نوشته اصلی توسط
m.stroozan
با سلام به دوستان عزیز
نمیدونم از کجا باید بگم اصلا چی باید بگم و از کجا شروع کنم فقط همین بگم که خیلی حالم گرفت. سه ماهی هست و هر روز حالم بدتر میشه هر کاری میکنم از این حال بیام بیرون نمیشه.خیلی بدجور درگیرم کرده مثل خوره داره وجودم میخوره نمیدونم شاید این چیزها یا افکاری که به ذهنم میاد و الان میخوام بگم به نظر شما اصلا مهم نباشه ویا حتی خنده دار باشه (کمااینکه تا قبل از این که این برهه سخت برای خودم پیش بیاد کسانی که به این جور افکار دچار میشدند بهشون میخندیدم و نصیحت شون میکردم و با خودم میگفتم مردم دیگه چیزی برای گیر دادن ندارند ببین به چه چیزها گیر میدن و با یکسری مسائل پیش پا افتاده خودشون رو اذیت میکنند)
برای مثال بعضی از این افکار که به ذهنم میاد و کلا منو بهم ریخته و تمام ذهن و وجودمو به خودش درگیرکرده اینه که چرا یکی باید انقدر خوش باشه من نباشم چرا باید یکی انقدر خوش شانس باشه من نباشم چرا دیگری انقدر تو رفاه باشه و پول داشته باشه من نداشته باشم چرا یکنفر از ظاهری زیبا و خوش اندامی(البته خداروشکر از این لحاظ خوبم ولی نه در اون حد) و شهرت برخودار باشه و ازاین نظر چیزی کم نداشته باشه ولی من مثل اون نباشم.و هزار تا چرای دیگه و عیب و علتی که از خودم میگیرم و هر روز هم بیشتر میشه و حالم رو بیشتر میگیره و بدتر میکنه (میدونم که این ها رو نباید بگم و نا شکری ولی چیکار کنم ای خدا منو ببخش) اما خلاصی ازشون ندارم واقعا دیگه بریدم انقدر این چیزها فکرمو در گیر کرده که دیگه به مسائل مهمتر نمیتونم فکر کنم و مغزم انقدر خسته هست که دیگه یاری فکر کردن به مسائل دیگه رو نداره نمیدونم چیکار کنم.حتی بعضی وقتها خودمو انقدر درگیر مسائل و کارهای دیگه میکنم که از یادم بره اما تا میرم بیرون یا جایی که با بعضی از افراد نا خودآگاه برخورد میکنم دوباره این افکار مثل خوره میفته به جونم دیگه خیلی خسته شدم.خدایا منو ببخش دارم ناشکری میکنم. ولی بعضی وقتها انقدر این فکرها اذیتم میکنه میگم خدایا کاش از اول تو این دنیا نبودم.بعضیها بهم میگن خوب پایین دست خودت رو نگاه کن ببین چیزهایی که تو داری اونها ندارند اما چیکار کنم من نمیتونم با این جور چیزها خودم راضی و قانع نگه دارم با خودم میگم خوب چرا به بالا دست خودم نکاه نکنم و مثل اونها نباشم.کلا من خیلی خودم رو با دیگران مقایسه میکنم و دوست دارم تو همه زمینه ها و همه چیزها از دیگران برترو بالاتر باشم.نمیدونم شاید شما اسم این رو بذارید حسودی یا هرچیز دیگه مثل رقابت ولی اینا افکار و حس هایی که بدجور منو درگیر خوش کرده همیشه فکر میکنم از دیگران یه چیزی کم دارم و این باعث عذاب روحی من میشه این افکار باعث شده که حتی از زندگیم لذت نمیبرم همه چیز برام رنگ باخته چیزهایی که قبلا دلم بهشون خوش بود الان برام مهم نیستند طوری شده که دیگه همنشینی و هم صحبتی با خانواده هم دیگه برام لذتبخش نیست و موقعی که در بین جمع هستم همش تو فکرم. دیگه دارم دیوونه میشم.
دوستان ببخشید اگر طولانی بود و سرتون رو درد آوردم.