین علایم افسردگی را در اینترنت جستجو کنید و هر انچه که بین شما و این فاکتورها مشترک است لیست کرده و برایم بنویسید.
    در نوشته شما علایم افسردگی وجود دارد اما از انجایی که گفته اید من افسرده نیستم .
    تر جیح میدهم با کمک همدیگر به پاسخ این سوال برسیم تا بتوانیم راهکار مناسبی انتخاب نماییم.
    موفق باشید
    امضای ایشان
    نیازی نیست انسانها را امتحان کنید کمی صبر کنید خودشان امتحانشان را پس میدهند.

  5. کاربران زیر از Dr.Psychologist بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21773
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    3
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل چیه؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط مشاور. نمایش پست ها
    آقا سعید تو دنیا قانونی هست به نام عمل و عکس العمل. یعنی اگه میخوای شاد باشی باید شادی رو به دیگران برسونی. اگه میخوای دیگران تو رو دوست داشته باشند باید اونها رو دوست داشته باشی. اگه میخوای .... راستی تا حالا به کسی محبت کردی؟ به کسی کمک کردی که مشکلی رو حل کنی؟ چقدر خودت رو از دیگران بالاتر، عاقلتر و مهمتر می دونی؟ تو این یکی دو سال برای کسی یه چایی اوردی؟ نمی دونم رفتارت با دیگران چطوری بوده. مهم نیست که هر کس چه زشتیهایی داره یا چه اشتباهاتی داره. مهم اینه که ما برای یک زندگی شاد باید خوبیهای دیگران را ببینیم و اشتباهاتشان را قبول کنیم و به همه مهر بورزیم. غرور بزرگترین مانعیه که سر راه همه ما قرار داره و فرار از اون خیلی مشکله.
    حرفاتون خیلی خوب و تاثیر گذاره دوست عزیز،من خودم هم این حرفا رو به اطرافیانم میزنم.چیزی که هس اینه که من دیگرانو دوس دارم همه رو نه فقط دوستان و خونواده و نزدیکان،و اونا هم منو دوس دارن.من همیشه تو مشکلات بهشون کمک میکنم.درواقع کاری که تو زندگیم خیلی دوس دارم کمک به دیگرونه.اما تو مشکلات خودم تقریبا به هیشکی اجازه نمیدم کمکم کنه و سعی میکنم خودم حلش کنم. خودمو از بقیه بالاتر و عاقلتر هم نمیدونم.غرور هم ندارم




    نقل قول نوشته اصلی توسط Dr.Psychologist نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    همانطور که خودتان اشاره کردید گام اول تشخیص مشکل است . لطفا به سوالات زیر پاسخ دهید:
    ایا از انچه که قبلا برایتان لذت بخش بود در حال حاضر هم لذت میبرید یا برایتان کسل کننده و بی ارزش شده است.
    مثلا از قدم زدن در یک هوای بهاری لذت میبرید؟
    آیا این اواخر مسافرت بد یا مهمانی بد داشته اید؟
    چرا فکر میکنید همه باید بمیرند؟
    دیگران به چه جیزهایی الکی خوشند که شما نسبت به انها بی تفاوت هستید؟
    و...
    پیشنهاد میکنم هم به سوالات بالا با جزییات دقیق پاسخ دهید .
    و همچنین علایم افسردگی را در اینترنت جستجو کنید و هر انچه که بین شما و این فاکتورها مشترک است لیست کرده و برایم بنویسید.
    در نوشته شما علایم افسردگی وجود دارد اما از انجایی که گفته اید من افسرده نیستم .
    تر جیح میدهم با کمک همدیگر به پاسخ این سوال برسیم تا بتوانیم راهکار مناسبی انتخاب نماییم.
    موفق باشید
    الانم ازشون لذت میبرم
    از این مورد هیچموقع لذت نبردم فقط تو هوای بارونی یا برفی و طوفانی.
    کلا اهل مسافرت نیستم ولی یکی دو ماه پیش یه چن روزی رفتم خوش گذشت.مهمونی هم آخر مهمونی که حضور داشتم 5 سال پیش بود بقیش فقط سر زدن بوده.
    مردنشون لطفی به خودشون و بقیه است.من زندگی به هر قیمتی رو قبول ندارم.زندگی ای که این ادما دارن بیشتر عذابه تا زندگی.
    چیزایی مثل شبکه های اجتماعی که واقعا مسخرس و ساعتها وقتشونو با چارتا لایک و کامنت میگذرونن.روابط دختر پسری و مهمونیا و...

