من خیلی استرس دارم
کمکم کنید
من خیلی استرس دارم
کمکم کنید
در چه مورد
همیشه تو وجودمه
موقع کنفرانس موقع صحبت کردن و...
شما يه بيوي مختصر بديد- جنسيت شخصيت وسن و سال وعملكردتون تا دوستان بتونند بهتر كمك كنند.
فاطمه 23 سالمه دانشجو هستم
تازگیا با نامزدم اختلاف پیدا کردم و در حال جداشدنیم ولی من خیلی دوستش دارم و اما اون تصمیمشو گرفته
چقدر دیر جواب میدید
سلام فاطمه جان
خونسرد باش تا مشاورین بیان و جوابت رو بدن
اما اگه میخوای جواب درست بگیری باید خوب هم مسئله رو تشریح کنی
اینکه اضطرابت از کی شروع شده؟؟
چه عواملی بیشترش میکنه؟؟
چه چیزهایی بهت آرامش میده؟؟
شرایط خانوادگی و محیطی که توش هستی چقد موثره؟؟
و اینکه دلیل بهم خوردن نامزدیت چی هستش؟؟
آروم باش و با آرامش جواب بده که درست و دقیق راهنمایی بشی عزیزم
ممنون ببخشید اعصابم خیلی خرده
من دانشجوی دانشگاه تهران هستم ترم 2 کارشناسی بودم ک یکی از همکلاسیام ک پسر خوب و درسخونو مثبتی بود ازم شماره گرفت ک وقتی میره اصفهان خونشون با من درارتباط باشه ک استادا چیکار کردن و... من هم دادم
این رابطه روز به روز بیشتر میشد تا بعد از یه سال متوجه شدم عاشق منه و ازم خواستگاری کرد
من با عقلم تصمیم گرفتم نه با احساسم
پسر خوبی بود و من بهش جواب دادم البته بعد از کلی کلنجار با پدرم چون ب راه دور راضی نبود
خلاصه بعد از4ماه هم عقد کردیم
از اول فهمیدم ک خیلی ب مادرش وابسته ست ولی گفتم خوب میشه
هرروز باید ز میزد ب مادرش و همه امارمونو میداد ک الان کجاییم و شام کجاییم و فاطمه ب من چی گفت و...
خسته شدم
مادرش خیلی دخالت میکنه
مثلا صبحا در اتاق مارو باز میکنه و میاد تو و محمدم هیچی بهش نمیگه
رو دربایسی داره با مادرش
مادرشو خدا میدونه
وقتی بهش میگم مامانی هستی میگه نه حتی تماس گرفتن و اماردادنشو قبول نمی کنه
ادمای خسیسی ان
تو عید همه باهم بحثمون شد ما خوب میشیم مادرش دوباره شروع میکنه
ب مامانم ز زده ک من عروس از اصفهان می خوام و پسرم باید با من زندگی کنه و من پسر نزاییدم ک شما عشق و حالشو ببرید
در حالی که من و خونوادم تاالان یه قرون ازش نخواستیم
با وجود اینکه1سال و نیمه ک نامزدیم پول تو جیبیمو هنوز بابام میده میگه کار نداره پول نداره اشکال نداره
حالا من همه ی رو فراموش کردم میگه نه دیگه ظرفیت ندارم
دخالتای مادرشو قبول نداره
توهینای مادرشو نمی بینه
ولی بدبختانه من دوسش دارم
دارم داغون میشم
خب عزیزم حالا یه کم بهتر شد
پس این اضطراب و ناراحتی به خاطر نامزدته..البته شاید بیشترش
عزیزم شما هنو فرصت داری و این زمان بهترین زمان برای شناخت آدم هاست
به جز مادرش و آمار دادناش مشکل دیگه ای هم داره؟؟
هرچند که مشکل کمی نیست
اما اگه فقط این هست که باید مشاوره حضوری بری
هر دو با هم برید پیش یه مشاور مجرب
این مشکلی هست که خودش باید حلش کنه
و گرنه مادرها اکثر اینطوری رفتار میکنن
نامزدت خودش باید کنترل داشته باشه که چی باید بگه چی نباید بگه
اگه همسرتون همسن شما هستن احتمالا به بلوغ عاطفی نرسیدن و هنوز وابسته به خونواده هستش
بهتره اینکه عاقلانه و منطقی در این مورد باهاش حرف بزنید
و ازش بخواید که با شما مشاوره بیاد
البته با آرامش و خونسردی...با بحث و دعوا کاری پیش نمیره
بله همسن خودم هستن
گفتم بیا بریم مشاوره میگه نه من خودم یه پا مشاورم
ادمی که خواب هست رو میشه بیدار کرد ولی ادمی که خودش رو به خواب زده هرگز...
اون اشتبهاهش رو قبول نمی کنه ک بخواد اصلاحش کنه
مادرش تسلط کامل رو محمد داره و هر بار ک تلفنی پرش میکنه بدتر میشه
ولی خودش میگه نه من با مادرم کاری ندارم و حرف حرف خودمه
میگه عوض شدم ی ادم دیگه شدم
پدرو مادرم ک میگن ولش کن اون بدرد تو نمی خوره
کسی ک نمیتونه حقو قبول کنه و ازعشقش دفاع کنه فایده ای نداره
عزیزم شاید تا حدودی حق با پدر و مادرت باشه
ما نمیتونیم قطعی بهت بگیم
چون خودت بهتر تو بطن ماجرا هستی و میدونی چی به چیه
اما به نظر من اگه واقعا نمیتونی تحمل کنی و اون هم قصد تغییر خودش رو نداره
بهتره یه شوک بهش بدی
بگی که نمیتونی این وضع رو تحمل کنی و میخوای که مدتی تنها باشی تا خوب فکر کنی که میتونی ادامه بدی یا نه
بهش بگو که به مادرش احترام میذاره اما تو هم حرمتی داری که دوس داری اسرارت پیش همسرت حفظ بشه
یه مدت باهاش در تماس نباش
و واقعا هم خوب فک کن ببین میتونی و میشه ادامه داد یا نه..
اما دقیقا بهش بگو که این رفتاراش تو رو به شک انداخته که انتخاب درست داشتی یا نه و اینکه مردد شدی تو تصمیمت
بذار بدونه که رفتارای اون تو رو به تنهایی کشونده
نگو که خودم میخوام تنها باشم و فکر کنم ...نه!!
بگو رفتاری تو منو ناامید کرده از اینکه بتونیم با هم خوب باشیم
عزیزم من نظر شخصیمو گفتم
امیدوارم کمکی بهت بکنه
میتونی منتظر مشاورین هم بمونی تا نظرشون رو بدونی
موفق باشی گل.
حرفایی ک میگید بهش بگو اون ب من گفته
ب من میگه تو اخلاقت خوب نیست
خب چرا این رو بهت گفته؟؟؟
خودت فک میکنی رفتار نامناسبی داشتی؟؟
یعنی کاری کردی که اون لج کنه باهات و عصبی بشه؟؟
خب شاید اوایل بوده ولی من معذرت خواهی کردم و پی به اشتباهم بردم
ولی اون بهونه گیری می کنه و قبول نمی کنه و میدونم ک پای مادرش وسطه
چون اون بدون اجازه مادرش اب نمی خوره
اونم اشتباه داشته واگه منم بخوام مثل اون لج کنم میتونم
ولی من اون و زندگیمو دوست دارم می خوام همه تلاشمو کنم ولی ی طرفه نمی شه می گم منو دیگه نمی خوای چیزی نمی گه
بهش گفتم مثل مرد امروز بیا خونمون باهم حرف بزنیم نمیاد
مامانم می گه بهش حق بده شاید از ما خجالت می کشه ک با این همه محبت و خوبی ک بهش کردیم بیاد
محمد می گفت تو این بین ک همه از همدیگه بدشون میاد کاری از دست من برنمیاد
گفتم اگه عشق هنوزم وجود داشته باشه میشه
می گه چه ضمانتی هست ک بعد از ازدواج به مشکل برنخوریم
پس احتمالا به قول شما این رو بهونه کرده
اما بهتره این بار شما دست پیش رو بگیری
بگو من به خانوادت و مادرت احترام میذارم
اما معنیش این نیست که همه ریز زندگیمون رو بدونن
این بار تو بگو که نمیپسندی رفتارش رو
تصمیم با خودته گلم
سعی کن با متانت و آرامش بحرفی که تاثیرش بیشتره
پس بگو بیا یه فرصت بهم بدیم و تو خلوت فک کنیم
مثلا یه هفته یا هرچقدر خواستی
بدور از همدیگه به این رابطه فک کنین
البته باز هم میگم اینا فقط نظر شخصی هست و صرف این نیست که درست باشه
تصمیم نهایی با خود شماست
همه اینارو بارها بهش گفتم
ولی همش می گه تو از خونواده ی من بدت میاد و نفرت داری
انگار وسواس داره
هر مشکلی ک بینمون حل میشه دوباره سر یه مشکل دیگه مشکل اولو باز میاره و روش بحث میکنه
فکر نمیکنم درست بشو باشه
ممنون بابت راهنماییتون.
خواهش میکنم گلم
بله خب این بدترین روش هست که موقعه بحث، بحث های قبلی رو که حل شدن دوباره بیاریم وسط
امیدوارم تصمیم درستی بگیری و موفق باشی گل.
ویرایش توسط رزمریم : 04-14-2015 در ساعت 06:43 PM
چقدر استرس داری تو اروم باش بیخیال دنیا و قانون هاش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)