سلام دوستان،
من اول می خواستم که کل زندگیم رو از همون بدو کودکی تا الان در این جا بنویسم، ولی دیدم که نوشتم هم خیلی طولانی میشه و هم اینکه گذشته ها دیگه گذشته کاریش نمیشه کرد. تصمیم گرفتم که، مشکلاتم رو بگم بلکه شاید یه راه حلی پیدا بشه ( من پسر هستم، 29 ساله، مجرد، فوق لیسانس)
1- مشکل ارتباط با جنس مخالف (دخترها):
من الان که 29 سالمه تا حالا با هیچ دختری (مطلقاً) هیچ دختری حتی یک کلمه حرف نزدم. هیچ وقت نمی تونم با یه دختر ارتباط برقرار کنم. هیچ وقت یادم نمیاد که یه دختر بهم نگاه کرده باشه. احساس می کنم که اصلاً جذابیتی ندارم. هر وقت توی خیابون یه دختر و پسر و میبینم که دارن با هم حرف میزنن یه خورده بهشون حسودی می کنم. به نظرم بزرگترین نعمت خدا به پسر ها اینه که بتونن با دختر ها حرف بزنن. من به صورت مطلق از این نعمت محرومم. من خیلی تلاش کردم که بتونم این مشکل رو حل کنم. ولی حل شدنی نیست. اصلاً اعتماد به نفس ندارم. هیچ وقت توی زندگیم حتی به یه مهمونی نرفتم. من خیلی دلم می خواد که بتونم با دخترا حرف بزنم. یکی از دخترهای هم کلاسیم بود که من توی اینترنت 6 سال به صورت نا شناس بهش پیغام می دادم. روزی که خودمو بهش معرفی کردم، رفت و دیگه اونم هیچ وقت باهام حرف نزد.
2- مشکل دوست و رفیق
متأسفانه من هیچ دوستی ندارم. باورت میشه. هیچ دوستی ندارم. به نظرم این مشکل از مشکل قبلی خیلی عظیم تره. من دوست می خوام. دلم می خواد یکی باشه ساعت 3 نصفه شب بهش اس ام اس بزنم. دلم می خواد یکی باشه بعد از مسابقه فوتبال جام جهانی بهش زنگ بزنم درباره ی بازی با هم حرف بزنیم. دلم می خواد یکی باشه هر وقت احساس تنهایی می کنم برم پیشش باهاش حرف برنم. دلم می خواد برم توی فیس بوک رفیقای خودم رو اد کنم بعدش برای عکساشون لایک بزنم. من توی فیس بوک نیستم چون هیچ دوستی ندارم. من یه زمانی دوستای زیادی داشتم. متأسفانه گرفتار مسائلی شدم که همشون رو از دست دادم. با اینکه اون مشکل (که خیلی مشکل عظیمی هم بود) حل شد ولی دوستام هیچ وقت بر نگشتن. من خیلی تنهام. دیروز توی خیابون یکی رو دیدم داشت تو موبایل با رفیقش درباره ی بازی های جام جهانی حرف میزد. خیلی بهش حسودیم شد. احساس کردم که طرف خوشبخت ترین آدم دنیائه. هیچ چیزی با ارزش تر از یه دوست صمیمی نیست.
3- مشکل اشتغال
من توی دوره ی کارشناسیم همیشه جزء 3 نفر شاگرد آخر کلاس بودم. با هزار بدبختی، بعد از 11 ترم، 70 واحد افتاده و 4 مرتبه معرفی به کمیسیون موارد خاص تونستم لیسانسمو بگیرم. بعدش به خودم گفتم اشکال نداره، میرم فوق لیسانس می خونم، گندی که زدم رو جمع می کنم. برای ارشد خیلی تلاش کردم، دانشگاه خوبی هم قبول شدم ولی رشتمو دوس نداشتم. ارشد خوندن هم فایده ای برام نداشت. احساس می کنم برای من توی دنیا هیچ جایی نیست. احساس می کنم دنیا بدون من تفاوتی نداره.
4- مشکل خاطرات خیلی خیلی خیلی بد
من خاطرات بد زیادی دارم. کلاً خاطرات بد زندگی من بیشتر از خاطرات خوبم هست. اگه بخوام خاطرات بد زندگیم رو بنویسم هزاران صفحه لازم میشه. هر روز صبح که از خواب پا می شم خاطرات بد گذشته توی ذهنم مرور می شه. تقریباً که نه، تمام مشکلات زندگیم رو من، خودم درست کردم. هیچ دردی بد تر از رانده شدن از جامعه نیست. هیچ دردی بدتر از اینکه به رفیقت زنگ بزنی و تلفنتو ریجکت کنه نیس.
- یه راه حلی که چند وقته در پیش گرفتم نماز خوندن. یه تأثیراتی داره. تأثیرات مثبتی داره. آدم و به زندگی امیدوار می کنه. وقتی دارم وضو می گیرم احساس می کنم که چهرم زیبا شده. بعد از نماز قلبم آروم می شه. بعد از نماز احساس می کنم که موجود با ارزشیم. ولی در کل به خاطر این همه گندی که زدم شرمنده ی خدا هستم.
سوالی هم که دارم اینه:
من به خاطر مشکل خیلی خیلی خیلی بد و زشتی که داشتم، سال ها پیش (حدود 10 سال پیش) به صورت مطلق از جامعه رانده شدم. معنی به صورت مطلق رو شما ها نمی دونین. معنیش اینه که دیگه حتی روم نمیشد که روزها از خونه برم بیرون. معنیش اینه که همه جا سوژه ی خنده ی اینو اون شده بودم. معنیش اینه که دیگه حتی برادرت سعی می کرد ازت فاصله بگیره. معنیش اینه که همه باهام دعوا داشتن. معنیش اینه که ..... . اون مشکل من با هر هزینه ای که داشت بالاخره، حل شد. تموم شد رفت پی کارش. ولی دوستام رو از دست دادم. خیلی ها شونو الان شاید 10 سالی میشه که ندیدم. 10 سال. دیگه نمی تونم بدون اونا زندگی کنم. بدترین چیز برای من اینه که من خودم مشکلاتم رو درست کردم. به خاطر این مشکلاتی که اون موقع ها داشتم هیچ کسی رو نمی تونم مقصر بدونم.
- یه خورده هم از آرزوهام می نویسم:
- یکی از بزرگترین آرزوهایی که دارم اینه که کاری کنم دیگه کسی توی این دنیا احساس تنهایی و افسردگی نکنه. مشکلات روحی و روانی خیلی بدتر از مشکلات جسمی هست. من می خوام کاری کنم که دیگه کسی تو این دنیا مشکلات منو نداشته باشه. دیگه هیچ کس توی دنیا دچار این مشکلاتی که من دچارش بودم نشه.
- خیلی دلم می خواد که اون دوستایی که منو پیچوندن یه روز دوباره با هام حرف بزنن.
- خیلی دلم می خواد که بتونم ازدواج کنم. من در طول زندگیم هیچ گزینه ای برای ازدواج نداشتم. دلم می خواد که بتونم یه نفرو پیدا کنم. ولی واقعیتش اینه که این مورد شدنی نیست. چون من با هر کی ازدواج کنم طرف بدبخت میشه. طرف می شه شریک تمام بدبختی ها و مصیبت هایی که من در طول زندگیم کشیدم. طرف میشه شریک تمام گندایی که زدم.
بعداً دوباره مطلب مینویسم.