    طبق چیزی که من پیدا کردم علائم مشترک ایناس:
    - احساس درماندگي..خیلی کم پیش میاد این مورد برام

    - غمگيني، اضطراب،خشم و ديگر عواطف ناخوشايند..از این مورد فقط خشم هست که من از وقتی یادمه زود عصبانی میشم

    - توجه نکردن به ظاهر شخصي..تو این مورد هم هیچوقت چندان اهمیتی به ظاهرم نمیدادم و نمیدم

    - کاهش يا افزايش غير متعارف وزن..این مورد رو چن ماه پیش داشتم

    - فقدان يا کاهش تدريجي ميل جنسي...همیشه میل جنسیم کم بوده ولی یکی دو سال اخیر و بخصوص الان تقریبا اصلا میل جنسی ندارم.


    ممنون از کمکتون

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21172
    نوشته ها
    125
    تشکـر
    13
    تشکر شده 203 بار در 81 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل چیه؟!

    سلام دوست عزیز
    علایم افسردگی را در اینجا مینویسم که شاید برای شما و یا سایر کاربران سودمند باشد.
    1.از دست داد علاقه یا لذت:
    به
    هیچی علاقه ندارم
    2.خلق پایین:
    دیگه کمتر پیش میاد که واقعا خوشحال باشم یا حتی بخندم،میخندم ولی از ته دل نه.
    از این دو علامت بالا حتما یکی باید وجود داشته باشد
    3.تغییر وزن
    4.بی خوابی یا پرخوابی
    5.پر تحرکی یا کم تحرکی(حرکات فرد بی قرار یا کند باشد)
    6.تقریبا هر روز احساس میکند بیحال و بی رمق است
    7.احساس بی ارزشی احساس گناه و پوچی
    8.توانایی تصمیم گیری ندارد تمرکز حواس کم است نمیتواند قاطع باشد.
    9.به مرگ فکر میکند زندگی پوچ و بی ارزش است.
    از مجموع علایم اگر 5 مورد را به مدت دو هفته داشته باشید تشخیص افسردگی است.

    پیشنهاد میکنم از مشاوره حضوری استفاده نمایید . تشخیص نیمی از درمان است.اینجا فقط نوشته های شما در حد یک پاراگراف در دسترس هست اما در مشاوره حضوری کلام شما، صدای شما و ظاهر شما اطلاعات دقیق تری در اختیارمان میگذارد و شما خود متوجه میشوید مشکل چیست.بعد از ان میتوانید برای بهبود ان اقدام نمایید.
    جهت مشاوره حضوری و یا تلفنی میتوانید از همین سایت استفاده نمایید

    موفق باشید
    امضای ایشان
    نیازی نیست انسانها را امتحان کنید کمی صبر کنید خودشان امتحانشان را پس میدهند.

  8. 2 کاربران زیر از Dr.Psychologist بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20258
    نوشته ها
    51
    تشکـر
    41
    تشکر شده 10 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل چیه؟!

    سلام دوست عزيز
    من یک سال گذشته افسردگي داشتم و خداروشکر درمان شد و حال و هوایی که توی نوشته شما خوندم تقریبا با من یکی بود. ولی الان توی همون دنیای کوچیک لذت هایی بزرگ دارم و هر روز دعا میکنم که دنیام همین طور بمونه.
    برای شاد بودن حتما که نباید اتفاقات عجیب و غریب بيافته. گفتی که به خدا اعتقاد داری پس خیلی باهاش صحبت کن بهت آرامشی ميده که هیچ جا پيداش نمی کنی.
    شاید اصلا نوشته هام به دردتون نخوره ولی وقتی مشکلتون رو دیدم یاد گذشته خودم افتادم و نتونستم ازش رد شم.
    براتون آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم.
    شاد باشی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وسواس
    توسط maryamrahimi در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 01-03-2019, 12:42 PM
  2. وسواس فکری
    توسط قیامت در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 09-12-2017, 09:24 PM
  3. وسواس
    توسط Elahe.vsn در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 08-17-2017, 07:28 PM
  4. وسواس فکری
    توسط zary96 در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 06-02-2017, 11:23 PM
  5. وسواس فکری
    توسط تقدیس در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 05-10-2017, 11:19 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد